هم میهن گرامی, مهر نموده و ما را در پخش نامه پان ایرانیسم یاری نمایید. سپاس!
نامه پان ایرانیسم
شماره 72 –پنج شنبه 23 خرداد ماه 1398 – 13 ژوین 2019
www.paniranism.info . iran@paniranism.info
دوگانهی شوم، پاسکاریهای پان عربیسم ِ تنزل یافته در خوزستان، ریاض دانش پژوه
يادداشت سوم دکتر جواد طباطبايي خطاب به محمد خاتمي
مادرم؛ ایران، علیرضا طبایی
ایران – سالار عقیلی(ایران به خاک خسته تو سوگند)
تاجیکان: ایرانیان شرقی
ایران زیبای ما: مزارع چای لاهیجان
دوگانهی شوم، پاسکاریهای پان عربیسم ِ تنزل یافته در خوزستان
ریاض دانش پژوه
* پیشینه پان عربیسم درواقع با شورش اعراب در برابر حکومت ترکان عثمانی، در جنگ جهانی اول و به منزله آرمان ایجاد یک کشور یکپارچه عربی تبیین شده بود. این شورش نخست در حجاز پا گرفت وخانه بعدی اش در دمش سوریه بود که در روز سوم اکتبر ۱۹۱۸، با ورود پیروزمندانه رزمندگان عرب به این شهر باستانی، سقوط حکومت ترکها به گونهای تراژیک رقم خورد. تنها دستاورد اعراب متحد با پیروزی بر ترکان، ایجاد چند کشور عربی مجزا وآن هم زیر قیمومیت انگلیس و فرانسه بود که سبب ناامیدی و یاس ژنرالهای فاتح عرب گردید، چرا که احساس میکردند مورد سوء استفاده واقع شده و به نوعی فریب خوردهاند؛ احساسی که نزدیک به ۹۰ سال بر ضمیرشان سایه افکنده است. این احساس در غیاب دشمن واحد که میتوانست امکان متحد کردن اعراب را فراهم نماید دچار گم گشتگی شد و همین امر سبب گردید که انگلستان برای پر کردن خلاء ایجاد شده، نقشه جانشینی ایران به جای ترکان عثمانی را طرح و با ترسیم خط و خطوط جریانی به نام پانعربیسم، سران این جنبش را به سوی اختلاف با ایران سوق دهد.
* پس از شکست فیصل در سوریه (نبرد میسلون)، انگلستان وی را به سمت شاهی در کشور نوپای عراق گمارد و در ادامه، فیصل نیز تعدادی از نظریه پردازان عرب را – که ضد عثمانی و گاهی اسلام می نوشتند – به عراق دعوت و مورد حمایت قرارداد. بدینسان، افرادی که عموما از دست انگلیس و فرانسه شاکی بوده و در تبعید به سر می بردند، در عراق برای تولید دشمن مشترک اعراب گرد هم آمدند. افرادی چون #حاج_امین_الحسینی (مفتی اورشلیم)، #شکری_القوتلی، #جمیل_مَردَم و #رشید_عالی به همراه نظریهپردازانی از قبیل #میشل_عفلق (مسیحی) و #صلاح_الدین_البیطار – که بعدها بنیادگذار جنبشهای بعثی امروزی شدند – به مشارکت در این امر پرداخته و دانسته یا ندانسته آماده پیشبرد اهداف انگلستان شدند.
* بدین ترتیب -مانند همه طرحهای انگلیسی- همه چیز از آموزش و پرورش شروع شد و فیصل بسیاری از این لشکر حالا پر ازنفرت شده را در نظام جدید آموزشی و سیاسی عراق به کار گماشت.#ساطع_الحصری نیز یکی از مهمترین افراد لشکر ضد ایرانی بود که نخست مشاور وزارت آموزش و پرورش، سپس مدیر کل آموزش و پرورش و سرانجام رئیس دانشکده حقوق عراق شد. حصری بیدرنگ گروهی از آموزشگران فلسطینی و سوری همفکر خود را به کار فراخواند تا نظام آموزشی عراق را بر اساس تفکر موردنظر شکل دهند. این افراد هسته و بنمایه #پان_عربیسم واقعی را پدید آورده و متاسفانه، اندیشه ضد ایرانی را به جریان اصلی آموزش و رسانههای گروهی عربی وارد کردند.
رویکرد فکری ضد ایرانی الحصری تا بدانجا پیش رفت که یادداشتی با عنوان «آموزگاران ایرانی که برای ما (اعراب) مشکلات بزرگ ایجاد کردهاند» را منتشر نمود و با مدارسی که مظنون به داشتن نظر مثبت به ایران بودند مبارزاتی را آغاز کرد. در این خصوص اسنادی مانند حکم وزارت آموزش و پرورش عراق، در دهه ۱۹۲۰ دایر بر انتصاب محمدالجواهری به عنوان آموزگار در یکی از مدارس بغداد موجود است.
*گوشهای از مصاحبه “حصری” با این آموزگار، چنین است:
حصری: پیش از هر چیز میخواهم ملیت شما را بدانم.
جواهری: من ایرانی هستم.
حصری: در این صورت نمیتوانیم شما را به کار بگماریم.
