شماره ۳۱

نامه پان ایرانیسم
هواداران پان ایرانیسم در برون مرز
دوره دو، شماره ۳۱ آدینه ۱۵ مهر ۱۳۹۰ – ۷ اکتبر۲۰۱۱
www.paniranism.info – iran@paniranism.info

درود بر هم میهنان گرامی‌،

مطالب زیر تقدیم میشوند:

– زاد روز کوروش کبیر نزدیک است.
– پرگار بی.بی.سی و شاهنامه
– به مناسبت 71 سالگرد تولد استاد محمدرضا شجریان
– درگذشت دکتر مهرداد مشایخی
– یک دختر خردسال ایرانی که قدرت بی نظیری در حفظ و خواندن شعر دارد
– سه داستان استیو جابز در سخنرانی دانشگاه استنفورد

پاینده ایران،
هواداران پان ایرانیسم در برون مرز

 ***

زاد روز کوروش کبیر نزدیک است. از مشاهده ویدئو موزیک زیبا به همین مناسبت خود را محروم نکنید

ترانه زیبا برای کوروش بزرگ بزبان انگلیسی

[youtube]http://www.youtube.com/watch?v=Wg66ZtZ5dns[/youtube]

youtube.com/watch?v=Wg66ZtZ5dns

Somewhere in the left corner of Asia

یکجایی در گوشه چپ آسیا

There’s a beautiful country called Persia

کشوری وجود داره که اسمش هست ایران

It’s the land of poets and history

سرزمین شعر و تاریخ

Perfumes and spices and mysteries

پر از عطر و ادویه و رازهای نهفته

It’s where the earth first met the sun

اولین جایست که خورشید با زمین ملاقات میکند

And their love began

و سپس عاشق شدند

Then hope filled the hearts

و قلبشان از امید پر شد

And always stayed around

و همیشه در کنارش بودند

This is how the story begins

و این طور بود که داستان ما شروع شد

With a brave and righteous king

با یک پادشاه شجاع و عادل

Creator of the best human rights slate

سازنده بهترین منشور حقوق بشر

A peaceful soul known as Cyrus the Great

یک روح صلح جو که او را بنام کوروش کبیر میشناختند

He was the first to set his people free

اوابتدا مردمش را آزاد گذاشت

And let them pray god however it maybe

واجازه داد هر خدایی که دوست داشته باشند پرستش کنند

Throughout his empire he banned slavery

در زمان حکومتش او جلوی برده داری را گرفت

With the hope of wiping it off the history

با امید این که برده داری از تاریخ پاک بشه

Now it’s been thousands of yearsThat his time has passed

و حالا هزاران سال گذشته از زمان حیاتش (کوروش )

Persia has shined through

ایران داره می درخشه

And will forever last

و برای همیشه پابرجاست

For his wisdom remains

بخاطر دانایی کوروش

Keeping this land all allied

تمام سرزمینهایش را متحد نگه داشت

Like a star far in the skies

مثل یک ستاره دور در آسمان

In horizons a light

در افق یک نور

In horizons like a shimmering light

در افق مثل سوسو زدن یک نور….

————————–​————–
آهنگساز : یلدا برزین
نویسنده متن : پویا زنگنه
خواننده : کاوه رافعیان

***

پرگار بی.بی.سی و شاهنامه

نوشته ی شهربراز
بر گرفته از تارنمای شهربراز

برنامه‌ی پرگار تلویزیون فارسی بی.بی.سی در روز چهارشنبه ۱۵ تیرماه برابر ۶ جولای ۲۰۱۱ به شاهنامه‌ی فردوسی پرداخت و پرسش کلیدی آن چنین است:

روایت شاهنامه از تاریخ ایران تا چه حد موثق است؟

اما فردوسی پیش از آنکه تاریخ‌نگار باشد، شاعر است. مقتضیات یک متن شاعرانه چیست؟ آیا می‌توان گفت شاهنامه به واسطه‌ی شعر بودن، کم‌تر تاریخی است و بیشتر ادبی؟ به زبان صریح‌تر، آیا تاریخی که شاهنامه نقل می‌کند موثق است و به کار تاریخ‌نگاران می‌آید؟

اما منابع مورد استفاده‌ی فردوسی تا چه حد موثق اند و تا کجا می‌توان به آن‌ها، نه برای خوانش آمال و آرزوهای ایرانیان، بلکه برای فهم واقعیات ایران زمین اتکا کرد؟

من نمی‌دانم چه کسی در این روزگار شاهنامه را به عنوان کتابی صرفا تاریخی می‌خواند. روشن است که فردوسی شاعر بوده است و نه تاریخ‌نگار. تاریخ نبودن شاهنامه به خاطر شعر بودنش نیست بلکه به خاطر ماهیت آن و هدف فردوسی است. یعنی دمیدن غرور ملی و زنده کردن و زنده نگهداشتن روح ملت ایران. وگرنه کتاب‌های تاریخی فراوانی در همان دوران نوشته شده است مانند تاریخ طبری و تاریخ حمزه‌ی اصفهانی و تاریخ ثعالبی نیشابوری و دیگر تاریخ‌نویسان دوران سامانی و غزنوی.

و البته دید امروزی ما به «تاریخ» چیز به نسبت جدیدی است و در گذشته در همه‌ی کشورها تاریخ حماسی و استوره‌ای هم بخشی از تاریخ بوده است. برای نمونه مردم هندوستان اوپانیشادها را بخشی از تاریخ خود می‌دانند. یا مردم یونان افسانه‌های هرکول و دیگر پهلوانان را جزیی از تاریخی واقعی سرزمین خود می‌دانستند و گروهی خود را از نسل هرکول یا دیگر پهلوانان استوره‌ای می‌دانستند. همین طور در میان قوم‌های یهود و عرب و دیگران. بنابراین انتظار این که شاهنامه (یا دیگر حماسه‌های مانند آن) کتاب صددرصد «تاریخی» باشد با همان برداشت امروزی ما از «کتاب تاریخی»، مسلما بی‌معنا و بی‌پایه و نشدنی است. بنابراین به نظر من کل این برنامه با پیش‌فرض اشتباهی آغاز می‌شود.

