شماره 123 – ایران، تصوری ذهنی نیست

هم میهن گرامی, مهر نموده و ما را در پخش نامه پان ایرانیسم یاری نمایید. سپاس!

نامه پان ایرانیسم
شماره 123، سهرشنبه 28 بهمن ماه 1399، 16فوریه 2021
www.paniranism.info . iran@paniranism.info

 

درود بر هم میهنان گرامی

مطالب زیر تقدیم میشوند

ایران، تصوری ذهنی نیست – ایران و ایرانشهر در گفت‌وگو با صادق سجادی
“ستم ملی”؛ کدام ستم؟ کدام ملت؟، شاهین نژاد
حکومت در ایران: فاسدان و رمّالان فرقه‌ای، روشنک آسترکی
ایران در جهان دو قطبی، محمد جلالی – م. سحر
پیمان بهاری از فعالان ملی خوزستان بازداشت شد
روی در جایگاه جاودان ای جان جانان
جشن اسفندگان بر ایرانیان خجسته باد !

 

جشن اسفندگان بر ایرانیان خجسته باد !

جشن اسفندگان ، جشن مهر ایرانی
جشن اسفندگان ، آیین ستایش زن و زمین
جشن اسفندگان ، جشن احترام ایرانیان به ایران

 

ایران، تصوری ذهنی نیست – ایران و ایرانشهر در گفت‌وگو با سید صادق سجادی

برگرفته از آذری‌ها به نقل از روزنامه اعتماد

محسن آزموده

درآمد: بحث درباره ایران و ایرانشهر، این روزها یکی از اصلی‌ترین مباحث در میان روشنفکران و اندیشمندان ایرانی است. سید جواد طباطبایی از تدوین نظریه ایران می‌گوید و برخی در تقابل با او، از اعتباری بودن این مفهوم سخن به میان می‌آورند. دکتر سجادی معتقد است که مفهوم و مصداق ایران یک تصور ذهنی نیست و اندیشه ملی ایرانی یعنی جهان‌بینی ایرانی، سابقه چند هزار ساله دارد. این مورخ برجسته در گفت‌وگوی حاضر به پیشینه ایران و دلالت‌های آن اشاره و تاکید می‌کند که مفهوم ایران، جعل پهلوی اول نیست و بسیار ریشه دارتر و با سابقه‌تر از این حرف‌هاست. سید محمد صادق سجادی، برای علاقه‌مندان به تاریخ ایران نامی آشناست، بیش از ٣٠ سال مدیر بخش تاریخ و عضو شورای عالی علمی مرکز دایره‌المعارف بزرگ اسلامی بوده و نقش کلیدی و موثری در تهیه و تدوین مجموعه عظیم تاریخ جامع ایران ایفا کرده است. دکتر سجادی صدها مقاله و مدخل نوشته و غیر از تالیف کتاب‌هایی چون طبقه‌بندی علوم در تمدن اسلامی، تاریخ برمکیان و رساله اخبار برامکه، آثار ارزشمند فراوانی را تصحیح و ترجمه کرده است:

نخست بفرمایید وقتی از «ایران» حرف می‌زنیم، منظورمان چیست؟ آیا اشاره به کشوری (ملت-دولت) متاخر داریم که در فروردین سال ١٣١٤ با تصمیم پهلوی اول با مرزهای مشخص جغرافیایی پدید آمد یا اشاره‌مان به هویتی به مراتب ریشه‌دارتر و کهن‌تر است؟

نمی دانم این قضیه نادرست که ایران- کلمه یا اطلاق یا حتی هویت- ساخته رضاشاه پهلوی است، از کجا آمده است. متاسفانه بعضی از اشخاص صاحب وجهه علمی نیز گزارش‌های تاریخی را درست نمی‌خوانند و درباره آن تحقیق نمی‌کنند، یا متاثر از عده‌ای مغرضِ عالِم نما و کم‌مایه یا بی‌مایه می‌شوند. پهلوی اول نه کلمه ایران را ساخت، نه آن را بر سرزمین ما اطلاق کرد، نه هویت ایرانی را با این کلمه تبیین کرد و شناساند! ماجرا این است که تا پیش از سال ١٣١٤ش و البته گاه هنوز، به پیروی از سنتی باستانی، ایران در زبان‌های اروپایی غالبا پرشیا یا پرس (پارس) خوانده و نوشته می‌شد. سبب آن هم روشن است. دو شاهنشاهی بزرگ ایرانی را تیره پارس‌های قوم ایرانی ایجاد کردند و به سبب اقتدار سیاسی و نظامی و کشورگشایی‌های‌شان، با اقوام دیگر مرتبط شدند و آن مردم ناچار در تداول خود یا نوشته‌های‌شان، از پارس و پارس‌ها سخن گفتند. مراد منابع یونانی و سریانی از پارس، پارس‌ها، آشکارا به معنی ایران و ایرانیان است. این وضع درباره غالب کشورهای اروپایی مانند فرانسه و آلمان و انگلستان و بلغارستان و کرواسی و صربستان و غیره هم صادق است. مگر مردم این کشورها را فقط فرانک‌ها، ژرمن‌ها، انگلو ساکسون‌ها، بلغارها، کروات‌ها، یا صرب‌ها تشکیل می‌دادند یا می‌دهند؟ ده‌ها قوم دیگر در این سرزمین‌ها بوده‌اند و هستند که نام دیگر دارند. به هرحال کاری که پهلوی اول کرد آن بود که از بیگانگان خواست در نامه‌ها و اسناد بین‌المللی و اطلاقات دیگر از نام بس کهن ایران به جای پارس که نام جزیی از ایران است، استفاده کنند. این نام که در در زبان‌های اروپایی غریب نبود و بعضا ایران را با همین نام می‌شناختند، به تدریج رایج شد و عموما جای پارس را گرفت.

