نامه پان ایرانیسم
هواداران پان ایرانیسم در برون مرز
دوره دو، شماره ۳۳ آدینه ۲۹ مهر ۱۳۹۰ – ۲۱اکتبر۲۰۱۱
www.paniranism.info – iran@paniranism.info
درود بر هم میهنان گرامی،
مطالب زیر تقدیم میشوند:
– شهید اکبر حاتم پور، سرباز بی سلاح ایرانی را پس از دستگیری به رگبار بستند
– هویت ملی: گستره فرهنگی فلات ایران
– قفقاز جنوبی را می توان قفقاز ایرانی عنوان کرد
– همسایگان و سه جزیره ایرانی در خلیج فارس
– مـردم و زبان باستان آذربايگان
– ایران ، به نام ِ تو غزل آغاز می کنم
– یادمان هنرمند فقید فرهاد ارژنگی، با رونمایی کتاب «نقش فرهاد» برگزار شد
– پایندگی ایران در گرو یکپارچگی و همبستگی همه اقوام ایرانی است
پاینده ایران،
هواداران پان ایرانیسم در برون مرز
اکبر حاتم پور، سرباز بی سلاح ایرانی را پس از دستگیری به رگبار بستند
خبری که تا کنون بسیاری خبرگزاریها مخابره کردند؛ خبر کشته شدن سرباز وظیفه ی هجده ساله ی لرستانی به دست مزدوران جمهوری آذربایجان است. حاتم پور که به عنوان مرزبان در مرز ایران و جمهوری آذربایجان دوران سربازی اش را سپری می کرد؛ به طور اشتباهی و بدون سلاح وارد خاک جمهوری آذربایجان شد و مرزبانان جمهوری آذربایجان نخست وی را دستگیر کرده و سپس در برابر چشم مرزبانان ایرانی به رگبار بستند. این نخستین باری نیست که جمهوری آذربایجان یکی از سربازان ایرانی را به قتل می رساند. جزییات بیشتر را از اینجا بخوانید
www.mehrnews.com/fa/newsdetail.aspx?NewsID=1439203
دکترناصر صدقی : قفقاز جنوبی را می توان قفقاز ایرانی عنوان کرد
برگرفته از تارنمای سازمان جوانان حزب پان ایرانیست
مرکز فرهنگی قفقاز/ دکتر ناصر صدقی عضو هیئت علمی دانشگاه تبریز در نشست « علمی ،تخصصی قرارداد گلستان ،زمینه ها و پیامدها » گفت : قفقاز منطقه ای است که به لحاظ موقعیت فرهنگی– تمدنی بر روی گسل های تمدنی اسلامی- مسیحی قرار گرفته و به جهت چنین موقعیتی ، هانتینگتون در نظریه مشهور برخورد تمدن های خود این منطقه را از کانون های مهم رویارویی و برخورد تمدن های اسلامی و مسیحی دانسته است.بحران قره باغ بین آذربایجان متعلق به تمدن اسلامی و ارمنستان متعلق به تمدن مسیحی یکی از مصادیق و شواهد عینی چنین برخورد تمدنی در حوزه قفقاز است. چون تمدن ها در عمل دارای ساختار عینی مداخله گرا و تعیین کننده در تحولات جهان نیستند، بلکه به پشتوانه قدرتهای سیاسی و دولت هایی که در آنها نمایندگی می کنند ،در شرایط تاریخی و موقعیت کنونی جهانی همواره ایفای نقش می کنند ،پس موقعیت تمدن ها همواره تابعی از موقعیت دولت ها و نظام های سیاسی و فکری پشتیبان آنها بوده است. باتوجه به موقعیت فرهنگی و تمدنی قفقاز به عنوان کانون حضور مظاهر تمدنی زرتشتی – مسیحی در جهان باستان و اسلامی – مسیحی در عصر گسترش اسلام تا شرایط کنونی ،ایران از جمله کشورهای بوده که به جهت حضور مستمر تاریخی و فرهنگی در قفقاز،نقش تعیین کننده ای در مناسبات فرهنگی و تمدنی حاکم در این منطقه داشته است. نقشی که تا زمان سلطه روسیه بر قفقاز و تحمیل عهدنامه گلستان بر ایران ، به شکلی فعال وبلامنازع ادامه داشت.
دکتر صدقی ادامه داد : در واقع ایران به عنوان کشوری که در قفقاز و خصوصا بخش های جنوبی سلسله کوههای موسوم به «جبال قبق» یا همان کوههای قفقاز متعلق به قلمرو سیاسی و فرهنگی آن بوده ، و به این اعتبار قفقاز جنوبی را می توان قفقاز ایرانی عنوان کرد ،همواره چه در جهان باستان و چه در جهان اسلامی در حکم یکی از نمایندگان مشهورتمدنی قفقاز بوده است.
دکتر صدقی با طرح این سوال که چرا ایران در مقابله با توسعه طلبی روسیه دچار مشکل شد؟ گفت :ورود ایران به عصر جدیدو تضعیف موقعیت سیاسی ایران دردوره سقوط صفویه وناکارآمدی نادر خان وآقا محمد خان در بازگردان قدرت دوران صفوی و غلبه هویت خویشاوندی و قومی در خان نشینهای قفقاز به همراه دلایلی مانند ظهور قدرت نظامی و سیاسی و فرهنگی روسیه و موضع مشترک غرب و روسیه در مقابله با ایران و اسلام از جمله عوامل واگذاری قفقاز به روسیه محسوب می گردد.
***
هویت ملی: گستره ایرانستان (فلات قاره یا پشته پهناور ایران)
برگرفته از تارنمای ایرانشهر
عزیز آریانفر- تاریخ در یک گستره جغرافیای سیر میکند. مهمترین موضوع این است ببینیم که چه موضوعی را در کدام گستره یا ظرف جغرافیایی بررسی میکنیم.
بخش بزرگی از قاره آسیا را فلات پهناور «ایران» در بر میگیرد. همان گونه که همه گیتاشناسان جهان پذیرفتهاند، در جنوب آسیا سه فلات (پشته) جغرافیایی بزرگ وجود دارد: فلات هندوستان، فلات عربستان و فلات ایران.
ویلهلم بارتلد یکی از بزرگترین خاورشناسان جهان فلات ایران را چنین تعریف میکند: «ایران، به عنوان اصطلاحی جغرافیایی مفهوم فلات مرتفعی را میرساند که در شمال و شمال شرقی محدود میشود به حوضههای دریای خزر (کسپین) و دریاچه ارال و هممرز است در جنوب و جنوب شرقی با حوضه اقیانوس هند. سرزمینی که به اصطلاح از حوضههای دور از مرز دریا تشکیل یافته است».
ف. اشپیگل، جغرافیدان بزرگ آلمانی، « ایران»[۱] را سرزمینی میخواند میان رود سند و دجله».[۲]
روی هم رفته در علم گیتاشناسی (جغرافیا) اصطلاح فلات ایران با همین حدود و و ثغور از سوی همه مجامع علمی و دانشمندان بزرگ این علم پذیرفته شده است.
در ص. ۱۹ جلد اول کتاب تاریخ دههزار ساله ایران نیز آمده است: «…فلات مذبور در فاصلهای بین دشتهای بینالنهرین و دره رود سند قرار میگرفته و مساحت آن به دو میلیون و ششصد هزار کیلومتر مربع بالغ میشده است».
این گونه، «فلات ایران»، یک گستره یا یک ساختار جغرافیایی است که میان فلات هند و جزیره نمای عربستان و سرزمینهای قزاقستان، روسیه، چین و ترکیه افتاده است. گستره جغرافیایی ایران (ایران جغرافیایی)، مشخصتر از رود سند و اقیانوس هند تا دشتهای پهناور قزاقستان در آن سوی سیر دریا (سیحون) و دریاچه ارال، از بام دنیا تا رود دجله (اروند) و تا آن ور قفقاز و دریای خزر پهن است.
به هر رو، در تعاریف کلاسیک جغرافیایی، سرزمینهای آسیای میانه (به شمول بخشی از گستره قزاقستان و قرغیزستان) و حتا استانهای ختن و کاشغر چین و نیز بخشی از قفقاز (آذربایجان و ارمنستان) در گستره جغرافیایی ایران شامل میشود. هر چند، پیش از افتادن گرجستان به دست روسیه، این سرزمین هم در درازای تاریخ بخشی از ایران بوده است که با این احتساب، مرزهای شمال باختری فلات ایران به دریای سیاه میرسید.
