نامه پان ایرانیسم
هواداران پان ایرانیسم در برون مرز
دوره دو، شماره ۴۸ – پنج شنبه ۳۱ فروردین ۱۳۹۱ – ۱۸ آوریل ۲۰۱۲
www.paniranism.info – iran@paniranism.info
درود بر هم میهنان گرامی
- مطالب زیر تقدیم میشوند:
- پهلوانی که برای نام خلیج فارس، از2 میلیارد تومان گذشت
- موضع فرانسه، انگلیس و آمریکا درباره جزایر سه گانه، نقض حاکمیت ملی ایران است
- حرفی برای گفتن – ناسیونالیسم در گفتار امیرکبیر
- درنگهایی بر مقوله «حقّ ملل در تعیین سرنوشت خویش»
پاینده ایران
هواداران پان ایرانیسم در برون مرز
پهلوانی که برای نام خلیج فارس، از دو میلیارد تومان گذشت
محمد حسین کبادی شناگر طول خلیج فارس که تاکنون 800 کیلومتر از خلیج فارس را شنا کرده پیشنهاد دو میلیارد تومانی اماراتیها را رد کرد
به گزارش فارس، محمد حسین کبادی اظهار داشت: اماراتیها برای اینکه بنده این پروژه را در مرز آنها نام جعلی خلیج ع ر ب ی انجام دهم دو میلیارد تومان وجه نقد، بورسه تحصیلی تا مقطع دکترا در بهترین دانشگاههای دنیا، اقامت آمریکا پیشنهاد دادند اما بنده قبول نکردم
وی امروز در بوشهر افزود: این پروژه با نام پروژه ملی شنای طول خلیج فارس به طول یکهزار و 280 کیلومتر از 28 آذرماه امسال از جزیره هرمز آغاز شده و مقصد نهایی نیز اروندکنار در استان خوزستان است
شناگر طول خلیج فارس خاطر نشان کرد: این پروژه را با شعار خلیج تا ابد فارس و پیام صلح و نوع دوستی ملت ایران انجام میدهیم.
کبادی با بیان اینکه با طی مسیر 800 کیلومتری رکورد جهانی این رشته را جا به جا کردهام، گفت: هر چند رکورد قبلی مربوط به یک تیم 5 نفره بوده که 680 کیلومتر را طی کرده بودند اما من انفرادی تاکنون 800 کیلومتر از خلیج فارس را طی کردم
کبادی با اشاره به تیم 25 نفره این پروژه گفت: در تیم اجرایی روی آب هشت نفر هستیم و هنگام شنا نیز درون محفظه هستم ضمن اینکه روزی 5 تا 20 کیلومتر نیز شنا میکنم
وی اظهار داشت: تا پایان پروژه، 400 کیلومتر فاصله داریم و در صورت انتخاب مسیر بهتر، این فاصله کمتر میشود و امیدوارم تا پایان سال به مقصد نهایی که اروندکنار استان خوزستان است، برسیم
کبادی ادامه داد: دید ما به این پروژه علمی بوده و شرکتهای مختلفی نیز برای اسپانسری پروژه ملی خلیج فارس پیشنهاد داده بودند
شناگر طول خلیج فارس با قدردانی از مهمان نوازی مردم و مسئولان استان بوشهر گفت: در بدو ورود به بوشهر مهمان نوازی بوشهریها ما را غافلگیر کرد و مدیران ورزشی استان بوشهر استقبال خوبی از ما داشتند
***
موضع فرانسه، انگلیس و آمریکا درباره جزایر سه گانه، نقض حاکمیت ملی ایران است
http://farda.us/?p=1701
در هفته ای که گذشت، وزیر امور خارجه امارات با محکوم کردن سفر احمدی نژاد به جزیره ابوموسی، بار دیگر ادعاهای پیشین کشورش درباره مالکیت بر این جزیره را تکرار کرد. اما اینبار این ادعا که با صدای به مراتب رساتر تکرار می شد، حمایت ضمنی چند کشور غربی را هم دربر داشت.
باید در نظر داشت که این غایله جدید در آستانه ی مذاکرات اتمی ایران و غرب و همزمان با مانور مشترک نظامی کشورهای عربی و آمریکا انجام می شود و احتمالا هدف از آنها گشودن جبهه ای دیگر در برابر ایران است تا مذاکرات را برای ایران در شرایط بحران منطقه ای برگزار کنند و بتوانند بر سر مذاکرات اتمی امتیازات بیشتری بگیرند.
از این منظر باید گفت دخالت قدرتهای فرا منطقه ای در ادعاهای اخیر امارات موضوعی قطعی است چه اینکه کشوری مانند امارات به تنهایی جسارت طرح چنین ادعاهایی را آن هم با این شدت پیدا نمی کرد. این مداخلات خارجی که به طور آشکار نقض تمامیت ارضی و حاکمیت ملی ایران است همراه با معاملات گسترده تسلیحاتی آمریکا و غرب با اعراب (و از جمله امارات عربی)، برخلاف ادعاهایشان، لزوم دستیابی ایران به تسلیحات اتمی را هرچه بیشتر توجیح می کند.
فارغ از اینکه استراتژی ایران در دوران کنونی و در کوتاه مدت، نوعی مصالحه با غرب باشد باید سیاست ساخت تسلیحات اتمی را همچنان دنبال کند. همانطور که پیشتر هم دراینباره نوشتم، ایران توان رقابت تکنولوژیک برای ساخت سلاحهای مشابه تسلیحات غربی را ندارد و با این وضع، ساخت سلاح هسته ای در میان مدت و بلند مدت، تنها راه چاره ایران برای حفظ توازن منطقه ای و دفاع از حاکمیت ملی است. آمریکایی ها و شرکایشان بخوبی می دانند هیچ راه حل قطعی برای جلوگیری از هسته ای شدن کشوری به بزرگی ایران که چنین تصمیمی بگیرد، وجود ندارد و با اتمی شدن ایران، برای جلوگیری از رقابت تسلیحاتی، مجبور خواهند شد تلاشهایشان را برای فشار آوردن به متحدین عربشان متمرکز کنند.
اما بیانیه ای توسط وزارت امور خارجه آمریکا منتشر شده که ظاهرا بدون حمایت قاطع از هر یک از طرفین، در واقع از موضع امارات درباره جزایر ایرانی حمایت می کند.
در سایت وزارت امور خارجه آمریکا چنین آمده:
The United States reiterates its support for a peaceful resolution between the United Arab Emirates and the Islamic Republic of Iran over the Abu Musa, Greater Tunb, and the Lesser Tunb islands. The United States appreciates the UAE’s efforts in this regard and urges Iran to respond positively to the UAE’s initiative to resolve the issue through direct negotiations, the International Court of Justice or another appropriate international forum. Actions such as the April 11visit by Iranian President Ahmadinejad to the Abu Musa Island only complicate efforts to settle the issue.
ترجمه:
آمریکا بار دیگر حمایت خودش را از یک راه حل صلح آمیز بین امارات متحده عربی و جمهوری اسلامی ایران درباره ابوموسی، تنب بزرگ و تنب کوچک اعلام می کند. ایالات متحده از تلاشهای امارات در اینباره تجلیل می کند(!) و ایران را به پاسخ مثبت به طرجهای امارات برای حل این مسئله از طریق مداکرات، دادگاه بین المللی و دیگر مراجع بین المللی فرا می خواند. اعمالی مانند سفر رییس جمهور احمدی نژاد به جزیره ابوموسی در یازده آپریل تنها حل موضوع را دشوارتر خواهد کرد.
نخست اینکه مسئله جزایر سه گانه و حاکمیت ملی ایران مطلقا به آمریکا و هیچ کشور دیگری ارتباط ندارد و ایران هم به لحاظ حقوقی موظف به ارجاع ادعای امارات به داوری بین المللی نیست.
اگر آمریکا به دنبال راه حلهای مسالمت آمیز است می تواند مسئله مالکیت بر تکزاس یا کالیفرنیا رابه طور مسالمت آمیز با مکزیکی ها حل کنند یا دست از سر خاورمیانه و حمایت از اسراییل بردارد تا اسراییل با فلسطینی ها بطور مسالمت آمیز مسایل خودشان را حل کنند که در آن صورت هم مردم آمریکا وضعیت بهتری خواهند داشت و هم مردم خاورمیانه و حتی اسراییل و همه این مشکلات و لشکر کشی ها هم پیش نخواهد آمد.
اگر اینطور اظهارنظرها را مشروع بدانیم لابد آمریکا هم باید مسئله مالکیت کالیفرنیا را برای حل مسالمت آمیز به مراجع قانونی و دادگاه بین المللی ارجاع دهد و تا آن زمان رییس جمهور این کشور هم به این مناطق سفر نکند. اگر هم مدعی هستند که هیچ مسئله ای از اساس در این موارد وجود ندارد و قرار هم نیست اصلا اتفاق غیر مسالمت آمیزی در این مناطق رخ دهد، لاجرم پاسخ مشابهی هم از ایران درباره جزایر سه گانه می گیرند.
آمریکا و دوستانش در این موضوع دخالت نکنند انشالله مشکل غیر مسالمت آمیزی هم پیش نخواهد آمد.
در همین زمینه مقامات انگلیسی، ایتالیایی و فرانسوی هم ادعاهای مشابهی را مطرح و هر سه کشور سفر احمدی نژاد را به ابوموسی محکوم کردند.
