شماره ۶۱- حفظ استقلال و تمامیّت ارضی ایران، سرآغاز هر کارپایۀ سیاسی است!

نامه پان ایرانیسم
دوره دو، شماره ۶۱ – آدینه شهریور ۱۳۹۱ – ۱۴ سپتامبر ۱۰۱۲
www.paniranism.info – iran@paniranism.info

درود بر هم میهنان گرامی‌
مطالب زیر تقدیم میشوند:

– ادبیات ملی، همبستگی ملی
– احضار اوژن اکبری به دادسرای اوین
– حفظ استقلال و تمامیّت ارضی ایران، سرآغاز هر کارپایۀ سیاسی است!
– استقلال و تماميت ارضی و يگانگی ملی ايران برای ما از همه بالاتر است
– پاسخ به دینا رورباکر:  پای چوبین مداخلات امریکا در مسائل هویتی منطقه

پاینده ایران

ادبیات ملی، همبستگی ملی

بردیا بختیاروند

تعریف :
برای تعریف ادبیات ملی نخست باید دو مفهوم «ادبیات» و «ملی» را تعریف نمود ، هر چند این مفاهیم نیز مانند بسیاری از مفاهیم علوم انسانی دارای تعریف دقیق نیستند و نیاز است که در شرایط تاریخی و اجتماعی زمان خویش درک شوند.
ارائه ی تعریف دقیقی از ادبیات بسیار دشوار است ، و همین امر نیز گاهی منتقد را دچار مشکل می کند که اثری را در قالب آثار ادبی تعریف کند یا خیر. در ایران تعاریف بسیاری از ادبیات و علم ادب ارائه شده است. این تعاریف گاهی بر اساس قالب و ظاهر ، و گاه بر اساس درونمایه بوده اند ، و گاهی نیز ترکیبی از هر دو. (۱) با این گستردگی تعاریف بهتر است که ادبیات در شرایطی که از آن بهره برده می شود تعریف شود. معنای عام ادبیات را که سرچشمه تعاریف دیگر است می توان «بهره بردن از زبان در راه خلق اثری نو که پیش تر وجود نداشته است» دانست. رومان جاکوبسون ادبیات را «خشونتی سازمان‌یافته بر علیه گفتار عادی» می داند ، و این می تواند تصویری کلی باشد از آنچه که به عنوان ادبیات شناخته می شود.
واژه ی «ملی» نیز همواره دارای تعاریف گسترده ای بوده است. این واژه بر آمده از «ملت» است به معنای آنچه که تمامیت و اصل وجود یک ملت را در بر می گیرد ، و ملت نیز در تعریف ناسیونالیستی خود آن جامعه ای است که با اتحاد مجموعه ای از اقوام ، تیره ها و جوامع کوچکتر و در بستر تاریخ ، سرنوشت و آرمان های مشترک شکل می گیرد و به شکل قائم به خویش عضوی است از پازلی جهانی ، به این معنا که «جامعه ی جهانی» بر اساس کنار هم قرار گرفتن ملت ها به وجود می آید.
بررسی این دو مفهوم درکی از ادبیات ملی را به دست می دهد. می توان آن دسته از آثار ادبی را در گستره ی یک ملت به عنوان ادبیات ملی شناخت که می توانند با تمامی مجموعه ی ملت رابطه برقرار کند و حس مشترکی که به دریافت «هویت ملی» می انجامد را تقویت کنند. از این زاویه بسیاری از آثار ادبی هر ملت می تواند در حوزه ادبیات ملی بگنجد. چه آن دسته از آثار که به صورت مشخص به مسائلی ملی می پردازند مانند آثار ادبیات حماسی و ادبیات پایداری ، و چه آن دسته از آثار که در طول دوره ای تاریخی موجب افزایش حس تعلق به ملت می شوند در حالی که ممکن است صرفا به مسئله ی ملیت نپرداخته باشند.
کامران شرفشاهی از شاعران معاصر در تعریف ادبیات ملی می گوید : «گستره ادبیات ملی در برگیرنده تمامی ایده آل ها، آرمانها و ارزشهای والایی است که پاسدار انسجام در یکپارچگی این مرز و بوم است، و به تقویت وارتقا بنیانهای اجتماعی و حس همگرایی پایدار می انجامد . گاه نیز دیده می شود که ادبیات ملی با ادبیات پایداری هم سطح و هم معنی گرفته می شود . در حالی که مرتبه ادبیات ملی رفیع تر و گسترده تر از ادبیات پایداری است.» (۲)

ادبیات ملی ایرانی :
بسیاری از مخاطبین ادبیات در ایران تنها آثار حماسی و اساطیری را در حوزه ی ادبیات ملی می شناسند ، اما در واقع بسیاری از آثار ادبی ایرانی را می توان در حوزه ادبیات ملی تعریف کرد. هیچ کس نمی تواند انکار کند که نقش آثار حافظ شیرازی به اندازه ی شاهنامه ی فرودسی در بازیابی «هویت ملی» ایرانیان نقش داشته ، همانگونه که کارهای فروغ فرخزاد نیز در دوران معاصر به اندازه کارهای حماسی مهدی اخوان ثالث این هویت را تقویت کرده است. همچنین هرگز نمی توان صرفا آثار زبان فارسی را تنها آثار ادبیات ملی ایران دانست ، بلکه تمام زبان ها و گویش هایی که در گستره ی ملت ایران استفاده می شوند می توانند بخشی از آثار ادبیات ملی ما باشند. این آثار حتا اگر بیرون از مرزهای ایران امروزی خلق شوند ولی دارای جنبه های تقویت هویت ملی ایرانی باشند می توانند آثار ادبیات ملی ایران باشند.

دکتر ناصر تکمیل همایون از تاریخ دانان برجسته ی معاصر در گفتگویی این مسئله را به خوبی بیان می کند : « ادبیات ملی همه ادبیات ایران را شامل می شود. یعنی اگر بلوچ به بلوچی و یک شاعر کرد به کردی شعر می گوید آنها هم ملی هستند. آن گاه در درون ادبیات ملی ادبیات فارسی و ادبیات دشتی و آذری و … را داریم.ادبیات فارسی ادبیات سراسری و رسمی ماست که خود در ادبیات ملی ایرانی می گنجد. آن کس که ادبیات کردی یا آذری یا بلوچ و … غیره را می شناسد در کلیتی دیگر ادبیات فارسی را هم به عنوان ادبیات رسمی پذیرفته است. وقتی حیدربابای شهریار را می خوانیم این ادبیات آذربایجان است اما همچنان ملی یا ایرانی است. شعرش همه مردم ایران را شامل می شود اما نحوه بیانش ترک آذری است. شهریار هم همین گونه است که جای خود را در سراسر ایران باز کرده و شعر معروف ” علی ای همای رحمت …” او محور همبستگی های مذهبی و ملی همه ایرانیان است. پس ما ادبیاتی سراسری و رسمی داریم که پیونددهنده زبان و ادبیات همه اقوام به یکدیگر است ولی اقوام هم هر یک برای خود صاحب زبان، گویش و لهجه و ادبیات خاص خود هستند که همه ذیل فرهنگ و ادبیات ملی جای می گیرند. شعر اگر کردی است و غیرفارسی، در عین حال ایرانی است. بنابراین ادبیات ملی تنها شامل زبان فارسی نمی شود.» (۳)

ادبیات ملی و هویت ملی :
هر ملت از مجموعه های کوچکتری مانند تبارها و اقوام تشکیل شده است. عامل همبستگی این اقوام تاریخ مشترک ، فرهنگ مشترک و آرمان ها مشترک است که مانند روحی در کالبد ملت وجود دارند و این مجموعه های کوچکتر را در یکپارچگی و در یک هویت مشترک قرار می دهند. هویت ملی آن هویتی است که اعضای ملت خود را به آن می شناسند و عامل حس وابستگی به مجموعه ی ملت است در ناخودآگاه اعضای ملت.

در هر دوره ی تاریخی «ملت» نیازمند عواملی است که هویت ملی اش را تقویت کرده و جلوی از هم گسیختگیِ عوامل تشکیل دهنده ی ملت را بگیرد. با وجود قوی بودن عوامل همبستگی ملت ، همواره باید تقویت آن ها را نیز مد نظر قرار داد ، چرا که هر چه این عوامل تقویت شوند ، کلیت ملت در برابر خطرات داخلی و خارجی مقاوم تر می گردد.
یکی از عواملی که همواره می تواند به تقویت هویت ملی کمک کند ادبیات است ، و هر اثر ادبی که چنین نتیجه ای داشته باشد اثری از ادبیات ملی است.