پیشینه مفهوم ایران چیست؟

کلمه ایران در کتیبه‌های باستانی و منابع بازمانده از آن ادوار به وفور آمده است و مراد از آن کشوری با مرزهای معین و هویتی مشخص و نمایان بوده است. بدیهی است که مرزهای سیاسی در ادوار مختلف بر اثر جنگ‌ها و ظهور و سقوط دولت‌ها تغییر می‌کرده است، یعنی قلمرو دولت‌ها و سلسله‌ها انبساط و انقباض داشته است، اما مفهوم هویتی و سیاسی ایران، همیشه ایران بوده است. به همین سبب ما در تاریخ، کشوری می‌شناسیم که مرزهایش در دوره‌های حکومت مادها و سپس پارس‌ها و جانشینان اسکندر مقدونی، یعنی هخامنشیان و سلوکیان و اشکانیان و ساسانیان و در ادوار اسلامی، متغیر بوده است، اما همواره بر آن «ایران» اطلاق می‌شده است. فرق میان ایران به عنوان یک واحد سیاسی و آنچه به درستی جهان ایرانی می‌خوانیم و حدودش بسی فراتر از آن واحد سیاسی است، همین جاست. مثلا قسمتی از شبه قاره هند، بخش بزرگِ ماوراءالنهر تا حدود چین، آسیای صغیر و قلمرو عثمانی حتی در بوسنیای اروپایی، قسمتی از قفقاز و حتی بخشی از سوریه، هیچگاه رسما در عصر اسلامی جزو خاک اصلی ایران، یا غالبا جزو واحد سیاسی ایران نبوده است اما همیشه جزو جهان ایرانی محسوب می‌شده است، یعنی ایران فرهنگی. بعضی از این سرزمین‌ها در ادواری مهم، جلوه گاه زبان و ادب ایران و فرهنگ ایرانی بوده است. فرهنگ ایرانی، زبان‌های ایرانی، آداب ایرانی، ادبیات ایرانی هنوز در بعضی از این سرزمین‌ها زنده است. زبان دستگاه اداری یا وجوهی از زندگی عامه، در مصر به روزگار ایوبیان و ممالیک، مشحون از کلمات و ترکیبات فارسی بوده است و من در چند مقاله نسبتا به تفصیل درباره آن سخن رانده‌ام. از شبه قاره هند تا همین اواخر شاعران بزرگ پارسی‌گوی بر می‌خاستند. در آسیای صغیر در تمام دوران مغول و تیمور زبان و ادبیاتی جز زبان و ادبیات فارسی رایج نبود. سلاطین ترک عثمانی به فارسی سخن می‌گفتند و شعر می‌سرودند و مورخان و نویسندگان‌شان به فارسی تالیف و تصنیف می‌کردند و اسناد اداری‌شان به فارسی بود. زبان رسمی و اداری و فرهنگی تمام سلسله‌های ترک و مغول از غزنویان تا صفویان همواره فارسی بوده است و جالب آنکه درخشان‌ترین ادوار ادبی ایران، دوران ترکان و مغولان است. از این گونه شواهد بسیار است. اینها یعنی هویت ایرانی که در جهان ایرانی یا ایران فرهنگی قابل بحث است. اما درباره کلمه ایران باید بگویم کاربرد و اطلاق آن در عصر باستان بر کشوری که مسکن و موطن قوم ایرانی است، محتاج اثبات نیست. شواهد و دلایل و اسناد در این باره زیاد است. مناقشه به گمانم مربوط به عصر اسلامی است که بعضی می‌گویند، سرزمینی یا واحد سیاسی یا کشوری به نام ایران وجود نداشته است. این نیز به کلی نادرست است. (در این زمینه می‌توان به گفتار درون متن با عنوان «ایران در گذرگاه تاریخ» مراجعه کرد).

اهمیت پرداختن به این ایده از دید شما در چیست و چرا ما باید نسبت به آن حساس باشیم و در جهت حفظ و تقویت آن بکوشیم؟

معلوم است. طی قرن اخیر و مخصوصا بر اثر جنگ‌های جهانی و تجزیه شبه‌قاره هند و سقوط اتحاد جماهیر شوروی کشورهایی متولد شده‌اند که پیش از آن هویت مستقل نداشته‌اند اما به وسایل مختلف برای خود پیشینه تاریخی درست می‌کنند یا صریح‌تر بگویم، جعل می‌کنند. قوم‌گرایی و نژادگرایی‌هایی مانند پان عربیسم و پان تورانیسم و غیره هم که بخش عظیمی از قوای فکری و مادی گروهی از مردم را به خود اختصاص داده است. دانشمندان و گویندگان و عرفای بی‌مانند ایرانی مانند فارابی و ابوعلی سینا و زکریای رازی و ابوریحان بیرونی و مولانا جلال‌الدین و بسیاری دیگر را در زمره دانشمندان ترک ‌و عرب و آثار آنها را میراث فرهنگی خود شمرده‌اند. از این نوع تحریف‌ها بسیار کرده‌اند. از این سوی، مردم کهنِ فرهنگ سازِ سرزمینی کهن چون ایران با آن میراث عظیم فرهنگی که در دنیای باستان و عصر اسلامی بعضی از نیرومند‌ترین دولت‌ها را در سطح جهان ایجاد کردند، چرا باید نسبت به نام و هویت و میراث خود سهل انگاری کنند یا بی‌اعتنا باشند و به آن جعلیات و تحریف‌ها پاسخ ندهند؟

عنصر قوام‌بخش و تداوم‌دهنده این ایران، در دل این تاریخ پرفراز و نشیب چیست؟ آیا این عنصر زبان است یا تلقی ویژه ایرانیان از دین اسلام است که به خصوص بعد از صفویه، به صورت دین رسمی تشیع تبلور یافت یا مرزهای جغرافیایی آن را مشخص می‌سازد؟

این عنصر قوام بخش و تداوم‌دهنده، فقط زبان نیست؛ فرهنگ قوم که هویت آن را شکل می‌دهد و زبان یکی از اجزای آن است و بلکه مهم‌ترین جزو آن. آداب و رسوم، ادبیات مکتوب و شفاهی، جهان‌بینی، دین و اعتقادات آیینی، روابط اجتماعی، اخلاق فردی و عمومی، اغذیه، پوشش، جشن‌ها و سوگواری‌ها و بسیاری دیگر، عناصر متعدد تداوم بخش هویت ایرانی است. همانطور که اشاره کردم، زبان می‌تواند در سرزمینی مانند ایران که سبب موقعیت جغرافیای سیاسی خود، همواره در سراسر تاریخ مورد هجوم اقوام مختلف بوده است، مهم‌ترین عامل هویت بخش باشد و البته هست. اما به نظرم تعبیر دقیق‌تر آن است که بگوییم اندیشه ملی ایرانی یعنی جهان‌بینی ایرانی، سیاست و ملکداری ایرانی، هنر و ادب ایرانی… که اساس آن سابقه چند هزار ساله دارد، مفهوم ایران و هویت ایرانی را تبیین می‌کند و تداوم می‌بخشد.

