شماره 134 – آب پرآب‌ترین استان ایران قطع شد؛ مشکل مدیریت آب است نه قهر طبیعت

هم میهن گرامی, مهر نموده و ما را در پخش نامه پان ایرانیسم یاری نمایید. سپاس!

نامه پان ایرانیسم
شماره 133، آدینه 25 تیر ماه 1400، 16 ژوئیه 2021
www.paniranism.info . iran@paniranism.info

 

درود بر هم میهنان گرامی

مطالب زیر تقدیم میشوند

– آب پرآب‌ترین استان ایران قطع شد؛ مشکل مدیریت آب است نه قهر طبیعت
– ما به یک امنیت دسته‌جمعی و منطقه‌ای نیاز داریم که ایران تکیه‌گاه آن باشد، حجت کلاشی
– در شناخت هویت ملی و تاریکیها و روشنائی های آن، اسماعیل وفا یغمائی
– 22 تیر سالروز فتح تهران بدست مشروطه خواهان خجسته باد
– سالروز درگذشت پروفسور علیرضا شاپور شهبازی

استان ‎خوزستان پُرآب‌ترین استان ‎ایران است وپنج رودبزرگ که از زاگرس سرچشمه میگیرند دراین استان جاری است.

***
آب پرآب‌ترین استان ایران قطع شد؛ مشکل مدیریت آب است نه قهر طبیعت

در حالی که یک سوم آب‌های جاری کشور به خوزستان سرازیر می‌شود و این استان پرآب‌ترین استان کشور به حساب می‌آمد بحران مدیریتی کار را به آنجا رسانده است که تامین آب شرب در خوزستان چالش شود.

محمد درویش، کارشناس آب و محیط‌زیست در این زمینه می‌گوید: نیاز ما واردات آب نیست ،مدیریت درست و انتصاب افراد متخصص در مدیریت کشور است اما شاهد بودید که با متخصصان محیط زیست چه برخوردی شد؟

او ادامه می‌دهد: مشکل ما نبود عقلانیت است نه بحران آب و با وجود مشکلات مدیریتی، واردات آب باعث حل بحران نمی‌شود و امروز می بینیم که کشورهایی مانند امارات و عربستان و قطر و بحرین با وجود آنکه حتی یک رودخانه دائمی ندارند و همه آب خود را از طریق آب شیرین‌کن‌ها تامین می‌کنند، از ظرفیت‌های گردشگری خود نیز به بهترین نحو استفاده می‌کنند و درآمد دارند.

درویش توضیح می‌دهد: کل نیاز آب شرب تمام مردم ایران، ۸ درصد آب کشور است و حتی الان که با خشکسالی مواجه هستیم و ریزش‌های آسمانی حدود ۴۰ درصد افت داشته است به راحتی می‌توانیم آب شرب را تامین کنیم و اگر مشکل آب شرب وجود دارد به علت، ناکارآمدی مدیریتی است که با واردات هم حل نمی‌شود.

این کارشناس همچنین تاکید می‌کند: یک سوم آب‌های جاری کشور در خوزستان است و حداقل حدود ۱۰ میلیارد مترمکعب آب در خوزستان وجود دارد و در گیلان میانگین ریزش‌ها ۴ برابر میانگین کشور است اما در هر دوی این استان‌ها، کمبود آب دارند. پس چه در استان‌های مانند اصفهان و سمنان چه در استان‌هایی مثل خوزستان و گیلان با پدیده قطع شدن آب مواجه شدیم. بنابراین مشکل قهر طبیعت نیست؛ مشکل نابخردی مدیریتی است.

درویش همچنین با اشاره به تولید و صادرات کالاهای آب‌بر می‌گوید: در ساختار اقتصادی کشور توسعه پایدار هیچ اهمیتی نداشته و ما به غلط تصور کرده‌ایم با صادرات غیرنفتی و با تکیه بر صادرات محصولاتی که نیاز شدید به آب دارند مانند پسته، هندوانه، مرکبات و یونجه یا سیمان و فولاد می‌توانیم مشکلات اقتصادی کشور را رفع و رجوع کنیم در حالی که این برنامه‌ها در کشورهایی که مازاد آب دارند عملی است.

این در حالی است که ایران در کمربند خشک جهان قرار گرفته و میانگین ریزش‌های جوی آن دست کم یک سوم میانگین جهانی و تبخیر آن هم بین ۵۰ تا ۱۰۰ درصد بیشتر از میانگین جهانی است.

درویش ادامه می‌دهد: تا زمانی که سیاست‌گذاران ما تصور می‌کنند باید به کشاورزی و توسعه صنایه آب‌بر در مناطق بیابانی و کویری اهمیت دهیم، مشکلاتی از این قبیل نه تنها کمتر نمی‌‌شود بلکه افزایش هم می‌یابد.

او در عین حال تاکید می‌کند: با بازچرخانی آب و تصفیه‌خانه‌ها، می‌توان بیش از ۳۰ میلیارد مترمکعب که هدر می‌رود را دوباره به چرخه برگردانیم./تجارت نیوز

***

در شناخت هویت ملی و تاریکیها و روشنائی های آن

اسماعیل وفا یغمائی

در شناخت هویت ملی و تاریکیها و روشنائی های آن. بخش بیستم.اسماعیل وفا یغمائی. چگونه عدم شناخت هویت ملی و پدیده ایرانشهری و ضعف و مسمومیت تاریخی توسط فرهنگها وچپ و راست زدگی غیر ایرانی بسیاری از روشنفکران ما رادر خدمت بر آمدن حکومت خمینی و ولایت فقیه قرار داد. درد تاریخی خود را بشناسیم


***

ما به یک امنیت دسته‌جمعی و منطقه‌ای نیاز داریم که ایران تکیه‌گاه آن باشد

حجت کلاشی: ما به یک امنیت دسته‌جمعی و منطقه‌ای نیاز داریم که ایران تکیه‌گاه آن باشد.

با توجه به تداوم پیشروی‌های طالبان ظرف چند هفته اخیر در ایران شرقی؛ جلسه سیزدهم تیرماه ۱۴۰۰ حزب پان ایرانیست همچون چند هفته گذشته به تحلیل و بررسی وضعیت افغانستان اختصاص داشت.

فرازی از سخنان حجت کلاشی در این جلسه پیرامون موضوع مطروحه را می‌شنوید.

***

– 22 تیر سالروز فتح تهران بدست مشروطه خواهان خجسته باد

ای شهسواران وطن یزدان به ما یار آمده
با رایت فتح و ظفر جیش سپهدار آمده
جیش صمصام رسید ایل ضرغام رسید
لله الحمدکه کام دل ناکام رسید
ای دل افکار وطن مادر زار وطن
خوش‌خبر باش که غم جمله به اتمام رسید
یکسره آزاد شدی ای وطن
خرم و دلشاد شدی ای وطن

سازمان جوانان حزب پان ایرانیست
paniranist@

***

سالروز درگذشت پروفسور علیرضا شاپور شهبازی

۲۵ تیرماه‌ سالروز درگذشت پروفسور علیرضا شاپور شهبازی پژوهشگر و هخامنشی‌شناس برجسته و ایران‌دوست. به همین مناسبت یکی از آثار فاخر ایشان پیرامون «ایده‌ی ایران» را بازنشر می‌کنیم.