ادبیات همواره دارای مخاطبین گسترده ای بوده و در طول تاریخ همیشه در کنار عموم مردم قرار داشته است. هیچ جامعه ای را نمی توان بدون ادبیات تصور یا تعریف کرد. از دوران کهن تا امروز که انسان به دوران مدرن رسیده است هیچ گاه جایگاه ادبیات نفی شدنی نیست ، و حتا در جهان ماشینیِ مدرن شده نیز ادبیات در جنبش های ادبی نوین خود را بازیابی کرده و جایگاه خود را باز شناخته است. به دلیل همین پر مخاطب بودن ، ادبیات همواره در کنار بیان ابعاد زندگی مردم ، از عواملی بوده که غیر مستقیم بر زندگی مردم اثر می گذارد.

زمانی که اثری ادبی خلق می شود و جمع کثیری از اقشار ملت با آن رابطه برقرار می کنند ، نوعی حس مشترک به آن اثر شکل می گیرد که این حس خود به تقویت حس وابستگی به یک ملت می انجامد. حال هر چه که این اثر بیشتر به بیان دغدغه های ملت بپردازد و گرایش های ملی در آن بیشتر باید این حس به شکلی قوی تر به وجود می آید. چون فرایند شکل گیری هویت ملی فرایندی است تاریخی ، آثار ادبی نیز در طول تاریخ نه تنها اثر خود را از دست نمی دهند که این تاثیر بیشتر نیز می شود. چنانکه اثر جاودان حکیم توس –شاهنامه- از زمان نگاشته شدن تا امروز از عوامل مهم بازیابی و تقویت هویت ملی ایرانیان بوده ، و این تقویت هویت ملی را کمابیش در آثاری که به صورت صریح به ملیت ایرانیان اشاره ندارند مانند دیوان حافظ و گلستان سعدی نیز می توان دید. در زمان خود پاسخی به دغدغه ها و افکار مشترک اعضای ملت ایران بوده ، در طی تاریخ جزئی لاینفک از حافظه ی تاریخی مشترک ایرانیان شده است و اینگونه بر تقویت هویت ملی ایرانیان اثر می گذارد.

ادبیات ملی و همبستگی ملی:
کافی است در ذهنتان مرور کنید که یک آذربایجانی با یک سیستانی که هر دو از یک ملت هستند ، می توانند چه جنبه های مشترکی در خود ببینند. مطمئنا پس از جنبه های مهم و کلی مانند تاریخ و سرنوشت مشترک و … به جنبه های فرهنگی می رسیم که یکی از مهم ترین آن ها ادبیات مشترک است. از اینجا است که می توان پی برد که ادبیات ملی از مهمترین عواملی است که همبستگی میان اقوام یک ملت تقویت شود. خلق ادبیات ملی در میان یک قوم حتا اگر به زبان رسمی ملت نباشد می تواند تاثیر بسیاری در همبستگی ملی داشته باشد. چه در حالتی که اثر ادبی با محور ملیت خلق شود و چه در حالتی که اثر ادبی یکی از اقوام در بین اقوام دیگر شناخته شده و محبوب باشد. آثار شهریار تبریزی را می توان از مهمترین نمونه های ادبیات ملی در میان اقوام ایرانی دانست.

همچنین زمانی که ادبیات ملی بر هویت ملی را بازیابی می کند ، تمامی اقشار و اقوام ملت از این هویت ملی تغذیه می کند و این هویت مشترک خود از موجبات اصلی گسترش همبستگی ملی است.

ادبیات ملی و مسئله ی تبارهای جداشده:
رابطه ی ادبیات ملی با تبارهای جدا شده را از دو منظر می توان نگریست.
نخست آن دسته از تبارها و اقوامی هستند که با حربه های استعماری یا با توسل به زور و تزویر از نیاخام خویش جدا شده اند. برای مثال در کشور ما می توان به مناطق جدا شده در تاجیکستان ، ترکمنستان ، افغانستان و پاکستان کنونی اشاره کرد. در چنین مناطقی با وجود تجزیه ، همچنان ادبیات ملی و ریشه های ادبی از پیوند های حفظ شده با مام میهن است. هرگز با اعمال زور و محدودیت نمی توان یک تبار و قوم را از فرهنگ نیایی و ادبیات ملی اش جدا کرد زیرا این ادبیات در عمق جان مردم ریشه دوانده است. چنانکه در مناطق نام برده نیز پس از سال ها حاکمیت شوروی و ممنوعیت ادبیات ایرانی ، همچنان ادبیات ملی ایران و به ویژه مهمترین مظهر ادبیات ملی ایران یعنی شاهنامه از مهمترین آثار ادبی است. و همچنین با تامل در آثار ادبیان این تبارهای جدا شده می توان به آثار گرانسنگی در ادبیات ملی ایران رسید. برای نمونه می توان به «مومن قناعت» ، شاعر بزرگ تاجیکستان اشاره کرد که در دهه هشتادمیلادی در یکی از کشورهای حاشیه خلیج فارس در برابر درخواست یکی از امرای عرب شعر زیر را به صورت بداهه سرود :
از خلیج فارس می‌آید نسیم فارسی
ابر در شیراز می‌بارد چو سیم فارسی
می رسد از کشتی بشکسته شعر بی شکست
شعر هم بشکست با پند قدیم فارسی
شیخ را سرمست دیدم یک شبی از بوی نفت
رفت با عطر کفن عطر و شمیم فارسی
و یا سروده های زیبایی که بسیاری از شاعران این منطقه خطاب به ملت ایران سروده اند :
ای برادر تاجیکستان هم خراسانِ تو است
گر خراسان تن بود این پـارۀ جان تو است
در بخارا و سـمرقنـد و خجند و وخش و چاچ
ریشۀ فرهـنگ اجـداد درخشانِ تـو اسـت
کابل و بلخ و هرات و گنجه و مـرو و حصـار
هـمچو شیراز و سپاهان است، ایـرانِ تـو است
مرز و بوم آریانا مرز و بـوم حکمت است
گر فرو پاشیده است خاک پریشانِ تـواست
ذره ذره خــاک اورا جـمع مـی بـایـد نمود
قطره قطره آب پاکش اشک چشمانِ تواست
رستمی باید که بـاشد حافظ نامـوس ونـنگ
ورنه داغِ بی وفایی نقش دامانِ تو است (۵)
در حقیقت ادبیات از آخرین سنگرهای حفظ هویت ملی ایرانی در سرزمین های جدا شده از میهن است که با بایسته است در این مورد بیش از پیش به آن توجه شود.

دومین دسته ،تبارها و اقوامی هستند که زبانی یا گویشی جز گویش رسمی ملت دارند ، و یا اقوامی که پس از تجزیه به دو قسمت درون مرز و بیرون مرز تقسیم شده اند. مانند تبارهای ساکن قفقاز که کمتر به زبان فارسی گویش می کنند یا کردهایی که گرفتار مرزهای پوشالی شده اند. ادبیات ملی در مورد این اقوام بسیار مهم تر است زیرا علاوه بر آثار ادبیات ملی به زبان فارسی ، خلق ادبیات به زبان های محلی نیز بسیار حائز اهمیت است.

همانگونه که اشاره شد ادبیات ملی ایران همه ی زبان های ایرانی را در بر می گیرد ، و اهمیت این امر در این مورد بیش از پیش آشکار می شود. خلق آثار ادبی با محوریت ملت بزرگ ایران و به زبان محلی می تواند بیش از پیش بر احیای هویت ملی ایرانی در این مناطق بیافزاید. همچنین آثار ملی پیرامون این مناطق و اقوام به زبان های دیگر ایرانی تاثیر بسیاری بر همبستگی این اقوام با اقوام درون مرزهای ایران امروزی دارد.

از مهمترین خطراتی که همبستگی یک ملت را تهدید می کند ، ایجاد شدن احساس «غیر» بودن یک قوم از اقوام ملت است. ادبیات ملی از مهمترین ابزار برای مبارزه با چنین شرایطی است. ادبیات می تواند پیام آور برادری ، برابری و اتحاد باشد که از گوشه ای از یک سرزمین با گوشه ای دیگر از آن مبادله می شود. همچنین در برابر طرح های استعمار نو مانند طرح های جهان وطنی این ادبیات ملی است که همواره می تواند قشر جوان ملت را بیدار و هوشیار نگاه دارد. ادبیات همواره می تواند راهی باشد برای تقویت و احیای هویتی که به اعتلای یک ملت می انجامد.