جواهری در حقیقت عرب بود، اما مانند بسیاری از اعراب در آن دوران که تا به امروز نیز تداوم یافته، دلیلی بر پیروی از نژادپرستی تعصبآلود و ایران ستیزانه الحصری نمیدید. نکته جالب این بود که خود حصری که ادعا میکرد عربی سوری است، در واقع علاوه بر داشتن تباری عثمانی، در خانوادهای ترک بزرگ شده بود و تنها خواندن و نوشتن به زبان عربی را آموخته بود. حصری به درستی دریافته بود که باید «روحیه تازه» عربی را از راه آموزش، به ویژه آموزش کودکان ترویج کرد؛ و در این راه نیز توفیق فراوان به دست آورد. یار و یاور او در این مأموریت، یک مستشار انگلیسی در وزارت آموزش و پرورش عراق، به نام #لیونل_اسمیت بود. چنین به نظر می رسد که اسمیت دلبستگی حصری به آموزش و پرورش را میستوده، اما این گفته او هم در سوابق ضبط شده است که «عقاید» حصری «نادرست است». نکته مهم دیگر این بود که نظرات نژادپرستانه الحصری درباره غیر عربها، به پسرش خلدونالحصری، مورخ پانعرب که کوشید نابودی قهرآمیز جامعه آسوری در شمال عراق را کماهمیت جلوه دهد، منتقل شده است و در واقع ساطعالحصری علاوه بر فرزندش، نسلی کامل از افرادی پرورد که منادی خشونت و ضدیت با ایران بودند و نمونه بارز آن، #سامی_شوکت است. وی در سخنرانی باعنوان «صناعهالموت» در سال ۱۹۳۳ معروف شد. سامی شوکت در این سخنرانی جنگ و کشتار انبوه غیر عربها را ابزار دستیابی اعراب به آمالشان برمیشمارد و معتقد است: «زور، خاکی است که بذر حقیقت را میرویاند». همچنین شوکت،نقش اصلی در تشکیل سازمان جوانان فتوه را ایفا میکرد که نهضتی بیواسطه الگو گرفته از جنبش جوانان نازی هیتلر بود؛ پس از شکست نازی ها به همراه بسیاری دیگر از جنبشهای عربی منطقه، به سوی شوروی سرخم کرده و با عناوین و ادبیاتی مختص چپها روند مبارزات ضد ایرانی خود را ادامه دادند.
* برای فهم بهتر این ادامه ناگزیر باید، ورود اندیشههای چپ به جریان پانعربیسم و تأسیس واحد سیاسی آن یعنی #حزب_بعث_سوریه را مورد بررسی قراردهیم و بابنیان گذاران آن، یعنی میشل عفلق و صلاحالدین بیطار آشنا شویم. گرچه هر دو نفر متولد دمشق بودند؛ اما عفلق مسیحی ارتدوکس و بیطار مسلمان سُنی بود. هر دو شاهد رفتار تحقیرآمیز فرانسه، با کشورشان، به ویژه در خلال قیام ۱۹۲۶-۱۹۲۵ سوریه بودند. این دو دانشجو در سال ۱۹۲۹ در دانشگاه پاریس با یکدیگر آشنا شده و در همان دوران عملا به دانشجویان کمونیست پیوستند و همانند جنبشهایی که در کشور همسایه، عراق، در دهه ۱۹۲۰ پیش آمد، حزب بعث را بر بنیان پانعربیسم بنیان نهادند.
* از دیگر تئوری پردازان پان عربیسم می توان از سوری پر نفوذ و دانشآموخته فرانسه (سوربن)،#زکی_ارسوزی نام برد. اَرسوزی، در نژادپرستی بر ضد ترکان بومی در سوریه بیپروا و در ابراز نفرت از یهودیان زهرآگین بود. هرچند شخص ارسوزی، سخت از عفلق بیزار بود اما سرانجام، پیروان ارسوزی نیز به عفلق – بیطار پیوستند.
عفلق غیرمسلمان، اسلام را تنها به مثابه یک نهضت انقلابی عربی که هدفش احیای عروبیت بود تبیین و صرفا به ترویج و تبلیغ پان عربیسم خالصی میپرداخت که با جوهره چیزی که خود آن را «الروح العربیه» میخواند، سازگار باشد. عشق و ایمان به «نژاد»، سنگ پایه پانعربیسم وی بود و همین «روح عربی» را دستاورد بزرگ اجدادش توصیف کرده و آن را امری قابل تکرار در تاریخ میدانست. جالب توجه است که عفلق از ابتدا، با اعراب متأثر از فرهنگ غرب، یا دلبستگان به این فرهنگ، سر دشمنی داشت که این غرب ستیزی را میتوان ناشی از نگاه چپ او دانست.