گستره گیتایی فلات پهناور ایران (برگرفته از ویکیپدیا)
جغرافیای سیاسی ایران بزرگ (ایرانستان) (برگرفته از منابع عربی)
آنچه مربوط به مرزهای شمالی ایران میشود، پروفسور صفر عبدالله- رئیس دفتر مطالعات ایرانشناسی پژوهشکده خاورشناسی پژوهشگاه علوم قزاقستان در مقاله مناسبات مرزی ایران و توران، به روایت شاهنامهی فردوسی (که به سال ۲۰۰۸ در کتاب مجموعه مقالات «رحمت نامه» که از سوی موزه انتروپولوژی و اتنوگرافی پتر کبیر پژوهشگاه علوم روسیه در سانکت پتربورگ به چاپ رسیده است)، مینگارد:
«موضوعی که در این جا بررسی می شود «مرزهای تاریخی ایران و توران به روایت شاهنامه فردوسی» است. بررسی این موضوع از آن جهت مهم است که هماکنون شماری از اقوام بادیهنشین که با گذشت زمان در مرزهای ایران تاریخی ساکن شدهاند، خود را تورانی و سرزمینهایی را که در آن جای گرفتهاند، توران میپندارند و حتی شک ندارند که مراد از سرزمین توران، سرزمین ترکان میباشد. آنها گهگاهی در اظهارات غیر علمی خود حدود توران را چنان ترسیم میکنند که به روایتی، تقریبا سرزمینهایی را که امروز ترکتباران و ترکزبانان در آن به سر میبرند، در بر میگیرد.[۳]
اینکه تورانیان، طبق منابع تاریخی و اساطیری ایران باستان از فرزندان تور و از دوده فریدونِ ایرانی بودهاند و هیچ نسبتی با نژاد زرد ندارند، بر آگاهان روشن است. فریدون تور را به بخش خاوری ایرانویچ گسیل میکند و زنش را «آزاده خوی » مینامد و چنان که معلوم است، آزاده همان آریایی است.[۴]
از شاهنامه چنین برمیآید: ایرانیانی که به سوی شرق رفتهاند، زنان آریایی را نیز با خود بردهاند و پس از قرنها امکان آمیزش ایشان با زنان زردپوست فراهم آمده است؛ و این سرگذشت را در داستان مادر سیاوش و کیکاووس میتوان دریافت. هنگامی که کاووس، از نژاد دختر میپرسد، در پاسخ میشنود:
بگفتا که از مام، خاتونیام
ز سوی پدر آفریدونیام
و روشنتر از این نمیتوان گفت که تورانیان آریایینژاد، اندکاندک با اقوام زرد پوست آمیختهاند. از بیتهایی که در شاهنامه آمده است، میتوان دریافت که «تورانزمین» در شرق ایران و در همسایگی چین بوده است که پس از چندین هزار سال، ترکان در آن سرزمین راه یافته و در آن جای گزیدهاند.
در کتاب «نامه شهرستانهای ایران»[۵] که به زبان پهلوی بر جای مانده است، نخستین که در خراسان و ایران از آن یاد شده، سمرقند است که بخارا، تاجکند و سپیجاب (اسفجاب) نیز در نزدیکی آن بنیاد شده و همه این شهرها بر روی هم سرزمین «سغد» نام داشتهاند. استاد جنیدی پس از آوردن متن پهلوی و ترجمه فارسی این متن مینویسد: «پس چگونه ممکن است که این شهرهای ایرانی که هنوز کهنهترین نمونههای زبانهای ایرانی را در خود نگاه داشتهاند، و همگان با آیین و فرهنگ ایرانی میزیند، بخشی از کشور توران به شمار آیند».[۶]
در تایید این نظر دلایل فراوانی وجود دارد که ذکر آنها در این فرصت اندک ناممکن است، ولی شاهنامه که مورد نظر ماست، شهادت میدهد که ورارود (سرزمین میان دو رود سیحون و جیحون) به هیچ وجه جزیی از سرزمین توران نبودهاست، بلکه همواره بخشی از ایران بوده است. در یکی از تازشهای تورانیان سرانجام جزیی از سرزمین ایران به دست ایشان میافتد. سیاووش، سردار ایرانی با آنان میجنگد و با شکست تورانیان، آنان پس مینشینند. تورانیان چون ادامه نبرد با ایران را ممکن نمیبینند، پیشنهاد آشتی میدهند. سیاووش از آنها میخواهد که شهرهای ایرانی را به ایرانیان واگذار کرده و به مرزهای خود در منطقه توران بازگردند. از این رو به قول شاهنامه:
بخارا و سغد و سمرقند و چاچ
سپیجاب و آن کشوری تخت و عاج
تهی کرد و شد با سپه سوی گنگ
بهانه نجست و فریب و درنگ
افراسیاب شهرهای ایرانی را که چندی با ستم جنگ از ایران جدا ساخته بود، بر جای نهاد و خود با سپاه توران به سوی گنگ دژ رهسپار شد. از سرگذشت حزنانگیز سیاووش پیداست که کیکاووس آشتی پسرش با افراسیاب را نمیپذیرد و سیاووش بر پایه پیمان خود که با تورانیان بسته بود، رزم با آنان را ادامه نمیدهد، گروگانها را آزاد میکند و به توران پناه میبرد. هم در این داستان است که پیران ویسه، وزیر افراسیاب در شهر قیجقارباشی که سرِ مرز ایران و توران بوده است، به پیشواز وی میآید.
بنا به گواهی شاهنامه و نامههای باستان، مرز ایران با توران از آن سوی رود سیحون (سیر دریا) بوده و ختن و کاشغر نیز از شهرهای ایران به شمار میرفتهاند. نکته جالب توجه این است که چون سخن از لشکرکشیهای تورانیان به ایران میرود، بارها از گذشتن از آمودریا (جیحون) یاد میشود و این نکته خواننده را به این گمان میبرد که آیا شهرهای ورارود (سرزمینهای میان سیردریا و آمودریا) از آنِ تورانیان بوده است که آنان برای رسیدن به خاک ایران باید از جیحون بگذرند؟
ولی پیش از آنکه به این پرسش پاسخ گوییم، به تکرار بر آریاییبودن تورانیان تاکید میکنم؛ هرچند در شاهنامه واژه «توران» در بسیاری موارد، مرادف «ترکان» است که برگرفته از حوادث روزگار شاعر است. بازهم میبینیم که شاهنامه بر یکیبودن ایرانیان و تورانیان تاکید میکند. وقتی افراسیاب خوابی هولانگیز میبیند و خوابگزاران خواب او را چنین تعبیر میکنند که باید با ایرانیان آشتی کند وگرنه تخت و بخت کشورش را بر باد خواهد داد، او گرسیوز را برای آشتی به نزد رستم و سیاووش میفرستد. یکی از پیشنهادهای افراسیاب برای پیمانبستن با سیاووش چنین است:
زمین تا لب رود جیحون مراست
به سغدیم وین پادشاهی جداست
همان است کز تور و سلم دلیر
زبر شد جهان آن کجا بود زیر
از ایرج که بر بی گنه کشته شد
ز مغز بزرگان، خرد گشته شد
ز توران به ایران جدایی نبود
که با جنگ و کین آشنایی نبود
در اینجا سخن از یکیبودن نژاد و ریشه آریاییان و تورانیان پیش از تقسیمشدن ایران به سه بخش است. میتوان بر این گمان بود که این پیوند چندان نیز دچار گسستگی نشده بود؛ چنان که در اوستا میبینیم، به فروهر زنان و مردان تورانی نیز درود فرستاده شده است.[۷]
با نگاه به نامهای تورانیان که در اوستا آمده است، ایرانیبودن آنها بهنیکی روشن میشود. بسیاری از تاریخنویسان بر آناند که سکاییان خود را آریایی یا ایرانی میدانستند، همین تورانیان بودهاند. درباره همبستگی ایران و توران در شاهنامه شواهد فراوانی میتوان یافت و صدها مثال میتوان پیدا کرد که در حقیقت ریشه نژادی تورانیان را مینمایاند.
بازگردیم به توضیح این مطلب که چرا بعضی گمان کردهاند رود آموی مرز ایران و توران بوده است. به باور نگارنده در این نکته حقیقتی نهان است. کتابهای باستانی و منابع تاریخی برآنند که رود آموی در دورانهای گذشته از میان چارجوی و طاهریه به سوی چپ گذر میکرده و به دریای مازندران (کسپین) میریخته است. تورانیان برای یورش به ایران، باید از راه «بیابان» یا ریگزار خوارزم که امروز «قراقوم» خوانده میشود، میگذشتند تا به آمو دریا برسند. تورانیان برای آنکه بتوانند از این بیابان بگذرند، یورش دوم خود را در بهار انجام میدادهاند که هم بیابانِ خشک از آب باران سیراب است و هم جای به جای، آبگیرها و آبدانها، یورشگران را تشنه کام نگذارند و هم آنکه سبزه و گیاه برای اسب و ستورانشان فراوان باشد؛ چنان که وقتی پشنگ از نخستین فرمان خود برای یورش به ایران سخن میگوید، زمان آن را چنین تصویر میکند:
چو از دامن ابر چین کم شود
بیابان سراسر پر از نم شود
چراگاه اسبان شود کوه و دشت
گیاهان ز یال یلان برگذشت
دل شاد بر سبزه و گل برید
سپه را همه سوی آمل برید
دهستان و گرگان همه زیر نعل
بکوبید، وز خون کنید آب، لعل
فریدون جنیدی در معنای این مفهوم مینویسد که منظور از بیابان در اینجا بیابان خوارزم است و چنان که پیداست، گذرگاهی که تورانیان از راه آن رود جیحون میگذشتند، نزدیک است به داهستان یا دهستان که در نزدیکی دریای مازندران واقع است.
در دورههای بعد نیز و در منابع گوناگون، به راهپیمودن ترکان از راه بیابان به سوی ایران اشاره شده است. محقق بزرگ آلمانی، برتولد اشپولر نیز در ص. ۱۹۰ کتاب «تاریخ ایران در قرون نخستین اسلامی»، ترجمه جواد فلاطوری که بیگمان یکی از بهترین پژوهشهای عصر ما درباره تاریخ ایران آن روزگار است، نه فقط فراز و فرود چیرگی تازیان بر ایرانزمین را موشکافانه به رشته تحریر کشیده است، بلکه از آغاز سرازیرشدن ترکان به مرزهای ایران زمین نیز اشارهها دارد. او مینویسد: «به موجب مهاجرتهای قومی که در قرن هشتم میلادی اتفاق افتاد، قرلوقهای ترک (به فارسی: خلخ؛ به تبتی: گرلک) به طرف هفت رود (یتی سو) در بخش جنوبی دریاچه بالخاش (Balchasch) و بخشی از کرانه جنوبی دریاچه تریم (Tarim) پیشروی کردند و در قرن دهم، بخش اعظمشان به دین اسلام گرویدند».
همین پژوهنده آورده است که رود جیحون و فلات اوست یورت (میان دریاچه آرال و دریای خزر) مدتها مرزی بود که ترکها تنها به عنوان اسیر جنگی یا به عنوان گروه سربازان و صاحبمنصبان از آن میگذشتند؛ چنان که سبکتگین، پدر محمود غزنوی نیز با همین عنوان توانست از آن بگذرد.