منابع:
۱ – برای مثال می توان به تعریف احمد هاشمی اشاره نمود که علم ادب را شامل چهار رکن می داند :
قوای فطری و عقلی: که شامل هوش، خیال، حافظه، حس و ذوق می‌شود .
قوانین و اصول نظم و نثر و حسن تألیف و انواع انشا و شعر و فنون سخن‌رانی .
مطالعهی آثار شیواسخنان و پژوهش کامل در جرئیات آن‌ها .
کوشش بسیار در جهت تسلط بر سبک‌های ادبای قدیم و پیروی از زبان‌آوران و شیواسخنان در حل و عقد نظم و نثر .
۲- گفتگو با خبرگزاری مهر ، ۲/۵/۱۳۸۵
۳- گفتگو با خبرگزاری مهر ، ۱۸/۴/۱۳۸۵
۴- روزنامه ی ایران ، ۳۱/۲/۹۱
۵- سروده ای از بهروز ذبیح الله ، شاعر معاصر تاجیک

***

احضار اوژن اکبری به دادسرای اوین

در آخرین مورد از سلسله فشارهای نیروهای امنیتی به کوشندگان پان ایرانیست ، اوژن اکبری از فعالین حزب پان ایرانیست به دادسرای اوین در تهران احضار شد.

به گزارش تارنمای سازمان جوانان حزب پان ایرانیست در هفته گذشته این فعال سیاسی طی احضار رسمی قوه قضائیه باید یکشنبه دوازدهم شهریورماه ساعت ۱۰ صبح جهت پاره ای توضیحات به دادسرای اوین مراجعه نماید.

قابل ذکر است ماموران امنیتی چند روز پیش با حضور در دفتر حزب پان ایرانیست احضاریه کتبی جهت مراجعه به دادسرای اوین را ارائه نمودند.

اوژن اکبری تیرماه سال گذشته به همراه ۸ تن دیگر از اعضای حزب پان ایرانیست در یکی از جلسات این حزب در شهر اهواز بازداشت شده بود.‬

در هفته های اخیر مهندس رضا کرمانی به شعبه ۱۰ دادگاه انقلاب کرج و میلاد دهقان به اداره اطلاعات اهواز احضار شدند و امید دهدارزاده نیز توسط اطلاعات سپاه بازداشت گردید.

***

شعار ما همیشه این بوده است: همبستگی ملی، یکپارچگی ایران، حاکمیت ملت. در زیر ما دو نوشته از دو دیدگاه مختاف در مورد اهمیت یکپارچگی ایران به خواندانگان تقدیم میکنیم:

حفظ استقلال و تمامیّت ارضی ایران، سرآغاز هر کارپایۀ سیاسی است!

بیانیه جمعی در مورد توافق‌نامه کومله و حزب دمکرات

توافق‌نامۀ مشترک رهبریِ دو سازمان “حزب دموکرات کردستان ایران” و “کومله”، که به تاریخ اول ژوئن ۲۰۱۲ منتشر شد، ما امضاکنندکان این بیانیّه را بر آن داشت که مرزبندی روشن و قاطعِ خود را با این توافق‌نامه، که آشکارا زمینه‌ای برای تجزیه و تلاشی ایران است اعلام کنیم.

به باور ما، تدوین‌کنندگان توافق‌نامۀ مشترک حزب دموکرات کردستان ایران و کومله، با طرحِ برخی از مباحث، بی هیچ پرده‌پوشی چارچوبِ نظری و سیاسی تجزیۀ ایران را ارائه کرده‌اند. طرح تزهایی مانند “جنبش رهایی‌بخش ملت کرد در کردستان ایران” و این نظر که: «حقوق سیاسی ملت کُرد که در رأس آنها حق تعیین سرنوشت قرار دارد» و از آن روشن‌تر، پیشنهاد “فدرالیسم ملی – جغرافیایی” به عنوان “شعار اصلی و برنامۀ سیاسی” با تکیه بر “ملیت‌های ایران فدرال” گواهی بر این طرز فکر است.

گویا تدوین‌کنندگان توافق‌نامه بر آنند که ایران ملت‌های کُرد و آذری و ترکمن و بلوچ و عرب و فارس و احیاناً چند ملت دیگر را در بر می‌گیرد! اما تقسیم ایران به ملّت‌ها و ملیّت‌هایِ گوناگون، آشکارا با وجود یگانگی ملی مردم ایران و به طریق اوُلی، با دولت واحد کشور ایران در تضاد است.

روشن است که تکیه بر “حق ملل در تعیین سرنوشت خویش” لاجرم به شناسایی و پذیرش “حقّ جدایی واحدهای ملی” تا تشکیل “دولت”های ساختگی می‌انجامد. تصادفی نیست که نویسندگان توافق‌نامه از “جنبش رهایی‌بخش ملت کرد” سخن گفته‌اند. برخی از فرمول‌بندی‌های توافق‌نامه یادآور شرایط ملت‌هایی است که یوغ استعمار را به گرده می‌کشند، در حالیکه در ایران علی‌رغم وجود نارسایی های بسیار در رفتارهای حاکمیت‌ها هیچگاه دولتی منبعث از گروهی قومی در رأس “ملت یا ملت‌های زیرسلطه” دیده نشده است.

اقوام ساکن فلات ایران، طی قرن‌ها در کنار هم زیسته و ملت واحد ایران را پدید آورده‌اند. آنها برای حفظ کیان و تمامیت ارضی زادوبوم مشترک خود، تاریخی سرشار از فداکاری و جانبازی پشت سر گذاشته‌اند. در این سرزمین هیچ قومی بر آن نبوده که اقوام دیگر را با قهر و لشکرکشی، به زیر سلطۀ خویش در آورد، بنابرین طرح تزهایی مانند “جنبش رهایی‌بخش ملی” نمی‌تواند پایه و اساس معقولی داشته باشد.

مادها، که دولت در ایرانزمین تشکیل دادند، از همین منطقۀ کردستان و آذربایجان، برخاستند. در درازنای تاریخ ایران، تا پس از جنگ جهانی دوم (۱۳۲۴ خورشیدی) هرگز جنبشی با مضمون جدایی طلبانه از سوی اقوام ایرانی دیده نشده است. یکایک اقوام پیوندهای ملی خود با همدیگر را به خوبی می‌شناختند و هرگز به دنبال دولتی مستقل با سرشت قومی نبودند. نخستین بار این روس‌ها بودند که با اهداف استعماری، زمینه تشکیل “فرقۀ دموکرات آذربایجان” و “جمهوری مهاباد” را پدید آوردند. آنها به محض رسیدن به منافع کوتاه مدت خود، پشت این دو “جنبش ملی” را خالی کردند تا دشمنان تمام ملت ایران، رادمردانی چون “قاضی محمد” را بر دار کنند.

در توافق‌نامه دو سازمان کرد ایده‌هایی طرح شده که خواه ناخواه یکپارچگی ملی ایران را زیر سؤال می‌برد. تقسیم ایران به ملت‌های گوناگون و سپس تکیه بر “اصل حق ملل در تعیین سرنوشت خود”، جز جداسری این “ملت‌ها” و تشکیل چندین “دولت ملی” به تعداد اقوام ساکن ایران، فرجامی ندارد. چنین اقدامی بیش از هر چیز دیگر، مجوزی برای تشدید سرکوب خواهد بود و هدف اصلی آن منزوی کردن نیروهای سیاسی دموکراسی‌خواهی است که در کردستان حضور دارند تا این دو گروه هژمونی خود را بر سایرین غالب کند.

با توجه به این درک نادرست و خطرناک از مسئله ملی است که ما امضاکنندگان این بیانیّه، از همۀ سازمان‌های سیاسی آزادیخواه، محافل فرهنگی و تشکلات مدنی می‌خواهیم که ضمن افشای این گونه تلاش‌ها، با هرنوع جدایی‌طلبی قاطعانه مرزبندی کنند.

امضاکنندگان این بیانیّه از یک دولت ملی مرکزی با ساختارغیرمتمرکز دفاع می‌کنند. به نظر ما سیستم فدرال با واقعیّت‌های تاریخی و سیاسی کشور ما همخوانی ندارد. ما برای رسیدن به یک ساختار سیاسی متعادل و غیرمتمرکز، از احیای ایده اصیل و ایرانی تشکیل انجمن‌های ایالتی، یکی از میراث‌های گرانبهای نهضت مشروطه، دفاع می‌کنیم. به نظر ما این ایده با تکیه بر تقسیمات کشوری، همه ایالت‌های ایران را بدون توجه به رنگ و نشان‌های قومی، در بر می‌گیرد.

