هم میهن گرامی, مهر نموده و ما را در پخش نامه پان ایرانیسم یاری نمایید. سپاس!
نامه پان ایرانیسم
چهار شنبه 18 بهمن ماه 1396 – 7 فوریه 2018
www.paniranism.info – iran@paniranism.info
درود بر هم میهنان گرامی
نوشته های زیر تقدیم میشوند:
من فردوسی هستم
من درد بودهام همه: دربارۀ ادعای فاشیستی بودن شاهنامه
بیانیه بنیاد فردوسی در پاسخ به گستاخی کارگردان نوپای سینما
ایران در نمایشنامه نادر شاه
انتقال فعلان ملی گرا به اوین
ایران زیبای ما: مازندران
پاینده ایران
نامه پان ایرانیسم
من فردوسی هستم
***
من درد بودهام همه: دربارۀ ادعای فاشیستی بودن شاهنامه
ابن اثیر مورخ و عالم بزرگ دنیای اسلام در حدود هشتصد سال پیش نوشت:
” شاهنامه قرآن ایرانیان است” و امروز که از همگسیختگی اجتماعی در ایران فراگیر شده است، تنها و تنها کتابی که میتواند همبستگی اجتماعی را در ورای قومها و زبانها و عقاید مختلف در محدودۀ قلمرو ایران تقویت کند، شاهنامه است؛ ولی در چنین زمانۀ پرآشوبی که دانایان دلسوخته از به خطر افتادن کیان ملی سخن میگویند، در سیمای ملی یا میلی ما، کارگردان تازه به دوران رسیدهای چون محمدحسین مهدویان در برنامۀ سینمایی هفت در گفتگو با مجری رشیدپور، با وقاحت تمام میگوید: شاهنامه اثر فاشیستی است.
مهدویان به رشیدپور میگوید: شاهنامۀ فردوسی را احتمالاً قطعاً خواندهاید؟ رشیدپور هم میگوید: بله خواندهام. سپس مهدویان میگوید: میشود شاهنامه را یک اثر فاشیستی، نژادپرستانه و پر از شعار و خشونت تعبیر کرد. غیر از این است؟ رشیدپور هم میگوید: نه به این شدت و جناب مهدویان میافزاید: میخواهید من بعضی از ابیات شاهنامه را بخوانم که خیلی فاشیستی است؟ کانسپت کلی شاهنامه همین است که من دارم میگویم (پایان نقل قول) باری، از نگاه من شاهنامه یک متن مقدس نیست و میتوان آن را بیرحمانه نقد کرد و هیچ اشکالی ندارد که کسی در سیمای ملی با مخاطبان میلیونی به این نتیجه برسد که شاهنامه یک اثر فاشیستی است و آن را در معرض داوری همگان بگذارد، ولی در همین سیمای ملی که خط قرمزهای آن بیداد میکند، آیا اجازه میدهند که همۀ آثار و تأکید میکنم همۀ آثار بدون سانسور در برنامهای زنده نقد شوند؟! جناب مهدویان! از همان قید «احتمالاً قطعاً» در حرفهایت آشکار است که نه تو شاهنامه را خواندهای و نه آن مجری کمسوادت. به اندازۀ سن و سال تو دربارۀ شاهنامه تحقیق کردهام و اکنون می توانم ادعا کنم شاید و شاید ۲۵% از شاهنامه را فهمیده باشم، آن وقت تو با این سن و سال، بدون آنکه حتی به یک بیت از شاهنامه یا به یک داستان استناد کنی یا شاهد بیاوری و استدلال کنی، لاف میزنی که شاهنامه اثری فاشیستی است و همین است و جز این نیست؟ جناب مهدویان! در همینجا اعلام میکنم: اکنون که ادعای شاهنامهخوانی و شاهنامهفهمی کردهای، اگر موافق هستی، در یک برنامۀ زندۀ تلویزیونی روبهروی من بنشین و من شاهنامه را باز میکنم و روبهرویت قرار میدهم؛ از همان آغازِ هرصفحهای که آمد، ۵ بیت را از رو بخوان. اگر همین پنج بیت را درست خواندی معنی پیشکش ریش نداشتهام را پیش دوستداران شاهنامه گرو میگذارم و جایزۀ گزافی برایت تهیه میکنم تا با آن بتوانی ماجرای نیمروز ۲ را بسازی، منتها با «شعار و خشونت» کمتر. ۹۶/۱۱/۱۸
برگرفته از صفحه دکتر خطیبی،
شاهنامه پژوه و عضو هیات علمی فرهنگستان زبان و ادب فارسی
***
بیانیه بنیاد فردوسی در پاسخ به گستاخی کارگردان نوپای سینما
در برنامه تلویزیونی هفت؛ حکیم فردوسی پیوند دهنده تمدنها و اندیشههای نژادهاست.