🔹زنده‌یاد پرفسور شاپور شهبازی در این جستار نشان می‌دهد که «ایده‌ی ایران» ـ چونان یک کیانِ ملی یا کشوری با یک هویتِ زبانی، سیاسی و قومی ـ به روزگارِ اوستایی بازمی‌گردد و ایده‌ی ایران از آن روزگارِ بسیار کهن تا به امروز زنده و استوار بوده است؛ هم‌بدانگه که چنین هویتِ ملی‌ای را یونانیان و رومیان بسیار دیرتر شناختند و بدان دست یافتند. بر این پایه، ایرانیان نخستین ملتِ جهان‌‌اند که به خودآگاهیِ ملی دست یافتند
و برپایه‌ی آن دولت پی نهادند.

هویت ایرانی در دوره‌ی هخامنشی و اشکانی (پارتی)

زنده‌یاد پرفسور شاپور شهبازی در این جستار نشان می‌دهد که «ایده‌ی ایران» ـ چونان یک کیانِ ملی یا کشوری با یک هویتِ زبانی، سیاسی و قومی ـ به روزگارِ اوستایی بازمی‌گردد و ایده‌ی ایران از آن روزگارِ بسیار کهن تا به امروز زنده و استوار بوده است؛ هم‌بدانگه که چنین هویتِ ملی‌ای را یونانیان و رومیان بسیار دیرتر شناختند و بدان دست یافتند. بر این پایه، ایرانیان نخستین ملتِ جهان‌‌اند که به خودآگاهیِ ملی دست یافتند و برپایه‌ی آن دولت پی نهادند.

نویسنده: شاپور شهبازی
برگردان: حمید احمدی
هدف من در این پژوهش طرح این استدلال است که ایده‌ی ایران همچون یک کیان ملّی- یعنی کشوری با یک هویت زبانی، سیاسی و قومی- در دوره‌ی اوستایی شکل گرفت و به طور غیررسمی به وجود خود ادامه داد تا اردشیر بابکان، برای تقویت ادعای خود بر تاج و تخت باستانی ایران، به آن رسمیت بخشید. این دیدگاه سنتی تا زمانی که پروفسور نیولی آن را توانمندانه به چالش کشید رواج داشت. (۲) نیولی به این نتیجه رسید که پایه‌گذار امپراتوری ساسانی، در قرن سوم میلادی، ۸۰۰ سال پس از این که هلاس و رم مفاهیم ملّی پیدا کردند، ایده‌ی ایران را به منزله‌ی یک دولت ملّی ابداع کرد تا در خدمت برنامه‌ی مذهب‌بنیان او باشد. این گمانه‌ی تجدیدنظرطلبانه در وهله‌ی نخست بر این واقعیت استوار است که، بر اساس مدارک موجود، دولت‌های هخامنشی و اشکانی از عنوان رسمی «ایران» برخوردار نبودند بلکه به ترتیب امپراتوری‌های «پارسی» و «پارتی» خوانده می‌شدند. در این پژوهش نشان خواهیم داد که این استدلال مبتنی بر سکوت یا فقدان مدارک (۳)، به هیچ‌وجه قابل دفاع نیست و بررسی دقیق‌تر منابع ما نشان می‌دهد که ایده‌ی ایران به منزله‌ی یک دولت ملّی از قدمت بسیار بیش‌تری برخوردار است.

در آغاز به این اشاره می‌کنم که دیدگاه نیولی، آن‌چنان که خوانندگان ممکن است نتیجه بگیرند، دیدگاه بدیعی نیست. اصل این دیدگاه به پاولوس کاسل (۴)، در حدود ۱۳۰ سال پیش، بازمی‌گردد. دانشمندان پیشین اروپایی به پیروی از سنت تورانی و کلاسیک، به ایران با عنوان لاپرسه، پرسین و پرسیا (۵) اشاره می‌کردند. با این همه، سیاحان و جهانگردان بارها و بارها گوشزد می‌کردند که ایرانیان خود از کهن‌ترین دوره‌ها کشور خود را «ایران» می‌خوانند. (۶) به تدریج شماری از شرق‌شناسان قرن نوزدهم متوجه این مسئله شدند و کشور را «ایران» و مردمانش را «ایرانیان» خواندند. یکی از این نمونه‌ها انتشار نخستین جلد کتاب بزرگ فردریش اشپیگل با عنوان مطالعات باستان‌شناسی ایران (۷)، درباره‌ی قدمت «ایرانی» از دوره‌ی اوستایی تا فتح اعراب است. پائولوس کاسل به عنوان کتاب انتقاد کرد و گفت نام «ایران» در منابع کلاسیک و عبری عنوان رسمی تمامی بخش‌های امپراتوری هخامنشی درنظر گرفته نمی‌شده است. به گفته‌ی او، اگر «ایران» نام رسمی دولت مادی یا پارسی می‌بود، ما «بی‌گمان» در آثار مادی یا پارسی به آن برمی‌خوردیم. حتی واژه‌ی مورد نظر استرابون، یعنی آریانا (۸)، به یک استان [در ایران شرقی] اشاره می‌کرد، نه تمامی امپراتوری. (۹)

سنت شفاهی ایرانیان و ادعای اردشیر، پسر پاپک، مبنی بر احیای امپراتوری باستانی ایران که به دست اسکندر مقدونی ویران شده بود، (۱۰) نظریه‌ی کاسل را به حاشیه برد تا این که به شکلی نو و با پشتوانه‌ای مستند و مؤثر از سوی پروفسور نیولی ارائه شد. (۱۱) به نوشته‌ی نیولی، (۱۲) سنگ‌نوشته‌های هخامنشی «به تمامی فاقد هر نامی‌اند که بتواند، به تعبیر جغرافیایی یا قومی، تعریف دولت یا “پادشاهی” یا خشثه (xšaça) داشته باشد». به گفته‌ی او این امری شگفت‌انگیز نبود چرا که این واژه‌ها گستره‌ی اقتدار پادشاهی مورد ادعای شاه بزرگ را محدود می‌کرد. نیولی شواهد تأییدکننده‌ی نام آریه (Ariya) در متون آشوری (۱۳) و هخامنشی (۱۴) و نیز اشاره‌ی هرودوت و نویسندگان کلاسیک به این واژه را (۱۵) به منزله‌‌ی یک مفهوم قومی و احتمالاً مذهبی تعیین می‌کنند، نه سیاسی. او این نکته را هم که زرتشت واژه‌ی آریا را نشانه‌ای از ملیّت می‌دانست (۱۶) مدرک تلقی نمی‌کند. با پذیرش این دیدگاه بسیار معتبر که «مغان زرتشتی» پس از زرتشت، «گرایش‌های گوناگون مذهبی» را به خود جذب کردند و در، به اصطلاح، یشتهای بزرگ اوستا درج کردند، نیولی تأکید کرد که این مغان در فرآیند این کار «اسطوره و حماسه‌های ایریا دینگهو» (ariyå daiƞhāvō) را ابداع کردند. (۱۷) از نظر نیولی، واژه‌ی ایریا در این متون در اساس «در توصیف سرزمین‌ها یا مردمان ایریا» و خورنه (Xvarenah) ی آن‌ها یا بخت خدادادی به کار رفته است و سرزمین‌ها و مردمان زرتشتی را از غیر زرتشتیان متمایز می‌کنند. از آن جا که این مغان می‌خواستند پیامبر خود را در مرکز جهان قرار دهند، مفهوم یک وطن اجدادی را به منزله‌ی گهواره‌ی بشریت جعل کردند و آن را «ایریانم وئیجو» Airyanem vaējō (ایران ویج Ērān-vēž) نامیدند. (۱۸) بدین ترتیب، حتی در این جا هم واژه‌ی ایریا در اساس بنیان مذهبی داشت. (۱۹) این واژه به تعبیر اصیل اوستایی آن، تا زمان اردشیر، پسر پاپک، که آن را برای مشروعیت دادن به ادعای جانشینی تاج و تخت و فرمانروایی دودمان کهن کیانیان زنده کرد، دوباره تکرار نشد. با او بود که سرانجام واژه‌ی ایریا/ اریا (Airya/Arya) تعبیر سیاسی پیدا کرد و نامی رسمی شد برای آن‌چه هم‌زمان امپراتوری ایرانیان و قلمرو زرتشتی‌ها بود. به عبارت دیگر، اردشیر ایده‌ی یک «امپراتوری ایرانی» (ایرانشهر Erānšahr) را به وجود آورد تا اساس ادعای خود را، مبنی بر اینکه آن‌چه را زمانی یک دولت ملّی مزدیسنایی بوده دوباره زنده کرده است، اعتبار ببخشد. (۲۰)