تاریخ گواهی میدهد که در اثر یورشهای فراوان، نفوذ ترکان در ورارود و سرزمین اران (که امروز جمهوری آذربایجان نامیده میشود) و در بعضی از مناطق دیگر که از سرزمینهای ایران بوده است، افزون شده است؛ به حدی که این ترکانِ ایرانیتبار دست به انکار هویت ایرانی خویش زدند. در درازای این تاریخ چند هزارساله با دگرگونیهایی که در میان سرزمینهای ایرانیان و تورانیانِ همنژاد پدید میآمد، طبیعی است که مرزهای این کشورها مرزهای پایدار و همیشگی نبوده باشند.
پس از چیرگی تازیان و استقرار اسلام بسیاری از تورانیان، ترکزبان شدند و بخش مهمی از ایرانزمین را نیز به تصرف خود درآوردهاند که در این باره پژوهشهای بسیار شده است. استاد کرسی تاریخ دانشگاه منچستر، باسورث مینویسد، «از آغاز نفوذ اسلام در ایران زمین، بخشهایی در شمال دریای سیاه و شهرهای ایرانی خوارزم، ماوراءالنهر و فرغانه به دست ترکان کوچنشین افتاد».[۸]
به نظر نگارنده، باسورث در این زمینه اشتباه میکند؛ چراکه سرزمینهای ایرانی که او از آنها نام میبرد تا سال ۹۹۹م. یعنی تا دو – سه قرن پس از اسلام نیز به دست ترکان نیفتاده بود و خاندانهای ایرانی طاهریان، صفاریان و سامانیان بر آنان فرمانروایی میکردند. تنها پس از فروپاشی دولت سامانیان بود که نفوذ ترکان در فرارود رو به فزونی نهاد. گفته محقق توانای آلمانی، اشپولر که مینویسد، «پس از تسخیر ماوراءالنهر از سوی مسلمانان، ترکان به طور قطعی به حوزه فرهنگ ایرانی و اسلامی راه یافتند»، درست است، ولی مهاجرت ترکان به ورارود که او از آن یاد میکند، در فاصله سدههای دهم تا دوازدهم میلادی موجب ویرانی فرهنگی این نواحی نشد و حیات معنوی در اینجا همچنان به دست ایرانیانی بود که تا چیرگییافتن مغولان، تقریبا به طور مستمر، تحت تسلط ترکان بودهاند.
پروفسور باثورث بهدرستی یادآور میشود که وضع منطقه در سدههای پیش در شاهنامه فردوسی منصفانه منعکس شده است.
یکی از محققانی که با نظر انتقادی و از دیدگاه تاریخی، شاهنامه را بررسی کردهاست، تاداویش کاوالسکی[۹] است که ثابت کرده است، تورانیانِ دورانِ حماسه های پهلوانی را به هیچ وجه نمیتوان با ترکان یکی دانست؛ هرچند در زمان فردوسی، تورانیان تقریبا در حال تُرکشدن بودند. مراد فردوسی از «توران» در واقع مردم کوچنشین هند و اروپایی (آریایی) دشتهای اوراسیا از سکاییان تا هپتالیان بودند. این کوچنشینان آریایی در سدههای نخستین اسلامی نیروی مقتدری به شمار میآمدند. آنها به فرمانروایان سغد و ورارود (ماوراءالنهر) در دفاع علیه حمله اعراب به رهبری قتیبه یاری رساندند، از این رو، چنان که کاوالسکی مینویسد، ترکشناسی که در شاهنامه فردوسی از فرهنگ باستانی ترکها معلوماتی بجوید، نومید خواهد شد.
به نظر نگارنده در سدههای آغازین اسلامی، نفوذ زردپوستان به فرارود آغاز و سپس افزون شده است. واردشدن ترکان به این منطقه در آغاز به صورت مسالمتآمیز بوده است: ایرانیان غلامان ترک خریداری میکردهاند و بعدها به صورت سپاهی در ارتش به خدمت میگرفتهاند.
پروفسور باسورث اشاره کرده است که ورود مسالمتآمیز ترکان به منطقه سبب شده است تا برخی محققان ترک چنین بپندارند که ترکان از همه سو وارد شده و دیگر در آن منطقه غیرترکی نمانده است. از این رو تلاش کردهاند که نهتنها دانشمندان بزرگ و فیلسوفانی چون فارابی، بیرونی و پورسینا را ترک اعلام کنند بلکه ابومسلم خراسانی و دیگر سرداران ایرانی را نیز چنین بپندارند؛ چنان که ایرن میلیکف،[۱۰]با کمال احساس و انگیزه ملتگرایی، ابومسلم خراسانی را قهرمان ملی ترکها دانسته است. ولی این ادعاها در زمره کوششهای نابخردانه برای وارونهنمایاندن تاریخ به شمار میآید.
با بررسی مطالب شاهنامه بهخوبی میتوان دریافت که تورانِ تاریخی، سرزمینی است که بیشتر آن در قزاقستانِ کنونی و از پایان آب سیحون و جیحون و بیابان قراقوم آغاز میشده و تا مازندران و کرانههای رود ولگا و بخشی از مرزهای چین و مغولستان و سرزمین بلغارها میرسیده است که در آن تورانیانِ آریایینژاد به سر میبردند.
در عصرهای بعدی، اغلب این سرزمینها به تصرف اقوام ترک و سپس ترک – مغول درآمدهاست. بیجهت نیست که فردوسیِ توسی در برابر نفوذ ترکان و هجومهای پی در پی ایشان به ایرانزمین واکنش نشان داده و شاهنامه او به نحوی، پاسخ در برابر مشکلات و رنج و آزارهایی بوده است که ایرانیان از ایشان دیدهاند. از این رو در شاهنامه اگر تورانیان را گهگاه ترک خوانده است، منظور او همان ترکانِ معاصر اویاند؛ ترکانی که پس از فروپاشی سامانیان، فرمانروایی بر ایران را به دست گرفتند.
بررسی مفصل این موضوع از حوصله این مقاله بیرون است و هدف ما توجهدادن خوانندگان به این مسئله است که امروزه بر اثر ترکگراییهای برخی از محققان ناآگاه، فرارود (ماوراءالنهر) را که جزیی از خراسان بوده و هویت ایرانی و زبان فارسی در آن شکل گرفته است، توران میانگارند.»[۱۱]
ناگفته پیداست که در دوره تاریخ معاصر، در گسترهبندیهای جغرافیایی، دگرگونیهایی هم روی داده است؛ برای نمونه، گستره قفقاز در گذشته (هنگامیکه سرزمینهای کنونی آذربایجان، ارمنستان و گرجستان پارهای از خاک ایران بودند)، سرزمینهای آسیایی شمرده میشد. مگر، پس از آنکه به دست امپراتوری روسیه تزاری افتاد، جغرافیدانهای روسی و به تبع آنها جغرافیدانهای باخترزمین این سرزمینها را در گستره قاره اروپا آوردند. این گونه، این کشورها امروز دیگر جزو فلات قاره ایران به شمار نمیآیند.
همچنان در دوره پیش از فروپاشی شوروی پیشین، گستره فرارود (ماورالنهر) و فرارودان[۱۲]به نام «آسیای میانه و قزاقستان» یاد میشد. مگر، جغرافیدان های باختری، بیشتر آلمانیها ترجیح میدادند آن را به نام «آسیای مرکزی» بخوانند که گسترهای فراختر از «آسیای میانه» را در بر میگرفت. روشن است در پشت سر هر دو اصطلاح استراتژیهای قدرتهای بزرگ اروپایی پنهان شده بود. امروزه، اصطلاح «آسیای مرکزی» برای سراسر گستره آسیای میانه و قزاقستان (و به گونه غیررسمی به شمول مناطق شمال افغانستان) اطلاق میشود. در استراتژی نو امریکاییها اصطلاح «آسیای مرکزی بزرگ» مطرح شده است که افغانستان و پاکستان را هم در بر میگیرد که بیشتر یک اصطلاح «ژئوپولتیک» است تا جغرافیایی- تاریخی.
به هر رو، هنگامیکه سخن از آسیای مرکزی است، یک ساختار ژئوپولتیک مد نظر است. یعنی «آسیای مرکزی» و «آسیای میانه» همتای هم نیستند. با توجه به همین مسئله است که ترجیح میدهم از واژه «آسیای میانه» که یک اصطلاح جغرافیایی (گیتاشناختی)- تاریخی است و چونان یک سازواره از گستره اوراسیای میانه بزرگ (دقیقا کشورهای فرارودی یعنی پنج جمهوری) کار بگیرم تا آسیای مرکزی. سفارش من به اندیشهمندان پارسیزبان هم همین است که به جای واژه «آسیای مرکزی» از «آسیای میانه» کار بگیرند.
پینوشت
[۱] . باید متوجه یک نکته بود که گزارندگان ایرانی در بسیاری از جاها، پارس را ایران ترجمه کردهاند. اینکه این کلمه در اصل متن به شکل پارس به کار رفته، یا ایران، جای بحث دارد. به هر رو، حال هر چه باشد، پارس یا ایران، همین نام برای پشتهای که میان رودهای سند و دجله افتاده است، از سوی همه گیتاشناسان پذیرفته شده است.
[۲] . برتلد، جغرافیای تاریخی ایران، ترجمه همایون صنعتیزاده، ص.۲.
[۳] . نگاه شود به: «زندگی و مهاجرت نژاد آریا بر اساس روایات ایرانی»، فریدون جنیدی، بنیاد نیشابور، تهران، ۱۳۵۸، ص ۱۷۲.