در سالهایی که خانوادههای ایرانی به شاهنامهخوانی روی آوردهاند و کودکان خود را به خوانش #شاهنامه_فردوسی تشویق میکنند و در سالهایی که در ایران و جهان #فردوسیشناسی رونق گرفته است…
توهینآمیزترین سخنان در همه تاریخ درباره شناسنامه هویتی ایرانیان، #شاهنامه حکیم توس مطرح میشود…
کارگردانی که به باور همه صاحبنظران، نه تنها شاهنامه را نخوانده بلکه فهم درستی هم از سرایش چنین کتاب سترگی ندارد و نمیداند چرا شاهنامه فردوسی پس از سرایش و دویست سال شاهنامهسوزی از سوی فرمانروایان نابخرد، همچنان در میان جهانیان گرانسنگ و گرانمایه به یادگار مانده است و از گنجینه موزهها، آکادمیها، کتابخانهها و دانشگاههای بزرگ جهان به شمار میرود.
کاش کمی از شوق شاهنامهخوانی کودکان و پیشکسوتان نقال قومها و نژادهای گوناگون ایرانی هم در برخی از کسانی که با بودجههای کلان چند سالی است، توانستهاند فیلم مستند خود را به جای فیلم سینمایی عرضه کنند، وجود داشت.
از مدیران سیمای ملی باید پرسید که چگونه کارگردانی در برنامه زنده تلویزیونی اجازه مییابد به بزرگترین حکیم ایرانی گستاخی نماید؟ و چگونه اجازه مییابد، میراث شاهنامه فردوسی که برایمان در یونسکو بیشترین ثبتهای جهانی را به دست آورده است با لقبهای نژادپرستانه، شعارگونه و اثری خشونتگرا و فاشیستی بخواند؟!
این حق برای دوستداران فردوسی و فردوسیپژوهان به ویژه بنیاد فردوسی باید وجود داشته باشد تا بتوانند در برنامههای زنده سیمای ملی از رازهای شاهنامه بگویند؛ ویژه آنکه بسیاری از هنرمندان سینمای ایران از دوستداران راستین شاهنامه فردوسی هستند.
از این کارگردان نوپا هم باید پرسید که آیا میداند در هنگامهای که کشور عزیزمان ایران به بقچه چهل تکهای از قومها و نژادها تبدیل شده بود؛ این فردوسی بزرگ بود که به تنهایی توانست با سرایش و نگارش دانشنامه شاهنامه، قومها و نژادهای ایرانی را یکپارچه کند و روحیه پهلوانی و سلحشوری را در میانشان ترویج کند و تاریخچه افتخارآمیزشان را به هماینان یادآور شود؟
این فردوسی بزرگ بود که آیینها، هنرها و دانشهای ایرانیان و بسیاری از تمدنهای جهانیان را با هوشمندی و زیرکی در منظومهای داستانی برایمان به یادگار گذاشت.
حکیم فردوسی، بیگمان بزرگترین حماسهسرای جهان است؛ او حکیمی است که حکمتاش سرچشمه فلسفههای اشراقی تا صدرایی بوده است.
شاهنامه فردوسی، بزرگنامه ادب فارسی است که ادیبان بسیاری در ایران و جهان را شیفته خود ساخته است.
امید آنکه رسانههای گروهی به ویژه خبرگزاریها، روزنامهها و رسانه ملی از گنجینه حکمی شاهنامه فردوسی بتوانند بهره گیرند تا نظارهگر حضور ناآگاهان در رویدادهای ملی نباشیم.