این گمانه از سوی برخی از دانشمندان برجسته همچون یک تفسیر تازه و کاملاً پذیرفتنی مورد ستایش قرار گرفت و این نظر بارها و بارها شنیده شد که با توجه به کهن نبودن ایده‌ی ایران، اصرار بر کاربرد نام ایران به جای واژه‌ی بیشتر آشنای پرشیا، نشانه‌ی حماقت است. نویسنده‌ای مشتاق هم به حمایت از این فکر پرداخت و مدعی شد که واژه‌ی ایران در این دوره به هیچ‌وجه به معنی وجود یک قلمرو سرزمینی سیاسی و اداری نبوده است؛ (۲۱) و این که (۲۲) با سقوط ساسانیان، فرهنگ واژگان ایدئولوژیکی که آن‌ها «خودسرانه ابداع کرده بودند» متروک شد تا این‌که مغول‌ها آن را دوباره زنده کردند. (۲۳) بدتر این که شاعران راحت‌طلب و نویسندگان آماتور از راه نفی ایده‌ی ایران به منزله‌ی ابداع دانشمندان غربی و دانشجویان ایرانی ساده‌لوح ناسیونالیست افراطی آن‌ها، زمینه‌ی مناسبی برای ناچیزشمردن ناسیونالیسم ایرانی، به طور کلی، پیدا کردند. عنوان یکی از همین کتاب‌ها، برنامه‌ی سیاسی نویسنده‌اش را افشا می‌کند. این کتاب که در سال ۱۹۹۳ م، از سوی انتشارات پاراگون هاوس منتشر شد، ایران به عنوان یک ملت خیالی: برساختن هویت ملّی نام دارد. (۲۴) این کتاب ایران متحد مدرن را مخلوقی من درآوردی می‌بیند که اقلیت‌های مذهبی (یهودیان، بودایی‌ها، مسیحیان و بابی‌ها) را به حاشیه برده است. کتاب تأکید می‌کند که تاریخ تخیلی ایران سخن‌گویان دیگر زبان‌های غیرایرانی را نادیده گرفته است. با توجه به چنین پیامدهای ناخواسته‌ی ناشی از گمانه‌ی نیولی، نقد جدی آن نه فقط یک ضرورت علمی بلکه یک فوریت سیاسی نیز است.

بگذارید نخست اساس تفسیر نیولی از مدارک اوستایی را بررسی کنیم. (۲۵) او مدعی است که ایده‌ی «ایران» زمانی تکامل یافت که «مغان زرتشتی» نام ایریا را به خود و قلمروی که ساکنان آن را به زرتشتی‌گری گرایش دادند، محدود کردند. با این همه، در فروردین‌یشت (بندهای ۱۴۳-۱۴۴)، یکی از کهن‌ترین و اصیل‌ترین متون اوستایی، از فره‌وشیس fravašis (روان‌های پاک اجداد) پنج ملت، یعنی ایریا، تویریا، داها، سیریما و ساینو با احترام یاد می‌شود. روشن است که همه‌ی این ملت‌ها زرشتی نبوده‌اند، و باز روشن است که «ایریا» در این جا به معنی «زرتشتی» نیست. بحث نیولی درباره‌ی هویت ایریاهای اوستایی با یک نتیجه‌گیری قطعی آغاز می‌شود. او می‌نویسد: «ما باید پیش از همه این نکته را روشن کنیم که این ایریاهای اوستایی- حداقل تا آن جا که می‌توانیم از چند منبع موجود استنتاج کنیم- هرگز از یک سازمان سیاسی دولتی از نوع “امپراتوری” متمرکزی، و حتی کم‌تر از آن، که بعدها مادها و پارسیان به وجود آورند، برخوردار نبودند. (۲۶)». بر اساس مدارک اوستایی (به ویژه مهر یشت، بندهای ۱۳-۱۴) و ویدیوداد (۲۷) (فرگرد یکم، بندهای ۸-۱) گستره‌ی «سرزمین‌های آریایی» را- که معمولاً ایریا دینگهو نامیده شده و گاه به آن با عنوان ایریو شیانم airyō. šayanem نیز اشاره می‌شود- می‌توان ناحیه‌ی غرب سند و شرق کرمان دانست. (۲۸) فهرست سرزمین‌ها در ویدوداد به این شرح است: گاوا (سغدیا)، مورو (مرو)، باکسویی (باکتریا- باختر، ناحیه‌ی میان هندوکش و آمودریا)، نیسایا (در اطراف عشق‌آباد کنونی)، هارویوا (هرات)، وائکرتا (قندهار)، اوروا (احتمالاً ناحیه‌ی غزنه)، اکسنتا (جرجانیای مورد نظر جغرافی‌دانان مسلمان)، هاراکسوویتی (اراچوسیا، استان شرقی ایران دربرگیرنده‌ی جنوب افغانستان کنونی)، هائتومنت (حوزه‌ی هیرمند سیستان)، راگا (در شرق ایران)، شاکسرا (چرخ، بین غزنه و کابل)، وارنا (بونر)، هپتا هندو (پنجاب شرقی)، و رانقا (ناحیه‌ای که با یک رود آبیاری می‌شود و احتمالاً سیردریا). از خورسمیان (خوارزمیان) در این جا نام برده نشده است و در فرصتی دیگر باید مدارکی ارائه دهم مبنی بر اینکه در این مرحله‌ی نخستین، خوارزمیان هنوز در سرزمینی که نام آن‌ها را برخود گرفت ساکن نبودند بلکه در ناحیه‌ی جنوبی در اطراف نیسایا زندگی می‌کردند.