[۴] . استاد فریدون جنیدی آورده است مفهوم و معنای «ایر» آزادگی است، شاید به علت این که اینان تنها مردمان آن هنگام بودهاند که با زراعت و گلهداری روزگار میگذرانیده اند و چپاول و غارت و آتشسوزی و گروگانگیری و دزدی از آداب و رسومشان نبوده است، همان، ص ۱۷۸.
[۵] . نقشه جغرافیایی شاهنامه فردوسی، حسین شهیدی مازندرانی، بنیاد نیشابور، ۱۳۷۱. این کتاب با همکاری فرهنگی و فنی استاد فریدون جنیدی و موسسه جغرافیایی و کارتوگرافی سحاب فراهم آمده است، نخستین گام در بررسی نامهای سرزمینها و نیز نگاره جهانی شاهنامه و چگونگی ایران در میان جای آن است و مواد بسیار مهم جغرافیای تاریخی را در اختیار پژوهندگان گذاشته است.
[۶] . بنگرید به سخن آغازین فریدون جنیدی در کتاب مرزهای ایران و توران بر بنیاد شاهنامه فردوسی، تالیف حسین شهیدی مازندرانی، بنیاد نیشابور، تهران، ۱۳۷۶.
[۷] . بنگرید به فروردین یشت، کرده ۳۱، بند ۱۴۳؛ یشت ها، گزارش پور داوود، ج ۲، ص ۱۰۸.
[۸] . بنگرید به مقاله باسورث: هجوم بربران– ظهور ترکها در جهان اسلام در کتاب: جهان اسلام، ص. ص. ۲۰- ۳۳ و . ۹۵۰ – ۱۱۵۰.، مسکو ۱۹۸۰.
[۹] . T. Kowalski: les turos dans le Sah–name // “ Roozenik orientalistycny ”. ol.15. 1939 – ۱۹۴۹. P. 84 – ۹۹
[۱۰] . I. Melikoff Abu Muslim, le “ port – hache ” du Khorassan dans la tradition epique turco – iranienne. Paris, 1962.
[۱۱] . نگاه شود به : صفر عبدالله، مناسبات مرزی ایران و توران، به روایت شاهنامه فردوسی، مجموعه مقالات «رحمتنامه»، چاپ موزه انتروپولوژی و اتنوگرافی پتر کبیر، پژوهشگاه علوم روسیه، بخش سانکت پتربورگ، ۲۰۰۸.
[۱۲] . باید گفت که میان «فرارود» و «فرارودان» باید فرق گذاشت. فرارود- همه سرزمینهای آن سوی رود آمو – همتاواژه همان ماورالنهر یا ورارود پیشین است. فرارودان- سرزمینهای آن سوی رودخانههای آمو و سیر دریا (جیحون سیحون) یعنی سرزمین کنونی قزاقستان یا همان توران باستان و دشت قبچاق است.
***
همسایگان و سه جزیره ایرانی در خلیج فارس
دکتر محمود دهقانی
برگرفته از تارنمای ایران نامه
کشورهای عضو شورای همکاری خلیج فارس گاهی صحبت از جزایر سهگانه ایرانی تنب بزرگ و کوچک و ابوموسی میکنند. راه انداختن تبلیغات این کشورها همیشه همزمان با چشمک کشورهای اروپایی از جمله انگلیس و همچنین کشور ایالات متحده امریکا صورت میگیرد. در میان کشورهای شورای همکاری خلیج فارس عربستان سعودی، به طور سنتی خود را رقیب ایران میپندارد، هر چند که عربستان در روزگاران گذشته هیچ وقت نتوانسته است در این رقابت به آرزوهای دیرینه خود برسد. البته به غیر از عربستان رقیبهای سنتی دیگری هم هستند که از جمله آن کشورها یکی مصر در آفریقاست و دیگری ترکیه همسایه ایران است که برای نشان دادن اهمیت خود به اتحادیه اروپا به عنوان رقیب منطقهای در تلاش است. هر چند تاکنون اتحادیه اروپا عضویت ترکیه را نپذیرفته است ولی ترکیه به تازگی در همه گیر و دارهای سیاسی منطقهای اعم از مشاجرات اعراب و اسرائیل و راهپیماییها و کشمکش در سوریه، با مانورهای سیاسی سعی دارد ارزش و اعتبار خود را به اروپاییان و امریکاییان نشان دهد. واقعیتی را که اروپا و امریکا به درستی از دیرباز دریافته و در روزگار کنونی نیز در مییابند، اهمیت برتر استراتژیکی کشور ایران و تنگه هرمز شاهرگ حیاتی پنجاه درصد نفت جهان است.
اروپاییان برای مهیا کردن ترکیه برای عضویت در اتحادیه خود، با وجود عضویت ترکیه در ناتو و ایجاد سایت موشکهای امریکا در خاک این کشور، سیاستمداران ترک را به هر نوعی که دوست دارند به رقص واداشتهاند ولی در این میان با حقیقت سخت دیگر روبرو هستند و آن فرهنگ و مذهب ملت ترکیه است.
مردم ترکیه بر عکس مردم همه کشورهای اروپایی ساختار فکری ناهمگونی با تمامی اروپا دارند، که اگر در روزگار کنونی موقعیت ترکیه برای اروپاییان ارزش منطقهای داشته باشد ولی شاید در دراز مدت تحمل داشتن عضوی مسلمان را در اتحادیه خود نداشته باشند. این شناخت بر اروپا در سدههای گذشته و در روزگار سرکشی امپراتوری عثمانی در تاریخ آنها به ثبت رسیده است.
از سوی دیگر ترکها نیز به درستی از ناپایداری سیاست اروپاییان در قبال خود و به ویژه از اندیشه پافشاری اروپاییان بر تحریم ایران آگاهند. اما از هر سو که ترکها به این مسایل بنگرند، در این مورد شکی نیست که به خوبی توانستهاند با ایجاد بازرگانی با کشور همسایه، دستی بر سر و روی اوضاع اقتصادی خود کشیده و غیر مستقیم مزد خود را با بازی سیاسی مورد علاقه اروپا و امریکا با فشار تحریم بر ایران و به اجبار نیاز ایران به ترکیه دریافت کنند.
به سخن دیگز، تحریم ایران به خوبی توانسته است به ترکیه سود برساند و حداقل تا این زمان آنها را روی پای خود نگه دارد. از این رو، سیاست ترکیه با ایران بر مبنای فرهنگ و کیش نیست، بلکه بر مبنای سود با پیدایش رویکرد تازه و روزنهای برای پیوند زدن خود به اتحادیه اروپاست. همچنین باید به یاد داشت که ایرانیان نیز از روزگار صفوی تجربیات خوبی از اندیشههای سیاسی همسایه خود دارند.
شرایط جهانی به وجود آمده، رهبران کشورهای منطقه خاورمیانه را در کابوس و هول و هراس انداخته و تنها راه آسان فرار از چنگال دگرگونیهای شبیه به انقلابهای مصر و تونس را، راه اندازی و ادعاهایی نظیر جزایر سهگانه ایرانی میدانند. چرا که از یک سو امریکا و انگلیس را خوشحال میکنند و از سوی دیگر ملتهای خود را سرگرم کرده و با این ترفند که از آغاز تا به امروز نیز کاربرد تبلیغاتی داشته است، خواهان آن هستند تا بر گرده مردم خود سوار باشند. امریکا و اروپا نیز از اختلافات مرزی در میان کشورهای منطقه خاورمیانه استفادههای بهینهای تا به امروز بردهاند. چرا که جنگ ابلهانه هشت ساله صدام حداقل توانست برای یکی دو دهه بحران اقتصادی را از سر آنها دور کند. البته این اختلافات برگی برای چرخشهای سیاسی است و رهبران این کشورها نیز هر جا و هر زمان که نیاز بود به آن دامن میزنند.
در این گیر و دار سردمداران این کشورها، تنها زمانی که اسم مردم ایران به میان میآید، دست به کار ادعاهای واهی میشوند ولی از اختلافات حقیقی عمیق مرزی خود با کشورهای دیگر خودداری میکنند.
برای مثال قطر که این روزها امیر آن برای سرنگونی قذافی و کمک به اروپا و امریکا در منطقه به شدت دست و دلبازی راه انداخته، با عربستان سعودی از بدو پیدایش تا به امروز اختلاف مرزی دارد.
از سوی دیگر عربستان نیز که در راس کشورهای شورای همکاری خلیج فارس دایه دلسوزتر از مادر برای امارات است، دو جزیرهاش در اشغال اسرائیل است ولی عربستان حتا جرات ادعای این را تا به امروز نداشته است. کویت با عراق ادعاهای مرزی دارند که در گذشته صدام کویت را استان هشتم عراق اعلام کرد. کشور ترکیه نیز که این روزها حسابی کاسه صبرش برای حقوق بشر در سوریه لبریز شده با سوریها ادعاهای مرزی دارند. دعوای مرزی سوریه با ترکیه بر سر مالکیت استان “حتای” از روزگاران پیش سابقهدار است. این ایالت در سال ۱۹۲۰ میلادی به کشور سوریه و در ۱۹۳۹ به کشور ترکیه واگذار گشت.
اما بهتر است در انتهای این مطلب بسیار کوتاه و فشرده، به شورای همکاری خلیج فارس بپردازیم. عربستان که یکی از کشورهای بزرگ شورای همکاری خلیج فارس است دو جزیره به نام های جزیره “تیران” و جزیره دیگری به نام جزیره “صنافیر” که در ورودی تنگه تیران یعنی نقطهای که خلیج عقبه از دریای سرخ جدا میشود را در جنگ معروف شش روزه اعراب و اسرائیل در سال ۱۹۶۷ میلادی و در روزگار حکمرانی ملک فیصل پادشاه وقت عربستان در اختیار ارتش مصر روزگار زمام داری جمال عبد الناصر قرار داد.