پاینده باد اندیشههای خردورزانه حکیم فردوسی
یاسر موحدفرد
دبیرکل و رییس بنیاد فردوسی
***
ایران در نمایشنامه نادر شاه
حجت کلاشی
«نادر! مبارزه در راه وطن کار مقدسی است،کاری است که همه مردم ایران را از تو راضی خواهد کرد؛ اگر سرزمینهایی را که اجساد پدرانمان در آنها مدفون است از دست دشمن بازستانی، کاری بس بزرگ و مقدس انجام دادهای» – بخشی از نمایشنامه نادر نوشته نریمان نریمانف
نریمانف سوسیالدموکرات نامدار قفقاز، بعد از آنکه دونمایشنامه به نامهای “نادانی” و “شامدان بیگ” نوشت، نمایشنامه «نادر شاه» را در پنج مجلس و هفت پرده پدید آورد؛ او خود این اثر را موفق ارزیابی کرد. برای ما در این اثر فهم دیدگاه نریمانف نسبت به “ایران” و نسبت ایران با اراضی “باکو، شکی و شیروان” که بعدها “جمهوری آذربایجان “نامیده شد، مهم است؛ باید دید او قبل از تأسیس دولت جمهوری آذربایجان و پیش از آنکه تابعِ الزاماتِ چنین تأسیسی قرار بگیرد، چگونه این جغرافیا را میدیده و چگونه میفهمیده و کدام تاریخ را بر آن جاری میدانسته است؟ مطلبی که اشاره شد از این جهت که، نوع فهم و بینش فردی مانند نریمانف که بنا به دستور لنین از بنیادگذاران جمهوری سوسیالیستی آذربایجان بوده است را قبل از ایجاد و تأسیس دولتی نو و فاقد تاریخ مستقل یعنی جمهوری آذربایجان به ما نشان میدهد، مهم است. دولتی که با نام آذربایجان در تاریخ پدیدار میشود چه آن موقع که در قالب شوروی جای میگیرد و چه بعد استقلال از آن برای این پدیدار شدن نیازمند روایتی از بودن “خود” در تاریخ است تا تکیهگاهی بهدست آورد؛ این “دولت” از آن هنگام که برپای ایستاد چه آنگاه که خود را دولتی مستقل بنام آذربایجان نامید و چه آنگاه که بهعنوان یک دولت سوسیالیستی در داخل شوروی قرار گرفت و چه اکنون که استقلال خود از شوروی را بازیافته بهصورت پیوسته تاریخ را تحریف کرده است.
در آن قلمرو حقیقت آن خاصیت را دارد که چون روی هویدا کند؛ آن دولت بهعنوان دولت ملی دیگر نخواهد توانست روی پای خود بایستد یا دست کم اینگونه بایستد که ایستاده است. گذر از فهم تاریخی “نریمانف” در سال ۱۸۹۹ یعنی تاریخ نوشته شدن نمایشنامه نادر، به تاریخی که در” جمهوری آذربایجان” ارائه شده و میشود به ما خواهد گفت: ضرورت جعل تاریخ رسمی بهعنوان یک ایدئولوژی و بیانیه وجودی دولت که خلاف وجدان عمومی و حقایق تاریخی بود و است، چیزی جز نیاز به ابداع ملت نبوده و نیست.
پیش از آنکه به بررسی متن نمایشنامه «نادر» بپردازم زبدهای از شرح احوال او را که متناسب با موضوع این نوشتار باشد،میآورم. این مختصر شامل همه سوانح احوال و افکار او نخواهد بود.