امضاکنندگان این بیانیّه احترام به هویّت قومی ـ تباری همه شهروندان ایران را که شناسه‌های اصلی آن در زبان و فرهنگ و کیش این اقوام نمایان است، وظیفه هر ایرانی می‌داند. لذاسیاست خشن و سرکوب گر و تبعیض آمیز دولت جمهوری اسلامی علیه اقوام واقلیّت های دینی – فرهنگیِ ساکن ایران را، به ویژه درزمینۀ مذهب و زبان مادری به شدت محکوم می کنیم. در ایران فردا، هر دولت مردمی موظف است که بهترین شرایط را به شکل عادلانه و برابر برای بالندگی همه اقوام ایرانی فراهم سازد.

دکتر ماشاءالله آجودانی؛ دریادار هوشنگ آریان پور؛ دکتر سیروس آرین پور؛ ابوالفضل اردوخانی؛ کمال ارس؛ محمد ارسی؛ اردوان ارشاد؛ حسین اسدی؛ محمود ارگی؛ دکتر ایرج اشراقی؛ کورش افطسی؛ ارژنگ برهان‌آزاد؛ بابک امیرخسروی؛ محمد امینی؛ مهدی امینی؛ دکتر کاظم ایزدی؛ دکتر مهران براتی؛ دکتر محمد برقعی؛ دکتر بهروز بیات؛ جمشید بیاتی؛ بیژن پوربهنام؛ بیژن پورمندی؛ حبیب پرزین؛ دکتر امیر پیشداد؛ دکتر سعید پیوندی؛ دکتر نصرالله جهانشاهلو افشار؛ مهندس رضا حاجی؛ بهرام چوبینه؛ محسن حیدریان؛ مهدی خانبابا تهرانی؛ اسماعیل ختائی؛ دکتر مهرداد درویش پور؛ شیرین دخت دقیقیان؛ هوشنگ رمضان پور؛ دکتر ماندانا زندیان؛ دکتر حمید زنگنه؛ لهراسب زینالی؛ پرویز سروش؛ اسدالله سرخیل؛ دکتر محمد سهیمی؛ علی شاکری؛ مهندس منوچهر صالحی؛ حمید صدر؛ رامین صفی زاده؛ پرویز ضرغامی؛ دکتراسفندیار طبری؛ دکتر اسدالله طیورچی؛ دکتر ضیا عابدی؛ بهرام عباسی؛ نازی عظیما؛ شهرام فداکار؛ فرهاد فرجاد؛ سرهنگ فروزین؛ دکتر فرهنگ قاسمی؛ کامبیز قائم مقام؛ دکتر محسن قائم مقام؛ دکتر سیاوش قائنی؛ دکتر مصطفی قهرمانی؛ دکتر عزیز کرملو؛ علی کشتگر؛ دکتر بهزاد کشاورزی؛ علی کشگر؛ حمید کوثری؛ رضا گوهرزاد؛ حسن لباسچی؛ علی لیمونادی؛ مهندس بهمن مبشری؛ دکتر هدایت متین دفتری؛ داریوش مجلسی؛ ملیحه محمدی؛ فرخنده مدرسی؛ تراب مستوفی؛ دکتر مهدی ممکن؛ بیژن مهر؛ بهجت مهرآسا؛ دکتر محمدعلی مهرآسا؛ مهدی موبدی؛ دکتر اکبر مهدی؛ فرید مهران ادیب؛ محمود مهران ادیب؛ دکتر همایون مهمنش؛ مهران میرفخرائی؛ علی نادری؛ رضا نافعی؛ نقی نقاشیان؛ مهدی نوربخش؛ سیروس هوشنگی؛ حسن یوسفی اشکوری

***

استقلال و تماميت ارضی و يگانگی ملی ايران برای ما از همه بالاتر است

از پشت کدام منشور؟ داریوش همایون

یکی از هموندان حزب مشروطه ایران (لیبرال دمکرات) در اظهار‌نظری بر مصاحبه من با آقای حسین مهری در رادیو صدای ایران چنین نوشته‌اند:
“لطفا تکلیف من را روشن بفرمایید. از قراری حزب در کنار ج.ا می‌ایستد, یار وغار موسوی و دیگران می‌شود, نقاط مشترک پیدا می‌کند, بعد پانزده سال می‌فهمد که لیبرال دمکرات بوده و حال با آقای پهلوی در می‌افتد لطفن به من سردر گم و از ذست بر قضا عضو حزب بفرمایید.”
این پرسش‌ها اکنون بر سر بسیاری زبان‌هاست و می‌باید هرکدام نظر خود را بگوئیم. ولی نخست می‌باید زمینه اصلی بحث را روشن کرد زیرا سردرگمی از همان جا آغاز می‌شود. نگاه انسان به موضوعات بستگی به نظرگاه‌ش دارد، اگر نه این می‌بود آدمیان به این سختی در برابر سخن درست و استدلال محکم ایستادگی نمی‌کردند. برای روشن‌تر شدن موضوع مثالی بیاورم. در گذشته زیج (رصد‌خانه)‌هائی برای دنبال کردن حرکت اختران و محاسبات اختر‌شناسی بود. دانشمندان در اطاقی با سقف بلند قیف مانند می‌نشستند و از سوراخ بالا آسمان را رصد می‌کردند. دامنه نگاه آنان همان سوراخ سقف بود و قضاوت‌های‌شان در همان تنگنا. امروز اختر شناسان با تلسکوپ‌های کوه‌پیکری که به آسانی این سو و آن سو می‌شوند از این افق تا آن افق بی‌نهایت را می‌پیمایند و به تازگی در یک منظومه شمسی دیگر در آن دور‌دست‌های نوری، اختری planetهمانند زمین یافته‌اند که با شرایط زندگی دمساز است. یک مثال دیگر، منشور است. انسان از پشت کدام منشور به امور و اشیاء نگاه می‌کند؟ همان شیشه کبود پیش چشم که مولوی می‌گفت.

همه پرسش‌های دوست گرامی را از این زاویه بررسی می‌توان کرد. ما هنگامی که حزب مشروطه ایران را ساختیم با منظره‌ای بسیار سرراست روبرو می‌بودیم. در ایران جمهوری اسلامی بود و تک و توک صدا‌های مخالف؛ رژیم با همه اختلافات درونی که همه جا هست یکپارچه؛ شاهزاده تکرار کننده همه سخنان خوبی که ما همه می‌گفتیم. امید ما به آینده بیشتر بر کار‌هائی بود که از بیرون می‌شد کرد زیرا در درون چندان خبری نبود و بیشترین نیرو‌هائی که در برابر تندرو ترین عناصر رژیم بر می‌خاستند ملی مذهبی‌ها و بساز و بفروشان می‌بودند. در آن زمان می‌شد کمابیش به همان زیج خرسند بود.

امروز همه چیز دگرگون شده است. در ایران جمهوری اسلامی است در بستر مرگ، و سپاه پاسداران از یک سو و جنبش سبز از سوی دیگر درگیر پیکاری برای جانشینی نسل اول و پاک بی‌اعنبار روحانیان فرمانروا. بجای ملی مذهبی‌ها و بساز و بفروشان یک نسل جوان آگاه و نوگرا به صحنه آمده است که ما به عنوان لیبرال دمکرات با آن هم‌سخنیم. نیرو‌های بیرون اگر به این جنبش تازه نپیوسته‌اند یا خود را در بیهودگی مبارزات سردرگم‌شان فرسوده‌اند یا نومیدوار در پی جانشین کردن خود با جنبش سبز هستند. از خود رژیم عناصر بسیار موثری جدا شده‌اند و روز به روز بیشتر جرات می‌کنند و سخن مردم را می‌گویند. شاهزاده با دفاع از فدرالیسم تا بالا‌ترین مرحله آن در یک موضوع کلیدی که بقیه‌اش را به دنبال خواهد آورد به جبهه کنگره ملیت‌های ایران پیوسته و تا آنجا رفته است که در مصاحبه با تلویزیون ایرانی در تورونتو نقش حکومت مرکزی را به سیاست خارجی و دفاغ و برنامه‌ریزی کلی اقتصادی کاهش می‌دهد، از سوی دیگر سکولار‌های آرزومند شکست جنبش سبز و جانشین شدن آن، با روی خوش نشان دادن به فدرالیسم در پی راه انداختن جبهه گسترده‌ای با شرکت کنگره ملیت‌ها هستند که طبعا با سکولاریسم آسوده است، هر دو لابد خیال می‌کنند که مردم را پشت سر چنین برنامه و شخصیت‌هائی گرد خواهند آورد.