هدف از آن کار این بود تا عبدالناصر از این دو جزیره که یکی ۸۰ کیلومتر و دیگری بالغ بر ۳۳ کیلومتر است در جنگ بر علیه اسرائیل استفاده کند. محمود عباس رئیس شورای خودگردان مطالبه آغازین به رسمیت شناختن فلسطین در سازمان ملل که اخیرا صحبت آن در رسانههای جهان بود را بر مبنای مرزهای همان سال ۱۹۶۷ یعنی سال شکست اعراب در برابر اسرائیل درخواست کرده است.
پس از شکست کلیه کشورهای عربی و پیروزی اسرائیل در سال ۱۹۶۷ میلادی که دو جزیره “تیران” و “صنافیر” عربستان هم بر باد فنا رفت، بجز چند ماهی پس از جنگ دیگر تا به امروز در سازمان ملل و دادگاههای حقوقی جهان هیچگاه از این جزایر نامی به میان نیامده است. حتا اکثریت ملت های عرب و کشورهای حاشیه خلیج فارس نام این جزایر را نشنیدهاند. ولی همین مردمی که سردمداران نگذاشتهاند آن ها نام دو جزیره از دست رفته سعودی را بدانند، با تبلیغات دروغین آنها را به این باور واداشتهاند که جزایر سهگانه ایرانی را ملت ایران به زور تسخیر کرده است. البته ناکار آمدی تبلیغاتی و اشتباهات نابخشودنی دولتهای ایران را نیز در این کارزار نباید از نظر دور داشت.
خلیج فارس در نقشه عربستان سعودی
جزایر صنافیر و تیران
***
مـردم و زبان باستان آذربايگان
احمد کسروی
برگرفته از تارنمای آذر گشنسب
كساني كه به تـاريخ آشنايند و از جستوجوهاي دانشمندان كه از صد سال باز در پيرامون تـاريخ انجام گرفته و از نتيجههاي گرانبهايي كه به دست آمده آگاهند، اين ميدانند كه در سه يا چهار هزار سال پيش، مردماني به نام آريان يا ايـران از ميهني كه در آن ميزيستهاند كوچيده و در آسيا و اروپا پراكنده شدهاند و هر گروهي از ايشان به هر كجا كه رسيدهاند و در آن نشيمن گرفتهاند، بر بوميان ديرين چيره درآمده و بنياد فرمانروايي گذاردهاند، و از اين رو در تـاريخ به نام گرديدهاند. چنان كه يونانيان و روميان كه بنياد زندگاني اروپا از ايشان است و در تـاريخ آن همه جاي بزرگي براي خود باز كردهاند، و گرمنان ]ژرمن[ها كه روم غربي را برانداخته و بـا جوش و جنب خود دور نويني (صدههاي ميانه) در تـاريخ اروپا پديد آوردهاند، همگي از آن مردمان بودهاند. همچنين دستههايي از آنان كه به پشته ايـران رسيده و در اينجا نشيمن گرفتهاند. سه تيره از آنان كه ماد و فارس و پارت باشند هر يكي به نوبت خود بنياد فرمانروايي گذاردهاند كه هر كدام بزرگترين و يا نيرومندترين فرمانروايي در آسيا بوده است.
اگر چه كوچيدن ايـرانيان از ميهن باستان خود و پراكنده شدن ايشان در اروپا و آسيا پيش از زمان تـاريخ رخ داده و نوشتهاي از آن زمان در دست نيست ليكن رهنمونهايي كه از اوستا و از ديگر جاها در اين باره در دست است و جستوجوهايي كه از راه دانش انجام گرفته، آن را بسيار روشن گردانيده.
ما امروز نيك ميدانيم كه آريان يا ايـران پيش از كوچ در سرزمينهاي يخبندان شمالي ميزيستهاند كه اوستا آن را «آئرياويجو» مي نامد و چنين ميگويد كه ده ماه در آنجا زمستان بود و تنها دو ماه تابستان ميشد.
اينها در تـاريخ روشن است و جاي گفتوگو نيست كه ايـران يا مـردم « اير» چون به پشته ايـران آمدند دستهي بزرگي از ايشان كه ماد ناميده ميشدند، شمال غربي ايـران را كه اكنون آذربايجان و شهرهاي همدان و كرمانشاهان و قزوين اسپهان و تهـران در آنجاست، فرا گرفتند و اين زمينها به نام ايشان سرزمين ماد خوانده ميشد كه آذربايجان «ماد خرد» و آن بخش ديگر «ماد بزرگ» بوده. مادان بـا آن كارهاي تاريخي بزرگي كه انجام دادهاند (از برانداختن پادشاهي بزرگ آشوري و پيشرفتن تـا سوريا و آسياي كوچك) نه كسانيند كه فراموش گردند.
پس چنان كه ميبينيد آذربايجان از آغاز تـاريخ از رهگذر مـردم و زبان، حال بس روشني ميدارد و جاي كشاكش و گفتوگو دربارهي آن نيست. آري ما اين را نيز ميدانيم كه پيش از ايـران بوميان ديگري در آذربايجان مينشستهاند و ايـران ]ايرها[چون به آنجا درآمده و بر آن بوميان چيره شدهاند، دو تيره به هم درآميختهاند. ولي اين در همهجا بوده است و ما در پي آن نيستيم كه بگوييم مـردم آذربايجان يا مـردم ايـران تنها از ريشه اير بودهاند و هيچ آميختكي بـا ديگران نميداشتهاند. اين خود چيز بيهودهاي است و جدايي ميانه اين ريشه و آن ريشه گذاردن، دور از خرد ميباشد.
ما بيش از همه در پي راستي هستيم و ميخواهيم آنچه را كه بوده به دست آوريم. ميخواهيم بگوييم در آغاز تـاريخ كه سه هزار سال پيش بوده، مادان در آذربايجان و اين پيرامونها نشيمن داشتهاند و اگر كسي به تـاريخ آشناست اين ميداند كه تـا دو هزار سال پيش، تركان از اين نزديكيها بسيار دور بودهاند و در ميانههاي اسيا ميزيستهاند، و اين خود پندار بسيار عاميانه است كه كساني گويند آذربايجان از نخست سرزمين تركان بوده و هيچ سودي از چنين گفتهاي در دست نخواهد بود.
پيش از اين درباره ريشه و نژاد مردمان هر كسي آنچه ميپنداشتي مينوشتي. در توريت ايرانيان را بـا تازيان از يك ريشه شمارده. مسعودي و ديگران كردان را از «بنيعامر» نگاشتهاند، ليكن اينها عاميانه است و ارجي به آنها نتوان نهاد. ما امروز بهترين راه براي شناختن نژاد يك توده زبان ايشان را ميشناسيم. دربارهي آذربايجان نيز گذشته از چيزهاي ديگر يك نمونه بسيار نيكي از زبان آنجا در آغاز تـاريخ آنجا در دست است و آن اوستا ميباشد. زيرا شت زردشت را چنان كه نوشتهاند برخاسته از آذربايجان بوده و از سوي ديگر، زبان اوستا خود ميرساند كه در شمال سروده گرديده است.
اينها در آغاز تـاريخ و در زمان مادان است. پس از آن چون به زمانهاي هخامنشيان، اسكندر، سلوكيان، اشكانيان و ساسانيان بيابيم يكايك را از ديده گذرانيم، در هيچ يكي پيشآمدي در آذربايجان كه ديگر شدن مـردم آنجا را در بردارد رخ نداده است.
در زمان اسكندر پيشآمدي در آذربايجان بوده كه نشان نيكي از زبان آنجا به دست داده، و آن خود نام «آذربايجان» است. چنان كه گفتيم اينجا را «ماد خرد» ناميدندي. ولي چون اسكندر به ايـران درآمد و به همه جا دست يافت در آذربايجان «آتورپات» نامي از بوميان برخاسته، آنجا را نگه داشت، و چون او تـا ميزيست فرمانروا ميبود، از اينجا سرزمين به نام او «آتورپاتكان» ناميده شد و همان كلمه است كه كم كم «آذربايجان» گرديده و ما ميدانيم كه خاندان آتورپات تـا چند صد سال آن فرمانروايي را نگه ميداشتند و در زمان سلوكيان و اشكانيان برپا ميبودند.
اگر چه به اين نام ]آذربايجان[ نيز دست بردهاند و در برهان قاطع و ديگر كتابها، سخناني دربارهي معني آن توان پيدا كرد ليكن اينها همه عاميانه است و در بازار دانش ارجي به آنها نتوان نهاد. بيكمان «آذربايجان» نام ايراني است و ما معني آن را بارها باز نمودهايم.
در زمان اشكانيان تركان رو به سوي غرب آورده و به مرز ايـران نزديك شدند. ولي بـا آن نيرويي كه پادشاهان اشكاني را ميبود باور نكردني است كه دستههايي از آنان به درون ايـران آمده باشند و ما در تـاريخ نشاني از چنان چيزي نمييابيم. در زمان ساسانيان تركان ديگر نزديكتر بودند و از شمال و از راه دربند قفقاز نيز به ايران همسايگي داشتند ليكن بـا اين همه گماني به درآمدن آنان به آذربايجان نيست. شايد در تـاريخ دستههاي كوچكي را از ايشان پيدا كنيم كه شاهان ساساني در جنگ دستگير كرده و در اينجا و آنجا نشيمن دادهاند. ولي اينگونه دستهها، زود بـا مـردم درآميخته از ميان رفتند و نشاني از خود بازنگذاردند.