احوال نریمانف
نریمانف در سال ۱۸۷۰ در تفلیس زاده شد، مادرش علاقه داشت نریمان تعلیمات روسی فرابگیرد؛ در سال ۱۸۹۱ در روستای قیزیل حاجلی معلم شد و یک سال بعد به باکو رفت.تجربهای که از زندگی روستایی بهدست آورد را دستمایه نوشتن نمایشنامه نادان کرد، این اثر را فریدون کوچرلو اثری ضعیف خواند، نریمانف نسبت به این تنقیح شکر گذار بوده و گفته است: فریدون او را با انتقادش چوب زده اما نتیجه آن چوب زدنها آفرینش نادرشاه شده است.گفتهاند برای فراهم کردن هزینه تحصیل به نزد حاجی زین العابدین رفته است و حاجی پرداخت هزینه را پذیرفته و شرط میکند نریمان ظرف دو سال مبلغ را برگرداند. به سال ۱۹۰۲ به دانشگاه طب رفت و در سال ۱۹۰۵ نریمانف و چند نفر دیگر از جمله رسولزاده و عزیز بگف «گروه سوسیالدمکرات مسلمان، همت» را در باکو بنیان گذاشتند. نظرات و عقاید بلشویکی یکی از سه آبشخورو مهم برسازنده فکر نریمانف است. نریمان در انتقال نشریه جرقه « ایسکرا»-و بنا به گفته برخی اعلامیههای لنین- از برلین به باکو از مسیر تبریز به حزب سوسیالدموکرات روسیه و لنین خدمت کرد..
نریمانف به نظر میرسد با نگاهی که به ایران داشت و این نگاه را بر پایه نمایشنامه نادر او توضیح خواهیم داد؛ مشروطه خواهان را در تبریز یاری میکرد. چنانکه آدمیت مینویسد، تشکیل حزب همت و گسترش فعالیتهای آن بر خیل عظیم ایرانیان مقیم قفقاز نیز تأثیر گذاشت.
کسروی نوشته است: یک سال پیش از جنبش مشروطهخواهی، ایرانیان قفقاز در باکو از روی مرامنامهٔ سوسیالدموکرات روس دستهای به نام اجتماعیون-عامیون پدید آوردند که نریمان نریمانف پیشوای آنان بود. سپس چون در ایران جنبش برخاست، در تبریز علی موسیو، حاج علی دوافروش و حاجی رسول صدقیانی و دیگران همان مرامنامه را به فارسی ترجمه و دسته مجاهدان را پدید آورده و خود یک انجمن نهانی به نام مرکز غیبی برپا کردند که رشتهٔ کارهای دسته را در دست خود داشت و آن را راه میبرد.
به نظر میرسد صورت درست این واقعه اینطور باشد که ابتدا سوسیالدموکرات قفقاز در ارتباط با سوسیالدموکراتهای روسیه پدید آمد و سپس «همت» را نریمانف به همراه عدهای بهعنوان شاخهای از این جریان و تشکیلات در بادکوبه پدید آوردند و آن نیز به تشکیل دسته سوسیالدموکرات ایران یاری رساند و در سازماندهی مجاهدین ابتدا در قفقاز و سپس داخل ایران دخالت داشت و با مرکز غیبی در تبریز مرتبط بوده است.
در سال ۱۹۰۹ با مأموریت حزبی به تفلیس رفت و در آنجا بازداشت و زندانی و سپس به هشترخان به مدت دو سال تبعید شد که با پایان این مدت به میل خود دو سال علاوه بر آن در هشترخان بماند. اقامتش در این شهر سبب نزدیکی او به جریانهای ترک گرای “ترکستان” شد. بعدها با گاسپرالی آشنا شد؛ هم او و هم نصیب بی عاشق شفیقه دختر گاسپرالی بودند که دامادی نصیبِ نصیب بی شد. این آشنایی بیشتر با فکر ترک گرایی که متعلق به قازان و ترکستان بود سومین آبشخور فکری او بوده است. البته افکار گاسپرالی در قفقاز و جوامع اسلامی کمابیش شناختهشده بود. گاسپرالی فکر خود را از طریق نشریه «ترجمان» ترویج و تبلیغ میکرد؛ از سوی دیگر بنا به دلایلی که زمینه لازم برای پرداختن به آن در اینجا نیست، این ترک گرایی با اتحاد اسلام و مسلمین در قفقاز گرهخورده و بهعنوان یک راه در مقابله با اسلاوها و مسیحیت مطرح شد..
قصدمان از این زندگینامه کوتاه نشان دادن سه زمینه فکری او بود. اکنون به بررسی نمایشنامه نادرشاهم بپردازیم که از ایرانگرایی او سرچشمه گرفته و به لحاظ تاریخی به پیش از آشنایی او با ایدئولوژیهای بلشویکی و پانترکیسم مربوط است.