روشن است که شاهنامه به خاطر مستند بودن به «خداینامگ» و دیگر نوشتارها و سندهای دوران ساسانیان و نیز به خاطر این که گردآورده‌ی موبدان و دانشوران ایرانی دوران سامانیان است، در بخش تاریخی خود دارای اطلاعات و آگاهی‌های مهمی است که باید در همسنجش و همبرنهی با دیگر سندهای تاریخی از آنها سود برد. اما خود شاهنامه به تنهایی «کتاب تاریخی موثق» با برداشت و تعریف امروزی نیست.

کارشناسان مهمان در این برنامه یعنی خانم دکتر پروانه پورشریعتی و دکتر تورج دریایی هر دو از ایران‌دوستان و کارشناسان دوران ساسانی هستند و کتاب‌هایی در باره‌ی این دوره از تاریخ ایران منتشر کرده‌اند. و نظر هر دو نیز همین است که بخش تاریخی شاهنامه‌ی فردوسی می‌تواند و باید به عنوان منبعی در کنار دیگر منبع‌های تاریخی درباره‌ی دوران ساسانیان به کار رود. برای نمونه خانم دکتر پورشریعتی از نام اسپهبدان ساسانی یاد می‌کند که مهرهایش به تازگی کشف شده اما نام‌هایشان در شاهنامه آمده است و پیش از کشف این مهرها گمان می‌شد که این سرداران و اسپهبدان خیالی هستند. دکتر دریایی نیز می‌گوید که شاهنامه را باید در کنار تاریخ طبری و تاریخ آگاثیاس و دیگر منبع‌های تاریخی دوران ساسانیان نگاه کرد. هر سند تاریخی باید در کنار دیگر سندها بررسی و ارزیابی شود. و معمولا هیچ سندی به تنهایی معتبر نیست و بسیاری از سندهای دستکاری شده یا با انگیزه‌های سیاسی و شخصی نوشته می‌شود.

پرسش دیگر مجری برنامه این است که: آیا فردوسی وقتی به ترکان و عرب‌ها پرداخته است منصف بوده است؟ اینجا هم باز با دید امروزی به قضیه نگاه می‌شود. باید توجه داشت (همان طور که دکتر دریایی می‌گوید) در آن زمان عرب‌ها ایران را اشغال کرده و به ایران ستم می‌کردند به ویژه امویان. در زمان فردوسی نیز اندک اندک ترکان آسیای میانه وارد دستگاه حکومتی ایران و به ویژه سامانیان شدند و ویرانگری را آغاز کرده بودند. بنابراین حتا اگر فردوسی از زبان خود هم به عرب‌ها و ترکان چیزی گفته باشد واقعیت تاریخی بوده است. هرچند بخش‌هایی از این اعتراض و شکایت از عرب‌ها در منبع‌های اصلی فردوسی بوده است. و باز باید توجه داشت که در بخش حماسی شاهنامه تورانیان که از قوم‌های آریایی بودند و در اوستا هم از آنان با نام آریایی یاد شده و نام‌هایشان نیز نشانگر همتبار بودن با ایرانیان است (ارجاسب، فرنگیس، افراسیاب، اغریرث، منیژه، پیران، هومان، پیلسم و …) به اشتباه ترک دانسته شده‌اند. ضمن آن که فردوسی گاه شاهی ایرانی مانند کی‌کاووس را به خاطر نادانی و اشتباه‌هایش سرزنش می‌کند و پهلوانان تورانی مانند اغریرث و دیگران را می‌ستاید. متاسفانه برخی از سودجودیان این جریان را به تاریخ امروز انتقال داده و گمان می‌کنند که فردوسی «عرب‌ستیز» و «ترک‌ستیز» به معنای امروزی این گونه واژه‌ها بوده و به اصطلاح خودشان فردوسی را «نژادپرست» می‌دانند حال آن که ایرانی و ترک و عرب «نژاد» نیستند! دیگر آن که آن عرب‌ها و ترکان با ایرانیان عرب‌زبان و ترک‌زبان امروزی هیچ ربطی ندارند!

اما شاید بامزه‌ترین بخش آنجا است که مجری می‌پرسد:

همان جور که آقای دریایی می‌گوید، می‌شود گفت شاهنامه تاریخ «سلطنتی» است چون بر پایه‌ی خداینامگ تهیه شده در دوران خسرو اول است. بدین ترتیب می‌توانیم بگوییم که یک تاریخ «سلطنتی» شده سند هویت فرهنگی ایرانیان. شما در این ایرادی نمی‌بینید؟

آدم نمی‌داند چه کند. نخست سندها و منبع‌های شاهنامه را به پرسش می‌کشند و این که چه قدر شاهنامه موثق است. وقتی که روشن می‌شود بخش تاریخی آن سند داشته و از روی سندهای رسمی و دولتی بوده و با دیگر یافته‌های تاریخی همخوانی دارد می‌گویند: وای! این از روی سندهای «سلطنتی» بوده. پس حتما مسئله‌دار است. آیا ایشان انتظار دارند فردوسی از روی سندهای مرکز بایگانی مجلس انگلستان یا کنگره‌ی امریکا (که غیردولتی و غیرسلطنتی هستند) شاهنامه را می‌سرود؟ این هم نمونه‌ی دیگری از تحمیل برداشت‌های امروزی به تاریخ گذشته است.

اگر هم فرض کنیم که این پرسش‌ها و این گونه نگاه به شاهنامه نگاه تهیه‌کنندگان و نویسندگان بی.بی.سی نیست و تنها دارند پرسش دیگران را مطرح می‌کنند به نظر من بایستی به روشنی گفته شود که برخی چنین می‌گویند و در صورت امکان نام منبع و نویسنده را نیز بگویند.