آنچه برخی پژوهشگران از آن به عنوان اندیشه ایرانشهری بدان اشاره می‌کنند، چیست و چه ویژگی‌ها و نشانه‌هایی دارد؟

اندیشه ایرانشهری به گمان من همان است که بالاتر اشاره کردم. یعنی ایران و اندیشه ملی ایرانی، البته با تاثراتی که کم و بیش و طی هزاران سال به دنبال حوادث بزرگ پذیرفته ولی اساس خود را نگاه داشته است. یعنی مفهوم ایران و ایرانی هزاران سال است که وجود داشته و دارد. یعنی «ذات» ایران و اندیشه ایرانی همواره تداوم داشته است، گرچه «عرضیات» آن که قابل زوال و تجدید است، متغیر بوده است.

برخی از پژوهشگران، بعد از ورود اسلام به ایران، از دو قرن سکوت و سپس سر برآوردن ایران فرهنگی سخن گفتند. تا چه میزان با این روایت همدل هستید؟

درباره دو قرن سکوت این تعبیر رسا نیست. مراد فقدان حکومتی ایرانی مبتنی بر اندیشه سیاسی و ملکداری ایرانی است، یعنی تداوم تاریخ «ایران». طی دو قرن آغاز اسلام، جز در عرصه حکومت رسمی، هیچ سکوت نبود. حتی در عرصه سیاست و حکومت هم، گرچه خلافت، ایرانی نبود، اما زمام حل و عقد همین خلافت غیرایرانی هم به دست ایرانیان، با همان اندیشه ملکداری و دستگاه اجرایی ایرانی بود. اینکه بلندپایگان قوم‌گرای عرب، بعضی از خلیفگان اموی و عباسی را متهم کرده‌اند که حکومت خسروان به راه انداخته‌اند یا ملکداری و رشته کارها را یکسره به ایرانیان سپرده‌اند و البته وجود و فعالیت خاندان‌های کهن دیوانسالار ایرانی در دستگاه اداری و سیاسی خلیفگان، ثابت می‌کند که سکوتی از این حیث نبوده است. ایران فرهنگی هم از چیزی که نبوده است، بیرون نیامده است. ایران فرهنگی از پیش از اسلام تا امروز وجود دارد، اما حدودش تغییر کرده است.

گفته می‌شود عموم سلسله‌هایی که از اواخر قرن دوم و اوایل قرن سوم هجری در ایران سر برآوردند، از طاهریان و صفاریان و سامانیان و دیلمیان و آل‌بویه گرفته تا سلسله‌هایی که ریشه در اقوام مهاجم صحرانشین داشتند، مثل غزنویان و سلجوقیان و خوارزمشاهیان همواره پس از استقرار و تثبیت، می‎کوشیدند به عنصر ایرانی تشبث جویند و به نحوی از انحای برای خود نسبی ایرانی بتراشند. علت این اقدام ایشان چیست؟

دقیقا همین طور است و من چند جا در همین باره گفته و نوشته‌ام. موضوع فقط ساختن نسب‌نامه‌ ایرانی نیست. در ایرانی بودن سلسله‌هایی چون سامانیان و آل‌بویه که کسی تردید نکرده است. سلاطین و فرمانروایان ایران پس از اسلام، چه حکومتی خُرد و محلی داشته‌اند و چه سرزمینی وسیع و حکومتی فراگیر، خود را از راه جعل نسب‌نامه به خسروان ایران پیوند می‌زده‌اند تا حکومت‌شان قبول عام یعنی نوعی مشروعیت یابد. جالب است که اینها فقط نمی‌خواسته‌اند میان ایرانیان مقبولیت یابند و مشروعیت کسب کنند؛ نشر و ترویج این نسب نامه‌ها، آنها را به دیده همه اقوام «رعیت» صاحب حق نشان می‌داده است. اجمالا باید بگویم که جعل این نسب‌نامه‌ها نشان می‌دهد که در قرون اسلامی، حتی در درخشان‌ترین ادوار فرهنگی، یعنی قرون ٤ و ٥ هجری، در قلمرو شرقی اسلام عامه مردم چه می‌خواسته‌اند، چه نگاهی به حکومت داشته‌اند و انتظار داشتند فرمانروایان‌شان به کجا و چه کسانی منسوب باشند. وقتی از ایران فرهنگی و تداوم اندیشه ایرانی، از پیش از اسلام و سراسر عصر اسلامی سخن می‌گوییم، یکی از وجوه اثبات‌کننده آن، همین نگاه و تلقی از سیاست و حکومت است.

غیر از این، گفته می‌شود در طول سده‌های میانه، عنصر ایرانی در قامت اهل قلم و به صورت نهاد وزارت و دیوانسالاری با تجربه در دربارهای گوناگون حضور داشته است. اگر ممکن است در این مورد نیز توضیح دهید.

لابد مراد شما از اهل قلم در اینجا، طبقه کاتبان است که بر کارگزاران عالیرتبه و میان‌رتبه دیوانی اطلاق می‌شده است. بالاتر اشاره کردم که زمام حل و عقد امور دستگاه خلافت و به طور خاص، امور اداری و اجرایی به دست ایرانیان بوده است. واقع آن است که دستگاه اداری ایران-دیوانسالاری- تقریبا به طور کامل به دست خاندان‌های کهن ایرانی دیوانسالار، به عصر اسلامی و حکومت خلیفگان منتقل شد و به تدریج بر اثر احوال هر دوره و احتیاجات اجرایی چیزهایی به آن افزوده شد. دیوانسالاری ایرانی از مهم‌ترین وجوه اندیشه ایرانی در سیاست و ملکداری، یعنی اندیشه ایران شهری است مخصوصا که به نظر من شغل دیوانی، شغلی خاندانی بوده است و از پیش از اسلام تا قریب به یک قرن پیش، فنون و مشاغل دیوانسالاری از پدر به پسر منتقل می‌شده است. به همین سبب است که دیوانسالاری ایرانی، باید پدیده‌ای متداوم در تاریخ ایران و جهان ایرانی تلقی شود.

نقش ادبا و شاعران به مثابه حافظان اصلی زبان و میراث شفاهی و مکتوب را در این تداوم چگونه ارزیابی می‌فرمایید؟

پیداست که در بعضی ادوار نقش‌های مهم داشته‌اند. تنها ادیبان و شاعرانی چون دقیقی و فردوسی و حافظ و نظامی صاحب نقش نبوده‌اند. در آنچه ما الان درباره‌اش صحبت می‌کنیم، مورخان، اهل فلسفه به معنای قدیم آن، اعم از متفکرانی که فقط در مسائل مابعدالطبیعه اندیشیده‌اند و متفکرانی که درباره حکمت عملی بحث کرده‌اند؛ حتی طبیبان و منجمان هم نقش داشته‌اند. توضیح این مطلب از حوصله این مصاحبه خارج است. فقط اشاره می‌کنم که دیوانسالاران و وزیران دانشمند ایرانی چون برمکیان، خاندان ابن عمید، خاندان نظام الملک، خاندان رشید الدین فضل‌الله، وزیران ایرانی یا ایرانی نسب در غرب جهان اسلام و حتی تا اسپانیا، از راه آثار خود یا کارِ وزارت و دیوانسالاری، از ستون‌های حفظ و تداوم فکر سیاسی و اجرایی ایرانی در جهان اسلام بوده‌اند.