نمایشنامه نادر
در این نمایشنامه یک برهه از تاریخ دراماتیزه شده است، با تکیه بر سخن شوپنهاور، از آنجا که این نمایشنامه یک شوربختی بزرگ را به تصویر میکشد؛ تراژدی است. موضوع نمایشنامه برآمدن قهرمانی بزرگ چونان امید ملتی است که از شوربختی، از پس ِتقدیری که تباهی نوشته است، برنمیآید. صرفاً شعله ایست که میدرخشد و خاموش میشود. در این نمایشنامه فردی از میان توده در اثر شنیدن سخنانی درست و خیرخواهانه تنبه یافته و هشیار میشود؛
این سخنان که از زبان دایی نادر جاری میشود جای فقدان تربیت صحیح را گرفته و نادر را به فردی در خدمت ملت خود دگرگون میکند. ذائقه فکر در قفقاز تحت تأثیر عقاید سوسیالیستی، گرایش به تقابل بین خان و توده داشت، در نوشته مورد نظر ما ا فرزند ملت از میان توده برمیخیزد چون مطابق فکری جاری در آن زمان خانها تمایلی به پاسداری از منافع مردم نداشتند و نیروهای شر را نمایندگی میکردند. این نمایشنامه در پنج مجلس و هفت پرده پرداختهشده است. اولین ترجمه از آن را تاج ماه آفاق الدوله پدید آورد. محمد خلیلی دیگر شخصی است که از آن ترجمهای بهدست داده در این نوشته ما به ترجمه محمد خلیلی رجوع کردهایم.
پرده اول، مجلس اول، آن تباهی که به مغز -قوه عاقله و محرکه- و ارکان دولت راه یافته است را نشان میدهد. ادهم که وزیر دربار است؛ نمادی از اضمحلال نهاد وزارت است و این را نشان میدهد که چه مقدار اشتغال به منافع شخصی، وزیر و به این اعتبار، دربار و سازمان حکومت را از توجه به امر ملی و کشور دور کرده است بهطوری که «همه خوانین ایالات فقط مبلغی ناچیز به خزانه دولت میپردازند و بقیه را برای خودشان به مصرف میرسانند» در آغاز مجلس نخست از پرده اول، او به انتظار شاه که سلطان حسین است، ایستاده و از اینکه شاه تأخیر کرده و از اندرونی بیرون نیامده، با خود میگوید:شاه «شاید خوابیده یا اینکه با بچههای کوچک مشغول بازی است» از آنجایی که شاه که روح مدبر مملکت است یا خواب است یا مشغول بازی با کودکان، وزیر بالعکس آنچه از نهاد وزارت مطابق سنت، انتظار میرود و خلاف نقشی که در سیاست نامهها به وزیر داده شده است، اخبار را از شاه پنهان نگه میدارد چون «به شاه که نمیشود گفت» مطابق با این منطق شاه بهکل از موضوعات کشور برکنار نگهداشته شده و وزیر «پردهای»حایل بین او و ملت کشیده که علت اصلی پریشانی ملت است. از آن بدتر اینکه وزیر به کانون توطئه علیه شاه و ملت تبدیل شده است.
این توصیف فهم نریمانف را نشان میدهد از مناسبات قدرت و علل تباهی که چندان دقیق نیست اما چون زمینه سخن گفتن بیشتر درباره عقاید نریمانف فراهم نیست از داوری و محاکمه افکار و فهم او خودداری خواهیم کرد و این مهم را به مطلبی مفصل موکول میکنیم.