نامهاي رودها و كوهها و شهرها در آذربايجان
يكي از چيزهايي كه مـردم يك سرزمين و زبان آنان را نشان دهد، نام رودها و كوهها و ديهها و شهرها و كويهاست. زيرا هر مردمي كه اين نامها را از زبان خود پديد آورند و به روي آن چيزها گذارند، اگر چه بيشتر اين گونه نامها كه ما امروز ميداريم معنايي از آنها فهميده نميشود. ولي بيگمان اينها همه معنا داشتهاند و ما چون از راه دانش جستوجود ميكنيم معني بسياري از آنها را پيدا ميكنيم. بايد بيگفتوگو پذيرفت كه نامهايي كه به روي رودها و كوهها و آباديها و مانند اينها گذارده شده از زبان مردمي است كه آن نامها را گذاردهاند و اينها هر كدام معنايي در آن زبان داشته و همانا از روي آن معني است كه نامش گردانيدهاند.
اگر در آذربايجان هم به نام رودها و كوهها و آباديها پردازيم، يك رشته از آنها، نامهايي است كه معناي روشني ندارد: همچون تبريز و خوي و سلماس و ارومي و ويجويه و ليلاوا و الوار و آستارا و اوجان و ارس و ازناب و بسياري مانند اينها. رشته ديگري نامهايي است كه ما از راه زبانشناسي پي به معناي آنها برده، يا به گماني دربارهي آنها رسيدهايم: همچون مرند و آرونق و مارالان و مايان و گهرامدز (گرمادوز) مراغه و گيلاندوز و ديلمگان و گارارود و قارقابازار مانند اينها. رشته سومي نامهايي است كه خود معناي روشني دارد: همچون سردرود و گرمرود، زرين رود و گريوه و روييندز و هشتادسر و باكو و بسيار مانند اينها.
دربارهي اين نامها به سخن بس درازي نياز است كه ما در اينجا ميدان آن را نميداريم و تنها اين اندازه مينگاريم كه رشته نخست گويا بسياري از آنها از زمانهاي بس دوري باز مانده و برخي شايد يادگار زبانهايي است كه پيش از رسيدن ايـران به اينجا رواج داشته است و اين است ما هيچ مانندگي ميانه آنها بـا زبانهاي آريان نمييابيم: همچون خوي و سلماس و ارومي و مانند اينها. ولي بسياري نيز اگر چه ما معناي آنها را نميدانيم، اين ميدانيم كه از زبان آريان بيرون نيست: همچون از ناب و اهراب و ليلاوار و نخچوان و بردوا و مانند اينها. اما دو رشته ديگر چون معناي آنها را ميدانيم آشكار ميبينيم از زبان آريان است و اين رهنمون ديگر ميباشد كه مـردم باستان آذربايجان جز از نژاد ايـران يا آريان نبودهاند و پارهاي از اين نامها، ياد مادان را دربرميدارد.
آذري يا زبان آذربايجان
پس از اسلام تـاريخ آذربايجان از ديدهي مـردم و زبان، ديگر روشنتر است و ما نوشتههايي از تـاريخنگاران و جغرافينويسان عرب در دست ميداريم.
بايد دانست جنبش اسلامي راه بس پهناوري براي كوچ عرب باز كرد و اينان كه صدها سال و هزارها سال در ريگستان خشك و بيبار عربستان به سختي زيسته و هميشه چشم به سوي سرزمينهاي سبز و پربار عراق و ايـران و سوريا دوخته بودند، به يك بار راه آرزو را بازديده.
رو به سوي كوچ آوردند و در همان زمان دستههاي بس انبوهي از ايشان در اين گوشه و آن گوشه ايـران جا گرفتند. و آذربايجان را در سايهي چمنهاي سبز و چراگاههاي پهناور و آبهاي فراوان بيشتر پسنديدند و در اينجا بيشتر نشيمن گرفتند و رشته كارها تـا دويست و سيصد سال در دست ايشان ميبود. بـا اين همه آذربايجانيان، زبان و نژاد خود را از دست ندادند و كمكم تازيان به آنان در آميخته نابود گرديدند.
جغرافينويسان عرب كه از آذربايجان در آن زمان سخنراندهاند، زبان آنجا را جداگانه ياد كرده و آن را «آذري» ناميدهاند. ما اينك نگارشهاي آنان را در اينجا ميآوريم.
1ـ پسر حوقل كه در نيمه يكم صده چهارم، كتاب «المسالك و الممالك» را نوشته، در سخن راندن از آذربايجان و آران و ارمنستان چنين ميگويد: «زبان مـردم آذربايجان و زبان بيشتري از مـردم ارمنستان فارسي و عربي است ليكن كمتر كسي به عربي سخن گويد و آنان كه به فارسي سخن گويند، به عربي نفهمند. تنها بازرگانان و زمينداران (ارباب الضياع)اند كه گفتوگو بـا اين زبان نيك توانند. برخي تيرهها نيز در اينجا و آنجا زبانهاي ديگري ميدارند چنان كه مـردم ارمنستان به ارمني و مـردم بردعه به آراني سخن گويند و در آنجا كوه مشهوري است كه «قبق» ناميده شود و زبانهاي گوناگون فراوان از آن كافران آن كوه را فرا گرفته است.»
2ـ مسعودي تـاريخنگار به نام نيمههاي صدهي چهارم هجري در كتاب «التنبيه و الاشراف» چون استانهاي ايـران را از آذربايجان و ري و تبرستان و خراسان و سيستان و كرمان و فارس و خوزستان و ديگر جاها ميشمارد چنين ميگويد:
«همهي اين شهرها و استانها يك كشور بود و يك پادشاه داشت، و زبانشان هم يكي بود، اگر چه به نيم زبانهاي گوناگون ـ از پهلوي و دري و آذري و ديگر مانند اينها ـ بخشيده ميشد.»
3ـ جهانگرد و دانشمند به نام ابوعبدالله بشاري مقدسي در كتاب «احسن التقاسيم» كه در نيمهي دوم صدهي چهارم پرداخته، كشور ايـران را به هشت بخش كرده ميگويد:
«زبان مـردم اين هشت اقليم عجمي است. جز اين كه برخي از آنها دري و برخي باز بسته (منغلقه) است و همگي را فارسي نامند.» سپس چون از آذربايجان سخن ميراند چنين ميگويد:
«زبانشان خوب نيست و در ارمنستان به ارمني و در آران به آراني سخن گويند. فارسيشان را توان فهميد. در پارهي حرفها به زبان خراساني ماننده و نزديك است.»
4ـ ياقوت حموي جغرافينگار دانشمند صدهي هفتم دربارهي آذربايجان مينويسد: « نيمزباني دارند كه آذريه ناميده شود و كسي جز از خودشان نفهمد.»
از اين نوشتهها كه از دانشمندان شناخته جغرافي و تـاريخ صدههاي پيشين تـاريخ هجري آورديم،نيكروشن است كه در آن زمانها، زبان يا نيمزباني كه در آذربايجان سخن گفته ميشده شاخهاي از فارسي بوده و آن را «آذري» ميناميدهاند. (چنان كه نيم زباني را كه در آران روان بوده آراني ميخواندهاند) و در آن زمانها، نشاني از زبان تركي در آذربايگان (همچنان در آران) پديدار نبوده است.
در اين باره ما گواه ديگري از سرگذشت ابوالعلاي معري و شاگرد او ابوزكريا خطيب تبريزي در دست ميداريم. بدينسان كه ازكريا از هوش و زيركي استاد خود ابوالعلا@ سخن رانده، چنين ميگويد كه روزي در مسجد معره پيش او نشسته بودم و يكي از كتابهايش را بر وي ميخواندم. ناگهان يكي از همشهريان خود را ديدم كه از در مسجد درآمد و ميخواست به نماز ايستد. من دو سال بود كه در معره زيسته و كسي را از مـردم شهر خود نديده بودم. از اين رو از ديدن او حالم ديگرگون شد. ابوالعلا@ حال مرا دريافته پرسيد: تو را چه روي داد؟ گفتم: پس از آن كه سالها كسي را از مـردم شهر خود نديده بودم اكنون يكي از همسايگان خويش را در اينجا ميبينم.
گفت: پس برخيز و بـا وي گفتوگو كن. گفتم: تـا درس به انجام رسد. گفت: برخيز، من چشم به راه تو ميدارم. من برخاسته نزد آن مرد همسايه رفتم و به آذري گفتوگوي فراوان كرديم و هر چه ميخواستم از وي پرسيدم. و چون پيش استاد برگشته نشستم، پرسيد: اين چه زباني بود كه گفتوگو داشتيد؟ گفتم: اين زبان مـردم آذربايجان است. گفت: من آن را نميشناختم و آنچه به هم گفتيد، نفهميدم. ولي كلمههاي شما را به ياد خود سپردم. ميگويد: همهي كلمهها را كه به هم گفته بوديم باز گفت و من از هوش او بس در شگفت شدم.
از شگفتيهاست كه در كتابنامه دانشوران كه در زمان ناصرالدينشاه چند تني آن را پرداختهاند، ترجمه اين سرگذشت را آورده و «الاذريه» ]را[«زبانان تركان» ترجمه كردهاند و اين خود رهنمونست كه نويسندگان آن كتاب زبان ديگري براي آذربايگان در هيچ زباني سراغ نميداشتهاند. از سوي ديگر اين لغزشي از ايشان است كه در ترجمه به پندار خود كار بسته و بيآنكه چگونگي را باز نمايند به جاي آذري، زبان تركان گذاردهاند. و اين دستاويز ديگري در دست كساني شده كه آذربايجان را از نخست ميهن تركان ميپندارند.