* باری! میشل عفلق از ساطع حصری هم جلوتر رفت و آشکارا ایرانیان را«دشمن (عرب)» معرفی میکرد. این اصطلاح را، بسیاری از محافل آموزشی و تودهای عرب فرا گرفتند و ترویج کردند که حاصل آن در نسلی از اعراب حاشیه خلیج فارس که، ایرانیان را «دشمن اعراب» میپندارند قابل مشاهده است. (از مقاله «ما و دشمنان ما» نوشته میشل عفلق، بیشتر به مثابه برهان قاطع در اثبات این طرز تفکر، نقل قول میشود). پس از این دوره، رهبران سیاسی جهان عرب از #جمال_عبدالناصر تا #صدام و #قذافی و#عرفات و… به قدرت رسیدند، این نسل فاقد ذهن تئوریک بوده و تنها با مطالعه جزوات حزب بعث عفلق یا پان عربیسم الحصری و شوکت و… به تشکیل دولت عربی بر اساس #پانعربیسم پرداختند و در جهان دوقطبی آن روزگار، متمایل به شوروی گشته و همواره خود را در ضدیت با ایران تعریف نمودند.
در همین راستا نیز اقداماتی عجیب انجام داده که ثبت تاریخ شده است که در زیر چند مورد را به عنوان نمونه مطرح میگردد:
۱- دولت (صدام) به «عراقیهای خالصی» که همسر ایرانی تبار داشتند پیشنهاد کرد در برابر طلاق دادن، همسر خود ۲۵۰۰ دلار پاداش بگیرند.
۲- صدام هزاران ایرانی تبار را در دهه ۱۹۷۰ از عراق اخراج کرد، که بسیاری از آنان هماکنون در ایران زندگی میکنند.(میدانیم تا اوایل قرن بیستم، شاید دوسوم جمعیت بغداد فارسیزبان و ایرانی بودهاند.)
۳- اخراج اجباری کردها از کردستان عراق به سود مهاجران تازه عرب (عرب را معادل نژاد خالص عربی تعریف میکردند)
۴- جمال عبدالناصر رهبر پان عرب مصر، که در دهه ۱۹۵۰ طرح اهدایی “بلگریو – اوون” را در میان تودههای عرب منطقه شایع کرد، با رجزخوانیهای آتشین و ندای احساساتی درباره وحدت عربی چشمانداز مقابله با ایران را در سایه وجود نسلی از اعراب که در معرض تعلیمات مکتب حُصری – شوکت قرار گرفته بودند، را در تغییر نام خلیج فارس و استان خوزستان تعریف کرد و در میان اعراب شنوندگانی گوش به فرمان پیدا کرد. این ادعای پوچ توسط #الی_کوهن، یهودی سوری، که با حزب بعث مرتبط بود، در مصر و جهان عرب به سرعت رواج داده شد. (ادعایی که هنوز نیز مطرح می شود).نکته جالب این است که الی کوهن مدتی بعد به اتهام جاسوسی برای اسرائیل، در سوریه اعدام شد.
* تا به اینجا شاهد بودیم که در غیاب تئورسینهای جریان پانعربیسم، سطح نظری این جریان در جهان عرب بسیار تنزل کرد. ادعاهای ضدایرانی در راستای پروژه ملتسازی عربی در منطقه هر روز رنگ احمقانه تری به خود میگرفت و دولت وقت ایران نیز هر از چند گاهی با اسناد متقن در مجامع بین المللی پاسخهای کوبنده ای به آنها میداد. برای نمونه وقتی ادعا کردند کسانی چون “بیرونی” عرباند، تنها به این دلیل که حرف تعریف «ال» بر سر نامشان آمده است، یا نام عربی–اسلامی مانند «عمر» دارند. دولت ایران ضمن استهزا، چنین ادعایی را مثل این دانست که بگویند همه بزرگان تاریخ با نامهای مسیحی، چون کریس، مایکل، یا جان، یهودی بودهاند به این دلیل که اسامی یهودی دارند و اگر این منطق را بپذیریم، پس باید اذعان کنیم که کریستف کلمب (اسپانیا)، میکل آنژ (ایتالیا)، و یوهانس کپلر (دانمارک) هم یهودیاند. در ادامه نیز اسناد و دست نوشته های دقیقی را به مجامع جهانی تقدیم نموده و کنگرهها و همایشهایی با حضور دانشگاهیان همان کشورهای عربی در ایران برگزار گردید.
* پس از شکست جمال عبدالناصر و از دست دادن صحرای سینا، حباب پانعربیسم نیز از بین رفت. سیاست درست شاه در آن زمان با حمایت از مصر در مقابل اسرائیل و نقشی که دولت ایران در بازپسگیری صحرای سینا توسط ژنرال سادات داشت، روابط دو کشور را بر پایه تعقل و منافع مشترک شکل داد که این روند شامل کل کشورهای عربی نیز شد. نجات سلطان نشین عمان از شر چپهای #ظفارنیز به حفظ این جایگاه کمک شایانی کرد و شاید تنها ناراضی و مرتبط شوروی در منطقه، صدام و حزب بعث عراق بود که آنها نیز در نهایت پس از شکست در حوزه نظری، آن را کنار گذاشته و مدعی نظامی در اروند رود شدند. این ادعا طی جنگی سه روزه و به شکل خفت باری برای آنها به اتمام رسید و ما یکی از بهترین قراردادهای مرزی خود را در۱۹۷۵ نوشتیم.
* با وقوع انقلاب در سال ۱۹۷۹ فضای کشور انقلابی شد. از یک سو سازمانها و احزاب چپ به بهانه کودتای جعلی #نوژه، تسویه با ارتش و برخی ملیون را آغاز کرده بودند و از سویی دیگر جریانهای اسلامی توان سازماندهی فوری و بسیج نیرو را نداشتند. دراین آشفته بازار بود که ندای شوم مشی مسلحانه و تجزیه از پیرامون کشور به گوش میرسید و خوزستان نیز مستثنی از این قاعده نبود.