یک سوال انتقادی و آن اینکه آیا این تاکید بر عنصر «ایرانی» ناشی از رویکردی ایدئولوژیک و نوعی ناهمزمانی (anachronism) در اطلاق مفاهیم نوپدیدی چون «ملت» و «ملی‌گرایی» بر دوره‌هایی نیست که هنوز در ایران «دولت ملی» به مفهوم جدید کلمه در هیچ کجای جهان پدید نیامده بود؟

مفهوم و مصداق ایران و ایرانی تصور ذهنی نیست. چون واقع و صاحب اثر است، در مباحث مربوط به آن خواه ناخواه مورد تاکید قرار می‌گیرد. حالا اینکه مفهوم «ملی»و «ملت» در فرهنگ علوم سیاسی و اجتماعی امروز به کلی دور از مفهوم قدیم است، نافی اصل قضیه نیست. بسیاری پدیده‌ها در علوم و اندیشه‌های کهن، حتی علوم محض، وجود دارد که برای تبیین آنها، واژه‌ها و اصطلاحات نوبنیاد بر آن می‌نهیم یا مجازا و به معنایی جدید از کلمات و اطلاقات قدیم برای آنها استفاده می‌کنیم. مهم مفهوم و کارکرد واژه‌ها و اصطلاحات و مفاهیم است. بله دولت ملی به معنای امروز نه در ایران و نه در نقطه‌ای از عالم پدید نیامده بود. اطلاق دولت ملی بر دولت صفوی هم مجازی است. ولی وقتی مورخ و محقق متوجه می‌شود که نوعی آگاهی و تعمد در تشکیل دولت صفوی در برابر حکومت عثمانی که بیشتر سرزمین‌های اسلامی را تصرف کرده و به ایران هم چشم دوخته بود، وجود داشته است و این آگاهی و تعمد برای ایجاد حکومتی متمرکز زیر نام کهن ایران بوده است و قلمرویش با ایران عصر ساسانی پهلو می‌زده است، قهرا متمایل می‌شود که آن را دولت ملی بنامد؛ گرچه ملی به معنای امروز نبوده است.

امروز از مجموع این تلاش‌ها که از سوی نخبگان ایرانی در طول اعصار صورت گرفته، چه میراثی برای ما به جا مانده است؟ آیا این تاکیدی که از سوی مورخان بر تاریخ می‎شود نوعی عقبگرد و دلخوش داشتن به «آنچه خود داشت» و در نتیجه شکلی از «واپس‌گرایی» نیست که ما را از پرداختن به اینجا و اکنون باز می‌دارد و به غوطه خوردن در گذشته سپری‌شده، فرا می‌خواند؟

نه این طور نیست. هیچ ربطی به واپس‌گرایی ندارد. اطلاع از تاریخ و میراث گذشته یعنی وصف جانفشانی‌ها که مردم یک سرزمین برای حفظ قلمرو خود و بهبود وضع زندگی و ایجاد تمدن و توسعه فرهنگ کرده‌اند و آن میراث را به نسل بعدی سپرده‌اند، نه‌تنها عقبگرد نیست، بلکه از مهم‌ترین انگیزه برای پیشرفت و توسعه و بسط دانایی و علم تواند بود. همه اقوام در همه سرزمین‌ها دنبال تحقیق در تاریخ گذشته خود و وصف آن هستند. حتی کشورهای تازه پدید آمده هم برای خود تاریخ و پیشینه فرهنگی می‌سازند. البته باید تاکید کرد که صرف افتخار به گذشته، افتخارآفرین نیست، مگر تبدیل به انگیزه‌ای قوی در تجدید آن افتخارات در دنیای امروز شود.

***

“ستم ملی”؛ کدام ستم؟ کدام ملت؟

شاهین نژاد

عبارت “ستم ملی” مهمترین حربه گروه‌های قوم‌گرا در تشریح وضعیت خویش و ارتباط خود با ایرانیان فارسی زبان و یا حکومت‌های ایران در سده‌های گذشته، بوده است. می‌خواهیم مروری بر تعریف ملت و سپس “ملت زیر ستم” داشته باشیم تا بدانیم آیا ما اصولا بیش از یک ملت در ایران داریم یا نه؟ دیگر اینکه آیا مردمی به صورت یک قوم در ایران زیر ستم بقیه ملت ایران و یا حکومت بوده‌اند یا خیر؟

ملت چگونه تعریف می‌شود؟
تعریف آمریکایی- فرانسوی واژه ملت که ریشه در انقلاب کبیر فرانسه دارد وآبشخور آن بیشتر یک خاستگاه حقوقی است، ملت را مجموعه‌ای از گروه‌های مردمی می‌داند که در قلمروی جغرافیایى معین با یک حکومت مشترک زندگی می‌کنند. این گروه‌ها الزاما یکدست نیستند و در درون آنان گوناگونی‌هایی نیز می‌تواند موجود باشد. بر این پایه، ملت عبارت است از اجتماعی از شهروندان که بر پایه قراردادی سیاسی و اجتماعی به سرنوشتی مشترک تن در داده‌اند.
ملت از دیدگاه فرهنگی بگونه‌ای دیگر تعریف می‌شود که بیشتر بر پایه نگاهی است که ریشه در آلمان دارد. در این نگاه، ملت به مردمی گفته می‌شود که دو سری عوامل را در اشتراک با یکدیگر داشته باشند: عوامل مادی شامل سرزمین، دولت، زبان و اقتصاد و عوامل معنوی همچون تاریخ، سنن، اعیاد و ارزش‌ها، علایق و پیوندهای عاطفی و یادمان‌های (خاطرات) ملی.