درباره ایتالیا اظهارنظری نمی کنم چون با این وضع اقتصادی احتمالا چاره ای جز پیروی از طلبکارانش ندارد. اما شاید بهتر باشد فرانسه پیش از طرح چنین ادعاهایی درباره تمامیت ارضی ما فکری برای حل مسالمت آمیز وضعیت جزیره کرس و بومیان آن کند که مدتها است در اشغال دارد. انگلستان هم که همواره موجب فلاکت و مصیبت و نکبت در تمام جهان است بهتر است وضعیت ایرلند شمالی و اسکاتلند را به دادگاه قانونی ارجاع دهد، بعد اگر خواست درباره تمامیت ارضی کشورهای دیگر اظهارنظر کند.
***
حرفی برای گفتن – ناسیونالیسم در گفتار امیرکبیر
سالار سیف الدینی
حرفی برای گفتن
اعتماد در روزنامه نگاری ایران برخی ویژگی ها و نوآوری های منحصر به فرد و به یادماندنی را باب کرد. از آن جمله شیوه و سبک انتشار ضمیمه روزانه، و نیز ستون «مرز پرگهر» در صفحه آخر بود که به ابتکار بهروز بهزادی عزیز دایر شد و تلاش می کرد با ایجاز و اختصار برای خواننده از ایران و میراث آن بگوید.
نام این ستون به اندازه کافی گویای آن چه می خواهد بگوید هست. مرزپرگهر از ایران و ارزش های ایرانی می گوید اما نه آنگونه که لزوما متضمن ستایش و تمجید صرف باشد.بلکه مبتنی است بر “دعوت به اندیشه”، تلنگری است به ذهن مخاطب تا زمینه یا پیش زمینه پرسش و غبارروبی از حافظه تاریخی باشد. گاهی تذکری است گذرا پیرامون تجربه های مشترک تاریخی و سرنوشت یکسان، تا ملت بودن مان را فراموش نکنیم و مسئولیت شهروندی را به جا آوریم. گاهی نیز حکایت شهرستان های ایرانشهر و عناصر فرهنگی اش را بازگو می کند تا به بینیم که ما، چگونه ما هستیم.
ایران پیش از آن که یک واحد جغرافیایی و سیاسی باشد، یک کلیت فرهنگی است. ایران تنها کشوری که در زمانی که عنصر قدرت در آن غایب بود، به مدت هزار سال دوام آورد و بدون قدرت سیاسی به حیات فرهنگی اش به بهترین شکل ادامه داد. ایرانی ها بعد از دوره ساسانی بایستی حدود ده قرن برای تشکیل یک دولت فراگیر همچون صفویه کشیبایی به خرج می دادند. اما برآمدن صفویه هر چند در حوزه سیاست و دیانت یک نقطه عطف بزرگ به شمار می رفت ولی در حوزه فرهنگ و اندیشه چیز زیادی با خود نیاورد. این نشان از آن دارد که برای فرهنگ ایران حضور و غیاب قدرت سیاسی تفاوت چشم گیری ندارد و در هر صورت به نحوی به مسیر خود ادامه می دهد. زبان فارسی بدون پشتوانه سیاسی و نظامی به هند،عثمانی و بین النهرین راه یافت و آیین نوروز یکایک مرزها را بدون تکیه بر سرنیزه در نوردید.
ایران جزو معدود کشورهایی است که توانسته از پس هزاره ها از گزند روزگاران جان سالم به در برد و هنوز حرفی برای گفتن داشته باشد. حرف هایی که باید بدان اندیشید تا فضیلت ایرانی بودن در پس غبارهای ناخوش مغفول نماند. «من ِ ایرانی» که سازنده یک کشور و یک ملت است و سرزمین آن که مرز پرگهرش می نامند، برای آنکه بتواند همواره سرچمشه هنر باشد نیاز دارد تا در موردش اندیشه کنیم، دغدغه داشته باشیم و الزامات اش را به جا آوریم.
باور به ایرانزمین و اصالت تاریخی و ذاتی اش علاوه بر علاقه، مسئولیت را نیز در بر دارد. اندیشیدن مداوم به میهن، ضروریات و الزامات ایرانی بودن و منافع ملی، در نهایت تضمین کننده موجودیت ما خواهد بود. مرزپرگهر سعی دارد در مورد برخی از این ها سخن بگوید.
ناسیونالیسم در گفتار امیرکبیر
هر چند ملتهای کهن همچون ایران، چین و… در گذشته تصور نسبتا روشنی از ملت بودن داشتند که بر اساس تجربه مشترک تاریخی و فرهنگ ملی کشور صورتبندی میشد، اما مفهوم سیاسی «ملت» پدیدهیی متاخر است که سابقهاش در اروپا به انقلاب فرانسه و در ایران به نهضت مشروطه میرسد. پس از این دوره است که ملت و ملیت مبنای کنش سیاسی و سیاستورزی احزاب و دولتها قرار گرفت. به این ترتیب مفاهیمی چون وطن و ملت از ابتدای دوره مشروطه بازتولید شد و رواج عام پیدا کرد و بسیاری از روشنفکران و نخبگان بر اساس این مفاهیم به جهان نگریستند.
پیش از آغاز جنبش مشروطه در گفتار سیاسی امیرکبیر گونهیی از ناسیونالیسم توسعهگرا کاملا مشهود است. امیر در بسیاری از نامههایش از «منافع ملت ایران» سخن میگوید و آشکار است که در گفتمان سیاسی وی فهمی روشن از منافع ملی وجود دارد. نخستینبار که نام ملت ایران بر یک بیانیه سیاسی نشست، از این جهت دارای اهمیت است که بدانیم در چه تاریخی و طی چه فرآیندی گفتمان ملت (Discourse of Nation) تبدیل به مبنای سیاستورزی در جامعه شده است و این نسبت نزدیک امر سیاسی با منافع ملی چگونه پیوند خورده است. دستگیری سلیمان میرزای اسکندری، رهبر حزب دموکرات ایران توسط قوای انگلیس سرآغاز صدور بیانیهها و ابلاغیههایی از سوی سیاسیون کشور شد که در ابتدا و انتهای آن عبارت «ملت ایران» رخنمایی میکرد. حزب دموکرات ایران در اسفند ماه 1296 فراخوانی با این کیفیت انتشار داد:
«به نام عظمت و ابهت ملت ایران / سه ساعت به غروب پنجشنبه در میدان توپخانه علیه تجاوزات جابرانه و حقشکنانه دولت انگلیس که استقلال وطن و شرافت ملی ما را دستخوش هوا و هوس خود قرار داده، یک میتینگ عالی و باشکوه از طرف عموم طبقات و احزاب سیاسی داده خواهد شد. در این میتینگ ملت ایران با یک متانت جبلی مقاومت اخلاقی خود را در برابر اقدامات جانیانه ظاهر و آشکار خواهد کرد. از طرف نمایندگان کلیه احزاب سیاسی و طبقات ملت.»
نمادهای هویتی
منتسکیو در روحالقوانین در مورد ماهیت حکومت ملی استدلال میکند که قوانین ملت باید با شرایط فیزیکی و طبیعی و جایگاه آن در بین ملل دیگر و شیوه زندگی مردمانش همخوانی داشته باشد. شکلگیری نوعی هویت ملی فرآیندی است که از طریق آن «نمادهای مهم هویتی» به ابزارهای تصور فرد و بعد تصور اولیه درون گروه از تمایز و تشخص تبدیل میشود. این نمادهای چشمگیر در میان گروههای سیاسی و اجتماعی در تعیین مقولهسازی و آگاهی بینگروهی با تاکید بر تشابهات میان اعضای گروه نقش هدفمندی ایفا میکنند. در عین حال تفاوتهای «غیر» و «دگر»ها را برجسته میسازند. روند هویتسازی مبتنی بر بقا و نیاز به آن است. بنابراین هر دولت- ملت نیازمند نوعی از هویت است که دربردارنده ویژگیهای تاریخی آن جامعه باشد که از آن با عنوان هویت ملی نام برده میشود. همین هویت است که انگیزه لازم برای دفاع از موجودیت ملی را فراهم میسازد. بنابراین همه دولتها نیازمند آنند. هویت ملی محصول دو عنصر سرزمین معین و حضور قدرت سیاسی در آن سرزمین است. این دو مسبب از دیرباز در کشورماحضور داشتهاند. در نتیجه زمینه برای تشکیل لااقل تصوری از هویت ایرانی از قرنها پیش مساعد بوده است. نمادها و شخصیتهای تاریخی ما از مهمترین عناصر سازنده تجربه مشترک تاریخی یک ملتند. ملت ما با حضور و وجود آریو برزنها، یعقوبلیثها و… به جا مانده و ملت شده است. گر نه در کوران حوادث و تعدی اجانب مدتها پیش مانند بسیاری دیگر از تمدنهای باستانی از میان رفته بودند. آنچه باعث شد ایران به سرنوشت دیگران دچار نشود روح جمعی یا به قول هگل روح ملی این مردم بود که در بزنگاههای تاریخ دوچندان میشد.
مفهوم وطن
مفهوم وطن یکی از عمده ترین مولفه های گفتار ملی است که بخشی از آن محصول دوران مدرن و بخشی دیگر دست کم در برخی از جوامع مفهومی پیشامدرن به شمار می ورد. ویژگی مهم مدرنیته، تقسیم آشکار جهان به دولت-ملت هایی است که دارای مرزهای سیاسی مشخصی هستند.بر این اساس مفهوم سرزمین جزء تفکیک ناپذیر ملیت است. میهن مکانی است که فرد اغلب با پیوندهای خونی بدان وابسته می شود.همه ملت ها دارای سرزمین هستند و ملت بدون آن شکل نمی گیرد اما موطن یا «نیاخاک» تنها یک فضای فیزیکی نیست که ملیت ها بر آن کنترل دارند یا در آرزوی کنترل سیاسی آن هستند.نیا خاک معمولا مفهومی برتر از فضای ملموس محسوب می شود و ره به وادی معنویت می برد و شامل فرهنگ،هنر،خاطرات مشترک و تجلی گاه آرمان های بزرگ است. فرهنگ و زبان در نیاخاک شکل می گیرد و رشد می کند و در مجموع تبدیل به میراثی می گردد که هم میهنان چون اعضای یک خانواده در آن شریک اند و میراث فرهنگ گفته می شود.