***

به مناسبت 71 سالگرد تولد استاد محمدرضا شجریان

شجريان بزرگ يادگار خراسان بزرگ

داریوش پیر نیکان

از ديرباز سرزمين خراسان مردان بزرگي را كه در تاريخ فرهنگي سياسي نقش‌آفرين و موثر بوده‌اند در آغوش خود پرورانده است. مرداني كه هركدام از آنان در برش‌هاي تاريخي متفاوت تاثيرات ژرف و ماندگار متفاوتي را منشاء اثر بوده‌اند. البته ناگفته نماند كه سخن از خراسان بزرگ است كه امروزه خود به چند حوزه سياسي و جغرافيايي با نام‌هاي مختلف و تكه‌پاره شده بخش‌بندي شده است. اما هنوز هم آثار عميق فرهنگ ايراني در رفتار و گفتار آنان پرتوافشاني مي‌كند. از سمرقند گرفته تا بخارا و از هرات گرفته تا خوارزم كه در روزگاري ديرين خاستگاه اصيل فرهنگ و تمدن اقوام ايراني بوده است.ميراث‌داران اين سرآغاز فرهنگي و سياسي هم مرداني چونان رودكي، فردوسي،

اسدي طوسي، دقيقي، ابومسلم خراساني، اخوان ثالث، احمد شاملو و… امروزه روز شجريان بزرگ.شجريان از مرداني است كه تاريخ هر كشوري شايد هر يكي دو قرن يكبار فرزندي چون او بزايد. حدود صدواندي سال كه از ثبت آثار استادان بنام عرصه موسيقي مي‌گذرد، كمتر پهلواني در اين عرصه پهلو به پهلوي او مي‌زند. او همه فن‌حريف است. خواننده‌اي است تيزهوش با صدايي تاثيرگذار، خواننده‌اي است ملي با نگاهي فرهنگي و كاوشگر در مسايل اجتماعي. نگارنده از سال‌هاي بسيار دور با او دوستي و همكاري داشته به طوري كه بخشي از اين همكاري حدود 15سال مداوم و بدون انقطاع ادامه داشته است و حاصل آن كنسرت‌هاي متعدد در كشورهاي ديگر و همين‌طور در داخل ايران و ارايه آثار به صورت نواركاست و سي‌دي در دسترس علاقه‌مندان قرار گرفته است. اگر نبود دوستي بسيار نزديك من و شجريان، گفته‌هاي بسيار از توانايي‌ها و نيك‌سيرتي‌ها و افتادگي‌ها و خاكي‌بودن‌هاي او مي‌توانستم بگويم، افسوس بيم آن دارم كه از طرف تنگ‌نظران به مجيزگويي متهم شوم كه صدالبته هم شجريان و هم آنهايي كه مرا از نزديك مي‌شناسند، چنين صفتي را در من سراغ ندارند. در مدت زمان بسيار طولاني همكاري با شجريان توانايي‌هايي چه در اجراهاي صحنه‌اي و چه در ضبط‌هاي استوديويي از او ديده‌ام كه بازگويي آن به مقاله‌اي بالابلند نياز دارد و در اين يادداشت نمي‌گنجد و تنها به يك خاطره از اين اجراها بسنده مي‌كنم.سال 67 بود، سال بزرگداشت حافظ، سه‌شب در تالار وحدت اجرا داشتيم كه بايد هرشب دو ساعت برنامه اجرا مي‌شد. شب اول با استاد ذوالفنون بود، شب دوم با من و شب سوم با استاد محمد موسوي. اين برنامه‌ها قرار بود كاملا به صورت بداهه انجام شود، از اين قرار كه با هم روي صحنه مي‌رفتيم و بنا به اقتضاي زمان و مكان من ساز را كوك مي‌كردم و شروع به نواختن و براساس دستگاه انتخابي من، شجريان با تورق در ديوان حافظ غزل مناسب را انتخاب و شروع به خواندن مي‌كرد. صبح روز اجرا كه به ديدن شجريان رفتم با كمال تعجب ديدم كه شديدا دچار آنژين شده و حتي نمي‌توانست حرف بزند. گفتم شب چه‌كار مي‌كني؟ گفت: يه كاريش مي‌كنم! شب وقتي روي صحنه رفتم با كمال حيرت و تعجب ديدم شروع به آوازخواندن كرد، چه آوازي! بدون كوچك‌ترين گير و گرفتي، آنتراك كه شد و پشت‌صحنه رفتيم باز ديدم صدا، صداي سرماخوردگي است، و حرف زدن با زحمت! بخشي از اين اجرا كه در دستگاه شور بود در نوار «جان عشاق» به بازار عرضه شده و سندي است بر اين گفته من.
صبر بسيار ببايد پدر پير فلك را
تا دگر مادر گيتي چو تو فرزند بزايد

***

پاييز مي‌آيد با آواز و باران و شجريان

پوريا سوري: فردا زادروز خسرو خوبان آواز ايران «محمدرضا شجريان» است؛ براي نوشتن همين كلمات اندك كه قرار است شادباشي باشد ميلاد «استاد» را، كاغذ و خودكار مدام سر باز مي‌زنند و كلمات در درگاه تخيل وامي‌مانند كه چه بگويند تا سزاوار باشد و آنچه مي‌نگارند عرق خجالت بر پيشاني‌شان ننشاند. محمدرضا شجريان يكي از كساني است كه دانسته «انسان‌دشواري وظيفه است» و حتي اكنون كه هفتاد و يكمين بهارش در راه است هم بر همان سري است كه مي‌بايد! احتياط و مآل‌انديشي در انديشه و هنر او جايي ندارد و شايد از همين روست كه ما امروز چون جان دوستش مي‌داريم. سال‌ها پيش هوشنگ ابتهاج كه عمرش دراز باد، خطاب به او نوشت «رفتي‌اي جان و ندانيم كه جاي تو كجاست/ مرغ شبخوان كجايي و نواي تو كجاست… / زير سرپنجه گرگيم و جگرها خون است/‌اي شبان دل ما ناله ناي تو كجاست» و شجريان شبان دل ما ماند و خواند و خواند و خواند… شما هم حتما آواز او را دوست مي‌داريد، اين‌طور نيست؟