اگر به تعریف آمریکایی- فرانسوی واژه “ملت” نگاه کنیم، صدالبته ایران را کشوری با تنها یک ملت می‌بینیم. در این رویکرد، حتی کانادا نیز کشوری چندملتی شناخته نمی‌شود. اگر بنیاد را بر پایه درک آلمانی از واژه ملت بگذاریم باز ایران را دارای تنها یک ملت ارزیابی می‌نماییم چرا که بیشتر عوامل مادی و همه عوامل معنوی که برای تعریف “ملت” لازم است، در میان همه ایرانیان مشترک است. قرن‌ها زیست در کنار یکدیگر در فلات ایران و پشت سر گذاشتن فرازها و فرودهای تاریخی، وجود اسطوره‌ها و حماسه‌های آشنا مانند کاوه آهنگر، رستم، سیاوش و…، اعیاد مشترک مانند نوروز، شب چله و سیزده بدر، سنن مشترک مانند مراسم سوگواری، خواستگاری، جهیزیه و مهریه، تعلقات و عواطف مانند شادمان شدن مردم در چهارسوی کشور در اثر برنده شدن فلان فیلم در اسکار و یا اندوهگین شدن مردم در جای جای ایران در نتیجه باخت فوتبال ایران به فلان کشور، بخشی از عناصر پیوندی مردم ساکن در جغرافیای ایران است.

در عوامل مادی مشترک در میان هموندان یک ملت، تنها زبان آمیزه ای‌است که وجه اشتراک بسیاری از ایرانیان نیست ولی سرزمین مشترک، حکومت مشترک و اقتصاد مشترک، دیگر فاکتورهای مادی موجود در یک ملت هستند که در باره ملت ایران نیز به عنوان یک ملت یگانه صدق می کنند. در سده ۱۸ و ۱۹ میلادی در اروپا، مجموعه‌ای از احساس مشترک تعلق به سرزمین، پیشینه تاریخی، روان و عاطفه گروهی که هویت ملی نام گرفت جای وفاداری مطلق به شاه، فئودال منطقه و یا قبیله را گرفت. بدینسان از دل اروپا، ملل مستقل سر برآوردند و در کنار دیگر ملل تاریخی جهان همچون یونانی‌ها، ژاپنی‌ها، چینی‌ها، ایرانیان و مصریان جای گرفتند.

در ادامه، در اثر تجزیه کشورهایی چون عثمانی، ایران و هندوستان در سده‌های ۱۹ و ۲۰، ملت‌های نوینی در قالب کشورهایی چون عراق، سوریه، لبنان، افغانستان، پاکستان و … شکل یافتند. طبیعی است که حسی که یک ایرانی به هم میهن خویش داراست را هرگز نمی‌توان در کشورهای تازه تاسیس سراغ گرفت. نگاه یک کرد عراقی به یک عرب عراقی و یا حس یک پشتو به یک هزاره‌ای در افغانستان، نگاه آشنای و پرمهر یک فرد به یک هموطنش نیست.

ما ایرانیان به خاطر همان مشترکات بالا، اگر هم حس دلپذیری نسبت به برخی از ایرانیان دیگر نداشته باشیم مطمئنا نه به دلیل قومی و یا زبانی که به دلیل اختلافات سیاسی، اجتماعی و یا حتی دینی است. از اینرو، دوستان و همنشینان خود را چه در ایران و چه در برونمرز از میان هم‌اندیشان و همدلان خویش از طبقه اجتماعی خودمان برمی‌گزینیم فارغ از اینکه متعلق به کجای ایران باشند. اینها نشانه‌های آشکاری از این است که بیشتر ایرانیان نگاه قومی- قبیله‌ای به هموطنان خویش ندارند.

یکی از پیامدهای برکشیده شدن مفهوم هویت ملی، چندی بعد در قالب پدیده‌ای به نام “ملل زیر ستم” در اروپا، نمود یافت. ملت تحت ستم به گروهی از مردم گفته می‌شد که یا در سرزمینی غیر از سرزمین خود زندگی می‌کردند و احساس تعلق به ملت دیگری را داشتند (مانند لهستانی‌های آلمان و ترک‌های مقیم یونان) و یا در سرزمین اصلی خویش زیست می‌کردند ولی دارای تاریخ، زبان، آداب و سنت‌هایی بودند که متفاوت با اکثریت مردم کشور بود و حکومت اکثریت در پی زدودن این ویژگی‌ها بود و تبعیضی سیستماتیک علیه اقلیت اعمال می‌کرد (مانند کردها در ترکیه و یا چینی‌ها در اندونزی و یا مردمی که در سرزمین خود بگونه‌ای رسمی توسط دولتی بیگانه استعمار می‌شدند مانند الجزایری‌ها توسط دولت فرانسه).

پس از جنگ جهانی اول، در سال ۱۹۱۹ به پدیده ملل زیر ستم در معاهده “ورسای” توسط رئیس جمهور وقت آمریکا (ویلسون) اشاره شد. در آنجا، به این مقوله برای کشورهایی مانند لهستان و سرزمین‌های اشغال‌شده توسط امپراتوری اتریش- مجارستان پرداخته شد که در منشور سازمان ملل متحد نیز گنجانده شد. دلیل اینکه گروه‌های جدایی‌خواه پافشاری بسیاری بر “ملت بودن” اقوام ایرانی دارند این است که پس از جا انداختن اینکه ما در ایران، “ملت کرد”، “ملت بلوچ” و “ملت ترک” داریم، بتوانند بر پایه اصل “حق تعیین سرنوشت ملت‌ها”، در خواست جدایی از ایران را مطرح نمایند.

آیا هواداران “پروژه ملت‌سازی” می‌توانند تعیین کنند که کدام بخش از مردم ایران در بیرون از سرزمین نیاکان خود زندگی می‌کند؟ حتی عرب‌های خوزستان و ترکمن‌های استان گلستان که از حیث نژادی و تباری ایرانی نیستند (گر چه هموطن ما و شهروند ایران بوده‌اند و هستند)، پیشینه هزار و چند صد ساله در خوزستان و هفتصد هشتصد ساله در گنبد دارند و مانند همه دیگر شهروندان ایران، در همه آن سرزمین کهن، حق آب و گل دارند. آیا مبلغین شعار “ایران کشوری است کثیرالمله” می‌توانند روشن سازند که سرزمین کدام قوم به وسیله دیگر ایرانیان تصرف شده است؟

حال که بنا بر هر تعریفی در عرف جهانی، تنها یک ملت در ایران داریم و آن «ملت ایران» است، بجاست نگاهی به وضعیت اقوام در ایران بیندازیم تا ببینیم ستم قومی در ایران حقیقت دارد یا این نیز بخشی از جعلیات “ملت‌سازان” و از تبلیغات مسموم آنان برای ایجاد تفرقه و دشمنی در میان ایرانیان است که نتیجه‌اش جز تجزیه ایران نخواهد بود.