سیاسی شدن مفهوم میهن،موجب ظهور «کشور» گردید که به نهادهای قانونی اشاره دارد که به موجب قوانین بین المللی واجد موجودیت می باشد و دولت ملی نمایانگر همگرایی میان مرزهای سیاسی و قانونی و گاه فرهنگی آن است. ماکیاولی یکی از نخستین کسانی است که در کتاب شهریار درباره چگونگی ایجاد و حفظ کشور و جوهر این مفهوم سخن گفت. در اروپا پس از جنگ های ناسایی قرار گرفت.اما در شرق به ویژه ایران،فهم روشنی از این مقوله وجود داشت که باید در استوره ها و حماسه ها و ادبیات جستجو شود.در روایت های شاهنامه که ریشه در هزاره های دور داشت،میهن چیزی است که ارزش جانفشانی دارد و تن به مرگ دادن بهتر از تسلیم کردن اش است.
ادبیات به ویژه در دوران معاصر قرائتی رمانتیک و دلپسند از مفهوم وطن ارائه داد و بعدها سینما به آن پیوست و مفهوم پیچیده و رمانتیک وطن را به پرده برد.
پرچم
پرچم بازنمود تعیین شده و رسمی یک ملت است. این نشان از سوی همه ملل جهان اختیار شده و معمولا اطلاعات مهمی درباره تاریخ یک کشور یا ملت و وابستگیها و آرزوهای آینده آن ارایه میدهد. پرچم ملی میتواند تصوری از ذهنیات ملتها را ارایه دهد و هویت ملی آنها را نمایندگی کند. این نماد تصویری هماهنگ اما انتزاعی از ملیت و آنچه را که درکش به شکل دیگری میسر نیست ملموستر میسازد. به عبارت دیگر پرچم نماد ملیت و تبلور نهایی آن است. دولتهای مدرن اهمیت زیادی برای پرچم خود قایلند و زیبایی و صلابت آن را نشانهیی از قدرت و اقتدار خود میپندارند. در ایران دستکم از دوران هخامنشی به این سو نمادی به عنوان پرچم حضور داشته است. از زمان کورش، شاهین هخامنشی با بالهای گشوده نماد کشور بویژه در جنگها و نبردها بود. در دوران ساسانی درفش کاویانی که با زیورهای گرانبهایی آراسته میشد تبدیل به پرچم ملی شد. سه رنگ کنونی نیز در پرچم ایران انتخابهای جدیدی به شمار نمیروند. یکی از نقش برجستههای زیبای به جا مانده از دوران هخامنشی آراسته به بالها فروهر (فرزانه بالدار) با سه رنگ سبز، سپید و سرخ است که نشان میدهد همین سه رنگ در هزارههای پیشین نیز نزد ایرانیان کاربرد داشته است. زندهیاد امانالله قرشی (ایرانشناس) معتقد است سه رنگ پرچم ایران هر یک نماینده طبقات اجتماعی در ایران قدیم بوده است. سبز نماینده کشاورزان و برزگران، سپید نشان موبدان و سرخ نشان ارتشداران و افسران بود که مجموع اینها عمدهترین مردمان ایرانشهر از گذشتهها دور به شمار میرفتند. این سه رنگ امروزه تبدیل به نشانه هویتی ایرانیان در سراسر دنیا شده است و هر ایرانی با مشاهده ترکیب این سه احساس تعلق و هویت میکند.
***
درنگهایی بر مقوله «حقّ ملل در تعیین سرنوشت خویش»
برگرفته از تارنمای ایرانشهر
http://iranshahr.org/?p=13528
بابک امیرخسروی- جامعه سیاسی ایران از طیفها و گرایشها و باورهای سیاسی گوناگون، عمدتاً از طریق نشریاتِ تبلیغی و تهییجی حزب تودهی ایران با مقولههایی نظیر «حقّ ملل در تعیین سرنوشت خویش»، آشنا شده است. از همین قرار است فرمولِ «ایران کشور چندملّتی»(کثیرالمله) و یا مفاهیم و فرایافتهای سیاسی ـ اجتماعی و اقتصادی فراوانِ دیگر از قبیلِ: «زیربنا و روبنا»، «شکلبندیهای اقتصادی ـ اجتماعی»، «دورهبندیهای تاریخی»، «مبارزه طبقاتی»، «راه رشد غیرسرمایهداری و سمتگیری سوسیالیستی» و بسیاری دیگر. منبع اصلی دانشِ تئوریک حزب نیز طی دههها، تماماً برگرفته از نشریهها، بروشورها و کتبِ تبلیغی و ترویجی تهیه و دستچینشده در انستیتوهای گوناگون اتحادِ شوروی بود.
شایان توجّه است که مقولهی «حقّ ملل در تعیین سرنوشت خویش» در حزب توده ایران تنها از مقطعی از تاریخ آن باب و وارد اسناد شد. همزمان با آن، اصطلاحِ ایران کشوری است کثیرالمله نیز که روی دیگر همان سکّه بود با آن گره خورد و آرام آرام در جامعهی سیاسی کشور رخنه کرد. با پیدایشِ دیگر سازمانهای چپ، آنها نیز این مقولهها را در برنامههای خود گنجاندند و گاه با تعصّب بیشتر از خودِ حزب، مدافع دوآتشهی آنها شدند.
میگویم از مقطعی، زیرا تا اوایل دهه ۳۰ در مطبوعات و اسناد حزب توده ایران از این خبرها نبود. نه اشارهای به این اصل میشد، چون موضوعیتی نداشت و نه از ایران به گونه «کشور چندملّتی» سخن میرفت که چنین چیزی واقعیت نداشت. در اوایلِ دهه ۳۰ پس از اعلام اینکه حزب توده ایران حزب مارکسیست ـ لنینیست است، این پیراههها را به خود بست. شاید هم ماجرای فرقه دموکرات آذربایجانِ ساخته و پرداختهی استالین ـ باقروف، در بابشدنِ این گونه مقولهها، بیاثر نبوده است! هرچه بود، متاسّفانه هرگز، نه حزب توده ایران و نه دیگر جریانهای سیاسی چپ کشورِ ما، در اطرافِ این موضوع درنگ نکردند که آیا اساساً اصل «حقّ ملل در تعیین سرنوشت خویش» قابل انطباق با اوضاع و احوال و تاریخِ ایران هست یا نه؟ متاسّفانه ما این مقولهها را چشمبسته و به تقلید و شباهتسازی با روسیهی تزاری تکرار و تبلیغ کردیم. اصلاً روی این نکات درنگ نشد که آیا این شباهتسازی با روسیهی تزاری، پژواکِ واقعیتِ تاریخی ایران هست یا نه؟ آیا در ایران، واقعاً رابطه «ملّت سلطهگر» و«ملل زیرسلطه» برقرار بوده است یا خیر؟ هرگز درباره این موضوع درنگ نکردیم که این مباحث در نوشتههای لنین، حتی در مورد روسیه به چه معنا بود و اساساً کُنه فکری او چه بوده است؟ و چه محدودیتها و چه تنگناهایی داشته است؟ و بهویژه، آنگاه که پس از «انقلاب اکتبر» لحظهی عمل فرا رسید، چگونه رفتار کردند؟ متاسفانه اینگونه پرسشها و مسائل در کشور ما کم مطرح شده و کم مورد بررسی قرارگرفته است. خوشبختانه در سالهای اخیر، برخی پژوهشگرانِ فرهیخته در ایران و خارج کشور به جنبههایی از آن پرداخته و نقد کردهاند که بسیار امیدوارکننده است.
متاسّفانه هرگز، نه حزب توده ایران و نه دیگر جریانهای سیاسی چپ کشورِ ما، در اطرافِ این موضوع درنگ نکردند که آیا اساساً اصل «حقّ ملل در تعیین سرنوشت خویش» قابل انطباق با اوضاع و احوال و تاریخِ ایران هست یا نه؟ متاسّفانه ما این مقولهها را چشمبسته و به تقلید و شباهتسازی با روسیهی تزاری تکرار و تبلیغ کردیم. اصلاً روی این نکات درنگ نشد که آیا این شباهتسازی با روسیهی تزاری، پژواکِ واقعیتِ تاریخی ایران هست یا نه؟ آیا در ایران، واقعاً رابطه «ملّت سلطهگر» و«ملل زیرسلطه» برقرار بوده است یا خیر؟ هرگز درباره این موضوع درنگ نکردیم که این مباحث در نوشتههای لنین، حتی در مورد روسیه به چه معنا بود و اساساً کُنه فکری او چه بوده است؟ و چه محدودیتها و چه تنگناهایی داشته است؟ و بهویژه، آنگاه که پس از «انقلاب اکتبر» لحظهی عمل فرا رسید، چگونه رفتار کردند؟ متاسفانه اینگونه پرسشها و مسائل در کشور ما کم مطرح شده و کم مورد بررسی قرارگرفته است.