جواد مجابي شاعر و نويسنده

من سال‌هاست روزانه بين يك تا سه ساعت موسيقي گوش مي‌دهم و در اين ميان، گوش دادن به موسيقي محمدرضا شجريان يكي از مهم‌ترين برنامه‌هاي روزانه‌ام است. شجريان مثل اعلاي موسيقي كلاسيك ايراني است كه با دقت و وسواس تمام در اين سال‌ها توانسته موسيقي ملي ايران را زنده و سرپا نگاه دارد. عمرش دراز و صدايش ماندگار باد.

منيژه حكمت كارگردان و تهيه‌كننده سينما

هر وقت خوشحالم، غمگين‌ام يا دل شكسته از روزگار فقط آواز استادشجريان است كه مي‌تواند چون آبي بر آتش بر تمام زخم‌هاي ما مرهم و انرژي‌هاي از دست رفته را زنده كند. مرهم زخم دل‌هاي ما از حنجره‌اي بيرون مي‌آيد كه سبدسبدمهرباني و عشق و آرزوها در آن نهفته است، خواهان ماندگاري اين صدا در سال‌هاي سال هستم.

تهمينه ميلاني كارگردان سينما

مخاطب خاص موسيقي كلاسيك و اصيل ايراني نيستم اما آثار آقاي شجريان را دوست دارم. شخصيت هنري ايشان بسيار والاست و اين نشأت گرفته از ارتباط هنري با مردم است. با او در چند مجلسي همراه بودم و برخوردشان را ديده‌ام. مي‌توان گفت آقاي شجريان از نادر هنرمندان ستاره در ايران هستند كه حريم و جايگاه خود را درست تشخيص داده‌اند و اين امر هم از انرژي‌اي كه از مردم ايشان مي‌‌گيرند و احترامي كه براي مردم قايل هستند پديده آمده است.نكته ديگري كه در مورد آقاي شجريان مي‌توان گفت اين است كه او هميشه عقايد خود را راحت بيان كرده‌اند و اين هم تحت تاثير موقعيت رابطه‌شان با مردم است.

ماني رهنما خواننده و آهنگساز

وقتي كلمه آواز بر زبان جاري مي‌شود بي‌درنگ نام محمدرضا شجريان درخشش مي‌گيرد. ايشان انساني به تمام معنا با حنجره‌اي استثنايي هست كه براي حنجره‌اش زحمات بسياري كشيده است حاصل آن زحمات، نتايج فوق‌العاده شنيدني است كه در صدا و آثار ايشان متجلي شده است. من ايشان را بسيار دوست مي‌دارم و هميشه برايشان آرزوي سلامتي و عمر پايدار دارم. اميدوارم كه از نعمت وجودشان براي هميشه برخوردار باشيم.

***

گلوي بيدار شهر شعر و شور و شعور

از موسيقي اصيل بدم مي‌آمد از داد امان امان امان و پيش‌درآمد طولاني از شجريان و هرچه موسيقي مقامي بود، چه تركي آذربايجاني چه فارسي دري. اصلا اين جنس موسيقي با روح بازيگوش بي‌سواد من در سال‌هاي جهل و جهالت سازگار نبود.غرق در آهنگ‌هاي لاله‌زاري بودم غرق در، ديم دام ديرام دام! بعد ارتقا پيداكردم رسيدم به سيمين غانم و فرهاد و فريدون فروغي. دهه 50 سپري شد؛ رسيدم به دهه 60. از جلوي پاساژي مي‌گذشتم صدايي ترمز پاهايم شد و مرا پرچ كرد به صدايي كه آشوب كلمه و گلو بود: آمده‌ام كه سر برم ني شكنم شكر برم… تصنيف پرشور «دروصال» شجريان بود كه مرا از لاله‌زار هياهو كند و با واقعيت موسيقي اصيل و اصالت صدا آشنا كرد.

بعد به دنبال اين صدا رفتم به سياوش شجريان خوش‌نويس رسيدم به نستعليق جادويي غزل‌حافظ و مولانا بعد به محمدرضا شجريان برگشتم به قاري قرآن و دعاهاي سحري و تازه فهميدم آن صداي ملكوتي «ربنا» از گلوي كيست به اصالت صداي داوودي او ايمان آوردم در آغاز فصلي زرد كه صداي اگزوز و جيغ‌هاي بنفش واكمن‌هاي ترانزيستور، دامن ترانه را لكه‌دار كرده‌اند. دو ساعت پيش زنگي زده شد و براي جشن تولد شجريان دعوت شدم يك شاخه گل از پارك‌شهر كندم ديدم فرو ريخت يك گلدان كريستال مليحه آورد، ديدم در برابر صداي بال سنجاقك، اين كريستال جلوه‌اي ندارد، عطر و ادكلن پيشنهاد كرد گفتم براي حرمت گل‌ها عطر و ادكلن مصنوعي قباحت دارد. ساعت به سرعت مي‌گذشت قطعه‌شعري داشتم فاكس كردم اگر چاپ شد هديه‌اي است روستايي نثار گلوي شهر شعر و شور و شعور و اگرنه اين يادداشت اميد كه مورد قبول واقع افتد:

ملكوت
مقامات غرق در مقامند
من غرق در مقامات
در آشوب تار و دف و كمانچه
«قدير» سونا بلبل را مي‌گريد، شجريان بام بم را
من نه سابقه دارم نه دكترا
– اما به لطف مقامات
«به مقامي رسيده‌ام كه مپرس»
30/06/90 ـ آستارا-اكبر اكسير