سروده‌های اوستا در ستایش میترا (مهریشت، بندهای ۱۷-۱۸ و ۸۷) آینه‌ی تمام‌نمای سازمان پنج لایه‌ای است که نه تنها جنبه‌ی قومی بلکه، همان‌طور که ایلیا گرشه‌ویچ نشان داد، (۲۹) جنبه‌ی اجتماعی- سیاسی نیز دارد. این سازمان پنج لایه به طور عمودی از نمانه (یا «خانه» به رهبری یک پدرسالار (نمانو پئیتی nmānō-paiti-))، آغاز شده و به ویس (یا «خاندان- طایفه» به ریاست یک «خاندان خدا» (ویس پئیتی vīspaiti-))، زانتو (یا «قبیله» به ریاست یک «رئیس قبیله» (زانتو پئیتی zantupaiti-))، و دهیو (daħyu) یا «کشور» تحت فرمان یک «فرمانروا» (دینگهو پئیتی daiƞhupaiti-)) می‌رسد. بخش پنجم دینگهوسستی daiƞhusasti- نامیده می‌شود. همان‌طور که ایلیا گرشه‌ویچ توضیح داده است، دینگهو در این ترکیب، هر چند به صورت مفرد، به معنی یک منطقه‌ی وسیع، همانند واژه‌ی لاتینی imperium است. به نوشته‌ی او «محتوای بند ۸۷ به راستی به این اشاره دارد که دینگهوسستی به معنی “امپراتوری” به کار برده شده است. (۳۰) در واقع این بخش اجتماعی- سیاسی آخر تحت فرمان یک دهیو نام فره ته مه ذائو (daħyunam fratema δāō) یا “شورای بزرگان کشورها” و به عبارتی یک شورای دولت قرار داشت». (۳۱)

همان‌طور که جیمز دارمستتر (۳۲) و گرشه‌ویچ استدلال کرده‌اند، این ثابت می‌کند که پیش‌تر تعبیری از به وجودآمدن یک امپراتوری وجود داشته است. (۳۳) احساس وحدت و تعلق به یک ملت، یا همان‌طور که ما امروزه از ناسیونالیسم می‌گوییم- احساس مشترک کسانی که خود را ایریا می‌دانند از این واقعیت ناشی می‌شود که آن‌ها خانه‌ی خود را ایریا دینگهو (airyå daiƞhāvō) یا ایریو شیانم airyō. šayanem- یا و «کشورهای آریایی» می‌خواندند. این واژه تا به آن اندازه انحصاری بود که آن‌ها به قلمرو مردمان نامرتبط با عنوان انیریا دینگهو (anairya danhāvō) یا «کشورهای غیرآریایی» اشاره می‌کردند. (۳۵) برخی از فرمانروایان این کشورها لقب کوی kavi (کی kay) داشتند که در اصل به معنی پیامبر/ قهرمان الهام‌بخش بود. (۳۶) یک خانواده از کوی‌ها به ویژه با عنوان دودمان کیانی (۳۶) بر تاریخ سنتی ایران مسلط و به برترین نمونه‌ی فرمانروایی، قهرمانی و شکوه ملّی تبدیل شدند. این به آن دلیل بود که آخرین عضو این دودمان، یعنی کی‌ویشتاسپ (کی‌گشتاسب) از زرتشت پشتیبانی کرد و این کار به بزرگداشت خاندان او در سروده‌های مقدس اوستا انجامید. (۳۸) مشهورترین عضو دودمان کیانی کوی هئوسروه Kavi Haosrava (کیخسرو) بود که چند نسل پیش از زرتشت شکوفا شد. اوستا او را ارشه ایریانم دینگهونم خشثرای هنکره مو arša airiyanąm daiƞhunąm xšaθrāi hankeremō به معنی «قهرمان کشورهای آریایی و استحکام‌بخش امپراتوری» (یشت ۱۵، بند ۳۲) می‌خواند. همه‌ی این مدارک اوستایی را پرفسور نیولی گردآوری کرده و دانشورانه به بحث گذاشته است، اما شگفت این که با استناد به یک سازمان چهار لایه (به نوشته‌ی او «الگویی که باید آن را بازسازی کنیم» (۳۹)) تفسیری نادرست از آن‌ها به دست می‌دهد. با این همه، عنوان کوی هئوسروه (کیخسرو) به تنهایی دلیل کافی بر وجود یک ملت است؛ ملتی که پس از به دست آمدن اتحاد سیاسی بسیاری از «کشورها» که همه یک میراث مشترک آریایی دارند، به وجود آمد. این ملت به رهبری یک متحدکننده، موقعیت یک فدراسیون را به دست آورد، و به عبارت دیگر، یک امپراتوری بود. در این جا ما با همان واژه‌ای روبه روییم که ایرانیان برای دولت خود به کار گرفتند، یعنی واژه‌ی خشثره xšaθra؛ همین واژه بود که بعدها با عنوان آریانشتره> ارانشهر> ایران (Aryānšatra>Ērānšahr>Iran) به ایدئولوژی سیاسی ایران وارد شد. حتی در دوره‌ی اوستایی هم می‌توان به آسانی از ویسپه ایره رزوریه (vispe aire razuraya) به معنی «جنگل پان آریایی رزورا» (یشت ۱۵، بند ۳۲) سخن گفت یا از نافو ایریانم دهیونم چیثرم ایرانم دهیونم (nāfō airyanąm daƞyunąm či θrem airyanąm daƞyunąm) به معنی «خانواده‌ی کشورهای آریایی، اصالت سرزمین‌های آریایی» (همان).

هویت ملّی در این دوره چنان به طور مشخص احساس و مفهوم‌بندی می‌شود- هم‌چنان که دولت‌های هلینیستی (یونانی) و رومی در دوره‌های بسیار بعد به این رسیدند- که از طریق یک نیروی مذهبی، یعنی بخت یا شکوه آریایی (ایریانم خوره نو> اران خوره> خوره ارانشهر> فر ایران) (Airyanem xvarenō> Ērān Xurrah, Xurra Ērānšhar>Farr-eIran) (۴۰) جنبه‌ی واقعی پیدا می‌کند و آن‌چنان که اوستا می‌گوید «به سرزمین‌های آریایی و با به دنیاآمدگان و نیامدگان تعلق دارد» (یات استی ایریانم دهیونام ازتنمچه [yat asti airyanąm daƞyunąm azatanamča یعنی به زرتشتی‌ها محدود نبود!]). این نیرو اهریمن و فرستادگانش را از میان برمی‌داشت، از آریایی‌ها محافظت می‌کرد و ثروت، خرد و رفاه فراوان برایشان به ارمغان می‌آورد. (۴۱) نتایج این مفهوم به اندازه‌ی کافی مورد توجه قرار نگرفته است. بسیار روشن است که این ایده وجود یک ملت آریایی را مفروض گرفته است. چون پیش از طرح مفهوم نیروی ملّی پشتیبان برخوردار از ریشه‌ی الهی- یا «بخت آریایی» (خدادادی)- می‌بایست وحدت سیاسی مردم و سرزمین‌های آریایی به وجود آمده باشد. به عبارت دیگر، هنگامی که به «بخت/ شکوه آریایی» اشاره شد، «ملت آریایی» همچون واقعیتی برخوردار از ریشه‌ای محکم قابل فهم بود. معنی دعای داریوش سوم در آستانه‌ی آخرین نبردش با مهاجمان مقدونی همین بود: «”ای خدایان نژاد و پادشاهی من!” بیش از هر چیز مرا توانا کنید تا بخت پارسیان را به همان کامیابی که یافتم، دوباره کامیاب گردانم» (به نقل از پلوتارک). (۴۲) در این جا منظور داریوش از «نژاد من» آریایی، و از بخت پارسیان ایریانم خوارن (Airyanem xvaren) است. (۴۳)