اکنون ما به نظر دوست سردر گم می‌باید در کجا قرار بگیریم؟ این‌جاست که مثال رصد‌خانه و منشور به یاری می‌آید. آیا این حزب برای مبارزه با جمهوری اسلامی، یا برای بازگرداندن پادشاهی به ایران پایه گرفت؟ تکیه منشور حزب و ادبیاتی که پشت‌سر این حزب است بر چیست؟ جز این است که سهم هر دو این‌ها جز اندکی در منشور و قطعنامه‌های پیوست آن نیست و آن نیز نه به استقلال بلکه در رابطه با ساختن جامعه‌ای با نظام دمکراسی لیبرال؟ اگر هم پس از شانزده (در واقع هژده) سال فهمیده که لیبرال دمکرات است از این روست که منشور حزبی را دوباره با آگاهی بیشتری که در این مدت به دست آورده به دقت خوانده است و همین با خواندن بند سوم مربوط به پادشاهی به حزب نپیوسته است. ایشان نگاه کردن از پشت کدام منشور را توصیه می‌کنند؟ مبارزه با جمهوری اسلامی با هر پیامدی برای ایران؟ روی برگرداندن از دمکراسی لیبرال و سر دادن شعار ایران بی شاه هرگز؟ دفاع از فدرالیسم بجای لیبرالیسم سیاسی در ایران یک ملت یک کشور؟ همنوا شدن با سکولار‌ها و کنگره ملیت‌ها در کوبیدن سران جنبش سبز تا برای فدرالیسم امتیاز بگیریم یا راه برای رهبری موهوم خودمان باز شود؟ چشم پوشیدن از تنها راهی که برای مبارزه موثر از درون، و نه سر و صدا کردن در بیرون، برای رهائی از این سیاست و فرهنگ ویرانگر داریم به بهانه‌هائی که می‌آورند؟

موسوی یارغار من نیست ولی به نقش او در مقایسه با مدعیان رهبری در بیرون نگاه می‌کنم. او زیر فشار نشسته است و هر روز سخنان تند‌تر می‌گوید و در دستگاه حکومتی یاران تازه‌ای برای جنبش سبز می‌جوید. من با هیچ کدام از این‌ها مخالفتی نمی‌توانم داشته باشم. چنانکه در مصاحبه‌ای گفتم اگر من در ایران می‌بودم چه می‌کردم؟ مسلما سخنگوی کنگره ملیت‌ها در موضوع فدرالیسم نمی‌شدم یا به جوانی که مسئولیت اداره اقتصاد جنگی را داشت و خوب هم اداره کرد بابت اموری که می‌دانیم در بالا‌ترین سطح‌های رهبری تصمیم‌گیری می‌شد نمی‌تاختم. اینکه سران جنبش سبز بخشی از همین حکومت هستند برای من، هم نشانه‌ای از قدرت و پایندگی جنبش است و هم مایه اطمینان بیشتر به آینده. آنها دست کم از یگانگی ملت ایران دفاع می‌کنند. در نگاه من کسی که از فرزند محبوب خمینی بودن به سخنگوئی جنبش سبز دگرگشت یافته به مراتب با ارزش‌تر است تا دگرگشت‌ها و موضع‌گیری‌هائی که قلم بیش از این در وصف‌شان نمی‌چرخد.

من هرگز به کوشش‌هائی که سه سال پیش از سوی محافل گوناگون برای کشاندن امریکا به جنگ با جمهوری اسلامی می‌شد نپیوستم. امروز هم جنگ را برای ایران خطرناک‌تر از جمهوری اسلامی می‌دانم. بند اول منشور یا برنامه سیاسی حزب هم برای‌م از بند سوم (پادشاهی) مهم‌تر است: “استقلال و تماميت ارضی و يگانگی ملی ايران برای ما از همه بالاتر است و به هر قيمت و در هر وضعی از آن دفاع می‌کنيم.” من این جملات را هژده سال پیش برای سازمانی نوشتم که امروز حزب مشروطه ایزان (لیبرال دمکرات) است. در آن زمان این صحبت‌ها هم نبود؛ امروز که جای خود دارد. چنانکه زمانی گفتم ما از جمهوری اسلامی برخواهیم آمد ولی ایران برنخواهد گشت. به همین دلیل هم هست که در صورت حمله نظامی و به خطر افتادن یکپارچگی ایران موقتا در کنار همین رژیم که قدیمی‌ترین مخالف آن هستم و با آن ضدیت وجودی دارم قرار خواهم گرفت بدین معنی که هر فعالیت ضد رژیم را تا برطرف شدن خطر محکوم خواهم شمرد و به سهم خود همه ایرانیان را به دفاع از میهن در زیر هر حکومتی باشد فرا خواهم خواند. در جنگ کسی به بد‌ترین نیات و پیشینه‌ها نیر کاری ندارد. نقش‌ها مهم است؛ چرچیل و روزولت چند گاهی هم‌پیمان استالین می‌شوند. مائو کشتار کمونیست‌ها را به دست چیان کای شک فراموش می‌کند و در برابر هجوم ژاپن در کنار او قرار می‌گیرد. در جنگ حتا چرچیل دستور نابود کردن ناوگان فرانسه متحد خود را می‌دهد تا به دست آلمان‌ها نیفتند.

به مراتب بهتر است که ما از زیج بیرون بیائیم و نگاه را به منظره فراخی بیندازیم که هر روز پیچیده‌تر می‌شود. در چنین اوضاع و احوال تعیین‌کننده‌ای سهم عواطف و عادت‌های ذهنی را در قضاوت می‌باید پائین‌تر و پائین‌تر آورد. تعهد ما به هیچ‌کس نیست. ما به ملتی تعهد داریم، به رشته‌ای که صد نسل ایرانیان را به هم پیوسته است، به این نیاخاک کهن پوشیده از زخم‌های فرزندان و دشمنان خود اما همچنان سرافراز و برسرپا. درخت سایه‌گستری که هنوز، و نه تنها برای ایرانیان، میوه‌های نغز دارد. تکلیف ما در آن‌جاست. ایران یک ملت نیست؟ نشان خواهیم داد.

***

پاسخ به دینا رورباکر پای چوبین مداخلات امریکا در مسائل هویتی منطقه

دیپلماسی ایرانی – شهریور 1391

«کلیه کشورها باید صادقانه و جداً مفاد منشور ملل متحد، اعلامیة جهانی حقوق بشر و این اعلامیه را براساس برابری، عدم دخالت در امور داخلی کلیه کشورها و احترام به حقوق استقلال کلیه ملت ها و تمامیت ارضی آنها مراعات کنند».

 بند ٧ اعلامیه استعمارزدایی 1960

یک فرمول بسیار کلاسیک و همیشگی در سراسر جهان برای ایجاد پویش های قومی وجود دارد. ابتدا یک “زبان شناس یا مورخ” به کشف و خلق یک گروه زبانی در منطقه ای خاص دست می زند، سپس یک “روزنامه نگار” این مفهوم زبانی را در معنای نژادی آن به کار می برد و آخر از همه یک “سیاست مدار” از ملیتی واحد بر اساس زبانی مشخص، صحبت می کند که باید به استقلال برسد.

اکنون مدت ها است که پس از فروپاشی شوروی جنبش ها و پویش های قومی بار دیگر از شیشه رها شده اند. سراسر قفقاز و آسیای میانه و اروپای شرقی تحت تاثیر فروپاشی شوروی مرزبندی های خونین قومی را تجربه کردند.

آخرین بار در اواخر قرن بیستم چنین بسیج ها و بلوک بندی های قومی در اروپا شکل گرفته بود. آن چه به عنوان مسئله ملیت ها از آن نام برده می شود محصول همان دوران و استفاده مارکسیست-لنینیست ها از این ظرفیت است. در این معنا ملیت ها همان خرده ملت ها یا ملت های بالقوه ای بودند که آماده تبدیل به یک ملت تمام عیار به شرط تشکیل دولت ملی ویژه خود بودند. این یکی از متداول ترین معنای واژه ملیت در عالم سیاست و نه در معنی حقوقی آن است.

«کلیه کشورها باید صادقانه و جداً مفاد منشور ملل متحد، اعلامیة جهانی حقوق بشر و این اعلامیه را براساس برابری، عدم دخالت در امور داخلی کلیه کشورها و احترام به حقوق استقلال کلیه ملت ها و تمامیت ارضی آنها مراعات کنند».

بند ٧ اعلامیه استعمارزدایی 1960

یک فرمول بسیار کلاسیک و همیشگی در سراسر جهان برای ایجاد پویش های قومی وجود دارد. ابتدا یک “زبان شناس یا مورخ” به کشف و خلق یک گروه زبانی در منطقه ای خاص دست می زند، سپس یک “روزنامه نگار” این مفهوم زبانی را در معنای نژادی آن به کار می برد و آخر از همه یک “سیاست مدار” از ملیتی واحد بر اساس زبانی مشخص، صحبت می کند که باید به استقلال برسد.