***

شجريان اقيانوس موسيقي

در خاموشي مهتاب، در خلوت از براي سكوت هوا به ارتعاش درآمد و آواي همنوايي سازها، فراز و فرودها با تسخير شش دانگ حواس به اجراي متفاوت پي مي‌بري. از حساسيت فوق‌العاده هنرمند در لحظه اجرا، پويايي و ارايه خود، نيروي تخيل و تصور ما را هر لحظه بيدار و فعال نگه مي‌دارد. زيروزار خواننده وادارت مي‌كند به سكون كه مبادا با حركتي، لحظه‌اي را از دست بدهي و دقت كني به آواي سازهايي كه در پشت و زير صداي خواننده و نوازنده اصلي مي‌نوازند. تغريد آواز با نواي طرب‌انگيز كه تو را به اوج مي‌برد. براي سير در اين اقيانوس موسيقي اصيل و ناب ايراني، موسيقي قومي يك گنجايي و صبوري خاص مي‌طلبد كه شايد با تلاش عاشقانه به دست مي‌آيد، به تواضع و تعادل رهنمونت مي‌شود. خيلي دوست داشتم كه شاملو در اين سال‌ها به اين پويايي هنرمندان ما در موسيقي گوش مي‌سپرد و مطمئنم كه به آرامش مي‌رسيد.

پايان شهريور/ خانه بامداد -آيدا سركيسيان

***

جهان در صداي تو آبي‌‌ست

در جشن تولد 70سالگي «محمدرضا شجريان»، همين يك سال پيش «همايون» و «مژگان شجريان» با آهنگسازي «مجيد درخشاني» تصنيفي با نام «صداي تو را دوست دارم» به عنوان هديه تولد «شجريان» پدر اجرا، ضبط و منتشر كردند. تصنيف، اين بود:

«صداي تو را دوست دارم
صداي تو، از آن و از جاودان مي‌سرايد
صداي تو از لاله‌زاران كه در ياد
مي‌آيد
صداي تو را، رنگ و بوي صداي تو را، دوست دارم
جهان در صداي تو آبي‌‌ست
و زير و بم هرچه از اصفهان
در صداي تو آبي‌ست
و هر سنت از ديرگاهان و هر بدعت از ناگهان در صداي تو آبي‌ست…»

اين روزها كه موسم پاييز و مهر بيايد «محمدرضا شجريان» 71ساله مي‌شود. مثل «محمد‌رضا شفيعي‌كدكني»، «عباس كيارستمي»، «احمدرضا احمدي»، «محمود دولت‌آبادي»، «محمدعلي سپانلو» و خيلي 71ساله‌هاي ديگر كه با هنر زي مي‌كنند. درست مثل «شجريان» با صداي هنرش؛ صدايي كه از پشت بيداد مي‌آيد.
حمید جعفری

***

كتاب زنده موسيقي ايران

ما در جواني اعتقاد داشتيم كه تاريخ، سازنده نهايي است و حضور هركس در هرجا، نتيجه يك ناگزيري تاريخي است. گمان مي‌كرديم به فلان شخصيت هنري يا علمي (هركسي) بها دادن بسيار امري ناموجه است چراكه معتقد بوديم اگر او نبود، تاريخ حتما كس ديگري را با همان وظايف تاريخي خلق مي‌كرد. بعدها بر اثر خواندن‌ها و تجربيات ديگر دانستيم شايد اين اتفاق در حوزه علمي امري غيرممكن نباشد اما در حوزه هنر، شوخي كودكانه‌اي بيش نيست. يعني اينكه شاملو، شاملو است و شجريان، شجريان! و هيچ شخص ديگري جاي يك شخصيت هنري را پر نمي‌كند، بحث ارزش و كيفيت كار نيست، بحث منحصربه‌فرد بودن است.به نظر مي‌رسد اگر انيشتين و هايزنبرگ در حوزه علمي نبودند پيشرفت تاريخ به مرحله نيازي مي‌رسيد كه دانشمندان ديگري به موضوع نسبيت و عدم قطعيت مي‌پرداختند، اما اگرچه زمينه‌ساز خلاقيت‌هاي هنري، امكانات اجتماعي و تاريخي است ولي براي آفرينش خلاقيت و منحصربه‌فرد بودن در هنر استعدادي لازم است كه فرد هنرمند را حتي از هنرمند ديگر متمايز مي‌كند. يعني اگرچه براي پرورش بتهوون چنان محيطي نيازمند است اما در همان كشور بتهوون يگانه مي‌شود. در ايران نيز دست‌كم بعد از مشروطيت در عرصه موسيقي سنتي، چه موافق آن نوع موسيقي باشيم يا نه! شاهد بوديم كه كسان زيادي در اين عرصه فعاليت داشتند اما بي‌گفت‌وگو در نزد همه اهل معرفت «محمدرضا شجريان» بود كه جمع‌بند تمام دستاوردهاي موسيقي سنتي شد و به آن، اعتبار و اعتلايي بخشيد. مهم نيست كه ما موافق موسيقي سنتي باشيم يا نباشيم مهم آن است كه آنچه كه در ديدرس ماست، او در اين عرصه منحصربه‌فرد است. به‌ويژه كه در سال‌هاي اخير نشان داد او حضوري زنده و فعال در زندگي روزمره نيز دارد و تپش‌هاي اجتماعي و فرهنگي در شكل‌گيري صداي فرد بي‌تاثير نيست. درحال‌حاضر او كتاب زنده موسيقي سنتي ايران است كه به وجودش بايد افتخار كرد.

محمد شمس لنگرودی

 

***

آلبوم شجريان وارد بازار شد

ايلنا: بعد از سه سال انتظار، سرانجام آلبوم «مرغ خوشخوان» با صداي محمدرضا شجريان منتشر شد. مجيد درخشاني‏ (آهنگساز و سرپرست گروه موسيقي شهناز) با اعلام اين خبر گفت: اين اثر‏، بخش دوم كنسرت سه سال پيش است كه در تالار وزارت كشور برگزار شد. بخش نخست اين كنسرت در قالب آلبومي با عنوان «رندان مست» منتشر شد اما براي آلبوم دوم؛ يك‌سري مشكلات به وجود آمد و اين اثر نزديك به دو سال در وزارت ارشاد خاك خورد. قطعات اين اثر در دستگاه شور ساخته شده است‏.