آنچه ادهم نمیتواند بگوید شورش عشایر در برخی نواحی و نابسامان شدن اوضاع و از آن بدتر تعرض لزگیها به «بادکوبه، شکی، شیروان و دربند» است؛ گرجی بیگ، فرمانده قشون از اینکه فکری برای این امور نشده و شاه سلطان حسین ازآن بیخبر است با تغیر و اعتراض با وزیر حرف میزند. او از وزیر میپرسد درست است که «لزگیها به بادکوبه، شکی، شیروان و دربند مسلط شدهاند»؟ ادهم در مقابل این پرسش ابتدا تشکیک و سپس او را دعوت به پنهانکاری و سکوت میکند. در اینجا روشن است که جغرافیای سیاسی بنام آذربایجان در ذهن نریمانف وجود ندارد، او این نواحی را نه یک جغرافیای هویتی و نه یک جغرافیای سیاسی بلکه مناطقی از ایران و در واقع شهرهای ایرانی میبیند. گرجی بیگ با اینکه یک نفر مسیحی است اما در برابر این خواسته ادهم برآشفته میگوید«درست است که به اقتضای شغلم باید تابع نظرات شما باشم اما من هرگز نمیتوانم به دولت خیانت کنم» گرجی بیگ دارای وجدان ملی است. این وجدان حکم میکند«تا همه اندیشهها و برداشتهایش نسبت به میهنش را روشن و آشکار بیان کند». در برابر فرمان ادهم و دعوت او به سکوت مجبور میشود حقیقت را به ولیعهد-طهماسب میرزا- بگوید. طهماسب در ابتدا خلاف آنچه بعدها خواهد شد، ذهنی روشن و فهمی دقیق دارد. او میداند که در پی تباهی امور دولت چنان معطل و عاطل شده است که در این شرایط “دولت چه اموری میتواند داشته باشد، مگر برای دولت چیزی هم مانده است که برای آن مشورت کند و صلاحی بیاندیشد؟»
طهماسب در برابر این وضعیت به ادهم میگوید«دو ماه است که این گرفتاریها را همه مردم ایران به روشنی میدانند اما شما امروز دربارهاش مشاوره و صلاحاندیشی میکنید» او با حرارتی که از حس و مسئولیتش نسبت به ایران برخاسته است میگوید«سرزمینهای زیبای ایران، مناطق بادکوبه، شیروان، شکی تابع لزگیها شدهاند» سپس وزیر را با کلمات عتابآلود توبیخ کرده و هشدار میدهد که «وای به حال کسانی که روزی در مقابل ملت رسوا شوند» این است فهم نریمان از دولت و ملت ایران. به روشنی صدا و فکر خود را به زبان و سخن طهماسب میبخشد؛ اگر چه در نمایشنامه این مناطق به تصرف لزگیها درآمده اما غلط نخواهد بود اگر بگوییم مقصودش اسارت این نواحی بهدست روسهاست، البته بی آنکه نامی از روسها ببرد.
در پرده دوم نادر ظاهر میشود او یک نفر حرامی و یاغی است که مانند پدرش به آزار و اذیت و راهزنی و قلدری مشغول است. اما از آنجایی که «همه زندگی انسان بسته به آموزش است انسان را به هر شکلی تربیت کنی همانطور بار میآید» نادر تحت تعالیم و سخنان داییاش دگرگون میشود. نقش تربیت در تمدن و ترقی ملتها مورد توجه بسیاری از روشنفکران بوده است، آنها فرق ملل شرق با ملل مترقی را در تعلیم و تربیت میدانستند، در ایران نیز ذکاالملک جریدهای بنام تربیت منتشر میکرد؛ اینها نظرشان مخالف با آن عقیده استعماری بود که برخی ابنابشر را با نظر به ذات و تاریخ فاقد توان و قدرت ترقی میدانست. جواد خان دایی نادر وقتی نادر از جنگ با ازبکها برگشته پیش او میرود و شکوه و ناله میکند اما آنچه او را رنج میدهد نه اوضاع نابسامان شخصی بلکه «نابسامانیهای مملکت است» او خطاب به نادر میگوید«هیچ میدانی که در چه حال و روزگاری هستیم؟ مملکت دارد از دست میرود، زیارتگاههامان و سرزمینهایمان را بیگانگان دارند تصاحب میکنند، مردم وطن روز به روز ذلیلتر و بیچارهترمی شوند»