“ستم‌هایی” که از سوی جدایی‌خواهان به عنوان “ستم ملی” عنوان می شود در قالب دو گونه ستم‌های معنوی و مادی گروه‌بندی می‌شود: ستم معنوی را اینگونه مطرح می‌کنند که فارسی‌زبان‌ها به غیر فارسی‌زبان‌ها، در طول تاریخ زبان فارسی را تحمیل کرده‌اند و ستم مادی به این مضمون که فارسی زبان‌ها به آبادانی و توسعه مناطق غیر فارسی‌زبان نپرداخته‌اند و یا حتی در مقاطعی به سرکوب و حذف فیزیکی اقوام پرداخته‌اند. روشن است که در هر دوی این اتهامات، فرض بر این بوده که قدرت سیاسی در این چند سده گذشته در دست فارسی‌زبان‌ها بوده است که آشکارا فرض نادرستی است.

در ایران برآمدن زبان فارسی به عنوان زبان ملی و پیوندی، خودجوش و پیامد خرد جمعی مردم سرزمینمان بوده است. نمی‌توان جا افتادن فارسی در کشورمان را پیامد فشار از سوی حکومت‌ها بر مردم دانست چون نه تنها سلطنت در هزاره گذشته عمدتا در دست ترک‌زبان‌ها بوده بلکه کوچکترین نشانه و گواهی در تحمیل فارسی‌گویی و یا فارسی‌نویسی از سوی حکومت‌ها بر مردم در گزارش‌ها و اسناد تاریخی یافت نمی‌شود.

قدرت سیاسی در کشورمان در هزار سال گذشته یعنی از زمان چیرگی غزنویان بر بخش بزرگی از فلات ایران تا همین عصر کنونی، یا در دست ترکان مانند سلجوقیان و خوارزمشاهیان و یا در چنگ ترک‌زبانان مانند صفویان بوده است. در این میان، دوره ۳۰ ساله کریمخان زند و دوره پهلوی‌ها که ترک‌تبار و یا ترک‌زبان نبوده‌اند، استثنا بوده‌ است. در همه این تقریبا هزار سال چیرگی قبایل ترک و یا ایرانیان ترک‌زبان بر ایران‌زمین، زبان مشترک کشور، فارسی بوده است که جلوه‌های آن در نامه‌های دولتی، دستگاه دیوان‌سالاری، اسناد ملکی، قباله‌های ازدواج و حتی سنگ گورها دیده می‌شوند.

مگر نه اینکه یکی از پشتیبانان شعر پارسی، سلطان محمود غزنوی ترک بود. چکامه‌سرایان برجسته اَران و آذربایجان همچون نظامی گنجوی، خاقانی شروانی و قطران تبریزی، زیباترین آثار ادبی خویش را به فارسی در زمانی آفریدند که ترک‌زبانان فرمانروای کشور بودند. شاه اسماعیل صفوی اردبیلی را چه کسی زیر فشار گذاشته بود که نام‌های شاهنامه‌ای چون سام، تهماسب و بهرام بر روی پسرانش بنهد؟ ایران‌دوستان روشنفکری چون آخوندزاده، کاظم‌زاده ایرانشهر، تقی‌زاده و کسروی که همگی آذربایجانی و از پایه‌گذاران ناسیونالیسم ایرانی بر بنیاد زبان فارسی در سده بیستم بودند، در دوره حکومت قاجاریه ترکمن بالنده شده بودند. در بخش‌های کردنشین نیز داستان همانندی را شاهد بوده‌ایم. ﻋﺒﺪﺍلحمید ﺣﯿﺮﺕ ﺳﺠﺎﺩﯼ ﺩﺭ ﻛﺘﺎﺏ «ﺷﺎﻋﺮﺍﻥ ﻛﺮﺩ ﭘﺎﺭﺳﯽﮔﻮﯼ» ﺑﯿﺶ ﺍﺯ۱۲۵۰ ﺷﺎﻋﺮ کرد ﺭﺍ ﻛﻪ ﺍﺷﻌﺎﺭﯼ ﭘﺎﺭﺳﯽ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﻭ ﺑﻪ گفته ﻣﺆﻟﻒ، «ﺷﺎﻋﺮﺍﻥ ﻛﺮﺩ ﭘﺎﺭﺳﯽ‌ﮔﻮﯼ» ﺑﻮﺩﻩﺍﻧﺪ ﺩﺭ ﺍﺛﺮ ۹۰۰ برگی ﺧﻮﺩ ﻣﻌﺮﻓﯽ ﻛﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ. ﺍﯾﻦ، ﺷاعران ناﻣﯽ ﻣﻨﺎﻃﻖ ﻛﺮﺩﻧﺸﯿﻦ ﺍﺯ جمله ﺷاعران ﺳﻨﻨﺪﺟﯽ، ﻛﺮﻣﺎﻧﺸﺎﻫﯽ، ﺍﻭﺭﺍﻣﯽ، ﻣﻬﺎﺑﺎﺩﯼ و شمال ﺧﺮﺍﺳﺎﻧﯽ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺑﺮ ﻣﯽﮔﯿﺮﺩ.(۱)

آموختن زبان فارسی در مدارس بخش‌های غیر فارسی‌زبان کشور که همراه با جنبش آموزش همگانی در زمان رضا شاه آغاز شد، نه تنها در راستای برآورده کردن یکی از آرزوهای انقلاب مشروطه در جهت بازسازی “ایرانشهر” تاریخی به عنوان یک Nation-State بلکه گامی بزرگ در جهت گسترش عدالت اجتماعی بود. آشنا نمودن کودکان کرد و آذری و بلوچ و ارمنی با فارسی که برای سده‌های طولانی، زبان اداری، بازرگانی و فرهنگی کشور بود، آنان را در سنین بالاتر از فرصت‌های شغلی و موقعیت‌های کشوری و لشکری به اندازه هم‌میهنان فارسی‌زبان خویش بهره‌مند می‌ساخت. وجود شمار بالایی از دانش‌آموختگان استان‌های شمال باختری کشور در مصادر امور در دهه‌های پس از رضاشاه، گواه این ادعاست.