***

یک دختر خردسال ایرانی که قدرت بی نظیری در حفظ و خواندن شعر دارد

 

[youtube]http://www.youtube.com/watch?v=5QpY7MbY6_w[/youtube]

youtube.com/watch?v=5QpY7MbY6_w

***

 درگذشت دکتر مهرداد مشایخی

دکتر مهرداد مشایخی جامعه شناس،پژوهشگر و از روشنفکران آزادی خواه ایران روز پنجم اکتبر بعد از سال ها مبارزه با بیماری در واشنگتن درگذشت .
وی از روشنفکران آزادی خواه کشور , اندیشمند و پیکارگری توانا در راه دمکراسی بود که فقدانش برای آزادیخواهان ایران سخت و دردناک است.
درگذشت دکتر مهرداد مشایخی را به خانواده، دوستان و همرزمان وی تسلیت می گوییم.

سازمانهای برونمرزی حزب پان ایرانیست

***

سه داستان استیو جابز در سخنرانی دانشگاه استنفورد

علی اصغر هنرمند


استیو جابز در سال ۲۰۰۵ در مراسم فارغ التحصیلی دانشجویان دانشگاه استنفورد شرکت کرد و یک سخنرانی مشهور در آنجا انجام داد. شاید بسیاری از شما قبلا این سخنرانی را دیده باشید اما در چنین روزی خواندن مجدد آن نکات زیادی را به ما یادآوری می کند و کسانی هم که تا به حال آن را ندیده اند می توانند از سخنان استیو جابز لذت ببرند.

توضیح نارنجی: برگردان این سخنرانی توسط نارنجی صورت نگرفته و متاسفانه به خاطر کپی شدن های متعدد، ما نتوانستیم منبع اصلی ترجمه را پیدا کنیم. بنابراین فقط آن را بازنشر می کنیم:

من امروز خیلی خوشحالم كه در مراسم فارغ‌التحصیلی شما كه در یكی از بهترین دانشگاه‌های دنیا درس مي‌خوانید هستم. من هیچ وقت از دانشگاه فارغ‌التحصیل نشده‌ام. امروز مي‌خواهم داستان زندگی ام را برایتان بگویم. خیلی طولانی نیست و سه تا داستان است.

اولین داستان مربوط به ارتباط اتفاقات به ظاهر بی ربط زندگی است:
من بعد از شش ماه از شروع دانشگاه در كالج رید ترك تحصیل كردم ولی تا حدود یك سال و نیم بعد از ترك تحصیل به دانشگاه مي‌آمدم و مي‌رفتم و خب حالا مي‌خواهم برای شما بگویم كه من چرا ترك تحصیل كردم. زندگی و مبارزه‌ی من قبل از تولدم شروع شد. مادر بیولوژیكی من یك دانشجوی مجرد بود كه تصمیم گرفته بود مرا در لیست پرورشگاه قرار بدهد كه یك خانواده مرا به سرپرستی قبول كند. او شدیداً اعتقاد داشت كه مرا یك خانواده با تحصیلات دانشگاهی باید به فرزندی قبول كند و همه چیز را برای این كار آماده كرده بود.

یك وكیل و زنش قبول كرده بودند كه مرا بعد از تولدم ازمادرم تحویل بگیرند و همه چیز آماده بود تا اینكه بعد از تولد من این خانواده گفتند كه پسر نمی خواهند و دوست دارند كه دختر داشته باشند. این جوری شد كه پدر و مادر فعلی من نصف شب یك تلفن دریافت كردند كه آیا حاضرند مرا به فرزندی قبول كنند یا نه و آنان گفتند كه حتماً. مادر بیولوژیكی من بعداً فهمید كه مادر من هیچ وقت از دانشگاه فارغ‌التحصیل نشده و پدر من هیچ وقت دبیرستان را تمام نكرده است. مادر اصلی من حاضر نشد كه مدارك مربوط به فرزند خواندگی مرا امضا كند تا اینكه آن‌ها قول دادند كه مرا وقتی كه بزرگ شدم حتماً به دانشگاه بفرستند.

اینگونه شد كه هفده سال بعد من وارد كالج شدم و به خاطر این كه در آن موقع اطلاعاتم كم بود دانشگاهی را انتخاب كردم كه شهریه‌ی آن تقریباً معادل دانشگاه استنفورد بود و پس انداز عمر پدر و مادرم را به سرعت برای شهریه‌ی دانشگاه خرج مي‌كردم بعد از شش ماه متوجه شدم كه دانشگاه فایده‌ی چندانی برایم ندارد. هیچ ایده‌ای كه مي‌خواهم با زندگی چه كار كنم و دانشگاه چگونه مي‌خواهد به من كمك كند نداشتم و به جای این كه پس انداز عمر پدر و مادرم را خرج كنم ترك تحصیل كردم ولی ایمان داشتم كه همه چیز درست مي‌شود.

اولش كمی وحشت داشتم ولی الآن كه نگاه مي‌كنم مي‌بینم كه یكی از بهترین تصمیم‌های زندگی من بوده است. لحظه‌ای كه من ترك تحصیل كردم به جای این كه كلاس‌هایی را بروم كه به آن‌ها علاقه‌ای نداشتم شروع به كارهایی كردم كه واقعاً دوستشان داشتم. زندگی در آن دوره خیلی برای من آسان نبود. من اتاقی نداشتم و كف اتاق یكی از دوستانم مي‌خوابیدم. قوطی‌های خالی پپسی را به خاطر پنج سنت پس مي‌دادم كه با آن‌ها غذا بخرم.