اکنون مدت ها است که پس از فروپاشی شوروی جنبش ها و پویش های قومی بار دیگر از شیشه رها شده اند. سراسر قفقاز و آسیای میانه و اروپای شرقی تحت تاثیر فروپاشی شوروی مرزبندی های خونین قومی را تجربه کردند.

آخرین بار در اواخر قرن بیستم چنین بسیج ها و بلوک بندی های قومی در اروپا شکل گرفته بود. آن چه به عنوان مسئله ملیت ها از آن نام برده می شود محصول همان دوران و استفاده مارکسیست-لنینیست ها از این ظرفیت است. در این معنا ملیت ها همان خرده ملت ها یا ملت های بالقوه ای بودند که آماده تبدیل به یک ملت تمام عیار به شرط تشکیل دولت ملی ویژه خود بودند. این یکی از متداول ترین معنای واژه ملیت در عالم سیاست و نه در معنی حقوقی آن است.

بعد از جنگ اول، ایران نیز از این تقسیم بندی ها مصون نماند. بلشویک ها ملیت های زیادی در ایران کشف کردند. ملیت هایی که لابد به دلیل رشد ناکافی شعور ملی به وجود خود آگاه نبودند و خود را وابسته به ملت ایران می دانستند. از نظر بلشویک ها این آگاه سازی می بایست از طریق کمونیست ها و سوسیالیست ها به خلق ها منتقل شود. این گونه بود که ایران نیز به ملیت های مختلف تقسیم شد. امروزه فعالان قومی در ایران تمامی این سابقه را از یاد برده اند و اطلاعی از چگونگی پیدایش ترم “ملیت ها” ندارند (برداشتی سطحی و عوامانه از مفاهیم جامعه شناسی و علم سیاست نتیجه جز این نمی تواند داشته باشد) به این دلیل با مترادف دانستن ملیت و ملت اغلب از لفظ «ملت های ایران» استفاده می کنند. در طول تاریخ معاصر ترم ملیت ها و خلق های ایران به وفور از سوی فعالان سیاسی چپ، چه در مقالات و چه در جزوه های تئوریک ِ معمول آن دوره مورد استفاده قرار گرفت.

به همین دلیل بود که نسل اول فعالان قومی در ایران (بعد از فروپاشی شوروی) از میان کمونیست های سابق برخاسته بودند. کمونیست هایی که آموزش های تئوریک زیادی در این خصوص دیده و می توانستند بخشی از نیروهای سیاسی را با استفاده از گفتمان التقاطی سوسیالیسم و ناسیونالیسم ِ حاشیه ای جذب کنند. پان آذریسم از آن رو با پان ترکیسم متفاوت است که آمیخته ای از ملی گرایی حاشیه ای (قومی) و سوسیالیسم است، در صورتی که پان ترکیسم در معنای واقعی نسبت نزدیکی با سرمایه داری و ضدیت با کمونیسم و سوسیالیسم دارد. در دهه شصت و هفتاد تقریبا همه معدود فعالان قومی در شمالغرب، کمونیست های سابقی بودند که به نوعی خود را ادامه دهنده مسیر پیشه وری می دانستند. در سال های بعد، جهانی سازی و گسترش ارتباطات، پویش های قومی را نیز تحت تاثیر قرار داد و موجب فاصله گیری آنان از گفتمان چپ شد با این حال میراث نظری که نسل پیشین حامل آن بود مجددا به قومیت گرایان جدید منتقل شد.

بخش بزرگی از مولفه های گفتمان قومی در سراسر جهان مشترک است. همه آن ها معتقدند که نمایندگان یک ملت ستمدیده اند که سرزمین شان مورد اشغال و استعمار قرار گرفته. از اسپانیا تا کردستان ترکیه، از خوزستان تا آذربایجان و چچن همین کلید واژه ها تکرار می شود: ستم ملی،حق تعیین سرنوشت،ملت تحت استعمار،شونیسم و…

هم اکنون دهها جنبش قومی در جهان وجود دارد. در انگلستان،در فرانسه، در اسپانیا،در کانادا،در روسیه و دهها کشور آفریقایی و آسیایی دیگر. اما دولت ها دستکم در ظاهر امر هیچ گاه به وضوح از این جنبش ها حمایت علنی نمی کنند مگر در صورت نقض بنیادین حقوق بشر اما پشت درهای بسته و روی میز استراتژیست ها و سیاست گذاران اوضاع جور دیگری است. در این عرصه جایی برای حقوق و دموکراسی نیست. آن چه واقعیت دارد منافع ملی کشور ها است.

مسائلی مانند هویت،حقوق بشر و رعایت حقوق اقلیت ها هر چند به صورت ذاتی اهمیت دارد ولی در فضای فکری که استراتژیست های غربی در آن سیر می کنند تنها می تواند پوششی باشد برای خط کشی های قومی یا ایجاد بحران در یک منطقه.

اگر با دقت به جغرافیایی که جنبش های قومی جدایی خواه در آن فعالیت می کنند نگاه کنیم خواهیم دید،تنها جنبش هایی مورد حمایت قرار می گیرند که حامل منافعی خاص برای کشورهای صاحب نفود و قدرت باشند. برای نمونه جنبش قومی چچن نه در بعد رسانه ای و نه در بعد سیاسی مورد توجه نیست.ظاهرا غرب و روسیه در این خصوص به توافق رسیده اند که حوزه روس ها فعلا از این امر برکنار باشد. در نتیجه با وجود جنگ داخلی و خونین حمایت زیادی از جنبش جدایی طلبی چچن صورت نگرفت.

در غرب قفقاز گروه قومی کوچکی به نام “آجار” زندگی می کنند که گاه و بیگاه از مسئله آجارستان و حقوق ملی این منطقه سخن به میان آورند. اقلیت آجار در منطقه “باتومی” ساکن اند. ساحلی که این روزها مقصد بسیاری از ایرانی ها است ولی تقریبا هیچ مسافر و ناظر وجود مشکله قومی در باتومی را احساس نخواهد کرد.

تقریبا هیچ کشور مهمی از “مسئله آجار” حمایت نمی کند. کسی نمی خواهد منافع سرمایه داران بزرگی که در این منطقه توریستی و پولساز انباشت شده را تهدید نماید. بحران ها و شکاف های قومی بین چینی ها و مالاها در مالزی برای کسی اهمیت ندارد مگر این که امنیت سرمایه را به خطر بیاندازد. پس اصولا محلی از اعراب برای چنین مسئله ای در رسانه ها نیست. مسئله قومی جزیزه کُرس در فرانسه نیز به همین نسبت مورد بی توجهی است حتی اگر خشونت قومی مسلحانه تا حد ترور وزیر و استاندار را تجربه کرده باشد. مصلحت ها و دلایل در هر منطقه متفاوت است. برخی مناطق فاقد اهمیت استراتژیک هستند و برخی دیگر در حوزه کشوری قدرتمند و صاحب نفوذ.

کدامیک از جنبش های قومی مورد حمایت اند؟

بی شک هر جنبش قومی قابل اعتنایی که در خاورمیانه ظهور و بروز یابد برای استراتژیست ها اهمیت دارد. برای مثال نواحی کردنشین شمال عراق دارای اهمیت ژئوپلتیک و هیدروپلتیک هستند. بحران آینده جهان بحران آب ها است و این منطقه علاوه بر نفت، دارای ذخایر و موقعیت آبی است.حاشیه دریاها نیز چه دریای مازندران و چه خلیج فارس، اهمیت دارد. کشور های جدید و کوچک در مناطق نفت خیز و یا حاشیه دریاها و گذرگاه ها به وجود می آیند. اگر به مناطقی که گروه ها و سازمان های جدایی طلب یا استراتژیست ها طراحی می کنند نگاهی اندازیم خواهیم دید که مرزبندی های قومی جدید که می تواند به صورت بالقوه هر یک کشوری باشند، به نحوی طراحی می شوند که فاقد منابع قدرت یعنی جمعیت،منابع معدنی و انرژی،دست رسی به آب های آزاد و… می باشند. هر یک از مناطق دست کم یکی از این منابع را می تواند در اختیار داشته باشند. برای نمونه کردستان خیالی دارای منابع نفتی است اما جغرافیای آسیب پذیری دارد. بلوچستان خیالی به آب های آزاد دسترسی دارد ولی فاقد منابع انرژی است.