درنگهای طولانی مرا به این یقین رسانده است که بدون نقد و بازنگری ریشهای این مقولهها و فرایافتها و آن نیز زیرِ ذرّهبینِ واقعیتهای ایران، نمیتوان هیچ طرح و شالوده درستی برای حلّ معضلات سیاسی اجتماعی و تاریخی ایران از جمله در مورد مسائل و مباحث قومی و ملّی، ارائه داد. برای آن نیز در گام نخست باید دید اصلاً موضوع چیست و طرّاح اصلی این یا آن فرایافت، چه میگفت و چه میخواسته است؟
بنا بر این، قصد من در این نوشتار، نگاه اجمالی به مبحثِ «حق ملل در تعیین سرنوشت خویش» از منظر لنین و نقد و بررسی نظریهها و تِزهای او در این باره است. زیرا نوشتهها و تِزهای او در این راستاست که اندیشهی راهنمای ما در این مقوله بوده است.
در آثار لنین، مقوله «حق ملل در تعیین سرنوشت خویش» برای نخستین بار در طرح برنامه حزب سوسیال دمکرات روسیه مطرح میشود (ژانویه – فوریه ۱۹۰۲). بخش مربوط به «اصول» را فردی به نام فِری (نام مستعار ولادیمیر ایلیچ لنین در جوانی) به کمیسیون برنامه ارائه میکند که در آن آمده است: «شناسایی حقّ تعیین سرنوشت برای همه ملّتهایی که در ترکیبِ دولتِ (روسیه) قراردارند.» (۱) (ناگفته نماند که طرح او، از روی پیشنویس پلخانف تنظیم شده بود.)
باوجود آنکه لنین، حق تعیین سرنوشت را چنانچه خواهیم دید، به معنای حقّ جدایی سیاسی و تشکیل دولت ملّی و مستقلِ مللِ زیر یوق تزاریسم مدّ نظر داشت. با این حال، از آنجا که مسئله ملّی را هم طبقاتی میدید و تابعی از انقلاب سوسیالیستی میپنداشت، این «حقّ » را از همان آغاز در چنان چنبرهای از شرط و شروط قرار میداد که در عمل، از حدّ یک اعلامِ موضعِ کلّی و انتزاعی، آن هم صرفاً برای بیان برابری میان ملّتها و نه بیشتر از آن فراتر نمیرفت. در واقع، تعیین تکلیف برای مسئلهای که باید به همّت و گزینشِ هر ملّت زیرِ سلطهی مشخّص، در تَمامت آن حلّ و فصل میشد در گفتمان لنین و پراتیک سیاسی وی، به عهده یک طبقه: پرولتاریا و آن هم در عمل، به دست حزب پرولتاریا سپرده میشد! طبقهای که به هر حال، اقلیت کوچکی از ملّت را تشکیل میداده است! معیار تشخیص مصلحتبودن یا نبودن جدایی این یا آن ملّت نیز «مصالح عالیتر سوسیالیسم و پرولتاریا» بود! تمامی این امّا و اگرها و «احتجاجات تئوریک»، به آن منجر شد که پس از پیروزی انقلاب اکتبر، هنگامی که لحظه عمل فرا رسید، تحقق این «حقّ» از ملّتهای زیرسلطه و تحتِ انقیادِ دولت روسیهی تزاری، سلب شد! در زیر به اجمال با استناد به نوشتههای بسیار متعدّد لنین از ورای تشریح سیستم و ساختارِ فکری او، به اثبات حکم بالا میپردازیم.
چنانچه از متدولوژی برخورد لنین به مسئله و تقسیمبندی کشورها برمیآید، در ارتباط با کشوری نظیر ایران، انطباق این اصل تنها در حالتی معنا مییابد که ایران در تمامیت ارضی آن و به مثابه ملّتی واحد در نظرگرفته شود که در دورههایی، استقلال و حاکمیت ملّی آن به طورِ موضعی و در کوتاهزمان، خدشهدار شده یا از بین رفته باشد. لنین نیز اگر از ایران نام میبرد، اوضاع و احوال آن ایام را در نظر داشته است. بیگمان، توجّه او معطوف به معاهده ۱۹۰۷ میان روسیه و بریتانیا برای تقسیم کشور به مناطق نفوذ یا اشغال نظامی ایران در دورهی جنگ جهانی اول است.
لنین در نخستین نوشتهاش دربارهی این موضوع (ژوئیه ۱۹۰۳)، در توضیح طرح برنامه حزب سوسیال دموکرات روسیه، پس از ذکر فرمول یادشده در باره حقّ تعیین سرنوشت، چنین تأکید میورزد: «اما شناسایی بی قید و شرط مبارزه برای آزادی تعیین سرنوشت، ما را موظّف نمیکند که از هر خواستِ تعیین سرنوشت ملّی حمایت کنیم. سوسیال دموکراسی، به مثابه حزب پرولتاریا، وظیفه مثبت و اصولی خود را این قرار داده است که نه برای «حق تعیین آزاد سرنوشت خلقها و ملیتها»، بلکه برای فشردهترین اتحاد پرولتاریای همه ملیتها همکاری کنیم…» (۲)
آنچه در نقل قول بالا آمد، در حقیقت، بازتابِ تفکّر و رویکردِ لنین به مقولهی «حقّ ملل در تعیین سرنوشت خویش» است. موضعی که در طول ۲۰ سال فعالیت پرجوش و خروش بعدی وی و بهرغم فرمولهای گوناگون و گاه ناسخ و منسوخ که در این باب ارائه میدهد، اساساً بدونتغییر میماند. لنین متاثّر از مسائل روز و الزامات لحظه و یا نیازی که به استدلال مطلب معینی داشت، گفتارهای متفاوت و حتی متناقضی در مسئله ملّی دارد. من کوشش کردهام بهرغم این تناقضات، از انبوه نوشتههای لنین، گفتارهایی را بیاورم که هم به طور عینی تناقضها و جنبههای مختلف نظریات وی را نشان دهد و هم بیانگر خط اصلی و جوهر فکری و اندیشه راهنمای لنین در مسئله ملی باشد.
«حقّ ملل درتعیین سرنوشت خویش» به چه معناست؟
نخست یادآوری کنم که مقولهی «حقّ ملل در تعیین سرنوشت خویش» صرفاً مبحث ویژه مارکسیستها نیست. بلکه مربوط به دورههای قبل است و در پیوند با انقلابهای بورژواـ دموکراتیک قرنهای ۱۸و ۱۹در اروپاست. طرح این اصل، از پیامدهای مستقیم انقلاب کبیر فرانسه درسال ۱۷۸۹ است و در آغاز معروف به «اصل ملّیتها»، به معنی: «هر ملّت، یک دولت» بود.
متأسفانه، طرفداران متعصب ایرانی «اصل لنینی» «حق ملل در تعیین سرنوشت خویش»، به این تفاوت کیفی میان روسیه چون «زندان خلقها» و کشور باستانی ایران که در آن اقوام مختلف طی سدهها و هزارهها همزیستی داشتهاند، توجّه نمیکنند. هرگز در تاریخ ایران، مناسبات اقوام ایرانی با یکدیگر، مناسبات قوم سلطهگر و زیرسلطه نبوده است. هرگز قوم ناموجودِ فارس با لشکرکشی، دولتهای برسرکارِ اقوامِ غیرفارس ساکن ایران را برنینداخته و به زیرسلطهی خود در نیاورده است. چگونه میتوان بدون توجه به واقعیت فرهنگی ـ تاریخی ایران، نمونههای کشورهای دیگر را برای ایران نسخهپیچی کرد؟
اما از دههی پایانی سدهی ۱۹ و آغاز قرن بیستم، با توسعهی جنبشهای استقلال ملّی در اروپای خاوری و آسیا، این اصل ابعاد تازهای یافت و از مشغلههای فکری مهّم مارکسیستهای آن زمان شد. این امر در روسیه ابعادِ حادی به خود گرفت.
لنین در سخنرانیهای نهم تا سیزدهم ژوئیه ۱۹۱۳ در سوئیس، مقولهی «حقّ تعیین سرنوشت خویش» را میشکافد و میگوید: این اصل «نمیتواند تفسیر دیگری جز تعیین آزادانهی سرنوشت سیاسی داشته باشد. به عبارت دیگر: حقّ جدایی برای تشکیل دولت مستقل» (۳).
فراوانی نوشتههای لنین در مسئله ملّی در آن سالها، حکایت از حدّت و اهمیتِ این بحثها و اختلاف نظرها در روسیه و میان سوسیال دموکراتهای اروپاست. در این میان، دو اثر لنین: «یادداشتهای انتقادی در مسئله ملی» (اکتبر- دسامبر ۱۹۱۳) و رساله معروف او «درباره حق ملل در تعیین سرنوشت خویش» (فوریه ـ مه ۱۹۱۴) از اهمیت ویژهای برخوردارند. زیرا برنامه بلشویکی در مسئله ملّی به طور عمده، بر پایه تئوریها و احکام مندرج در این دو سند پیریزی شده است. در ایران نیز همین رسالهی اخیر اندیشهی راهنمای چپها بوده است.