بعضی وقت‌ها هفت مایل پیاده روی مي‌كردم كه یك غذای مجانی توی كلیسا بخورم. غذا‌هایشان را دوست داشتم. من به خاطر حس كنجكاوی و ابهام درونی‌ام در راهی افتادم كه تبدیل به یك تجربه‌ی گران بها شد. كالج رید آن موقع یكی از بهترین تعلیم‌های خطاطی را در كشور مي‌داد. تمام پوستر‌های دانشگاه با خط بسیار زیبا خطاطی مي‌شد و چون از برنامه‌ی عادی من ترك تحصیل كرده بودم، كلاس‌های خطاطی را برداشتم.

سبك آن‌ها خیلی جالب، زیبا، هنری و تاریخی بود و من خیلی از آن لذت مي‌بردم. امیدی نداشتم كه كلاس‌های خطاطی نقشی در زندگی حرفه‌ای آینده‌ی من داشته باشد ولی ده سال بعد از آن كلاس‌ها موقعی كه ما داشتیم اولین كامپیوتر مكینتاش را طراحی مي‌كردیم تمام مهارت‌های خطاطی من دوباره تو ذهن من برگشت و من آن‌ها را در طراحی گرافیكی مكینتاش استفاده كردم. مك اولین كامپیوتر با فونت‌های كامپیوتری هنری و قشنگ بود.

اگر من آن كلاس‌های خطاطی را آن موقع برنداشته بودم مك هیچ وقت فونت‌های هنری الآن را نداشت. هم چنین چون كه ویندوز طراحی مك را كپی كرد، احتمالاً هیچ كامپیوتری این فونت را نداشت. خب مي‌بینید آدم وقتی آینده را نگاه مي‌كند شاید تأثیر اتفاقات مشخص نباشد ولی وقتی گذشته را نگاه مي‌كند متوجه ارتباط این اتفاق‌ها مي‌شود. این یادتان نرود شما باید به یك چیز ایمان داشته باشید، به شجاعتتان، به سرنوشتتان، زندگی تان یا هر چیز دیگری. این چیزی است كه هیچ وقت مرا نا امید نكرده است و خیلی تغییرات در زندگی من ایجاد كرده است.

داستان دوم من در مورد دوست داشتن و شكست است:
من خرسند شدم كه چیزهایی را كه دوستشان داشتم خیلی زود پیدا كردم. من و همكارم «وز» شركت اپل را درگاراژ خانه‌ی پدر و مادرم وقتی كه من فقط بیست سال داشتم شروع كردیم ما خیلی سخت كار كردیم و در مدت ده سال اپل تبدیل شد به یك شركت دو بیلیون دلاری كه حدود چهارهزار نفر كارمند داشت.

ما جالب ترین مخلوق خودمان را به بازار عرضه كرده بودیم؛ مكینتاش. یك سال بعد از درآمدن مكینتاش وقتی كه من فقط سی ساله بودم هیأت مدیره‌ی اپل مرا از شركت اخراج كرد. چه جوری یك نفر مي‌تواند از شركتی كه خودش تأسیس مي‌كند اخراج شود؟ خیلی ساده. شركت رشد كرده بود و ما یك نفری را كه فكر مي‌كردیم توانایی خوبی برای اداره‌ی شركت داشته باشد استخدام كرده بودیم. همه چیز خیلی خوب پیش مي‌رفت تا این كه بعد از یكی دو سال در مورد استراتژی آینده‌ی شركت من با او اختلاف پیدا كردم و هیأت مدیره از او حمایت كرد و من رسماً اخراج شدم.

احساس مي‌كردم كه كل دستاورد زندگی ام را از دست داده‌ام. حدود چند ماهی نمی دانستم كه چه كار باید بكنم. من رسماً شكست خورده بودم و دیگر جایم در سیلیكان ولی نبود ولی یك احساسی در وجودم شروع به رشد كرد. احساسی كه من خیلی دوستش داشتم و اتفاقات اپل خیلی تغییرش نداده بودند. احساس شروع كردن از نو.

شاید من آن موقع متوجه نشدم اخراج از اپل یكی از بهترین اتفاقات زندگی من بود. سنگینی موفقیت با سبكی یك شروع تازه جایگزین شده بود و من كاملاً آزاد بودم. آن دوره از زندگی من پر از خلاقیت بود. در طول پنج سال بعد یك شركت به اسم نكست تأسیس كردم و یك شركت دیگر به اسم پیكسار و با یك زن خارق العاده آشنا شدم كه بعداً با او ازدواج كردم.

پیكسار اولین ابزار انیمیشن كامپیوتر دنیا را به اسم توی استوری به وجود آورد كه الآن موفقترین استودیوی تولید انیمیشن در دنیا ست. دریك سیر خارق العاده‌ی اتفاقات، شركت اپل نكست را خرید و این باعث شد من دوباره به اپل برگردم و تكنولوژی ابداع شده در نكست انقلابی در اپل ایجاد كرد. من با زنم لورن زندگی بسیار خوبی را شروع كردیم.

اگر من از اپل اخراج نمی شدم شاید هیچ كدام از این اتفاقات نمی افتاد. این اتفاق مثل داروی تلخی بود كه به یك مریض مي‌دهند ولی مریض واقعاً به آن احتیاج دارد. بعضی وقت‌ها زندگی مثل سنگ توی سر شما مي‌كوبد ولی شما ایمانتان را از دست ندهید. من مطمئن هستم تنها چیزی كه باعث شد من در زندگی ام همیشه در حركت باشم این بود كه من كاری را انجام مي‌دادم كه واقعاً دوستش داشتم.

داستان سوم من در مورد مرگ است:
هفده ساله بودم که در جایی خواندم اگر هر روز جوری زندگی كنید كه انگار آن روز آخرین روز زندگی تان باشد شاید یك روز این نظر به حقیقت تبدیل بشود. این جمله روی من تأثیر گذاشت و از آن موقع به مدت سی و سه سال هر روز وقتی كه توی آینه نگاه مي‌كنم از خودم مي‌پرسم اگر امروز آخرین روز زندگی من باشد آیا باز هم كارهایی را كه امروز باید انجام بدهم، انجام مي‌دهم یا نه.