اکنون به موضوع فقدان گواه وجود ایده‌ی ایران در دوران مادی و پارسی برمی‌گردیم. تا آن جا که به مادها مربوط است، هرودت (۶۲.۷) گواهی می‌دهد که همه در آغاز آن‌ها را آریایی می‌نامیدند. هنگامی که آن‌ها دولتی بزرگ را که دربرگیرنده‌ی ایران غربی، بخش‌هایی از آسیای کوچک (صغیر) و شمال میان‌رودان (بین‌النهرین) بود به وجود آوردند، طبیعی بود که نمی‌توانستند آن را «آریایی» بخوانند. حتی در آن هنگام نیز یکی از ایلات بزرگ آن‌ها با حفظ نام «آری زانتوی» یا «ایل آریایی»، خود را متمایز کرده بود. (۴۴) درباره‌ی پارسیان نیز وضع همین‌طور بود. این پسرعموهای مادها نیز، خود را آریا شیثه (Arya čiça)، یا «اصالتاً/ به لحاظ نژادی آریایی» می‌خواندند. (۴۵) در نیمه‌ی دوم قرن ششم پیش از میلاد آن‌ها در طول و عرض، گستره‌ی بیش‌تری یافتند و در بسیاری از سرزمین‌های غیرآریایی ساکن شدند و امپراتوری‌ای را «از سرزمین سکاها در آن سوی سغدیا تا اتیوپی و از سند تا ساردیس» به وجود آوردند. (۴۶) دو سوم ساکنان این دولت که هنریش شیدر آن را به درستی یک «امپراتوری جهانی» می‌خواند، غیرایرانی بودند. (۴۷) این امپراتوری، دهیونام ویسپزه نام (dahyūnām vispazanām) یا «سرزمین‌های همه‌ی ملت‌ها» (۴۸) بود و جواهر تاج امپراتوری هخامنشی، یعنی تخت جمشید یا پرسپولیس، این مفهوم را به روشنی نشان می‌دهد. هنگامی که از پلکان شاهانه‌ی منتهی به منطقه‌ی کاخ، بالا می‌رویم، در آغاز به دروازه‌ی کاخ خشایارشا وارد می‌شویم. بر اساس سنگ‌نوشته‌ی ستون‌های سرسرا، ساختمان- ورودی به تخت جمشید- دوواره ثم ویسه دهیوم (Duvarθim visadahyum) یا «دروازه‌ی ملل» خوانده می‌شود. (۴۹) سیاست محوری این امپراتوری بردباری (تساهل) بود. (۵۰) در این امپراتوری گسترده، هر ملت زیردست می‌توانست با داشتن مذهب، زبان، سنت‌ها و شیوه‌ی زندگی، هویت ملّی خود را حفظ کند. گرچه ایرانیان مزداپرست (مزدیسنایی) بودند و شاهان هخامنشی، شخصاً به اهورامزدا تعهد داشتند، برخلاف تمدن‌های پیشین خاور نزدیک، مذهب را امری خصوصی می‌دانستند و معمولاً اجازه نمی‌دادند مذهب در سیاست نقش داشته باشد. (۵۱) در صورت نیاز، دربار هخامنشی از روحانیون همه‌ی مذهب‌های بابلی (۵۲)، عیلامی (۵۳)، یهودی (۵۴)، مصری (۵۵) و هلنی (۵۶) فعالانه پشتیبانی می‌کرد. گذشته از این، امپراتوری ایران از نظر سیاسی و فرهنگی تحت تأثیر ملت‌های باستانی خاور نزدیک بود. این امپراتوری برای اداره‌ی دستگاه پیچیده‌ی دربار خود کاتبان عیلامی، بابلی و آرامی را به کار می‌گرفت و اسناد خود را به زبان‌های آن‌ها ثبت می‌کرد. (۵۷) همین کاتبان بودند که امپراتوری را، به تبع طبقه‌ی حاکم آن، پرسیا خواندند و یهودیان و یونانیان نیز همین عنوان را به کار گرفتند و به جهان اسلام و غرب انتقال دادند. پارسیان برای اشاره به امپراتوری خود از واژگان مبهمی چون «آسیا» (۵۸) یا «این امپراتوری» (ایمه خشثثم ima xšassam) (۵۹)، به مفهوم امپراتوری (۶۰) بهره می‌گرفتند؛ درست به همان شکل که یک آلمانی به سرزمین‌های تحت کنترل دولتش «داس رایش»، می‌گفت یک روسی به دولت خود با عنوان «اتحاد شوروی» اشاره می‌کرد، یا یک انگلیسی هنوز به کشور خود «پادشاهی متحد» می‌گوید.

علی‌رغم سیاست امپراتوری پارسیان مفهوم هویت ملّی در میان پارسیان بروز نیرومندی داشت. همان‌طور که دیدیم، آن‌ها خود را «اصالتاً/ به لحاظ نژادی آریایی (آریا شیثه Ariya čiça) می‌خواندند و درک آن‌ها از این امر با توجه به این حقایق روشن است: آن‌ها به اهورامزدا با عنوان «خدای آریایی‌ها» (۶۱) اشاره می‌کردند که به معنی یک خدای ملّی بود. داریوش اعلام کرد که اصالت پارسی دارد اما از لحاظ هویت قومی آریان است، و زبان او که ما آن را پارسی کهن می‌نامیم و بدون شک مادها و بسیاری از سایر ایرانیان آن را می‌فهمیدند، «آریان» یعنی «ایرانی» نام دارد. (۶۲) فهرست مالیات‌بندی در نوشته‌ی هرودوت (۶۳) نشان می‌دهد که اتباع واقعاً آریایی (ایرانی) هخامنشیان مالیات بسیار کم‌تری نسبت به اتباع غیر ایرانی می‌پرداختند. کنده‌کاری‌های تخت جمشید و دیگر منابع نشان می‌دهد که پارسیان در امور نظامی برجسته بودند و در تشریفات درباری و اداری، مشاغل افتخاری به آن‌ها داده می‌شده است. تصادفی نبود که اسکندر، با آن که شاه بزرگ هنوز در قدرت بود، به آسانی توانست استان‌های غیرایرانی امپراتوری ایران را تابع خود کند. با این همه، هرچند که اقتدار مرکزی فروپاشیده بود، اسکندر در شرق ایران با مقاومتی شدید و، به نوعی، با جنگی میهن‌پرستانه روبه رو شد. (۶۴) به این شکل، خاطره‌ی مهاجمان در سرزمین‌های غرب زاگرس گرامی داشته شد اما در کشورهای شرقی با دشنام همراه بود.