لنین، بهدرستی، علّتِ مطرحشدن موضوع و اصلِ «حقّ ملل در تعیین سرنوشت خویش» را با انقلابهای بورژوا ـ دموکراتیک و پیدایش و تکوین سرمایهداری در ارتباط میداند و به همین دلیل درباره کشورهای اروپای باختری که انقلابهای بورژوا ـ دموکراتیک را پشت سر گذاشتهاند، میگوید: «جستوجوی حقّ تعیین سرنوشت در برنامههای سوسیالیستهای اروپای باختری، معنایش پینبردن به الفبای مارکسیسم است.» (۴) (یعنی دیگر برای آنها مسئلهی روز نیست). حال آنکه وضع خاور را طور دیگری توصیف میکند: «در اروپای خاوری و در آسیا، دوران انقلابهای بورژوا ـ دموکراتیک تنها در سال ۱۹۰۵ آغاز شد. انقلابهای روسیه، ایران، ترکیه، چین، جنگهای بالکان… زنجیرهی حوادث جهانی دوران ما در «خاور» است. تنها نابینایان ممکن است در این زنجیر حوادث، بیداری سلسلهای از جنبشهای ملّی بورژوا ـ دموکراتیک و کوششهایی را که برای تشکیل دولتهای مستقل و همگون ملّی انجام میشود، نبینند. همانا به همین دلیل که روسیه به اتفاق کشورهای همسایه در حال گذراندن این دوره است، وجود بخش ویژهی حقّ ملل در تعیین سرنوشت خویش در برنامه ما لازم است» (۵). مضمون بالا از مقولهی «حقّ در تعیین سرنوشت خویش» در نوشتههای متعدد دیگر وی تکرار و از زوایای مختلف بررسی میشود. از جمله در مقالههای «سوسیالیسم و جنگ»، «انقلاب سوسیالیستی و حقّ ملل در تعیین سرنوشت خویش»، «وظایف پرولتاریا در انقلاب»، «کاریکاتوری از مارکسیسم و درباره اکونومیسم امپریالیستی»، «سخنرانی در هشتمین کنگره حزب کمونیست (بلشویک) روسیه» و…. که برای اجتناب از طولانیتر و خستهکنندهترشدن این نوشته، از اشاره به آنها پرهیز میکنم و علاقهمندان را به مطالعه آنها دعوت میکنیم.
مشغله ذهنی اصلی لنین حفظ دولت روسیهی شوروی سوسیالیستی در پهنهی امپراتوری سابق روسیه بود. از این منظر، برای وی، اشتیاق و خواست ملّتهای زیر یوغ تزاریسم برای رهایی و تشکیل دولت مستقل خودی، امر فرعی و حتّی ارتجاعی تلقی میشد! بنابراین سرکوب آنها توجیه «انقلابی» میشد.
اصل «حقّ ملل در تعیین سرنوشت خویش» و حیطهی عملکرد آن از منظر ِلنین حال که تا حدی با موضع لنین در رابطه با اصل «حقّ ملل در تعیین سرنوشت خویش» آشنا شدیم، دانستن یک موضوع از نظر متدولوژی بررسی ما، ضرورت دارد: از منظرِ لنین، دامنهی عمل این «حقّ» تا به کجاست؟ به عبارت دیگر، شامل چه کشورهایی است؟ و حکایت از چه نوع روابط و قید و بندها دارد؟
از آنجا که در این تقسیمبندی: اروپای باختری در یک سو و کلِّ کشورهای اروپای خاوری و آسیا، یعنی کشورهایی چون روسیه و ایران و چین در سوی دیگر و در کنار هم آمدهاند؛ ممکن است در نگاه نخست چنین تداعی شود که از دیدگاه وی، انطباقِ اصل «حقّ ملل در تعیین سرنوشت خویش»، چه در شکل و مضمون آن و چه در قلمرو عمل و قانونمندیهایش، مثلا برای روسیه و ایران یکسان بوده است. اگر چنین استنباطی بشود، کاملاً نادرست است. از نظر اهمیتی که روشنشدن این مطلب در تحلیل ما از مسئله ملّی در ایران دارد، به اجمال به توضیح آن بر مبنای نوشتهی او، میپردازیم.
لنین در تقسیمبندی دیگری از کشورهای جهان، آنها را به سه نوع متمایز تقسیم میکند:
نوع اول:
کشورهای پیشرفته سرمایهداری اروپای باختری و ایالات متحده امریکا. به نظر لنین در این کشورها، مدّتهاست که جنبشهای ملّی مترقّی بورژوازی پایان یافته است و «هر کدام از این ملل «بزرگ» بر ملل دیگر در مستعمرات و داخل مرزهای خود ستم روا میدارند.» (۶) لنین برای احزاب کارگری و پرولتاریای این کشورها، وظایف و تکالیف معینی مطرح میسازد که جوهر آن چنین است: «پرولتاریا نمیتواند علیه نگهداری جبری ملل تحت ستم در مرزهای این دولتها مبارزه نکند. به عبارت دیگر، باید برای حق تعیین سرنوشت مبارزه کند. پرولتاریا باید طالب آزادی جدایی سیاسی برای مستعمرات و ملّتهای تحت ستم از ملّتِ «خود» باشد» (۷).
نوع دوم:
کشورهای خاور اروپا: اتریش، بالکان و بهویژه روسیه است. درباره این کشورها میگوید:« همانا در قرن بیستم است که جنبشهای ملّی دموکراتیکِ بورژوازی و مبارزه ملّی بهویژه در این کشورها گسترش یافته و خصلت حادّی به خود گرفته است»(۸). مینویسد، در این کشورها «اگر پرولتاریا از حقّ ملل در تعیین سرنوشت خویش حمایت نکند، در انجام وظایفش، چه در راه به پایانرساندن تحوّل بورژوا ـ دموکراتیک و چه در کمک به انقلاب سوسیالیستی در دیگر کشورها، موفق نخواهد بود» (۹).
اینکه لنین تاچه حد و تا کجا به موضعاش در مورد روسیه تزاری، در قبال ملّتهای تحتِ ستمِ «ملّتِ و لیکاروس»، صادق و ثابت قدم ماند و یا پس از انقلاب اکتبر، هنگامی که لحظه موعود برای تحقق وعده و تعهّدش فرا رسید، چگونه عمل کرد، داستان دیگری است که به آن اشاره خواهم کرد. در یک کلام: هرجا میسر بود و به هر وسیله، از جمله جنگ و لشگرکشی، از آزادی ملل زیر یوغ روسیه ممانعت کرد.
نوع سوم:
«کشورهای نیمهمستعمره، نظیر چین، ایران و ترکیه و همه مستعمرات که جمعاً تا یک میلیارد جمعیت دارند.»(۱۰) در باره این کشورها مینویسد: «سوسیالیستها نه فقط باید آزادی فوری، بی قید و شرط و بدون بازخرید مستعمرات را طلب کنند، (و این خواست در بیان سیاسیاش چیزی جز همان پذیرش حق ملل در تعیین سرنوشت خویش نیست) بلکه میباید به قاطعانهترین وجه از انقلابیترین عناصر جنبشهای بورژوا ـ دموکراتیک و رهاییبخش این کشورها پشتیبانی کنند… .» (۱۱)
ملاحظه میشود که لنین بهروشنی و با ذکر نام، حساب کشورهایی همچون ایران و چین و ترکیه را از حساب امپراتوریهایی چون روسیه، کاملاً جدا میکند و در مقولهی دیگری قرار میدهد و تمامیت و کُلیت این کشورها را با ذکر نام آنها مدّ نظر دارد. در مورد این گونه کشورها، اصلِ «حقّ ملل در تعیین سرنوشت خویش» را فقط قابل انطباق با تَمامَیت ارضی و کُلیتِ هر یک از این کشورها میداند، نه در درون و اجزای تشکیلدهندهی آنها. در اسناد سازمان ملل نیز همین درک و تلقی از این مقوله مطرح است نه چیز دیگر.
چنانچه از متدولوژی برخورد لنین به مسئله و تقسیمبندی کشورها برمیآید، در ارتباط با کشوری نظیر ایران، انطباق این اصل تنها در حالتی معنا مییابد که ایران در تمامیت ارضی آن و به مثابه ملّتی واحد در نظرگرفته شود که در دورههایی، استقلال و حاکمیت ملّی آن به طورِ موضعی و در کوتاهزمان، خدشهدار شده یا از بین رفته باشد. لنین نیز اگر از ایران نام میبرد، اوضاع و احوال آن ایام را در نظر داشته است. بیگمان، توجّه او معطوف به معاهده ۱۹۰۷ میان روسیه و بریتانیا برای تقسیم کشور به مناطق نفوذ یا اشغال نظامی ایران در دورهی جنگ جهانی اول است.
از گفتهها و احکام لنین میتوان بهروشنی دریافت که وقتی وی از تحقّق اصل «حقّ ملل در تعیین سرنوشت خویش» سخن میگوید، بین کشورهایی نظیر ایران و چین با کشوری نظیر روسیه تزاری فرق میگذارد. وقتی از تحقق این اصل در روسیه سخن میگوید، منظور او نه خود روسیه بلکه، مللِ تحتِ انقیاد روسیه است که به زور و جنگهای استعماری به آن ملحق شدهاند. بنابراین بارها این موضوع را مطرح میکند که: «حزب پرولتاریا قبل از هر چیز باید خواستار اعلام فوری و واقعی و مطلقِ آزادی جدایی از روسیه برای تمامی ملل و ملیتهایی باشد که تحت ستم تزاریسم قرار گرفته یا به زور در چارچوب دولت روسیه نگهداری شده، یا به آن وصل و به عبارت دیگر، الصاق شدهاند.»(۱۲) لنین وضعیت ملّتهای تحت ستم روسیه را با وضعیت مستعمرهها و روابط استعماری، یکی میداند و این واقعیت را از مشکلات مسئله ملّی در روسیه میشمرد.