هر موقع جواب این سؤال نه باشد من مي‌فهمم در زندگی ام به یك سری تغییرات احتیاج دارم. به خاطر دانستن این كه بالآخره یك روزی خواهم مرد برای من به یك ابزار مهم تبدیل شده بود كه كمك كرد خیلی از تصمیم‌های زندگی ام را بگیرم چون تمام توقعات بزرگ از زندگی، تمام غرور، تمام شرمندگی از شكست، در مقابل مرگ رنگی ندارند.

حدود یك سال پیش دكترها تشخیص دادند كه من سرطان دارم. ساعت هفت و سی دقیقه‌ی صبح بود كه مرا معاینه كردند و یك تومور توی لوزالمعده‌ی من تشخیص دادند. من حتی نمی دانستم كه لوزالمعده چی هست و كجای آدم قرار دارد ولی دكترها گفتند این نوع سرطان غیرقابل درمان است و من بیشتر از سه ماه زنده نمی مانم. دكتر به من توصیه كرد به خانه بروم و اوضاع را رو به راه كنم. منظورش این بود كه برای مردن آماده باشم و مثلاً چیزهایی كه در مورد ده سال بعد قرار بود به بچه‌هایم بگویم در مدت سه ماه به آن‌ها یادآوری بكنم.

این به این معنی بود كه برای خداحافظی حاضر باشم. من با آن تشخیص تمام روز دست و پنجه نرم كردم و سر شب روی من آزمایش اپتیك انجام دادند. آن‌ها یك آندوسكوپ را توی حلقم فرو كردند كه از معده‌ام مي‌گذشت و وارد لوزالمعده‌ام مي‌شد. همسرم گفت كه وقتی دكتر نمونه را زیر میكروسكوپ گذاشت بی اختیار شروع به گریه كردن كرد

چون كه او گفت كه آن یكی از كمیاب ترین نمونه‌های سرطان لوزالمعده است و قابل درمان است. مرگ یك واقعیت مفید و هوشمند زندگی است. هیچ كس دوست ندارد كه بمیرد حتی آن‌هایی كه مي‌خواهند بمیرند و به بهشت وارد شوند. ولی با این وجود مرگ واقعیت مشترك در زندگی همه‌ی ما ست.

شاید مرگ بهترین اختراع زندگی باشد چون مأمور ایجاد تغییر و تحول است. مرگ كهنه‌ها را از میان بر مي‌دارد و راه را برای تازه‌ها باز مي‌كند. یادتان باشد كه زمان شما محدود است، پس زمانتان را با زندگی كردن به جای زندگی بقیه هدر ندهید.

هیچ وقت توی دام غم و غصه نیافتید و هیچ وقت نگذارید كه هیاهوی بقیه صدای درونی شما را خاموش كند و از همه مهمتر این كه شجاعت این را داشته باشید كه از احساس قلبی تان و ایمانتان پیروی كنید.

موقعی كه من سن شما بودم یك مجله‌ی خیلی خواندنی به نام كاتالوگ كامل زمین منتشر مي‌شد كه یكی از پرطرفدارترین مجله‌های نسل ما بود این مجله مال دهه‌ی شصت بود كه موقعی كه هیچ خبری از كامپیوترهای ارزان قیمت نبود تمام این مجله با دستگاه تایپ و قیچی و دوربین پولوراید درست مي‌شد. شاید یك چیزی شبیه گوگل الآن ولی سی و پنج سال قبل از این كه گوگل وجود داشته باشد.

در وسط دهه‌ی هفتاد آن‌ها آخرین شماره از كاتالوگ كامل زمین را منتشر كردند. آن موقع من سن الآن شما بودم و روی جلد آخرین شماره‌ی شان یك عكس از صبح زود یك منطقه‌ی روستایی كوهستانی بود. از آن نوعی كه شما ممكن است برای پیاده روی كوهستانی خیلی دوست داشته باشید. زیر آن عكس نوشته بود:

stay hungry stay foolish

این پیغام خداحافظی آن‌ها بود وقتی كه آخرین شماره را منتشر مي‌كردند

stay hungry stay foolish

این آرزویی هست كه من همیشه در مورد خودم داشتم و الآن وقت فارغ‌التحصیلی شما آرزویی هست كه برای شما مي‌كنم.

 

[youtube]http://www.youtube.com/watch?v=4hIInsiQMho [/youtube]

youtube.com/watch?v=4hIInsiQMho

منبع متن فارسی:  www.narenji.ir/

***

پان ایرانیست‌های دربند و زندانیان سیاسی را آزاد کنید.

***

تارنمای هواداران پان ایرانیسم:
www.paniranism.net

تارنمای نامه پان ایرانیسم

http://paniranism.info

فیسبوک هواداران پان ایرانیسم:
www.facebook.com/paniranism

تارنمای حزب پان ایرانیست:

http://paniranist.org

تارنمای سازمان جوانان حزب پان ایرانیست:

http://paniranist.info

تارنمای تریبون آزاد پان ایرانیست در خوزستان:
www.pan-iranist.net

کانال یوتیوب حزب پان ایرانیست

http://www.youtube.com/paniranistparty

فیسبوک حزب پان ایرانیست:
www.facebook.com/paniranistparty

 

حزب پان ایرانیست
همبستگی‌ ملی‌ . یکپارچگی ایران . حاکمیت ملت
هم میهن گرامی‌: برای ایرانی یکپارچه، آزاد، آباد، سربلند و دمکرات با حاکمیت ملت به ما بپیوندید.

iran@paniranism.info

http://www.paniranist.org/a.htm

You can leave a response, or trackback from your own site.

Leave a Reply

Copyright©2010-2018.