* همزمان با ظهور پان عربیسم در خرمشهر، استخبارات حزب بعث، کنسول گری و مدرسه عراقیهای خرمشهر را عملا به ستاد فرماندهی جریانات #خلق_عرب تبدیل کرد و در بصره و العماره نیز دفاتر جبهه آزادیبخش خوزستان افتتاح شدند و شروع به ثبتنام نمودند. دولت بعثی عراق که اهداف درازمدت درباره خوزستان را جزء مرامنامه حزب بعث آورده بود، فرصت بهدست آمده را مغتنم شمرده و در غیاب سازمان امنیت و ارتش منظم ایران، این استخبارات عراق بود که درخرمشهر و چند شهر عربی دیگر جولانش را آغاز کرد. این جولان امنیتی استخبارات، سرانجام ماجرای شیخ #شبیر_خاقانی را رقم زد و خوزستان را به صحنه جنگ داخلی کشاند. هرچند قائله شبیر خاقانی در خرداد و تیر ۱۳۵۸ به پایان رسید اما #رادیو_صوت_الجماهیر و #روزنامه_الثوره ارگان رسمی حزب بعث همچنان و به شکل مستمر روزانه به تقویت هیجانات قومی میپرداخت. تاکید بر تغییر نام شهرهای خوزستان، حمایت از سازمان خلق عرب و سایر گروه های انقلابی چپ با مشی مسلحانه و پروپاگاندای رسانه ای از مهمترین کارویژه های آنها بود، که حاصلش چند انفجار در بندر خرمشهر و چندین حمله به پاسگاههای مرزی ایران توسط عناصر خلقی شد.
* این موارد تا دو ماه بصورت جسته و گریخته ادامه داشت که حزب بعث، و جریان پانعربیسم، از کلاس ادبیات نفرت در رسانه و کمکهای اطلاعاتی به کلاس بالاتر یعنی خشونت عریان ارتقاء یافت و حمله نظامی به ایران را آغاز نمود. همزمان با آن ملک خالد، پادشاه عربستان نیز آشکارا از صدام حسین خواست که «این ایرانیهای احمق را له کنید».
رژیم صدام بر این باور بود که باتوجه به کشته شدن سران ارتش و پاشیدگی نظامی و امنیتی ناشی از انقلاب، آنها را قادر میسازد در مدتی کمتر از دو هفته در این جنگ پیروز شوند و با جدایی خوزستان از ایران، منابع و ثروت آن را ضمیمه کشورهای عربی و حزب بعث خود کنند.
پیشفرضهای غلط در مورد ملت بودن ایرانیان، صدام را از سلاح تاریخی و همیشگی ایرانیان غافل کرد و به جای پیروزی برقآسا، بعثیها شاهد دفاع جانانه و ستودنی مردم خرمشهر از عرب و غیر عرب به همراه تعدادی از کلاه سبزهای ارتش شدند. دفاعی که با همراهی کرد و لر و بلوچ و آذری و شیعه و سنی و زرتشتی و مسیحی و یهودی و… درقالب یک ملت دیگر به دفاعی مقدس تبدیل شد هشت سال به طول انجامید. البته در این خطای راهبردی صدام و جریان بعثیاش، میلیونها تن جان باختند و میلیاردها دلار خسارت به زیربناهای ملی دو کشور وارد شد. شاید یکی از مهمترین کاربردهای جریان پانعربیسم در جنگ حضور داوطلبانی بود که تحت تاثیر این جریان از سراسر جهان عرب روانه جنگ با کشوری می شدند که صدام آن را «فارس المجوس آتشپرست» میخواند. داوطلبان عرب، سودانی، مصری، مراکشی، سوری، اردنی، یمنی، الجزایری، لبنانی، و فلسطینی این کلام صدام را لبیک گفته و وارد ارتش عراق شدند.
* پس از جنگ تنزل جریان پانعربیسم، به ابتذال طعنه میزد. حالا دیگر جرات مطرح کردن نام خود و خلق های ایران را نداشتند و صرفا ابتذال خود را در قالب چند حمله یا ترور کور نشان میدادند. اکثر چپهای قدیمی راهی دیار غرب شدند، همان غربی که یک عمر در معایبش سخن گفته و حالا با گردنی شکسته تبدیل به مزدوران قلم به مزد و گاها اسلحه به دستش گشته بودند، اما بخش دیگری از آنها که در داخل مانده بودند باظهور اصلاحات و مهم شدن صندوق رای، نام خود را تغییر داده و خود را از طریق سبد رای قومی به حاکمیت وصل کردند.
*این تغییر نام چپهای متصل به پانعربیسم سابق و هویتطلب یا فعال قومی امروز تفاوت ماهیتی در آنها ایجاد نکرد و صرفا تغییری ظاهری برای پیگیری مطالبات مرامنامه حزب بعث در خوزستان به شیوه ای جدید بود. برای پیگیری هم فرمول اجرایی ابداع کرده بودند بدین صورت که:
هر جا از مرامنامه حزب بعث که قابلیت ضدیت با اقدامات دوره پهلوی را دارد به عنوان خواستههای قومیت خود، در بعد از انقلاب مطرح و مخالفان طرح را به سلطنتطلبی و شوونیسم فارس متهم میکنیم.