در کشورهای مستقّل، اصلِ «حقّ ملّتها در تعیین سرنوشت خویش» به معنی کسب استقلال سیاسی و تامین استقلالِ و حاکمیت ملّی (souveraineté nationale) نیست؛ زیرا این امر قبلاً تحصیل شده است. به طورِ مثال هنگامِ انقلاب کبیر فرانسه، ملّت فرانسه مدّتها پیش، تکوین یافته و شکل گرفته بود. ولی هنوز، پادشاهی مطلقه در راسِ دولت قرار داشت. در چنین شرایطی، اصلِ «حقّ ملل در تعیین سرنوشت خویش»، مضمون و هدف رهاییبخش نداشت. بلکه به معنی «حقّ ملّتِ فرانسه» برای برقراری حاکمیتِ ملّت از مسیرِ دموکراسی بود.
متأسفانه، طرفداران متعصب ایرانی «اصل لنینی» «حق ملل در تعیین سرنوشت خویش»، به این تفاوت کیفی میان روسیه چون «زندان خلقها» و کشور باستانی ایران که در آن اقوام مختلف طی سدهها و هزارهها همزیستی داشتهاند، توجّه نمیکنند. هرگز در تاریخ ایران، مناسبات اقوام ایرانی با یکدیگر، مناسبات قوم سلطهگر و زیرسلطه نبوده است. هرگز قوم ناموجودِ فارس با لشکرکشی، دولتهای برسرکارِ اقوامِ غیرفارس ساکن ایران را برنینداخته و به زیرسلطهی خود در نیاورده است. چگونه میتوان بدون توجه به واقعیت فرهنگی ـ تاریخی ایران، نمونههای کشورهای دیگر را برای ایران نسخهپیچی کرد؟با توجّه به توضیحات و برخی نقل قولهای بالا، ممکن است این پرسش اساسی به ذهن متبادر شود: با توجّه به موضع صریح لنین که در بالا ذکر شد، پس چرا این احکام بعد از پیروزی اکتبر ۱۹۱۷ جامعه عمل نپوشید؟ چه شد که بلشویکها به رهبری لنین کوشیدند و جنگیدند و هر جا توانستند از آزادی و جدایی ملّتهای زیر یوغ تزاریسم جلوگیری کردند؟ و دولتهای ملّی را که پس از انقلاب فوریه ۱۹۱۷ و سقوط تزاریسم در گرجستان، ارمنستان، آذربایجان و ترکستان و … برپا شده بود، زیر ضربات کوبندهی ارتش سرخ سرنگون ساختند؟ و حتی در آستانه جنگ دوّم جهانی، به بهانه تعلّق کشورهای بالتیک به روسیهی تزاری، برای تصرّف مجدّد آنها با هیتلر به معامله نشستند؟ و با همین بهانه، بخشی از لهستان و مولداوی را نیز به اتحّاد شوروی ملحق کردند؟
بررسی دقیق مواضع لنین به طور بارزی نشان میدهد که وی در مورد مشخّص روسّیه، اساساً اعتقادی به پیادهکردن اصل «حقّ ملل در تعیین سرنوشت خویش» نداشت. در مورد مستعمرات کشورهای بزرگ دیگر نیز، موضعش پر از ابهام بود. زیرا در سایهی پنداربافیهای وی در بارهی انقلاب پرولتری جهانی قرار داشت.
رفتار لنین پس از کسب قدرت نشان داد که گفتارهای آتشین او در بارهی «حقّ ملل در تعیین سرنوشت خویش» در مورد روسیه، بُردی فراتر از یک اعلام موضع کلی و انتزاعی نداشت. لنین با سادهانگاری باور نکردنی، بر این گمان بود که صِرفِ اعلام شناسایی تشریفاتی و پرطنطنهی این «حقّ»، تمامی آن پیشداوریها و خصومتهای تاریخی بازدارنده را که طی سدهها میان روسیهی سلطهگر و غاصب با ملل زیریوغ، انباشته شده بود، از میان خواهد رفت. لنین بر این پندار بود که با اعلام برقراری «سوسیالیسم» در روسیه، روند ادغام ملّتهای ساکنِ امپراتوری روسیه در یکدیگر آن هم به طور داوطلبانه و مشتاقانه ازسوی ملل زیرستم، بر محور ابر روس! تحقّق خواهد یافت.
نتیجه سیاست و عملکرد مکتبِ نظری لنین، استمرار روابط سلطهگر و زیرسلطه دوران تزاری در قالب جدیدِ فریبندهی «سوسیالیسم واقعاً موجود» با همه پیامدهای غمانگیز آن بود که با فروپاشی اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی شاهد آن بودیم .
همانگونه که لنین توانست با ارادهگرایی و استفاده از شرایط استثنایی لحظه، «انقلاب سوسیالیستی» مندرآوردی خود را در روسیهی پسماندهی موژیکها به پیروزی برساند. با همان ارادهگرایی و حتّی با توسّل به اِعمال قهر کوشید تا مسئلهی ملّی را نیز به روال خویش در راستای حفظ و استمرار امپراتوری روس، منتها در قالب تازهی اتحاد شوروی فیصله دهد.
مشغله ذهنی اصلی لنین حفظ دولت روسیهی شوروی سوسیالیستی در پهنهی امپراتوری سابق روسیه بود. از این منظر، برای وی، اشتیاق و خواست ملّتهای زیر یوغ تزاریسم برای رهایی و تشکیل دولت مستقل خودی، امر فرعی و حتّی ارتجاعی تلقی میشد! بنابراین سرکوب آنها توجیه «انقلابی» میشد.
با آنکه در گفتار، از حقّ مللِ زیر یوغ تزاریسم برای رهایی و تشکیل دولتهای ملّی طرفداری میکرد، ولی در واقع، معتقد بر حفظ دولتهای بزرگ و متمرکز بود. میگفت: «..پرولتاریای آگاه، همواره طرفدار دولت بزرگتر خواهد بود، همیشه علیه ویژگیهای قرون وسطایی مبارزه خواهد کرد و با نظری موافق به تقویت همگرایی اقتصادی سرزمینهای بزرگ مینگرد. زیرا بر بستر آنهاست که پیکار پرولتاریا علیه بورژوازی بهتر میتواند گسترش بیابد (۱۳). بارها در نوشتههایش اصلِ «حقّ ملل در تعیین سر نوشت خویش» را مورد تایید قرار میداد، ولی بلافاصله میافزود: «معنای این خواست به هیچوجه جدایی، قطعهقطعهشدن و تشکیل دولتهای کوچک نیست….این خواست بیانگر پیگیری ما در مبارزه علیه هر گونه ستم ملّی است.» (۱۴) به عبارت دیگر: در حرف آری، و در عمل نه!
دیدگاه پایهای دیگر لنین عبارت از این بود «مصالح سوسیالیسم بر حقّ ملل در تعیین سرنوشت خویش اولویت دارد.» (۱۵) با اینگونه تئوریهای مندرآوردی، لشکرکشی به آذربایجان و گرجستان و ارمنستان و ترکستان و سرنگونی دولتهای ملّی که در این سرزمینها پس از انقلابهای فوریه و اکتبر ۱۹۱۷ و سقوط تزاریسم برپا شده بود، توجیه میشد. لنین در حقیقت به خاطر نگرش انترناسیونالیستیاش و وسوسهی انقلاب پرولتری جهانی، اعتقادی به تحقق خواست اصل «حق ملل در تعیین سرنوشت خویش» برای ملّتهای تحتِ انقیاد روسیه، نداشت. این است جان کلام.
در مبحث ملی و در کوشش برای انطباق اصل «حقّ ملّتها در تعیین سرنوشت خویش»، جای ایران در کجاست؟ آیا جزو کشورهای نوع اول است یا نوع دوم؟ به عبارت دیگر، مضمون واقعی این اصل در انطباق با ایران، آیا عبارت از حقّ ملّت ایران در تمامیت و یکپارچگی آن در تعیین شیوهی کشورداری و انتخاب دولت مطلوب خود با استفاده از ابزارها و موازین دموکراسی است؟ یا برعکس، آن گونه که برخی مدعیاند، مضمون اصلی آن همان جنبش رهاییبخش «ملّتهای» ساکن ایران است که در«قید اسارت» به سر میبرند و هدفشان تشکیل دولتهای مستقل ملّی به تعداد مدعیان آن است؟
پلمیک میان کیفسکی، از رهبران حزب سوسیال دموکرات اوکراین با لنین، بسیار گویا و افشاگرانه است. کیفسکی بلشویکها را به «بندباز» تشبیه میکرد و به طنز میگفت: «وقتی از بلشویکها دربارهی مثلاً استقلال سیاسی اوکراین پرسش میشود، پاسخ میدهند: «سوسیالیستها در جستوجوی تحصیل حق جداییاند ولی علیه جدایی تبلیغ میکنند»! لنین در نوشته مهّمی به کیفسکی چنین پاسخ میدهد: «ما کارگران اَبَر روس باید به دولت خود اخطار کنیم که مغولستان، ترکستان و ایران را تخلیه کند و کارگران انگلستان باید به دولت خود اخطار کنند که مصر و هندوستان و ایران و … را تخلیه کند… آیا این بدان معناست که ما به تودههای زحمتکش مستعمرات توصیه میکنیم که خود را از پرولتاریای آگاه اروپا «جدا» کند؟ ابداً چنین نیست. ما همواره برای نزدیکی هرچه فشردهتر و ادغام کارگران آگاه کشورهای پیشرفته با کارگران، دهقانان، بردگان همهی کشورهای تحت ستم بودهایم و هستیم. ما همواره به همه طبقات تحت ستم و از جمله مستعمرات توصیه کردهایم و خواهیم کرد تا از ما جدا نشوند، بلکه برای ادغام هر چه بیشتر، به ما نزدیک شوند.»(۱۶) کمی بعد، همین اندیشه را به شکل دیگری باز میکند و میگوید: «اگر ما از حکومتهای خود، تخلیه مستعمرات و آزادی کامل حقّ جدایی را خواستاریم و «اگر مراد این است که خود ما به طور مطمئن این حق را به کرسی بنشانیم و این آزادی را به محض کسب قدرت اعطا کنیم … (چنین کاری) به هیچوجه برای «توصیهی» جدایی نیست، بلکه بر عکس، برای تسهیل و تسریع نزدیکی و ادغام دموکراتیک ملّتهاست. ما تمام تلاش خود را برای نزدیکی با مغولان، ایرانیان، هندیها و مصریها و ادغام با آنان به کار خواهیم انداخت. ما متوجّهایم که این وظیفه ما و به سود ماست که این کار را انجام دهیم والاّ سوسیالیسم در اروپا شکننده خواهد شد.» (۶۶=۱۷)
مطلب چنان بیپرده و گستاخانه بیان شدهاست که نیازی به توضیح و تفسیر کُنه فکری و گوهر سیاست و رویکرد لنین به مسئله ملی نیست. در حقیقت لنین در تلاش برای پاسخ به پرسش طنزآمیز کیفسکی، فقط مهر تائید بر درستی ایراد او گذاشته است.