***
ایران ، به نام تو غزل آغاز می کنم
م. سحر
برگرفته از تارنمای سحر گاهان
ایران ، به نام ِ توغزل آغاز می کنم
پربسته زی جهان ِ تو پرواز می کنم
ناگفته های من همه فریاد می شوند
آنگه که با تو روی سخن باز می کنم
ای آفتاب ِ کودکی ام در طلوع ِ مهر
تا با منی سرود ترا ساز می کنم
تا تو گذار می کنی از معبر خیال
من نیز در خیال ِ خود اعجاز می کنم
دنیای روشنایی و تاریکی ترا
با لحظه های گم شده دمسازمی کنم
صبح ِ ترا به بام ِ شب ِ خویش می برم
شام ِ ترا به روی سحر باز می کنم
حالی ترا به خلوت ِ خویش از صمیم ِ جان
دعوت به آستانهء این راز می کنم : ـ
بر کوه و دشت و بوم و بر ای زادگاهِ دور
غوغای زندگی ست که آواز می کنم
***
پایندگی ایران در گرو یکپارچگی و همبستگی همه اقوام ایرانی است
***
یادمان هنرمند فقید فرهاد ارژنگی، با رونمایی کتاب «نقش فرهاد» برگزار شد
مینا محیطیان
برگرفته از تارنمای ایران بوم
مراسم یادمان هنرمند فقید «فرهاد ارژنگی» و رونمایی از کتاب «نقش فرهاد» در روز شنبه، 23 مهرماه 1390 با حضور جمعی از اساتید و پیشکسوتان عرصه موسیقی و خانواده ارژنگی در تالار هنر و تجربه فرهنگسرای ارسباران برگزار شد. بهار1390، خاموشی فرهاد، پنجاه ساله میشود. فرهاد ارژنگی؛ نقاش، نوازنده برجستۀ تار و آهنگساز، (1340-1317) نوازندگی تار و هنر را نزد علی اکبر شهناز آموخت. هنر آموز تار و سازنده نغمه هایی برای تار و ارکستر بود. از آثار او چند ضبط رادیویی و تعدادی ضبط خصوصی از تکنوازی های او و همنوازی های او همراه سنتور داریوش صفوت به جای مانده است. از آثار و فعالیتهای دیگر فرهاد ارژنگی میتوان به پیش درآمدها و رنگهای متعدد، تصنیف کنج قفس، بیخبر، اتود چهارگاه و چندین برنامه گلهای رنگارنگ اشاره داشت. و از اقدامات مهم او میتوان به آوردن ساز رباب به ایران اشاره کرد.
او در سن 22 (1340 خورشیدی) سالگی شبی با دوستانش در فضای شهر سپری میکند، اما سحرگاه آن شب دیگر از خواب برنخواست. در حالی که پردههای تارش نیز از یکدیگر گسسته شده بود خانواده ارژنگی به مرگ مشکوک این هنرمند معتقدند.
سرزمینی پررنگ، پر اشارت تلویح ودرآن مام وطن. مادری که به سرش تاجِ خِضِر، سینه ریزش البرز وبه پا دامن پر چین خلیج فارس، پر ز مرواریدِ آریایی، ایران. در دل این جغرافی تاریخیست، جاریه خون جگر، سرزمین پر رمز، پرنشانه، ایهام، اسم سهراب و سیاوش، رمز فرزند کُشی، لعل، لفافه لب، غنچه دهان، نرگس چشم، تیغ مژگان و پرستوی بهار، ماه رازیست ز رخساره و رمز گیسو، سنبل. شوریده سریها، بلبل و بنفشه سر به دامان، به دریغ سر سپردن سر دار، قلندر، حلاج، سر نهادن به بیابان، مجنون فرطُ پرخون، فرهاد سرو آزاد. و دراین جغرافی تاریخیست، همه رمز، همه آیات و اشارت، شمع شب، زهره و زیتون و زحل یا که نیلوفرو آب.
هدهد و حاتم و هنزل ودر این رمزکده آری آری نام سهراب و سیاوش اسم اسفندیار، رمز فرزند کُشی و کنون نام تو فرهاد؛ فرهاد ارژنگی نام تو رمز جوانمرگی، نام تو رمز جوانمرگی شد.
این نثر زیبا شروعی بود بر یادمان فرهاد ارژنگی نوازنده تار بعد از 50 سال که توسط علیرضا پورامید به گوش دل میهمانان حاضردر مجلس نشست. میهمانانی که همه دستی چه دور و چه نزدیک بر آتش هنر و شعر و ادب پارسی داشته و دارند. میهمانانی که برخی از همدورهایهای ایشان و برخی نیز بواسطۀ شناخت سلوک وتبحر نوازندگی ایشان وخانواده بزرگوارشان پای دراین مجلس نهادهاند.
علیرضا پورامید (مجری همایش) با یادآوری این نکته که موسیقی نواخته شده در شروع مجلس در دستگاه چهارگاه از نواختههای فرهاد ارژنگی است به بیان زندگینامه کوتاه ایشان پرداختند.
خانواده ارژنگی با قدمتی که ثبت شده در تاریخ هنر در حدود 4 الی 5 قرن در حوزه فرهنگ وادب این سرزمین تاثیرگذار بوده اند. از میر حیدر در زمان ایلخانان ونوادگان تیمور، مکتب هرات وبعد در تبریز سیدمحسن تا پدر بزرگ فرهاد وبعد پدرگرامیشان وعموی بزرگوارو پدر بزرگ شان میرزا ابراهیم که بعد از متداول شدن نام خانوادگی، خانواده میرزا ابراهیم نام ارژنگی به خود گرفتند. فرزندان میرزا ابراهیم سید حسین با میر مصور تخلص هنری وپدر فرهاد سید عباس ارژنگی (رسام ارژنگی) فرد بزرگواری که در دوران کودکی و نوجوانی قابلیتهای هنری بسیار درخشانی از نگارگری، نقاشی وتصویرگری از خود بروز دادند که بعدها به توصیۀ یکی از دوستان به روسیه مهاجرت میکنند.
فرهاد ارژنگی جوانی که فقط بیست و سه بهار از عمرش را دید متولد 15 بهمن 1317 ومتوفی به سال 1340 با مرگی مشکوک وجانسوز بود.
فرهاد ارژنگی با قابلیتهای بسیاری که درنواختن تار و بخصوص شناخت دقیق ردیف استاد شهنازی داشت بسیار از همدوریهای زمان خود جلوتر و از پیشگامان ردیف استاد شهنازی بود بطوری که در سنین جوانی در گروه استاد فرامرز پایور عضو ثابت گروه بود که این خود گواهیست بر تبحر ایشان در نواختن تار.
سپس فیلم کوتاهی ازاجرای فرهاد با گروه پایورکه نوازندگان بنامی چون، استاد هوشنگ ظریف، استاد فرامرز پایور، عمادرام، ربیعالله بدیعی، منوچهری و… به سمع ونظر میهمانان رسید وآه عمیق استاد ظریف، که نشان از فقدان چنان نوازنده ایی بود به گوش همۀ میهمانان رسید.
اجرای فرهاد کم بود اما درهمان مدت کم اعجاز نوازندگی ایشان وقتی زخمۀ تار را روی سیمها بصدا درمیآورد ونالۀ زیبا و آهنگین تار به گوش جان میرسید میفهمیدیم که نوازندگی دل عاشق میخواهد و زبان ساز.
فرهاد ارژنگی همچنین تمام ردیفهای حسین قلی خان و پسرش علی اکبرخان شهنازی را به رشته نت کشید، قطعاتی که درموسیقی سنتی ساخته و پرداخته، آوردن ساز رباب به ایران که سالها بدست فراموشی سپرده شده بود، سرپرستی گروه واجراهای بیاد ماندنی، معلمی هنرستان موسیقی، کاری که در بیست ویک سالگی، فرهاد با ظرافت اما مقتدرانه به پرورش استعدادها میپرداخت، همه وهمه نکات و سجایای اخلاقیست که ایشان بواسطۀ تربیت صحیح خانواده وعلی الخصوص پدر بزرگوار وفرهیختۀ خود کسب کردهاند.
کوهکن هرکاسۀ خون که خورد ازدست سنگ
برمزارش در لباس لاله می آید برون
بعد از این بیت زیبا اقای پورامید از خواهر فرهاد، بانو هما ارژنگی شاعر ونویسنده به پاس تمام زحماتی که در برگزاری این یادمان متحمل شدند دعوت کرد تا برای میهمانان قطعه شعری در فراق برادر بسُرایند.
هما ارژنگی که برادر خود را در دوران نوجوانی از دست داده وبسیار دلسوخته، شعری از پدر خود، رسام ارژنگی که پس از خاکسپاری دومین فرزندش (فرهاد) درسوگ ایشان سروده بودند به گوش جان میهمانان رساند.
ای گل تو زیر خاکی و گل روی خاک تو آنقدر
ریختند که گل شد مُغاک تو
در آسمان فضل هنر کرده زود افول
چنان کوکب سهیل، رخ تابناک تو
پاکیزه روی بودی و پاکیزه خوی، چه سود
برباد شد به راه هنر خون پاک تو
در عمر کوتهی که نمودی تو همچو گُل
با دانش و هنر همه خورد و خوراک تو
صد ترس وبیم داشتم از دشمن پلید
دیدی چه دید آن سر بی باک تو
فریاد زیرو بم بکشد چون تو روز و شب
مانند تارتو ، پدر سینه چاک تو
سر مست مهر روی تو بودم
ولی چه سود انگورِ زهر داد سرانجام تاک تو
آتش بزد به هستی رسام و جان بسوخت
این مرگ جانگداز و غم سوزناک تو
این شعر چکیدۀ اشعاری بود از دل سوختۀ پدر در سوگ فرزندش که حتی نتوانست مرگ مشکوک فرهاد را پیگیری کند.