متاسفانه این سطح از ابتذال توانست از فیلترهای امنیتی جمهوری اسلامی گذر کرده و با کمک سبد رای قومی، به مجلس و شورای شهر نیز برسد. این ایده اگر چه کارساز شد اما چون خالی از محتوا بود نهایتا منجر به لجنه الوفاقی شد که خروجی آن حبیب نبگان و بمب گذاریهای سال ۱۳۸۴ بود.
پس از بمبگذاری، جو امنیتی شدیدی حاکم شد و تا انتخابات مجدد دولت اصلاحات روحانی ادامه داشت. در سال ۱۳۹۲ با تشکیل هسته اصطلاح طلبان در استان خوزستان، مجددا همان فعالان به اصطلاح هویتطلب وارد بازی شده و سبد رای خوبی تقدیم دولت دوم اصلاحات کردند.
* اکنون دیگر جریانِ فاقد نظریه پرداز و تنزل یافتهی پانعربیسم با توجه به تجربیات دوره اول اصلاحات و با تکیه بر ضعف سیستم موجود، موفق به ابداع فرمول دیگری شد که نامش را 《دوگانه شوم》 میگذارم. ایده دوگانه در واقع دو بازوی 《هویت طلبِ داخلی و تجزیه طلبِ بیرونی》دارد و عملکرد آن مانند پاسکاریهای فوتبال همواره نیازمند همکاری تیمی است. از جمله طرحهایی که توسط این دوگانه انجام پذیرفت، ترور سال گذشته در اهواز است. انجام این ترور در سالروز حمله بعثیها به ایران پیام مشخصی داشت و آن چیزی جز حیات #نئوبعثی در استان خوزستان نبود. در این ترور بازوی تجزیه طلب که امروز شامل همان اعضای قدیم لجنه الوفاق است خود را در واحد نظامی تعریف نموده و ضربه ای امنیتی را وارد کرد و چندی بعد بازوی هویتطلب، با نفوذ به سیمای خوزستان، با کارشناسی#فرجاله_چعب ضربه مکمل را در بعد فرهنگی وارد نمود. تمرین این پاسکاریهای امنیتی- فرهنگی (هویت طلب داخلی- تجزیه طلب بیرونی) خیلی ساده و با استفاده از نفوذ بازوی سیاسیاش طرحهای مقابله سازمان امنیت کشور را تحویل سرویسهای غربی داده (ماجرای دانمارک) و از طرف دیگر زمینه ساز اجرای طرحهای سرویس بیگانه در کشور می شود (ورود عوامل #حمله_تروریستی_اهواز به رژه پارسال در خوزستان بصورت مسلح تا فاصله نزدیک).
*دوگانه شوم ابزار قابل تکراری است که مجددا و در آستانه عید فطر خود را نشان داد. این بار عوامل این پاسکاری، یک خواننده جوان حاضر در برنامه ای با تم وحدت اقوام در سیمای ملی (هویتطلب – فرهنگی) و تعدادی موتور سوار پرچم بهدست (تجزیهطلب – نظامی) انتخاب شده بودند. یکی بر خلاف تم اصلی برنامه ادعای تغییر نام شهرهای خوزستان را با فرمول حمله به اقدامات دوره پهلوی کرد و دیگری پرچم مجعول الاهواز را مسلحانه در چند شهر برافراشته نمود که هردو نیز زیر چتر رسانه های عربی منطقه تبلیغ شدند.
*می توان با نگاهی دقیق تر به دوگانه شوم اتفاق افتاده در چند روز اخیر و کنار هم قراردادن تکه های پازل، تصویر تنزل یافته پان عربیسم را هویدا ساخت و این پرسش را مطرح کرد:
《با در اختیار داشتن ابزار دوگانه شوم، در آینده چند طرح و توسط چه کسانی قابل اجرا خواهد بود؟؟》
همچنین می توان طرح اجرایی اخیر را آنالیز ساده کرد و به نتایج جالبی به شرح زیر خواهیم داشت:
الف)دانسته ها
میدانیم (چفیه) یا کوفیه دستمال بزرگی است که عربها از آن بهعنوان سربند یا پوشش سر استفاده میکنند و معمولا از پنبه یا کتان است تا از سر، چشم و دهان در برابر آفتاب و شن محافظت کند و متناسب با منطقه جغرافیایی و فرهنگی دارای نام و رنگ و مدلهای مختلفی بسته شدن است.
اگر به ترکیب رنگ پرچمهای کشورهای عربی دقت کنیم، تشابه رنگی زیادی با رنگهای به کار رفته در چفیهی آنها میبینیم. رنگ مشکی با مستطیل یا مربعهایی روی چفیه بیشتر بین عراقیها، فلسطینیها و عربهای ایران مرسوم است و در خوزستان به این نوع چفیه، چفیهی «بگعه» میگویند.
چفیهی دیگری وجود دارد که فقط سفید است و آن را «الغتره» میخوانند و معمولا از چفیههای نقشدار مانند «شماغ» سبکتر است. چفیهای به رنگ آبی نیز که در عراق، بُستان و شادگان دیده میشود، در خوزستان «امجوته» نام دارد.