گفتنی است که همین «تئوری»های لنین، از جمله ادغام ملّتها، پایههای نظری و تئوریک بعدی استالین و دولت شوروی برای جهانگشایی و دستاندازی به همسایگان شد؛ خشت اول چون نهد معمار کژ تا ثریا میرود دیوار کژ.
پس از جنگ جهانی دوم، به زورِ ارتش سرخ، لتونی، لیتوانی و استونی به روسیه شوروی ملحق شدند و تا فروپاشی آن، نور آزادی را ندیدند. لهستان و دیگر کشورهای اروپای شرقی را به صورت اقمار شوروی درآوردند. در ایران با ایجاد ماجرای استالین ـ باقروف ساخته و پرداختهی فرقه دموکرات آذربایجان، برای تجزیه ایران به وسوسه افتادند. در آسیای دور چندین جزیره ژاپنی را متصّرف شدند. اما هیچ ملّتی به اندازه ملل زیر یوغ روسیه تزاری هزینه این سیاست را نپرداختند.
لنین و بلشویکها به مجرد فراغت نسبی از جبهههای غرب ، واحدهای ارتش سرخ را در بهارِ سال ۱۹۲۰ به مرزهای ماورای قفقاز نزدیک کردند و بیدرنگ دست به کار شدند و با همدستی و تبانی بلشویکهای محلّی، حکومتهای بر سرکار را یکی پس از دیگری سرنگون ساختند. آذربایجان در آوریل ۱۹۲۰، گرجستان در نوامبر ۱۹۲۰ و ارمنستان در فوریه ۱۹۲۱! و کمی بعد آسیای میانه نیز به همین روال به سرنوشت آنها دچار شد.
البته برای توجیه اقدام خود در افکارعمومی و دادنِ مضمونِ «انقلابی» به آن، همه جا فرمول زیر، ترجیعبند تجاوز آشکارشان بود: «سپاهیان ارتش سرخ به خواهش زحمتکشان آذربایجان که دست به قیام زده بودند، به کمک آنها آمدند»!(۱۸)
نسل من با این نغمه شوم، گوشآشناست. مشابه این فرمول در ۱۹۵۶ در مجارستان، در ۱۹۶۸ در چکسلواکی و در ۱۹۸۱ در افغانستان تکرار شد. ارتش شوروی به درخواست «کمیتههای انقلابی» سهنفرهی قلابی به رهبری یانوش کادار در بوداپست، به نام کارگران و دهقانان، مجارستان را اشغال کرد. کمیته مشابهی به رهبری هوزاک در پراگ و ببرک کارمل در کابل به نام خلق افغانستان، زیر پوششِ میانتهی «انترناسیونالیزم پرولتری»، تمامیت ارضی و حاکمیت ملّی این کشورها را با مداخله نظامی خشن خدشهدار کرد.
دو مفهوم از یک مقوله در دو شرایط
نکته ظریفی وجود دارد که عنایت به آن در رابطه با بحث ما و در موردِ ایران، پراهمیت است. منظورم توجّه به تفاوت اساسی است که در مضمونِ اصلِ «حقّ ملّتها در تعیین سرنوشت خویش» هنگام بررسی نقش و جایگاه آن در موردِ کشورهای مستقّل و کشورهای وابسته و مستعمرات، وجود دارد.
در کشورهای مستقل، این اصل به معنی شناسایی حق مردم در انتخاب حکومت دلخواه خود و تعیین شکل دولت (Etat) مطلوب خویش است. به عبارت دیگر، این اصل در موردِ این کشورها، با امر دموکراسی و استقرارِ «حاکمیت ملّت» پیوند میخورد و در رابطه مستقیم با آن قرار دارد و با چنین رسالتی است که معنا و مفهوم مییابد.
انطباق اصل «حقّ ملل در تعیین سرنوشت خویش» با واقعیت ایران، مفهومی جز استقرار دموکراسی و تامین حاکمیت ملّت واحد ایران در تمامیت آن ندارد. به عبارت دیگر، مقصود برپایی حکومت و دولت برخاسته از اراده ملّت ایران در تمامیت آن است نه تکتک اقوام و اقلیتهای متشکله آن. به این ترتیب، هر خواستی از جمله خودگردانی یا راهحل انجمنهای ایالتی و یا هر طرحِ دیگرِ کشورمداری، جزو خواستهای دموکراتیکاند نه ملّی. به همین ترتیب است رفع مضیقهها از جمله در زمینه فرهنگی و آموزش زبان مادری و امثال آنها. اینگونه خواستها ربطی به اصل «حقّ ملل در تعیین سرنوشت خویش» ندارد. بلکه مطالباتی دموکراتیک هستند که در چارچوبِ دموکراسی و رعایت موازین و منشور حقوق بشر قرار دارند و برمبانی آنها قابل حلّاند.
در کشورهای مستقّل، اصلِ «حقّ ملّتها در تعیین سرنوشت خویش» به معنی کسب استقلال سیاسی و تامین استقلالِ و حاکمیت ملّی (souveraineté nationale) نیست؛ زیرا این امر قبلاً تحصیل شده است. به طورِ مثال هنگامِ انقلاب کبیر فرانسه، ملّت فرانسه مدّتها پیش، تکوین یافته و شکل گرفته بود. ولی هنوز، پادشاهی مطلقه در راسِ دولت قرار داشت. در چنین شرایطی، اصلِ «حقّ ملل در تعیین سرنوشت خویش»، مضمون و هدف رهاییبخش نداشت. بلکه به معنی «حقّ ملّتِ فرانسه» برای برقراری حاکمیتِ ملّت از مسیرِ دموکراسی بود.
تودهی مردم یا به روالِ متداولِ آن ایام: طبقهی سوّم که به مجموعهی بورژوازی متوسّط و کارگران و پیشهوران و دهقانان اطلاق میشد با شعار «حق تعیین سرنوشت ملّت» و فریاد زنده باد ملّت با استبداد سلطنتی و اشرافیت جنگیدند و حاکمیت ملّت و تشکیلِ دولت ملّی را بر موازین دموکراسی برقرار کردند. ملّت سرنوشت خویش را به دست گرفت. از این هنگام، اصطلاح «دولت ـ ملّت» (Etat-Nation)، به معنی حاکمیتِ ملّت واردِ فرهنگ سیاسی جهانی شد. یعنی نظام سیاسیای که در آن، منشاء همهی قدرتها ناشی از ملّت است.
ملاحظه میشود که در این حالات، یعنی هرجا که ملّت و دولت و کشور مستقلّی وجود دارد، ولی دولت هنوز نمایندهی منتخب مردم نیست، مثلاً «موروثی» است یا «منشاء الهی» دارد، اصلِ «حقّ ملل در تعیین سرنوشت خویش»، مضمون و مفهومش دموکراسی و حاکمیتِ ملّت است نه چیز دیگر.
در ایران نیز مسئله از همین قرار است؛ زیرا ایران کشور مستقّلی بوده و هست. این امر، فارغ از نوع حکومت برسرِکار است. میخواهد رژیم مستبدّهی پادشاهی باشد یا ولایتِ مطلقهی فقیه! به همین علت در انقلاب مشروطیت نیز کلمهی ملّت و تودهی مردم، از هر قشر و طبقه با معنا و مفهومِ یکسانی به کار برده میشد. تودهی مردمی که در رویارویی و چالش با دولت مستبد و شاه مطلقالعنان قرار داشتند.
هدف اصلی انقلاب مشروطیت نیز استقرار دمکراسی و حکومت مشروطه بود نه کسب استقلال ملّی. انقلاب مشروطیت، یک جنبش دموکراتیک بود نه یک جنبش رهاییبخش ملّی نظیر اندونزی و الجزایر و ویتنام. در کشورهای اخیر، هدف تشکیلِ دولتهای خودی و ملّی فارغ از ماهیتِ ژریمی بوده است که باید روی کار میآمد. جنبشهای رهاییبخش در این سه کشور به سه نوع حکومت و رژیم سیاسی متفاوت منجر شد.
در کشورهای تحتِ انقیاد خارجی و مستعمرهها، اصلِ «حقّ ملّتها در تعیین سرنوشت خویش» یا «اصل ملّیتها، یعنی هر ملّت یک دولت»، اساساً مضمون رهایی از قید خارجی داشته و دارد و هدف مستقیم و غایی آن کسب استقلال، تامین حاکمیت ملّی (souveraineté nationale) و تشکیلِ دولت مستقّلِ خودی بوده است، نه حاکمیت ملّت. زیرا بدواً باید کشور و دولت حاکمِ خودی وجود داشته باشد تا برای استقرار دموکراسی در آن و تامینِ حاکمیت ملّت تلاش ورزید.