و اما در باره به اصطلاح “ستم مادی”، در اینکه در ایران نیز مانند بیشتر کشورهای در حال توسعه، بیشتر امکانات و سرمایه‌گذاری در پایتخت و شهرهای بزرگ متمرکز شده، شک و گمانی نیست ولی توجه کمتر به استان‌های دوردست به دلیل زبان و یا قومیت آن نواحی نبوده است. گواه این ادعا این است که خراسان جنوبی فارسی‌زبان محرومتر از کردستان است همچنانکه بوشهر فارسی‌زبان به هیچ روی آبادتر از آذربایجان و زنجان ترک‌زبان نیست. بنابراین اگر ستمی هم در کار بوده است، با انگیزه تبعیض نسبت به غیر فارسی‌زبان‌ها اعمال نشده بلکه پیامد توسعه اقتصادی ناهمگون بوده است و بیشتر استان‌های کشور را در بر گرفته است.

نگارنده این سطور به هیچ روی منکر سرکوب هم‌میهنان کرد و بلوچ توسط حکومت در چهار دهه گذشته نیست ولی علت را در اختلاف‌های ژرف سیاسی و مذهبی نظام حاکم با کردها و بلوچ‌ها می‌داند. بی‌گمان، اگر کرد و یا بلوچی در خدمت اهداف حکومت بوده باشد نه تنها شامل تبعیضی نشده بلکه از امکانات و مواهب همکاری با قدرت نیز بهره‌مند شده است. به عبارت دیگر، فردی صرفا به دلیل کرد بودن و یا بلوچ بودن مورد قهر و غضب حکومت قرار نگرفته است.
در کشور ما، مشکلی به نام همزیستی اقوام با هم وجود نداشته است. برخورد قهرآمیز در میان اقوام ایرانی در تاریخ کشورمان، بی‌پیشینه بوده است. بر خلاف مناطقی مانند بالکان و یا عثمانی که بارها گواه کشتارهای قومی گسترده و با برنامه بوده‌اند، هیچ نشانه‌ای از اعمال خشونت توسط یکی از اقوام ساکن در ایران علیه تیره‌ای دیگر دیده نشده است و این امر افتخار آمیز را باید مرهون خودآگاهی عنصر ایرانی بر هویت مشترک ایرانی خویش در فلات ایران دانست. نمی‌توان این همزیستی دوستانه در میان اقوام ایرانی را نشأت گرفته از رواداری و روحیه تساهل ایرانیان دانست چون گزارش‌های پرشماری از ستم دینی از سوی برخی افراد نسبت به دگراندیشان در سده‌های گذشته و روزگار کنونی موجود است مانند سنی‌کشی شاه اسماعیل و قزلباشانش در تبریز و یا یهودی‌کشی در مشهد در اواخر عصر قاجار.

“ملت‌سازان” رویدادهای تلخ سرزمین‌های کردنشین باختر کشور ار سال ۱۳۵۸ تا کنون را به عنوان نمونه زنده‌ای از ستم قومی “فارس بر کرد” مطرح می‌کنند. برای رد نظر اینان بهتر است نگاهی ژرفتر به آنچه رخ داده افکند: بنابر آماری که تا سال ۱۳۸۱ بدست آمد، بر اثر درگیری‌های نظامی میان نیروهای دولتی با گروه‌های مسلح کرد (مانند حزب کومله و حزب دموکرات) در استان‌های کرد‌نشین آذربایجان‌ غربی، کردستان و کرمانشاه و ایلام، شمار ۱۱۴۶۶ نفر از نیروهای هوادار دولت کشته شدند. از این کشته شدگان، ۵۹۶۲ نفر از اهالی این چهار استان بوده‌اند. به عبارتی دیگر ۵۲ درصد از جانباختگان نیروهای دولتی در نبرد با گروه‌های قوم‌گرا در حوزه کردنشین غرب کشور، هم‌میهنان کرد و بومی این استان‌ها بوده‌اند. بر این پایه، می‌توان نتیجه گرفت که بیش از نیمی از تلفاتی که نیروهای چپ و کمونیست و دموکرات و کومله در منطقه وارد کرده‌اند متوجه خود کردها ولی کردهای هوادار دولت بوده است.(۲) بنابراین حتی سرکوب بخش‌هایی از هموطنان کرد در آن سال‌ها توسط جمهوری اسلامی را نمی‌توان در زمره مقوله “ستم قومی” دسته‌بندی کرد هر چند که برادرکشی اندوهبار دو سوی این دعوای سیاسی قلب هر ایرانی را بدرد می‌آورد.

اعمال خشونت و سرکوب یک حکومت را به حساب ملت گذاشتن آن اندازه بی‌پایه و بی‌منطق است که بخواهیم کشتار فجیع کرمانیان فارسی‌زبان به فرمان آقا محمدخان قاجار را به مثابه ستم ترک‌زبانان بر فارس‌زبانها بدانیم. ورود به این بازی‌های زشت و بی‌پایه ولی در عین حال خطرناک، نه تنها تیشه به ریشه همبستگی ملی می‌زند بلکه در کنار دیگر مشکلات بزرگ موجود در ایران پرغصه امروز، دشواری سترگ دیگری نیز می‌سازد.

در مجموع برکشیدن و پرداختن به مقوله‌هایی چون “ستم ملی” و “ستم قومی” در کشوری چون ایران که خوشبختانه تجربه این گرفتاری‌ها را ندارد، زمینه‌ساز ایجاد نفرت و تفرقه میان ایرانیان به امید شکل‌گیری حرکت‌های جدایی‌خواهانه و توجیه رفتار ضدایرانی گروه‌های وابسته به دشمنان کشور است. مطرح کردن این بحث‌هایی که در باره ایران مورد نداشته و ندارند، یکی از بزرگترین آسیب‌ها به صدای دادخواهی و آزادی‌جویی است که نه تنها کمکی به این مقصود نمی‌کند بلکه بسیاری از ایرانیان را به دلیل ترس از تجزیه کشور و بالکانیزه شدن آن، به سکوت و انفعال در فضای سیاسی کنونی وا می‌دارد.

۱- کرد یا کردها: مدخلی جامعه‌شناختی بر کردشناسی- احسان هوشمند
۲- زخم‌هایی بر پیکر مناطق کردنشین غرب- احسان هوشمند

***
حکومت در ایران: فاسدان و رمّالان فرقه‌ای

روشنک آسترکی

– افشاگری‌ها درباره فساد و بی‌عملی مسئولان جمهوری اسلامی با نزدیک شدن به انتخابات ریاست جمهوری ۱۴۰۰ افزایش یافته است.
– «مسئولان پامنقلی» و «کمک از جن‌گیران و رمّالان در تصمیم‌های اساسی کشور» موضوعاتی هستند که از سوی خود افراد نظام مطرح شده است.
– جمهوری اسلامی بدون ارتباط فاسدان اقتصادی با «روحانیون سرشناس» نمی‌توانست گروه‌های مافیایی اقتصادی را در خود پرورش دهد.
– به موازات گسترش فساد، سیاست «عادی‌سازی» آن نیز جریان داشته است! به این معنی که مقامات ارشد و اعضای خانواده‌شان به فساد اقتصادی محکوم می‌شوند ولی همچنان به کار و فعالیت مشغولند!
– حکومت در ایران یک حلقه‌ی فاسد و فرقه‌ای است که اعضای آن خود را همیشه و همه جا برحق می‌دانند! از جمله در ارتکاب جرم و تخلف؛ از تجاوز و آدمکُشی تا عدم رعایت مقررات راهنمایی و رانندگی!