*** نکته مهم: چفیه قرمزرنگ در واقع متعلق به سوریه و جریان انقلابی چپ است. رنگ قرمز این چفیه به نوعی برگرفته از پرچم سرخ کمونیستهای جهان است که نمادی از جنبشهای خلقی میباشد،که اخیرا در خوزستان نیز به عنوان مخالفت و نماد جنبش زیاد دیده می شود.
ب) اهداف:
پروژه ملت سازی در خوزستان از طریق عادی سازی ظاهر و لباس عربهای خوزستان با عربهای سعودی-سوری (نمادسازی جز اصلی دستگاه تبلیغاتی حزب بعث بود) که چنین یکسان سازی در هیچ جای جهان عرب وجود نداشته و پوشش مردان عرب ایرانزمین، در هیچ دورهای، چفیه قرمز نبوده است. همچنین برافراشته شدن پرچمها یادآور حال و هوای خرمشهر در دوران شبیر خاقانی خواهد بود.
ج)روش اجرا:
استفاده از سلبریتیهای محلی با تاکید بر بزرگنمایی هویت قومی در برابر هویت ملی، در رسانهها که وظیفه بازوی سیاسی دوگانه شوم بود، به همراه پوشش میدانی (نماد سازان) که این بار برافراشته کردن پرچمهای مجعول در چند شهر به همراه چند تن بازداشتی که چاشنی کار برای بعد رسانه را جور میکند نیز وظیفه بازوی نظامی و عملیاتی را بر عهده میگیرد، که در نهایت موج تخریبی همراه با مظلوم نمایی به راه انداخته و این دوگانه به اهداف خود میرسد.
* نتیجه گیری:
همانطور که مشاهده میشود، جریان تنزل یافته پان عربیسم در خوزستان موفق به ساخت ابزار دوگانهای شده که قادر است حتی از نماینده خبرگان و امام جمعه و نمایندههای مجلس در جهت اغراض و مطامع شوم خود استفاده کند. هر چند این جریان توان مناظره و پاسخگویی نظری را چه در واحد برون مرزی (تجزیه طلب) و چه در واحد درونمرزی(هویت طلب) ندارد، اما با تقویت حس قومیتگرایی در مقابل حس میهندوستی و با پرورش فعالان قبیلهای قومی به جای شهروند مدنی با مطالبات ملی، توانسته با پاک کردن صورت مسئله ضمن فرار از مباحثه نظری و سرپوش گذاشتن بر تنزلی که در بالا به آن پرداخته شد، پس از سالها خود را به عنوان زنگ خطری جدی و قابل تکرار و سهام طلب در خوزستان معرفی نماید. امری که در دوران پیش از انقلاب و #دفاع_مقدس بهرغم همراهی تئورسینهایی چون عفلق و شوکت و فرماندهانی چون عبدالناصر و صدام قادر به انجامش نبود.
بیتردید، حساب مردمان عرب ایرانزمین که از دوران پیش از اسلام تا کنون، حافظ مرزهای سرزمین مادریشان بوده و در دفاع مقدس نیز بیشترین شهید را در برابر دشمن بعثی به مام میهن تقدیم کردهاند، جداست. عرب های ایران سختترین آزمون را نسبت به سایر اقوام ایران پس داده اند و در میان تطمیع و تهدید بیگانه که هم نژاد، هممذهب، هم زبان (گاها فامیل) آنها بود با در نظر گرفتن حقایق تاریخی و به سنت اجدادشان، خود را در کنار سایر ایرانیان، 《رو به میهن و پشت به دشمن》 تعریف کرده و برای دفاع از میهن خون دادند اما خاک ندادند.
پیگیری حقوق شهروندی این مردم شریف ذیل نگاه ملی و در کنار سایر مشکلات مردمان فلات ایرانزمین، وظیفهای است که بر گردن همه فعالان سیاسی بوده و هست.
*پیشنهادات:
برگزاری همایشها، مناظرهها و جلسههای علمی، در کنار نگاه صحیح به موضوع امنیت ملی، راهکاری است که توان شکستن دوگانه شوم فعلی را داشته و ضامن تمامیت ارضی ایران خواهد بود.
پایان
برگرفته از تارنمای سازمان جوانان حزب پان ایرانیست
https://www.pan-iranist.info/12250.html
***
يادداشت سوم دکتر جواد طباطبايي خطاب به محمد خاتمي
هر شهروندی حق دارد با حکومت مستقر موجود مخالف باشد و گروهی برای مخالفت تشکیل دهد و برنامهای برای تغییر یا اصلاحات اساسی داشته باشد. اما پیکار با اساس یک کشور مخالفت سیاسی نیست؛ جنگ برای نابودی کشور است که مخالفت سیاسی تنها میتواند در درون آن ممکن شود.
بدیهی است که هیچ کشوری، یعنی مردمان آن، نمیتواند به بهانههای ترقیخواهی و پیشرو بودن اجازه دهد گروههایی به عنوان مخالفان نظام حکومتی اساس آن را نابود کنند. نخستین وظیفۀ نهادهای هر کشوری دفاع از موجودیت آن است.