از آنچه در بالا گفته شد، این پرسش اساسی پیش میآید: در مبحث ملی و در کوشش برای انطباق اصل «حقّ ملّتها در تعیین سرنوشت خویش»، جای ایران در کجاست؟ آیا جزو کشورهای نوع اول است یا نوع دوم؟ به عبارت دیگر، مضمون واقعی این اصل در انطباق با ایران، آیا عبارت از حقّ ملّت ایران در تمامیت و یکپارچگی آن در تعیین شیوهی کشورداری و انتخاب دولت مطلوب خود با استفاده از ابزارها و موازین دموکراسی است؟ یا برعکس، آن گونه که برخی مدعیاند، مضمون اصلی آن همان جنبش رهاییبخش «ملّتهای» ساکن ایران است که در«قید اسارت» به سر میبرند و هدفشان تشکیل دولتهای مستقل ملّی به تعداد مدعیان آن است؟
توجه به این امر و ارزیابی درست از واقعیت ایران در تدوین مشی و سیاستگذاری، اهمیت بسیار دارد و سرنوشتساز است. زیرا با مسئله حسّاس حاکمیت ملّی و تمامیت ارضی ایران که موضوع مورد علاقه مردم ایران است، ارتباط تنگاتنگ دارد.
اگر ایران جزو کشورهای نوع اول است که به اعتقاد راسخ من چنین است؛ در این صورت، انطباق اصل «حقّ ملل در تعیین سرنوشت خویش» با واقعیت ایران، مفهومی جز استقرار دموکراسی و تامین حاکمیت ملّت واحد ایران در تمامیت آن ندارد. به عبارت دیگر، مقصود برپایی حکومت و دولت برخاسته از اراده ملّت ایران در تمامیت آن است نه تکتک اقوام و اقلیتهای متشکله آن. به این ترتیب، هر خواستی از جمله خودگردانی یا راهحل انجمنهای ایالتی و یا هر طرحِ دیگرِ کشورمداری، جزو خواستهای دموکراتیکاند نه ملّی. به همین ترتیب است رفع مضیقهها از جمله در زمینه فرهنگی و آموزش زبان مادری و امثال آنها. اینگونه خواستها ربطی به اصل «حقّ ملل در تعیین سرنوشت خویش» ندارد. بلکه مطالباتی دموکراتیک هستند که در چارچوبِ دموکراسی و رعایت موازین و منشور حقوق بشر قرار دارند و برمبانی آنها قابل حلّاند.
روابط اقوام با یکدیگر در ایران سرنوشت تاریخی و زندگی مشترک طولانی آنها با وضع کشورهایی که مناسبات مستعمراتی میان آنها برقرار بوده است، کاملاً متفاوت است. وضعیت آنها و مناسباتشان با کشور و دولت سلطهگر حاصل قهر و جنگهای سلطهگرایانهی استعماری و الحاق به جبر است. تاریخ و لحظهی این جنگها و الحاق و زیر سلطه قرارگرفتن آنها به دقّت ضبط در تاریخ است. در تاریخ ایران، جستوجوی چنین مناسباتی میان اقوام ساکن آن کار بس بیهوده و آب در هاون کوبیدن است. از سوی دیگر، مقایسه مناسبات اقوام ایرانی تشکیلدهندهی ملت ایران با یکدیگر با وضعیت و زندگی تصنّعی کشورهای چندملّتی نظیر یوگسلاوی و چکسلواکی و امثال آنها که واقعاً تاریخ و سرنوشت مشترکی با هم نداشته و دستپخت دولتهای بزرگ پس از جنگ جهانی اولاند، نادرست و قیاس معالفارق است.
سرگذشت پرماجرای تلاش مردم ایران برای حراست از مرز و بوم میهن ما، تاریخی بهمراتب قدیمیتر و طولانیتر از تاریخ دموکراسی نیمبند و زودگذر در کشور ما دارد. هنوز دموکراسی را به دست نیاورده، به نام آن تمامیت ارضی ایران را به مخاطره نیندازیم و بذل و بخشش نکنیم. دوستانی که به این مسئله از راه دموکراسی و به اتکای تعهّد ما به محترمشمردن نظر مردم نزدیک میشوند، در نظر نمیگیرند که ما همان قدر که به رعایت دموکراسی، یعنی حاکمیت ملّت متعّهد هستیم، بهمراتب در برابر استقلال و حاکمیت ملّی و به طریق اولی نسبت به تمامیت ارضی ایران که تبلور خواست و اراده تمامی ایرانیان است، نیز مقیدیم.
من خود آذربایجانیام و به هویت آذریام افتخار دارم. ولی مثل هر ایرانی از هر قوم و تبار به ملّت ایران تعلّق دارم و حراست از استقلال و تمامیت ارضی ایران را وظیفه خود میدانم. زیرا باید ایرانی باشد تا در چارچوب آن برای تحقق آزادی و دموکراسی به تلاش برخیزیم و عدالت و برابری را برقرار سازیم و به میمنت دموکراسی، خواستهای دموکراتیک خود از جمله خواستهای دموکراتیکِ اقوامِ ساکن ایران را، طرح و به تایید عموم ملّت ایران برسانیم. ضرورت تاکید بر پیوند دموکراسی با استقلال ملّی و هر دو آنها با عدالت اجتماعی در همین است. زیرا آرمان ما، رفاه و آسایش و ترقی و تعالی یکایک مولفّههای قومی تشکیلدهندهی ملّت ایران در یک کشور مستقل و حاکم بر سرنوشت خویش در پرتو آزادیها و دمو کراسی است.
زیرنویسها
۱ – ولادیمیرایلیچ لنین. طرح برنامه حزب سوسیال دموکرات روسیه، ژانویه ـ فوریه ۱۹۰۲، جلد ۶ آثار کامل به فرانسه، صفحه ۲۳.
۲ ـ لنین «درباره مانیفست اتحادیه سوسیال دموکراتهای ارمنی»، آثار کامل به فرانسه جلد ۶، (۱۵/۰۲/۱۹۰۳)، صفحه ۴۷۵.
۳ – لنین «تزهایی درباره مسئله ملی»، آثار کامل به فرانسه، جلد ۱۹ ( ۰۹-۱۳/۰۷/۱۹۱۳)، صفحه ۲۵۵.
۴ – لنین «درباره حق ملل در تعیین سرنوشت خویش»، آثار منتخب دو جلدی به فارسی، جلد اول قسمت دوم، صفحه ۳۷۰.
۵ ـ همان منبع ۴ صفحه ۳۸۲.
۶ ـ لنین «انقلاب سوسیالیستی و حق ملل در تعیین سرنوشت خویش» (تزها)، ژانویه -فوریه ۱۹۱۶، جلد ۲۲، صفحه ۱۶۳.
۷ـ همان منبع ۶ صفحهی ۱۶۰.
۸ ـ همان منبع ۶ صفحهی ۱۶۴.
۹،۱۰، ۱۱،- همان منبع ۸.
۱۲ – لنین، «وظایف پرولتاریا در انقلاب ما»، دهم آوریل ۱۹۱۷، آثار کامل، جلد ۲۴، صفحه ۶۵.
۱۳ـ لنین «یادداشتهای انتقادی در مسئله ملی» (اکتبر ـ دسامبر ۱۹۱۳)، آثار کامل، جلد ۲۰، صفحه ۳۹.
۱۴- همان منبع صفحات ۱۵۸ـ ۱۵۹.
۱۵ـ لنین «مشارکت در بحث تاریخ یک صلح بدفرجام»، آثار کامل به فرانسه، جلد ۲۶ (۱۹۱۸/۱/۷)، صفحه ۴۷۲.
این جستار پیشتر در فصلنامهی تلاش منتشر شده است.
۱۶ -لنین، کاریکاتوری از مارکسیسم و درباره اکونومیسم امپریالیستی، آثار کامل، جلد ۲۳ (ژانویه -فوریه ۱۹۱۶)، صفحه ۷۲.
۱۷ـ همان منبع ۱۶، صفحه ۷۳.
۱۸ـ تاریخ حزب کمونیست اتحاد شوروی، ترجمه فارسی هدایت حاتمی و عبدالحسین آگاهی، جلد اول، صفحه ۳۶۹.
این جستار پیشتر در فصلنامهی تلاش منتشر شده است.
پان ایرانیستهای دربند و زندانیان سیاسی را آزاد کنید.
***
تارنمای هواداران پان ایرانیسم:
www.paniranism.net
تارنمای نامه پان ایرانیسم
http://paniranism.info
فیسبوک هواداران پان ایرانیسم:
www.facebook.com/paniranism
تارنمای حزب پان ایرانیست:
http://paniranist.org
تارنمای سازمان جوانان حزب پان ایرانیست:
http://paniranist.info
تارنمای تریبون آزاد پان ایرانیست در خوزستان:
www.pan-iranist.net
کانال یوتیوب حزب پان ایرانیست
http://www.youtube.com/paniranistparty
فیسبوک حزب پان ایرانیست:
www.facebook.com/paniranistparty
حزب پان ایرانیست
همبستگی ملی . یکپارچگی ایران . حاکمیت ملت
هم میهن گرامی: برای ایرانی یکپارچه، آزاد، آباد، سربلند و دمکرات با حاکمیت ملت به ما بپیوندید.
iran@paniranism.info