مقداری سخن در مورد نام نیک و شهرت گفته و سپس به نادر میگوید«تو باید از این کارهای زشت و ناپسند دست بکشی و نیروی خودت را در راه مملکت و ملت بکار گیری،سرزمینهای اجدادیمان را از چنگ دشمنان و بیگانگان برهان» بدان که «این کشور ویرانه، این ملت آواره در وطن، این مردم داغدیده چشم به راه شیرمردی چون توست» این مردم داغدیده چشم به راه شامل نریمان و بسیاری دیگر از اهالی قفقاز نیز میشود. حدیث نفس کرده است. نادر که متنبه شده و فهمیده «انسان باید از خود مردانگی نشان داده و در راه وطن و ملتش تلاش کند» قسم میخورد به «خالق آسمانها» که سرباز وطن باشد. جواد خان میگوید«نادر مبارزه در راه وطن کار مقدسی است،کاری است که همه مردم ایران را از تو راضی خواهد کرد و اگر سرزمینهایی که اجساد پدرانمان در آنها مدفون است از دست دشمن بازستانی کاری بس بزرگ و مقدس انجام دادهای» نمیدانم چرا وسوسه میشوم که میان این جواد خان و جواد خان گنجهای نسبت و تطابقی برقرار کنم. گویی جواد خان گنجهای از نادری در خراسان انتظار این کار مقدس و حماسی را میکشد. اما چرا خراسان؟ آیا غیر از این است که خراسان آن جایی است که بعد از فروپاشی ساسانی تکیهگاه ایرانی گری و ستیز با دشمن بود؟ آیا غیر از این است که سامانیان از آن دیار سر برآوردند؟ آنچه در نمایشنامه گفته نشده است اما میشود حدس زد چنین منظوری است. این نمایشنامه یک انتظار را فریاد می زند و نوعی ادبیات حسرت دارد.
نادر به جواد خان میگوید«به یاری خدا و نیروی شمشیر نخواهم گذاشت که یک بیگانه در همه خطه ایران عرض اندام کند» مردم چون میبینند که نادر چه هدف مقدسی دارد، همان مردم بیحال و کمرمق به حال و جوش آمده و مردانه میگویند «ما آمادهایم تا در راه وطن جان فدا کنیم»
نادر سردار طهماسب میشود و جنگهای مردانهای میکند همزمان وزیران توطئه میکنند و فکر شاه تباه میشود. نادر در برابر این سوظن طهماسب را برکنار میکند و خود شاه میشود؛ اما نادر رو به پیری است و زودتر از آنچه باید پیر گشته؛ میرزا مهدی که منشی اوست با خود میگوید «آیا یک چنین مردی را ایران دیگر به خود خواهد دید؟! مشکل» این پرسش، پرسش و فکر خود نریمان است. نادر دچار بدبینی شده و چشم پسر خود را کور میکند و بعد میفهمد «چشم ایران را کور» کرده است و سپس این قهرمان در یک دسیسه کشته میشود و این پایان تراژدی است اما همراه با حسرت انتظار نیز زنده میماند. این حال و و وضع روحی بسیاری از اهالی ایرانی قفقاز بود. چیزی که من از آن در جایی به امر بغرنج بیرون ماندن و ایرانی بودن تعبیر کردهام.پاسخ این پرسش بسیار سخت بود که چگونه میشود در حالی که بیرون از حوزه دولت ایران قرارگرفتهاند و تباهی سازمان اداری و حکومت ایران را فراگرفته و نادری نیز برای رفع ید غاصبانه ظهور نکرده و ظهورش مشکل است، ایرانی ماند؟
***
انتقال فعلان ملی گرا به اوین
شیما بابایی و داریوش زند ، فعالان مدنی و ملیگرا که ۱۲ بهمنماه توسط وزارت اطلاعات در شهر بهبهان بازداشت شدند، روز یکشنبه، ۱۵ بهمن، به بند۲۰۹ زندان_اوین منتقل شدند
خبر باز داشت این دو میهن دوست
شیما بابایی و داریوش زند از فعالان مدنی ایران بازداشت شدند
– داریوش زند در اعتراضات سراسری دیماه بازداشت و پس از 9 روز با قرار کفالت به طور موقت آزاد شده بود.
– شیما بابایی فعال مدنی و از فعالان علیه حجاب اجباری است که از سال 95 دو بار بازداشت شده بود.
۱۲ بهمن ۱۳۹۶
شیما بابایی و داریوش زند(آبدار) از فعالان مدنی در ایران، روز پنجشنبه، ۱۲ بهمنماه، در شهر بهبهان بازداشت شدند.