در این میان شمالغربی ایران اهمیت وافری دارد. شمالغرب ایران (آذربایجان) با پنج منطقه مهم همسایه است: ترکیه،جمهوری ارمنستان،جمهوری باکو، نخجوان و قراباغ. جمهوری باکو فاقد مرز زمینی با منطقه نخجوان است. کافی است ایران مسیر زمینی کامیون های این کشور را مسدود کند. در اینصورت وضعیت هر دو منطقه بسیار متزلزل خواهد شد. منطقه ای که با سه کشور مهم و دو منطقه بحرانی و حساس همسایه باشد، اهمیتی فوق العاده در معادلات استراتژیک خواهد داشت. هر دولتی که این منطقه (آذربایجان) را اداره کند دارای ابتکار عمل خواهد بود، ولی اگر این دولت، نوپا و جدیدالتاسیس و فاقد تجربه مدیرتی باشد، صد البته که به کمک ها و مشاوره و یا مداخله قدرت های دیگر محتاج خواهند بود!

نفت،انرژی ، نزدیکی و تسلط بیشتر به دریا و مناطق راهبردی

هیچ جنبشی بهتر از جنبش های قومی با آن خصلت غیر عقلانی،هیجانی و غریزی نمی تواند جوامع را ملتهب کند. اگر کشور-دولتی در خاورمیانه واقع شده باشد ناچار است حتی شب ها با چشم باز بخوابد زیرا اگرچه نژادپرستی ساختاری در اروپا و امریکا سبب ساز نقض حقوق بشر شمرده نمی شود ولی دستگیری چند تروریست مسلح مرتبط با گروه های قومی در عین حمل و نقل بمب جهت کشتار انسان ها خوراک مهمی برای رسانه هاست. عبور چند سرباز القاعده یا طالبان از مرزهای ایران که در بسیاری موارد به دلیل وسعت زیاد قابل کنترل نیست، می تواند حمایت ایران از تروریسم محسوب شود اما استقرار احزاب تروریستی مانند خلق الاحواز،جنبش به اصطلاح دموکراتیک الاحواز و… در انگلستان و کانادا و همین طور تشکیل و کنترل گروه های مسلحانه در این ممالک، حمایت از تروریسم نیست!

بسیاری از سایت های موسوم به جنبش الاحواز تصاویر و فیلم های بمب گذاری خود در خوزستان را با افتخار در سایت اینترنتی رسمی قرار داده اند. این افراد اغلب ساکن انگلستان و کانادا هستند و با نمایندگان و سیاست مداران این کشورها دیدارهای رسمی دارند. پرسش این جا است که آیا این گروه ها مشمول قوانین ضد تروریسم انگلستان،کانادا و امریکا نیستند؟

آیا اقدامات بی.بی.سی فارسی و صدای امریکا در دعوت از میهمانانی که به وضوح به تبلیغ تنفر قومی و نژادی اقدام می کنند و جالب تر از همه عدم دعوت از کارشناسی مخالف، قوانین رسانه ای و ضد تروریسم ایالات متحده و انگلستان را نقض نمی کند؟

مسئله این جا است که هنگامی که پروژه ای شبیه خاورمیانه بزرگ یا هر چیزی مانند آن برای تغییر جغرافیای سیاسی منطقه و ایجاد کشورهای کوچک ایجاد می شود، حقوق بشر و حقوق بین الملل نیز فراموش می شود.

اصل عدم مداخله و خدشه ناپذیری مرزها از اصول هفتگانه حقوق بین الملل محسوب می شوند. ولی سوال اینجا است که یک نماینده کنگره امریکا تا چه اندازه با قوانین و مقررات بین المللی آشنایی دارد؟ پاسخ این سوال هر چه باشد از نظر نگارنده کوچک ترین اهمیتی ندارد. آن چه در یک ماه گذشته از “دینا رورباکر” شنیده ایم را سال ها است در عمل می بینیم. اگر زمانی اتحاد جماهیر شوروی تحت عنوان «مسئله ملی» به تشکیل جنبش های قومی در بسیاری از مناطق و از جمله در ایران دست می زد، امروز بخش هایی از دولت امریکا به ویژه در پنتاگون و لابی جمهوریخواه و گاه دموکرات چنین برنامه ای را پیگیری می کنند.

اما به دو دلیل سیاسی و تاریخی دولت امریکا آخرین دولتی است که می تواند در خصوص اقلیت ها و قومیت ها آن هم ایران (به طور اخص) به این شکل اظهار نظر کند. دلیل سیاسی را در همین سال نزدیک باید جستجو کنیم.

در سال 2007 اعلامیه حقوق بومیان به تصویب مجمع عمومی سازمان ملل رسید که ضمن آن برای “مردمان بومی” یکسری حقوق، از جمله “خودمختاری” پیش بینی شده بود. تنها سه کشور به این اعلامیه جهانی که بخشی از آخرین مراحل فرآیند حقوقی استعمارزدایی بود، رای منفی دادند، امریکا و کانادا در صدر این لیست کوتاه قرار داشتند. کشوری که از شناسایی حقوق ویژه در خصوص بومیان (با آن جمعیت محدود و غیر خطرناک) که صاحبان اصلی امریکا محسوب می شوند سرباز زند، چطور می تواند در خصوص جدایی یک منطقه در قاره ای دیگر اینچنین اظهار نظر کند؟

دلیل تاریخی را نیز باید در پایان جنگ جهانی دوم دید. هنگامی که نیروهای ارتش سرخ شمال ایران را تحت اشغال خود داشتند و با پوششی که از طریق فرقه دموکرات آذربایجان و شاخه آذربایجان حزب توده به وجود آورده بودند، در صدد تجزیه آذربایجان از ایران برآمدند. در این دوران دولت امریکا در کنار ایران بود و این یک تجربه تاریخی مهم برای دو کشور محسوب می شود.

نخستین مصوبه شورای امنیت در خصوص اشغال ایران صادر گردید. همچنین دولت امریکا نیز در خصوص خروج نیروهای ارتش سرخ از ایران به دولت شوروی اولتیماتم داد.

دینا رورباکر اتفاقا باید بهتر از هر کسی در خصوص رویکرد دولت ایالات متحده در خصوص بحران آذربایجان (1324-1325) آگاهی داشته باشد. نماینده های دولت وقت امریکا در آن سال ها به ویژه در کنسولگری این کشور در تبریز و تهران سرگرم فعالیت هایی برای ایجاد شکاف میان قاضی محمد و پیشه وری بودند. هدفی که در نهایت بدان رسیدند. گزارش های دولت انگلستان و امریکا بعد از خروج نیروهای ارتش سرخ و نجات آذربایجان در 21 آذر حاکی از رضایت مردم آذربایجان از این رویداد است.

نگارنده به آقای رورباکر و مشاورانش پیشنهاد می کند تا در آرشیو سال های 1946 به گزارش های کنسولیار «جرالد اف.بی دوهر» در تبریز که برای سفارت امریکا ارسال می شد مراجعه نمایند. همین طور مطالعه گزارش “کلنل پایبوس” وابسته نظامی بریتانیا در ایران که بلافاصله بعد از 21 آذر به منطقه آذربایجان سفر و گزارش هایی را از منطقه تهیه کرده است برای آقای رورباکر مفید خواهد بود.[1] این گزارش محرمانه به تاریخ 15/1/1947 و شماره 264 از طرف سفیر وقت امریکا در تهران به وزیر خارجه این کشور ارسال شده است. یکی از مهم ترین بندهای این گزارش حاوی این مطلب است که بعد از فرار پیشه وری و نجات آذربایجان:

«بند یک: درفاصلة فروپاشی تشکیلات فرقة دموکرات آذربایجان تا ورود نیروهای دولتی در 13 دسامبر / 22 آذر حدود سیصد نفر از دموکرات های سابق توسط مردم خشمگین کشته شدند. حدود سی درصد آن ها قفقازی یعنی از اتباع شورویب ودندکه شناسنامة ایرانی نداشتند. بند دوم: از ورود ارتش به بعدکشتاری صورت نگرفت ».[2]

معروف است که اغلب سیاستمداران امریکایی بر خلاف سیاستگذاران این کشور سطح هوشی و اطلاعات سیاسی و تاریخی اندکی دارند. به این دلیل نگارنده انتظار ندارد تا فردی مانند رورباکر در خصوص رفرندام پیرامون وضعیت آذربایجان سخنی بهتر،منطقی تر و حقوقی تر از این مطرح کند. اما باید به ایشان گوشزد نمود : اولا برای احراز نظر مردم آذربایجان نیازی به رفراندم نیست. اگر آذربایجان خواستار جدایی از ایران و الحاق به قفقاز بود در زمان اشغال ایران توسط ارتش سرخ این اراده را نشان می داد. بی شک مبارزه و انتقام از عناصر فرقه دموکرات پیشه وری توسط خود مردم آذربایجان – وابسته به شوروی- که در گزارش وزارت خارجه ایالات متحده نیز بر آن تاکید رفته، می تواند پیام مشخصی را برای دولت امریکا و برخی از دوستانش در ایران داشته باشد.