دنباله نوشته:

https://kayhan.london/fa/1399/11/11/%d8%ad%da%a9%d9%88%d9%85%d8%aa-%d8%af%d8%b1-%d8%a7%db%8c%d8%b1%d8%a7%d9%86-%d9%81%d8%a7%d8%b3%d8%af%d8%a7%d9%86-%d9%88-%d8%b1%d9%85%d9%91%d8%a7%d9%84%d8%a7%d9%86-%d9%81%d8%b1%d9%82%d9%87%e2%80%8c

***

ایران در جهان دو قطبی، محمد جلالی – م. سحر

یادداشت زیر هم ۲ سال پیش در کامنت ها آمده که مطلب را توضیح می دهد:
………………..
ایران در آن روزگار که جهان دو قطبی بود می بایست به ناگزیر در یکی از دوقطب قدرت های جهانی یعنی غرب کاپیتالیت (از جمله آمریکا) یا شرق به اصطلاح سوسیالیست (یعنی روسیه) قرار می گرفت. هرکسی به غیر از شاه هم در آن روزگار مسئولیت اداره ایران را بر عهده می داشت از بودن در یکی از این دو کمپ ناگزیر می بود. واقعیت آنست که ایران بدون بودن در کامپ غرب نمی توانست باقی بماند . زیرا روسها ایران را می خوردند . ما 2000 کیلومتر مرز مشترک با آنها داشتیم و سابقه تاریخی ایرانخواری روسها بسیار طولانی بود حتی بعد از جنگ جهانی و اشغال ایران هم همه رفتند جز ارتش سرخ روسیه و قصد جداکردن بخش های غربی ایران را داشتند. منافع ایران یعنی عدم یا وجود ایران بستگی داشت به باقی ماندن ایران در اردوگاه غرب. این به معنای نوکری آمریکا و فروختن ایران به آمریکا نبود. اما یک ایدئولوژی فریبکار جهان وطن به رهبری روسیه شوروی خیلی ها را به غلط وادارکرده بود تا بی جیره و مواجب تنها با اتکا به یک ایمان دروغین ایدئولوژیک درمسیر افکندن ایران به اردوگاه شوروی بکوشند. بعضی ها اسمش را سوسیالیسم گذاشته بودند وبعضی ها هم به پیروی از لیبی یا هند یا الجزیره تصور می کردند می شود بیرون از کامپ غرب با کامپ روسیه همراه شد و غیرمتعهد باقی ماند. آنها وضعیت تاریخی و جغرافیایی و استراتزیک ایران را در نظر نمی گرفتند و توجه نداشتند که استقلال از دوکامپ برای ایران آن روز ممکن نیست و نمی فهمیدند که وابستگی به روسیه یعنی نابودی ایران.
۲
ایران درکامپ غرب بود نه در کامپ روسیه. در طول جنگ سرد خیلی از کشور ها در جبهه غرب بودند. ایران 2000 کیلومتر مرز مشترک با روسیه وداشت روسیه ای که 200 سال سابقه ایران خواری داشته و دارد. شما ترجیح می دادید درکامپ شرق یعنی وابسته به روسیه باشد؟ در این صورت ایران از میان می رفت. موضوع به این سادگی ها که خیلی ها 70 سال خیال می کردند نیست. مگر ترکیه و پاکستان و سایر کشور های همسایه نبودند؟ فکر می کنید شاه می توانست معجزه بکند؟ اگر کیانوری و حزب توده در ایران قدرت می گرفتند آیا ایران اوضاع بهتری می داشت؟ اصلا ایرانی باقی می ماند؟ اندکی فکر کنیم بعد از 70 سال

***

پیمان بهاری از فعالان ملی خوزستان بازداشت شد

پیمان بهاری از فعالان ملی خوزستان احضار و به خاطر پایان یافتن وقت اداری و عدم تامین وثیقه ۲۰۰ میلیون تومانی بازداشت شد.

***

روی در جایگاه جاودان ای جان جانان

سروده زیبایی که بدون نان سراینده به نامه پان ایرانیسم رسید. امیدواریم که سراینده خود را معرفی نماید.

روی در جایگاه جاودان ای جان جانان
برو اسوده خواب ای شیر مرد خاک ایران
تو ای استاد،ای سرور،تو ای پیر دلیران
بگفتی تا دم جان دادنت پاینده ایران
رو که پندار وطن چشم انتظارت مانده بود
چشم سرور عاملی هردم به راهت مانده بود
سرور ابراهیم میرانی ز دیدار مجدد شاد گشت
روح ماتم دیده ات با رفتنت ازاد گشت
تو رفتی یاد تو تا به ابد درسینه ماست
رهت پر رهرو است تا که نفس در سینه ماست
سرور کرمانی تو رفتی جای تو افسوس خالیست
ولی اسوده خاطر باش درخت زحمت تو بی ثمر نیست
چونکه میلاد و ابوالفضل ها ره پاکت روند*
تا کنند ایرانی و ایران زمین بر کل دنیا سر بلند

* میلاد و ابوالفضل، دو تن از زندانیان سازمان جوانان حزب پان ایرانیست

***

هواداران پان ایرانیسم در برونمرز
همبستگی‌ ملی‌ . یکپارچگی ایران . حاکمیت ملت
هم میهن گرامی‌: برای ایرانی یکپارچه، آزاد، آباد، سربلند و دمکرات با حاکمیت ملت به ما بپیوندید
کنون ای هم وطن ای جان جانان / بیا با ما بگو پاینده ایران

درخواست هموندی
hamvandi@paniranist.org

نامه پان ایرانیسم در شبکه های اجتماعی

تارنما: www.paniranism.info
فیسبوک: facebook.com/nameh_paniranism
تویتر: twitter.com/paniranism
تلگرام: t.me/Naameh_Pan

You can leave a response, or trackback from your own site.

Leave a Reply

Copyright©2010-2018.