نظام حکومتی هیچ کشوری بنیان اصلی آن کشور نیست؛ نظامهای حکومتی گذرا و کشور دائمی است. هر پیکاری برای اصلاحات و اجرای برنامههای متفاوت تنها در محدودۀ کشور ممکن است. این پیکار برای اصلاحات و اجرای برنامههای جدید را سیاست، به معنای مناسبات شهروندی در معنای دقیق آن میخوانند، در حالیکه کوشش برای از میان بردن اساس کشور، یا تجزیۀ آن، اعلام جنگ داخلی است، یعنی بازگشت به وضع طبیعی! بدین سان، هر اقدام «سیاسی» که بخواهد بنیان تاریخی کشور را نابود کند، چنانکه هدف غایی هواداران فدرالیسم، تجزبهطلبان تورکستانی، کوردستانی، عربستانی و … است، میتواند اعلام جنگ داخلی به شمار آید.
در سوی دیگر این صحنۀ شطرنج، نظام حکومتی هر کشوری قرار دارد که باید بتواند فضای مساعد گسترش مناسبات شهروندی و تأمین حقوق شهروندان را فراهم آورد تا گروههای سیاسی ملّی بتوانند برای مدیریت کشور به رقابت بپردازند. یکی از اساسیترین دلایل رادیکال شدن نیروهای سیاسی در داخل و گرایش آنها به نیروهای گریز از مرکز فقدان همین فضای مساعد است که دور باطل خشونت و رادیکال شدن را به دنبال میآورد. به نظر من، قانون اساسی ج.ا. تحت تأثیر افکار آشفتۀ ابوالحسن بنیصدر، در افق مفهوم «سلطۀ» جهانی نوشته شده و همین امر موجب شده است که حکومتهای متوالی از امور داخلی غفلت داشته باشند.
فدرالیسم، در اصل، نظامی برای ایجاد قدرت مرکزی مقتدر برای انتقال بخشهایی آن قدرت به استانها و ایالتهاست، در حالیکه در کشوری که چنین قدرتی با نهادهای قانونی لازم آن وجود نداشته باشد، چنانکه هواداران فدرالیسم کمابیش به دنبال آن هستند، هیچ نوع انتقال قدرتی ممکن نخواهد شد. در فقدان چنین قدرت مرکزی با نهادهای قانونی آن، هر انتقال قدرتی، چنانکه مورد ایران دهههای اخیر نشان داده است، بازگشتی به نظام فئودالی خواهد. چنین نظامهایی برحسب معمول میان قدرت مرکزی خودکامه و نظام فئودالی در نوسان هستند. ایران، پیش از آنکه به چنین اصلاحی در جهت انتقال قدرت به استانها و ایالتها بپردازد، نخست، باید چنان نظام قانونی استواری ایجاد کند که فروپاشی کشور در نظام فئودالی ممکن نباشد. تنها در چنین صورتی میتوان به شیوۀ ادارۀ نامتمرکز فکر کرد.
نظام حکومتی هیچ کشوری بنیان اصلی آن کشور نیست؛ نظامهای حکومتی گذرا و کشور دائمی است. هر پیکاری برای اصلاحات و اجرای برنامههای متفاوت تنها در محدودۀ کشور ممکن است. این پیکار برای اصلاحات و اجرای برنامههای جدید را سیاست، به معنای مناسبات شهروندی در معنای دقیق آن میخوانند، در حالیکه کوشش برای از میان بردن اساس کشور، یا تجزیۀ آن، اعلام جنگ داخلی است، یعنی بازگشت به وضع طبیعی!
برگرفته از كانال اختصاصي نشر آثار و آراء جواد طباطبايي
***
مادرم؛ ایران
علیرضا طبایی
مادر من، چادری پوشیده از نیلوفر آبی
جامهای از کوه و دریا و کویر و جنگل و هامون
گوشه گوشه دامنش از نقره، شعرآذین
مهربانیچهره، با رخسار مهتابی
مادرم پیر است امّا در شیار فصل فصل چهرهاش،
ـ امروز هم، اعجاز زیباییست
مهربانی، دستهایش را
بارور کردهست
گامهایش در سراب خشکسالیها
جای جای خاک را، با جاری لبخند، با کاریزهای ژرف، تر کردهست
تا مبادا در میان کاروانهای حریر و صمغ و مروارید و ابریشم
رهگذاری تشنه، درماند
رنج پیری از خطوط صورتش پیداست
دسترنجش را به غارت برده، آز و کینهی همسایگان دور یا نزدیک
لیک او در روزگار قحطی لبخند
با شکیبایی شب خود را سحر کردهست
مادرم پرورده در دامان رنگینش
رستم و سهراب، بهرام و سیاوش را
داریوش و کورش و ساسان و نادر را
کاوه و زرتشت و آرش را
مادرم در غربت ویرانهی تاریخ
سالهای سال،
در غل و زنجیر یا زندان به سر بردهست
عاقبت امّا در این کابوس، از چنگ گراز و خرس
جان به در بردهست
مادرم، ققنوسوار، از تودهی خاکستر اعصار
با شکوهی بیشتر، هر بار
شعلهگون برخاسته، مغرور
چشم در چشم سپیده، ایستاده روی پای خویش.