مهم‌ترین گواه ایدئولوژی دولت هخامنشی در نمای بیرونی آرامگاه داریوش بزرگ در نقش رستم در فارس خودنمایی می‌کند. (۶۵) در آن‌جا نماد امپراتوری‌اش، سی حمل‌کننده‎‌ی تخت، و نماینده‌ی مردمان تحت فرمان او هستند. سنگ‌نوشته‌های سه زبانه، هر چهره را معرفی کرده‌اند و همه‌ی مردمان دیگر، آن طرف‌تر، در متون طولانی‌تر کنار سنگ نوشته که بیانگر وصیت‌نامه‌ی شاه‌اند، شمارش شده‌اند. در آن‌جا می‌خوانیم که این چهره‌ها نمایندگان پارس، ماد و مردمان دیگرست. نام‌گذاری و ترتیب پیکره‌ای مردمان تحت فرمان، از تقسیم‌بندی جغرافیایی امپراتوری به هفت ناحیه پیروی می‌کند. (۶۶) روشن است که چنین امپراتوری گسترده‌ای نمی‌توانست «امپراتوری آریایی» نامیده شود، اما فقدان چنین عنوانی وجود آن واژه را در دوره‌ی امپراتوری ایران نفی نمی‌کند. این واژه می‌توانست عنوان بخش خاصی از امپراتوری ایران باشد. اکنون اگر دقیق‌تر نگاه کنیم، می‌بینیم که تقسیم‌بندی سوم این امپراتوری دربرگیرنده‌ی سرزمین‌ها و مردم ایرانی پارتیا، آریا، باکتریا (باختر)، سغدیا، چورسمیا و درانجیانا می‌شد. ساکنان «کشورهای آریایی»، همچون یک واحد، همانند نمونه‌ی اوستایی، در یک گروه نهاده شده‌اند و در یک ناحیه‌ی واحد بین سند و کرمان قرار دارند. از سنگ‌نوشته‌ی بیستون و منابع کلاسیک به این نکته پی می‌بریم که ناحیه‌ی بزرگی در امپراتوری، ایران خشثه (xšaça، به اوستایی خشثره xšaθra) خوانده می‌شده است. نتیجه‌ی منطقی این خواهد بود که تقسیم‌بندی سوم مورد اشاره، یک خشثه نامیده می‌شده و این همان آریانام خشثه (Aryānām xšaça) بوده است. (۶۷)

این یک فرضیه‌ی خیالی نیست. اساس آن واقعیتی است که هرتسفلد در یکی از نتیجه‌گیری‌های معروف خود آن را به رسمیت می‌شناسد (۶۸) اما نیولی به دلایلی بی‌حساب و کتاب آن را انکار می‌کند. (۶۹) در دوران نخستین هلنی این ناحیه در واقع آریانه خوانده می‌شد، (۷۰) همان واژه‌ای که در سال ۱۸۵۱ با انتشار کتاب ایچ ویلسون به نام آریانه‌ی قدیم (۷۰) دوباره زنده شد. معمولاً فراموش می‌شود که توصیف طولانی اراتوستنس از آریانا، که استرابون به نقل آن پرداخت. با این کلمات آغاز می‌شود: «پس از هند به آریانا می‌آییم که پس از سند (منظور در غرب است)، نخستین قسمت از کشور تحت فرمان پارسیانست». باید گفت که در دوره‌ی ارتوستنس، یعنی قرن سوم پیش از میلاد، بر این منطقه هیچ فرمانروایی پارسی وجود نداشت. بدون شک منظور از پارسیان در این‌جا پارسیان هخامنشی است، نه ایرانیان دوره‌ی هلنی. بدین‌ترتیب، منبع ارتوستنس با فرمانروایی پارسیان بر ایران شرقی هم‌زمان بود، و آریانا نام از پیش شناخته شده‌ی ناحیه، یا خشثم (xšaçam) شرق ایران است که تحت فرمانروایی هخامنشیان بود. روشن است که بدون وجود یک پیشینه‌ی ایرانی، یونانیان دوره‌ی پساهخامنشی نمی‌توانستند این واژه‌ی جغرافیایی را ابداع کرده باشند. تنها یک آریانام خشثرم (Aryānām xšaθram) ایرانی، که پیش از آن که به طور ضمنی در لقب کوی هئوسروه (کیخسرو) [ارشه ایریانم دینگهونم خشثرای هنکره مو hankeremō arša airiyanąm daiƞhunąm xšaθrāi به معنی «قهرمان کشورهای آریایی و استحکام‌بخش امپراتوری» (یشت ۱۵، بند ۳۲)] وجود داشت، می‌توانست مفهوم یک ناحیه‌ی واحد از قلمرو آریایی در غرب سند تا بخش‌هایی از پارس و ماد را پدید بیاورد.

شناخته شده بودن ایده‌ی ایران برای هخامنشیان را از مشاهدات دیگر نیز می‌توان استنتاج کرد. نخست همان‌طور که هوبشمان (۷۲) و ج. مارکوارت (۷۳) مدت‌ها پیش اشاره کرده‌اند، شکل پارتی آریان (Ariyān) و تلفظ پارسی میانه‌ی آیریان (Airyān)- که نخست در سنگ‌نوشته‌ی سه زبانه‌ی اردشیر اول در نقش رستم آمده‌اند- به زمانی اشاره می‌کنند، یعنی دوره‌ی هخامنشی، که پسوند یا (ya) هنوز از بین نرفته بود. در واقع، همان‌طور که کنت مطرح کرده است، در پارسی کهن اغلب «ویژگی قومی از نام استان با پسوند یا شکل می‌گیرد» (۷۴). به نمونه‌های زیر می‌توان بسنده کرد: (۷۵) آرمینا> آرمینیا، اساگارتا> آساگارتیا، اسپاردا> اسپاردیا، هیندوس> هیندویا، ماکا> مکائیا، بابیروس> بابیرویا، اوجا> اوجیا، یوآرامیز> یوآرامیا. (۷۶) دوم این که روش سنتی نامیدن یک ناحیه بر اساس ساکنان آن، یا نامیدن مردمی بر اساس منزلگاهشان، به این معنی است که آریانه‌ی هلنی و آریانوی به یک نام قومی ایرانی دارای پیشوند یا برمی‌گردد که همان آریا (Ariya) و آریانام (Ariyānām) به شکل جمع ملکی است. سوم این که همان‌طور که هوبشمان تبیین کرده است، (۷۷) زبان ارمنی کلاسیک دو واژه درباره‌ی ایران دارد. ارمنی‌ها کلمه‌ی آری- (ari-) را در زمانی دور به عاریت گرفته‌اند، یعنی هنگامی که ایرانیان هنوز آن را آریا (ariya) تلفظ می‌کردند و تا اواخر دوره‌ی ساسانی نیز آن را به خوبی حفظ کردند؛ (۷۸) و هنگامی که جمع ملکی واژه‌ی پارسی کهن آریانام (Ariyānām، برابر با آریانون (Arianun) در سنگ نوشته‌ی یونانی اردشیر اول در نقش رستم) از آریان، ایریان (aryān, airyān) به ایران (Ērān) تحول یافت. به همین دلیل است که لازار (۷۹) هنوز از دپرپد آرئاک (dprpet Areac) (پارسی [میانه‌ی]: اران دیبیربد Ērān dibīrbaδ، پهلوی: ایران دیپیرپت Airān dipīrpat)، به معنی منشی ایران، منشی شاهی سخن می‌گوید. هنگامی که اردشیر دومین امپراتوری پارسی را بنیان گذارد و به طور رسمی آن را ایریانشتره> ایرانشهر (Airyānšatra>Ērānšahr) خواند، (۸۰) ارمنی‌ها به طور مستقیم این واژه را به عاریت گرفتند و از آن به صورت آشکسرن آرائاک (۸۱) یاد کردند. (۸۲)