علیرضا پورامید با تشکراز خواهر بزرگوار فرهاد به ذکر مطالبی پرداختنند که همزمان با تولد رادیو واقع شد که بعدها سهم گستردهایی در شعر و موسیقی برای هنر و هنرمند داشت. نوازندگان و خوانندگانی که از همنسلان رادیو بودند: استاد محمدرضا شجریان، استاد فخرالدینی، علیرضا مشایخی، شفیعی کدکنی، فرهاد ارژنگی، هوشنگ ظریف، کل شاگردان نسل اول استاد خالقی، خانم وزیری تبا، خانم پرتو، خانم ارفع اطرایی و……….. همگی در دورهایی زندگی میکردند که بدلیل اشغال ایران توسط نیروهای خارجی کمتر کسی به مقوله هنر وموسیقی توجه داشت این خفقان و روزهای تحقیر ایران بر ضمیراین نسل تاثیر بسزایی گذاشت وسالهای جوانی اینان برابر شد با برنامه سازیهای رادیو وپخش موسیقی تا این جوانان بتوانند حرفهای
ناگفته را با زبان موسیقی و ازطریق رادیو بیان کنند.
یکی از کسانی که با فرهاد همدوره ودوست بود استاد گرامی آقای هوشنگ ظریف (نوازنده سرشناس تار ایران) بودند که به روی صحنه دعوت شدند تا خاطرهایی از فرهاد بگویند. تشویق میهمانان باعث شد استاد ظریف بار دیگر خاطرات خود با فرهاد را مرور کند اما اینبار با صدای بلند که به گوش همه برسد. در آغاز سخن بسیار گلهمند بودند از بانو هما ارژنگی خواهر فرهاد که چقدر دیر یادمان را برگزار کردند و سپس خاطره ای از همکاری خود با فرهاد در گروه استاد دهلوی نقل کردند و کنسرت بسیار زیبایی که ایشان به همراه فرهاد در استانبول ترکیه برگزار کردند وچون هر دو نوازنده تار بودند وخانم خاطره پروانه خوانندگی گروه را برعهده داشتند سخنها گفتند که شوری در میهمانان پدید آمد وهمه دریغ ودرد داشتند از مرگ جوانی به رعنایی و شیرینی با پنجههایی طلایی چون فرهاد ارژنگی که فقدانش هنوزهم پابرجاست.
استاد ظریف از مرگ نابهنگام فرهاد ارژنگی گفتند که بواسطه مرگ ایشان کنسرتی که مدتها برای اجرای آن رنج فراوان کشیده بود برگزار نشد. سکوتی که از مرگ ناگهانی فرهاد به میهمانان منتقل شد بهترین مرحم برای این یادمان بود. در ادامه تاکید کرد: اگر فرهاد ارژنگی خیلی زود به دیار باقی نمی شتافت و اکنون در قید حیات بود، به عنوان بهترین نوازنده تار کشور مطرح میشد.
علیرضا پورامید با تشکر از استاد ظریف برای ازبین بردن سکوت طولانی از یکی ازهنرجویان استاد ارفع اطرایی، که از دوستان وهمدوره ایهای فرهاد بود دعوت کردند که یکی از قطعات زیبایی را که فرهاد ارژنگی ساخته بود در دستگاه چهارگاه با سنتور بنوازند. ایشان هم به زیبایی هرچه تمامتر قطعه ایی را نواختند که درآن زمان بارها از رادیو پخش شده بود.
استاد ارفع اطرایی (نخستین بانوی نوازنده حرفهای سنتور ایران) بعد از اجرای این قطعه توسط «سوده مولایی» از خاطرات خود با ایشان حرفها زدند و بروشوری که 50 سال پیش برای کنسرتی که ایشان با فرهاد داشتند و فیلم کنسرت که در 31 فروردین 1338اجرا شده بود پخش شد بنوعی چشم نواز میهمانان نیز بود هنوز بیادگار نگه داشته که بعنوان هدیه به خواهربزرگوار فرهاد تقدیم کردند.
بعد از ایشان اقای پورامید از شاعر معاصر کشورمان استاد تقی محمدی فکور زاده تقاضا کردند قطعه شعری که بمناسبت درگذشت فرهاد سروده بودند، بخوانند. ایشان که فرهاد را میشناختند و وصف پنجههای طلایی اورا بسیاردیده وشنیده بودند، به گوش میهمانان برساند.
بر سیم زهم گسستگی میزد تار در گوشۀ دل شکستگی میزد تار
چون زورقِ در گریزاز طوفانها فریاد به گل نشستگی میزد تار
انگشت به بزم پرده ها میرقصید غم نالۀ رنج و خستگی میزد تار
میسوخت زهم بردیدگیها میسوخت بر شعلۀ مهر و بستگی میزد تار
مضراب میان پنجه اش میلرزید بیداد از این دو دستگی میزد تار
با اینکه فرو نشست غوغای دلش در شوخ، سخن ز رستگی میزد تار
در ابرِ نگاه آسمان پیمایش فرهاد زبند جستگی میزد تار
میهمانان با تشویق حضور پر رنگ خود را بار دیگر به خانوادۀ فرهاد ودوستانش نشان دادند.
کتاب «نقش فرهاد» که شامل تبدیل ردیفهای فرهاد ارژنگی به نت است در این نکوداشت رونمایی شد. این کتاب به کوشش هما ارژنگی فراهم آمده است.
پیشتر تنها گناهم بود فرهنگ و هنر گشته ایرا ن دوستی اکنون جُرمی دگر
درکذشته بی هنرها دشمنم بودند و بس بسته اکنون بی وطنها بهر آزارم کمر
این دو بیتی از پدر فرهاد رسام ارژنگی که نشان از خفقان حاکم بر فضای شعر و هنر و موسیقی آن زمان بود مقدمه ای شد برای پرداختن به مقولۀ کتابی که قرار است توسط خواهر فرهاد و با کمک دوستان به چاپ مجدد با محتوایی ارزنده تر برسد. کتابی که ردیف های استاد شهنازی تماما توسط فرهاد به رشتۀ نت درآمده، ساختههای خود فرهاد ودیگر آثاراز هنرمندان آن دوره. که نام کتاب نقش فرهاد اثر بیادماندنی در مقولۀ هنر موسیقی درفرهنگ ایرانی همیشه برقرار خواهد ماند.
علیرضا پورامید با بیان این مطلب تشکر ویژهایی از نویسندۀ مقدمۀ کتاب آقای سید علیرضا میر علینقی (نوازنده سنتور و پژوهشگر تاریخ موسیقی) داشتند و در پایان این یادمان که به حق دیر اما بسیار تاثیرگذار، ازهمۀ میهمانان و برگزار کنندگان این یادمان، بخصوص بانوی فرهیخته هما ارژنگی که زحمات و رنج ایشان برای به چاپ رساندن کتاب و برپایی این مراسم پوشیده نیست تقدیر سپاسگزاری بعمل آوردند. علیرضا میر علینقی درادامۀ نشست با اشاره به کتاب نقش فرهاد تاکید کرد: من بسیار خوش اقبال بودم که توانستم در این گردآوری سهم کوچکی داشته باشم و متعجبم که چرا فکر و آثار خلاقانه این هنرمند در سکوت بود و کسی به آنها توجهی نداشت که بخشی از این بی توجهی به اقبال فردی افراد و بخشی دیگر نیز به تغییر سیستم زندگی ما باز می گردد.
برای حّسن ختام این مراسم معنوی و پّر محتوا که مروری بود بر خاطرات دور اما بیادماندنی فرهاد ارژنگی، گروه موسیقی که نوازندگان نام آشنایی چون بهنام جاوید نوازنده کمانچه، محمد احمدوند نوازندۀ تار ویوسف احمدوند نوازندۀ تنبک به اجرای قطعاتی در دستگاه شور و اجرای قطعاتی از فرهاد ارژنگی چند دقیقه ایی میهمانان را به خرسندی حضور فرهاد دراین محفل گرم دعوت کردند.
به جای رنگ بمالم به پرده خون جگر
فلک ندیده هنرور به سخت جانی من
بیتی از اشعار رسام ارژنگی پایان بخش این مراسم بیادماندنی بود.
این مراسم زنگ آغازینی بود برای هنرمندان و هنرپروران در فرهنگ و شعر و ادب پارسی. که امیدواریم دست اندرکاران بیشترین توجه را به اساتید هنر که به حق در دورانهای مختلف تاریخی تنها و غریب با کمترین پشتوانه به بالا بردن سطح فرهنگی کشور کمر همت بسته اند، داشته باشند.
به امید روزیکه هنرو هنرمند و هنر پرور به جایگاه اصلی خود بازگردند.
شایان ذکر است در پایان همایش کتاب «زندگی بیست و دو سالۀ فرهاد ارژنگی» در میان حاضران توضیح شد. این کتاب به همت بانو هما ارژنگی (خواهر هنرمند) و استاد رسام ارژنگی (پدر خانواده)، پس از درگذشت فرهاد در “کانون فرهنگی نادر” منتشر شده بود. گفتنی است در این نشست دکتر هوشنگ طالع، دکتر علیقلی محمودی بختیاری، منوچهر پیشوا، شمس خلخالی، دکتر حسین وحیدی، سید حسن امین و … نیز حضور داشتند.
***
پان ایرانیستهای دربند و زندانیان سیاسی را آزاد کنید.
***
تارنمای هواداران پان ایرانیسم:
www.paniranism.net
تارنمای نامه پان ایرانیسم
http://paniranism.info
فیسبوک هواداران پان ایرانیسم:
www.facebook.com/paniranism
تارنمای حزب پان ایرانیست:
http://paniranist.org
تارنمای سازمان جوانان حزب پان ایرانیست:
http://paniranist.info
تارنمای تریبون آزاد پان ایرانیست در خوزستان:
www.pan-iranist.net
کانال یوتیوب حزب پان ایرانیست
http://www.youtube.com/paniranistparty
فیسبوک حزب پان ایرانیست:
www.facebook.com/paniranistparty
حزب پان ایرانیست
همبستگی ملی . یکپارچگی ایران . حاکمیت ملت
هم میهن گرامی: برای ایرانی یکپارچه، آزاد، آباد، سربلند و دمکرات با حاکمیت ملت به ما بپیوندید.
iran@paniranism.info
http://www.paniranist.org/a.htm