چشم در راه است
تا که با دستان خود، در جشن آزادی
هدیه بخشد خاک را، با میوههای خویش
مادر من از زلال شعر نوشیدهست
مادرم بالیده با دانش، کنار نهرهای شعر
از حریر شعر
خیمهها افراشته بر خاک
کاخهایی بر شده تا گنبد افلاک
مادرم در دامنش پرورده حافظ را
سعدی و فردوسی و خیّام را، عطّار و صائب را
ـ نظامی را
مادر من، پای گهواره
لحظهها را از بلور خاطرات زندگی سرشار میسازد
طعم این تصویرها، در یاد من ماندهست:
شیههی اسبان میان دشتهای پارس
کرنش صفها و برق هدیهها، بر پلّکان قصر
خندهی مستانه تائیس و اسکندر
ضجّهی امواج، زیر تازیانهی اقتدار و خشم
شانهی بیم والریانوس و اسب شوکت شاپور
ماه نخشب، آسیاب مرو،
سند و چنگیز و جلالالدین
موج نای و کوس نادر در شب دهلی
جعبههای خالی و بهت نگاه خستهی ناباور عباس در قفقاز
در نبردی نابرابر
ـ سرب و باروت و زر تورانیان و شانههای زخمی ایران
چرخش شمشیر سردار نجیب زند، در دروازهی شیراز
ـ در برق خیانتها
غیرت ستار و باقر، در طلوع قامت تبریز در پیکار
انعکاس شوکت گام مصدق در سکوت سنگی لاهه
مادرم زیر ستون و سقفی از نور و نوازشها
خانههایی ساخته، با سایبان امن
خانههایی از گُل و پیوند و گندم، از سفال و خشت
کومهها از بافه ها و چوب
قصرها از سنگ
تا که فرزندانش از کرد و بلوچ و فارس
آذری و گیل و خوزی، ترکمن یا لر
آریاییزادگانی، یادگار فرّ هوشنگ و رخ جمشید
در کنار هم برآسایند
دست در دست و به هم پیوسته، مثل کوهی از پولاد
تا که این پیوندها، پایندگی زایند
مادرم پیر است امّا در رگش خون جوان زندگی جاریست
در نگاهش شعلهی زایش
در توان گام او، پایندگی جاریست.
تا زمین میچرخد و خورشید در کار است، میرا نیست
دوستت دارم!
مادرم؛ ایران…
علیرضا طبایی
وطنیولی راهوطن
***
ایران – سالار عقیلی(ایران به خاک خسته تو سوگند)
ایران !
به خاک خسته ی تو سوگند
به بغض خفته ی دماوند
که شوق زنده ماندن من
به شادی تو خورده پیوند
ایران !
اگر دل تو را شکستند
تو را به بند کینه بستند
چه عاشقان بی نشانی ، که پای درد تو نشستند …
https://www.youtube.com/watch?v=OV_VfDO6zj8
***
تاجیکان: ایرانیان شرقی
ریچارد فولتز (Richard Foltz) (۱۹۶۱) ایرانشناس کانادایی آمریکاییتبار با دکترای «تاریخ و مطالعات خاورمیانه» از هاروارد است که در ایران شناختهشده و برخی از آثار او مانند «دینهای ایران باستان» و «ایران در تاریخ جهان» به فارسی ترجمه شده است. اکنون استاد گروه #علوم_دین دانشگاه کنکوردیای مونترال کانادا و مشغول تاریخشناسی است.
سال گذشته برای آخرین بررسیها درباره کتاب تازهاش به نام “تاریخ تاجیکان: ایرانیان_شرقی” به دوشنبه آمده بود و چند روزی را با هم گذراندیم.
عاشق ایران است و اعتقادی به تلفن همراه ندارد. بعضی دوستان تاجیک صمیمانه با او بحث میکردند که خلاصهاش این بود که باید در کتابت میگفتی: «ایرانیان: تاجیکان غربی» که او زیر بار نمیرفت و میگفت: «این نظر شماست»!
من به عنوان یک ایرانی، در این اختلاف نظر کوچک خانوادگی شرکت نکردم و فقط برای اینکه حرفی زده باشم به شوخی گفتم: «شما از یک پروفسوری که تلفن همراه ندارد چه انتظاری دارید!؟»
اردیبهشت امسال کتاب «تاریخ تاجیکان: ایرانیان شرقی» در انتشارات آی_بی_تاریس لندن منتشر
شد.
ایرانشرقی
برگفته از کانال حسن قریبی
***
حزب پان ایرانیست
همبستگی ملی . یکپارچگی ایران . حاکمیت ملت
هم میهن گرامی: برای ایرانی یکپارچه، آزاد، آباد، سربلند و دمکرات با حاکمیت ملت به ما بپیوندید
کنون ای هم وطن ای جان جانان / بیا با ما بگو پاینده ایران
درخواست هموندی
https://paniranism.info/%D8%AF%D8%B1%D8%AE%D9%88%D8%A7%D8%B3%D8%AA-%D9%87%D9%85%D9%88%D9%86%D8%AF%DB%8C
نامه پان ایرانیسم در شبکه های اجتماعی
تارنما: www.paniranism.info
فیسبوک: facebook.com/nameh_paniranism
تویتر: twitter.com/paniranism
تلگرام: t.me/Naameh_Pan