اکنون می‌توان به دوره‌های هلنی و پارتی پرداخت. هنگامی که امپراتوری جهانی ایران سقوط کرد، حکومت یونانی- مقدونی از ادامه‌ی کاربرد واژه‌هایی چون آریانام خشثرم (Aryānām xšaθram) جلوگیری کرد، درست به همان صورتی که فتح اسلامی واژه‌ی ایرانشهر/ ایران (Ērānšahr/Ērān) را از اسناد رسمی حذف کرد. از این رو، واژه‌ی ساده‌ی آریانام (Aryānām)، که تا آن زمان به ایرانی [پارسی] میانه‌ی آریان (Ariyān) تحول یافته بود، همچنان به کار گرفته می‌شد و هنگامی که، به دنبال فتح اسکندر، نویسندگان هلنی با منطقه‌ی بین سند و دریاچه‌ی هامون آشنا شدند، آن را آریانه/ آریانا (Ariane/Ariana) و ساکنان آن را آریانویی (Arianoi) خواندند. واژه‌ی جغرافیایی بیانگر نام ایرانی [پارسی] میانه‌ی آن آریان است که از واژه‌ی پارسی کهن آریانام (Ariyānām)، به معنی «آریایی‌ها/ ایرانیان» برگرفته شده است و جمع ملکی آن یک ترکیب قومی را دربر دارد. در واقع اراتوستنس در پایان قرن سوم پیش از میلاد به تفضیل به توصیف آریانا می‌پردازد و آنان را «گروه قومی واحد» (ὡς ἑνὸς ἔθνους) (۸۴) در ناحیه‌ای واحد «تعریف می‌کند» که بین سند و کرمان واقع شده‌اند. (۸۵) طبق گزارش او «نام آریانا تا بخشی از پارس و ماد و حتی به باکتریا و سغدیا نیز گسترش می‌یابد چون این مردمان تقریباً، به جز تفاوت‌های ناچیز، به یک زبان سخن می‌گویند». (۸۶) این مدرک اکنون تاحدی با سنگ‌نوشته‌ی تازه کشف شده‌ی کانیشکای بزرگ (۸۷) در رباطک به اثبات می‌رسد که مطابق با آن کانیشکا فرمانی به یونانی صادر کرد «و سپس آن را به آریایی برگرداند»، که منظورش باکتریایی (باختری) است. (۸۸) فهم یونانی‌ها از آریانه به منزله‌ی واژه‌ای سیاسی از گزارش دیودوروس (مبتنی بر منابع کهن‌تر) (۸۹) روشن می‌شود که می‌گوید که مردمی که در مرز هند [موریان‌ها] ساکن بودند، از شمال به جنوب، اسکیتیان‌ها، باکترین‌ها (یعنی یونانی- باختری‌ها) و آریانویی‌ها بودند. به همین تعبیر، اراتوستنس (به نقل از استرابون) (۹۰) از تقسیم سنتی مردمان به یونانی‌ها و بربرها انتقاد می‌کند و متذکر می‌شود که «نه تنها بسیاری از یونانی‌ها بد هستند، بلکه بسیاری از بربرها پاک‌اند- و هندی‌ها و آریانویی‌ها از این نمونه‌اند، و همچنین‌اند رومی‌ها و کارتاژی‌ها». در این جا به آریانویی (ایرانیان) اشاره می‌شود که هم‌تراز رومی‌ها، کارتاژی‌ها و هندی‌های موریان، در تاریخ جایگاهی داشته‌اند. در این‌جا ما به ملتی سروکار داریم که به روشنی تعریف شده‌اند، نه صرفاً با گروهی زبانی و قومی.

درباره‌ی دوره‌ی پارتی مدارکی هست که نشان می‌دهد پارت‌ها نام ایرانشهر را برای کشور اصلی خود و محیط اطرافش به کار می‌برده‌اند، چون استان نیشاپور هم که پایتخت آن ابرشهر بود، (۹۱) گاه ایرانشهر خوانده شده است. (۹۲) مقدسی گزارش می‌دهد (۹۳) که برخی حتی سیستان را بخشی از این ایرانشهر می‌دانستند (۹۴) و زیبایی و شکوفایی آن را به گونه‌ای توصیف می‌کند (۹۵) که یادآور وصف اوستا از ایریانم وئیجو (ایران ویج) است؛ و تقریباً حدود دوازده شهر ایرانشهر، از جمله راوند و سبزوار، را برمی‌شمارد. یاقوت حموی به نقل از بلاذری می‌نویسد که «ایرانشهر نیشاپور، قهستان، دو طبس، هرات، پوشنگ، بادقیس و توس که تابران خوانده می‌شود هست». (۹۶) نیاز نیست اشاره کنم که ایرانشهر شکل دگرگون شده‌ی واژه‌ی ابرشهر (که با قطع و یقین گواه شهر نیشاپور است) نیست و نظر بلاذری، که در بالا نقل شد، نشان می‌دهد که این محدوده به لحاظ جغرافیایی با دولت پارتی پیش از گسترش آن به سوی کرمان، پارس و ماد مطابقت دارد. هنگامی که این دولت با دربرگرفتن این استان‌ها و نیز میان‌رودان (بین‌النهرین) تبدیل به امپراتوری شد و بسیاری از غیرایرانیان را زیرفرمان خود گرفت، اشکانیان (پارتیان) نیز همانند هخامنشیان پیش از خود، نمی‌توانستند به طور رسمی دولت خود را «امپراتوری ایرانیان» عنوان کنند. با وجود این، واژه‌ی ایرانشهر در سنت شفاهی به منزله‌ی تحول تاریخی منطقی واژه‌ی پیشین هخامنشی آریانام خشه ثم (Aryānām xšaçam) تداوم یافت و گرچه این مسئله شاید در اسناد رسمی باقیمانده‌ی آن موجود نباشد- اما همان‌گونه که هوبشمان متذکر شده، این نکته که ارمنی‌ها کلمه‌ی اری (ari) را در یک دوره‌ی بسیار دور که ایرانیان هنوز آن را آریا تلفظ می‌کردند به عاریت گرفتند این مسئله را به اثبات می‌رساند.