به گزارش کیهان لندن ماموران وزارت اطلاعات با عنوان پستچی به خانه پدری دایوش زند مراجعه و سراغ او را گرفتند. پس از گشودن درِ منزل ماموران اطلاعات به داخل خانه هجوم برده و اقدام به بازداشت داریوش زند و همسرش شیما بابایی کردند.
این دو فعال مدنی در ابتدا به اداره اطلاعات شهر بهبهان منتقل و پس از ساعاتی به شهر اهواز منتقل شدند.
شیما بابایی پیشتر بارها از سوی وزارت اطلاعات و اطلاعات سپاه پاسداران احضار و مورد بازجویی قرار گرفته بود. این فعال مدنی در ۵ خرداد ۹۵ بازداشت و پس از یک هفته با قرار وثیقه ۱۰۰ میلیون تومانی از زندان اوین آزاد شد. در بهمنماه سال ۹۵ برای ارائه آخرین دفاعیات به شعبه سوم دادسرای اوین احضار و شش اتهام «تبلیغ علیه نظام»، «اجتماع و تبانی»، «نشر اکاذیب در فضای مجازی»، «توهین به رهبری»، «توهین به سران»، «ارتباط با بیگانه و رسانههای خارج از کشور» به وی تفهیم شد. او در تیرماه ۹۶ پس از مراجعه به دادسرای اوین متوجه میشود که حکم زندان تعلیقی برایش صادر شده است اما به دلیل اینکه حکم صادر شده در اختیار او قرار نگرفت متوجه نشد به چه مدت زندان محکوم شده است.
این فعال مدنی همچنین ۲۸ مردادماه ۹۶، در پی احضار به پلیس امنیت تهران همراه با پدرش دکتر ابراهیم بابایی بازداشت و به دادسرا منتقل شده بود. در دادسرای شعبه اوین به اتهامات «تبلیغ علیه نظام» و «اخلال در نظم عمومی» تفهیم و به همراه پدرش با قرار کفالت بهطور موقت آزاد شد.
ورود نیروهای وزارت اطلاعات به خانه پدری داریوش زند در بهبهان برای بازداشت شیما بابایی و داریوش زند
داریوش زند همسر شیما بابایی نیز اخیرا در تظاهرات سراسری دیماه در شهر تهران بازداشت و پس از ۹ روز با قرار کفالت موقتا تا روز دادگاه از زندان اوین آزاد شد.
این دو فعال مدنی که برای دیدار با خانواده داریوش زند از تهران به بهبهان رفته بودند، روز پنجشنبه در حالی بازداشت شدند که در روز شنبه، هفتم بهمنماه، شعبه ۱۰۹۰ دادگاه ارشاد تهران بدون آنکه احضاریهای برای شیما بابایی، فعال مدنی، ارسال کند اقدام به برگزاری جلسه بررسی اتهامات او کرد.
داریوش زند نیز هفته گذشته در نامهای به حسن روحانی درباره دستگیری خود و نگهداری زندانیان در شرایط غیرانسانی توضیح داده و تاکید کرده بود مردم در تظاهرات خود هیچ سلاح گرم و سرد به همراه نداشتند و جز مطالبات برحق خود چیزی نگفتهاند اما لباسشخصیها و گارد ویژه با گسترش جوّ به شدت امنیتی به هر شکلی که میتوانستند مردم را سرکوب کردند.
***
ایران زیبای ما: مازندران
***
حزب پان ایرانیست
همبستگی ملی . یکپارچگی ایران . حاکمیت ملت
هم میهن گرامی: برای ایرانی یکپارچه، آزاد، آباد، سربلند و دمکرات با حاکمیت ملت به ما بپیوندید
iran@paniranism.info – www.paniranism.info
درخواست هموندی
www.paniranist.org/a.htm
کنون ای هم وطن ای جان جانان / بیا با ما بگو پاینده ایران
نامه پان ایرانیسم
https://paniranism.info
فیسبوک نامه پان ایرانیسم
https://www.facebook.com/%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87-%D9%BE%D8%A7%D9%86-%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86%DB%8C%D8%B3%D9%85-Nameh-Pan-Iranism-147723055600332/
توئیتر نامه پان ایرانیسم
paniranism@