سرانجام به ایرانشهر اردشیر پاپکان می‌رسیم. شرح دوران پادشاهی این بنیان‌گذار دودمان ساسانی از سکه‌هایی که به نام او زده شده است روشن می‌شود. (۹۷) اولین سکه‌ها او را فرمانروایی محلی معرفی می‌کنند که فقط «شاه اردشیر، پسر شاه پاپک» نامیده می‌شود، و نقش پدرش نیز در پشت سکه ضرب شده است. اردشیر با نامه نوشتن به «خرده شاهان» استان‌های گوناگون امپراتوری پارتی، مدعی شد که برای متحدکردن کشورهایی (بلاد) که زمانی به نیاکان شاهی او، پادشاهان «پارسیان» (یعنی هخامنشیان) تعلق داشته‌اند به پا خواسته است. (۹۸) او دولت خود را نخست به سوی شرق گسترش داد. سکه‌های او نشان می‌دهند که او نقش احیاگر امپراتوری کهن ایران (امپراتوری‌های داریوش و مهرداد دوم) را به عهده گرفته بود، چون آتش شاهی (سنتی هخامنشی که به هنگام به قدرت رسیدن شاهان بزرگ) برپا می‌شد را برافروخته بود. آتش داخل یک محراب و روی تختی گذاشته شد که مثل تخت داریوش بزرگ در نمای بیرونی آرامگاه او بود. او تاج شاهی مهرداد دوم را به سر گذاشته و خود را «پادشاه ایران» (ملک یران MLK” yr”n) خواند. پس از کشتن اردوان، آخرین شاهنشاه پارت، اردشیر عنوان «شاهنشاه ایرانیان» (ملکن ملک یران MLK”n MLK”yr”n) را به خود داد. گزینه روشن بود. اردشیر نیازمند این بود که نام پهلو را، که عنوان آشنای امپراتوری پارتی شده بود، با نامی عوض کند که بتواند در عین اشاره به ادعای او نسبت به امپراتوری نیاکانش، متحدکننده‌ی ایرانیان باشد. پارسه/ پارس نمی‌توانست این مهم را انجام دهد، اما ایرانشهر می‌توانست این یک بهره‌گیری سیاسی از یکسانی «زرتشتی‌ها» با «ایرانیان» نبود، بلکه به کارگیری آگاهانه‌ی دوباره‌ی نشانگانی قومی بود که جنبه‌ی سیاسی هم داشت و غرور ملّی پارتیان، پارسیان، سکستانیان، آتروپاتکانیان (آذربایجانی‌ها)، هراتیان و دیگر ایرانیان و حتی بسیاری ارمنیان را برآورده می‌کرد. مادام که امپراتوری ساسانیان عمدتاً ایرانی باقی می‌ماند، عنوان «شاهنشاه ایرانیان» به جای خود باقی بود، اما هنگامی که فتوحات شاپور تعداد بسیار زیادی از غیر ایرانیان را تحت فرمان خود درآورد، آن عنوان می‌بایست به شاهنشاه ایرانیان و غیرایرانیان» تغییر پیدا می‌کرد.

باید به بیان واقعیتی نادر به کسانی که بر اساس فقدان داده‌ها نتیجه‌گیری می‌کنند هشدار داد. نام رسمی ساسانی ایرانشهر نمی‌توانست کاربرد واژه‌ی «پرسیا» را از سوی دیوان‌سالاران پیرو سنت شفاهی از بین ببرد. مانوی‌ها که از باسوادترین جامعه‌ی ایران پیش از اسلام بودند، به خوبی خوب می‌دانستند که عنوان رسمی امپراتوری ساسانی، ایرانشهر بود. با این همه، همچنان که دیوید نیکل مکنزی متذکر شده است، «واژه‌ی ایرانشهر در هیچ [متن] مانوی، پارتی یا پارسی نیامده است». (۹۹) پس اگر فقط مدارک مانوی را داشتیم، برخی از ما اصرار می‌کردیم که ساسانیان هرگز دولت خود را ایرانشهر نمی‌خوانده‌اند!

با یک هشدار دیگر بحث را به پایان می‌بریم: نباید این واقعیت را نادیده بگیریم که یک هویت ملّی پس از استقرار، مفهوم ایدئولوژیک خود را حفظ می‌کند؛ حتی اگر نام با یک عنوان رسمی دیگر از دیدگان پنهان شود. «نام‌های رسمی» امپراتوری‌ها اغلب نام‌های دلبخواه و موقتی‌اند که بر اساس مصلحت سیاسی وضع شده‌اند و معمولاً به اندازه‌ای مبهم‌اند تا تعداد زیادی از مردمان تحت انقیاد را خشنود سازند. آن‌ها دوش به دوش نام‌های کهن ملّی، که تلاش می‌کنند آن‌ها را از بین ببرند، حضور دارند. هنگامی که «امپراتوری بریتانیا» همچون دولتی جهانشمول سر برآورد، انگلستان هنوز به طور غیررسمی نام کشور بود و انگلیسی زبان آن. «اتحاد شوروی» همچون نامی رسمی، «روسیه» را از میان نبرد، و هنگامی که آن امپراتوری جهانی در دوره‌ی جنگ جهانی دوم در خطر قرار گرفت، برای به راه انداختن «جنگ بزرگ میهنی» از عبارت مادر روسیه کمک گرفت. به همین شکل، سقوط ایرانشهر ساسانی در سال ۶۵۰ پس از میلاد به ایده‌ی ملّی ایرانیان پایان نداد. نام «ایران» از اسناد رسمی صفاریان، سامانیان، آل بویه، سلجوقیان و جانشینان آن‌ها ناپدید شد، اما نام ایران، ایرانشهر و عنوان‌های مشابه ملّی، به ویژه ممالک ایران یا «سرزمین‌های ایرانی»، که دقیقاً برگردان واژه‌ی کهن اوستایی ایریانم دهیونم (Airyanąm daihunąm) بود، همچنان به طور غیر رسمی به کار گرفته می‌شد. از سوی دیگر، هنگامی که صفویان (و نه رضاشاه، چنان که عموم می‌انگارند) دولتی ملّی را که رسماً به نام ایران شناخته می‌شد دوباره زنده کردند، باز هم دیوان سالاران امپراتوری عثمانی و حتی در خود ایران به آن دولت با اسامی توصیفی و سنتی دیگر اشاره می‌کردند.

برگرفته از: گروهی از نویسندگان (۱۳۹۵)؛ هویت ایرانی (از دوران باستان تا پایان پهلوی)؛ گردانشِ حمید احمدی؛ نی؛ چاپ نخست.

توجه: پی‌نوشت‌های این مطلب به دلیل محدودیت کاراکتر در اینجا قرار داده شده.

منبع: تارنمای رویدادنامه پارسی‌انجمن

***

 به پان ایرانیست ها بپیوندید
اندیشه وحدت بخش پان ایرانیسم و کوشش در حزب پان ایرانیست و سازمان جوانان حزب پان ایرانیست یگانه راه نجات ایران از تجزیه و فروپاشی است.

***

درخواست هموندی
hamvandi@paniranist.org
شبکه های اجتماعی نامه پان ایرانیسم

تارنما: www.paniranism.info
فیسبوک: facebook.com/nameh_paniranism
تویتر: twitter.com/paniranism
تلگرام: t.me/Naameh_Pan

 

شبکه‌های اجتماعی حزب پان ایرانیست

تارنما:www.paniranist.info
اینستا گرام: paniranist.party
تلگرام http://t.me/paniranist
فیسبوک:Fb.com/paniranist.info
تویتر:paniranist_info@

You can leave a response, or trackback from your own site.

Leave a Reply

Copyright©2010-2018.