دوما در خصوص نفس رفراندم نیز باید ایشان را به مقررات حقوق بین الملل در این زمینه ارجاع داد. در اعلامیه «اصول حقوق بین المللی مربوط به روابط دوستانه و همکاری میان کشورها بر اساس منشور ملل متحد – مصوب 1970»آمده است:

هیچ یک از پاراگراف های فوق مشوق تجزیه و یا خدشه دار کردن جزیی یا کلی تمامیت ارضی و یا وحدت سیاسی دول حاکم و مستقل که براساس اصول حقوق برابر و حق تعیین سرنوشت مردمان خود عمل می کند … نمی باشد و چنین دلالتی نیز ندارد».

همین طور کمیسیون داوری بادینتر نیز در خصوص سوال کشورها در خصوص اعمال حق تعیین سرنوشت از سوی اقلیت های قومی اعلام می دارد:

«در هیچ اوضاع و احوالی،حق تعیین سرنوشت نمی تواند اصل گزند ناپذیری مرزهای کشورهارا دگرگون سازد؛ مگر آن که توافقی در این باره میان دولت های مربوط انجام گرفته باشد».[3]

گذشته از غیرمتعارف و غیر حقوقی بودن پیشنهاد این نماینده سنای امریکا، نگارنده مایل بود تا دینارورباکر می توانست به این سوال پاسخ دهد که نظر وی و دولت امریکا در خصوص برگزاری رفرندام در ایالات جنوبی این کشور و الحاق ایالت های لاتین زبان امریکا به مکزیک چیست؟ آیا بر اساس منطق خود ایشان، شهروندان امریکایی لاتین تبار که اکنون نسل ها است در امریکا زندگی می کنند حق ندارند به همزبان های خود در جنوب بپیوندند؟ انتظار می رود،دینارورباکر بتواند با توجه به اصل تساوی دولت ها در این خصوص اظهار نظر نماید.

قطعا غیر منطقی بودن چنین پیشنهادهایی مورد تایید دولت و کنگره امریکا نیز هست. ولی گذشته از احساسات ناسیونالیستی و ایران دوستانه ای که در میان مردم آذربایجان سراغ داریم، پیشنهادهای کودکانه و ژورنالیستی در خصوص برگزاری رفراندم برای احراز تمامیت ارضی تنها از سوی افراد فاقد آگاهی سیاسی مطرح می شود. هنگامی که چنین جملاتی از سوی یک سیاستمدار امریکایی مطرح می شود، بر قوت برخی فرضیه ها در خصوص سطح دانش سیاسی آن ها افزوده می شود. حتی در فرض برگزاری چنین رفراندمی آن هم صرفا در یک منطقه از کشور(که دستکم بر اساس رای دیوان عالی کانادا در 1998 در خصوص قضیه کبک غیر نافذ است)، از آن جا که قانون اساسی ایران تمامیت ارضی و استقلال کشور را خدشه ناپذیر می داند و از آن جا که نتیجه هیچ رفراندمی نمی تواند مغایر با قانون اساسی باشد، پیش شرط برگزاری چنین رفراندمی تغییر قانون اساسی جهت تغییر پاره ای از اصول مذکور آن (در سطح ملی) از طریق برگزاری رفراندم تغییر قانون اساسی ایران است.

آقای رورباکر شاید شنیده باشند که در ایران برخی از امور مانند همه جهان به روال عادی پیش نمی رود و مملکت گاه به صورت معجزه آسا مدیریت می شود، اما مسئله حیثیت و شرف ملی در این جغرافیا به شانس و معجزه محول نمی شود که اگر این چنین بود این ملت، از پس قرن ها و سده ها و فراز و نشیب های بسیار، موجودیت ملی خود را از دست می داد.

به عنوان یک پژوهشگر و فعال آذربایجانی که در حوزه مسائل هویتی مشغول تحقیق است، باید بگویم که اظهارات دینا رورباکر در میان مردم ما چندان جدی گرفته نمی شود. اگر فعالان قومی نیز- که آمریکا سال ها است از آن ها حمایت مالی و مادی می کنند- دارای اندک بهره ای از هوش و ذکاوت باشند به راحتی می توانند در لابلای سطور نامه رورباکر، تلاش برای استفاده ابزاری از کارت مسائل قومی را بینند. به هر حال بایستی حساب فعالان قومی از مردم آذربایجان تفکیک گردد. فعالان قومی دارای ماهیت فرقه ای اند و ذهنیت غریزی و غیر عقلانی آن ها با مردم عادی و کوچه و بازار فرسنگ ها فاصله دارد. سیاست مداران امریکایی و دولت امریکا می تواند انتخاب کند که به معنای واقعی دشمن ملت ایران باشد، ولی قطعا هزینه این دشمنی برای این دولت اندک نخواهد بود. ایران زمانی متحد امریکا بود و اکنون نیست، اما ایران آینده متحد هیچ کشوری نیست، بلکه متحد قبول می کند. به نظر می رسد برخی در امریکا مطالبی در خصوص نارضایتی ها و مشکلات سیاسی در ایران شنیده اند و تصور می کنند مردم ایران مانند عراق از سربازان امریکایی استقبال خواهند کرد از این رو دست به محاسبات اشتباهی زده اند. ایران کشوری پنجاه ساله نیست و مردم ایران عبور تانک های امریکا از مرزها و خیابان ها را به نظاره نخواهند نشست. حمایت ایالات متحده از گروه های تروریست و تجزیه طلب در کردستان،خوزستان، بلوچستان و آذربایجان هر روز آَشکار تر می شود. این اقدامات مغایر ارزش های حقوق بشر،مقررات حقوق بین الملل و قوانین داخلی امریکا است. توجه به این جزییات تاریخی و سیاسی به سیاستمداران امریکایی کمک خواهد کرد تا بتوانند درک بهتری از مسائل ایران داشته باشند. پروژه تغییر جغرافیای سیاسی منطقه چه آن دوره که برنادر لئویس آن را تئوریزه می کرد چه بر اساس طرح خاورمیانه بزرگ، از طرف مردم ایران با نفرت فزاینده علیه امریکا و بدبینی بیشتر همراه خواهد شد. تاریخ نشان داده است که قومیت گرایی در ایران نمی تواند در سطح کلان به خودی خود دارای وزن و اعتباری باشد. بر اساس تجربه های متعدد تاریخی نخستین واکنش منفی در برابر چنین مسائلی از سوی خود آذربایجانی ها مطرح خواهد شد. اکنون که ایالات متحده جانشین شوروی در خصوص به راه انداختن اختلاف های قومی شده است، بد نیست پیش از درآمدن به این کسوت و پوشیدن این جبه، تجربه تاریخی کردستان و آذربایجان در 1324-1325 را مطالعه کند. از میان انبوه شهرهای کردنشین و ایلات و طوایف کرد در ایران هیچ گروهی از قاضی محمد حمایت جدی به عمل نیاورد. قاضی محمد در مهاباد که یکی از کوچک ترین شهرهای منطقه است اعلام جمهوری کرد بدون آن که بتواند حمایت کرمانشاه،سنندج،یاسوج و… را جلب نماید. جمهوری چهل کیلومتری وی حتی پیش از خروج نیروهای روس و با تسلیم قاضی به ارتش پایان یافت. در تبریز پس از خروج نیروهای روس و اعزام ارتش ملی ایران به آذربایجان پیشه وری حتی یک لحظه در خصوص فرار از کشور پناه به شوروی تردید نکرد. رفتاری که مردم آذربایجان با بقایا و فدائیان فرقه دموکرات کردند به قدری تند و خشونت آمیز بود که تا سال ها از خاطره ها فراموش نشد. پس از آن حزب توده پایگاه خود را در سراسر آذربایجان از دست داد به نحوی که حتی در دوران ملی شدن صنعت نفت نیز اقبالی به این حزب در آذربایجان دیده نشد.

امریکایی که به قولی یکی از نویسندگان و روزنامه نگاران بر سر نقشه ایستاده اند و رنگ ها را پس و پیش می کنند و زبان را جای همه چیز می گذارند، می توانند درس های بزرگی از همین تاریخچه یکساله فرقه دموکرات و میراث استالین بیاموزند.

[1]- نگارنده گزارشی جامع از این اسناد در دست انتشار دارد که احتمالا در شماره آتی کتاب ماه تاریخ منتشر خواهد شد.

[2]- در این خصوص مراجعه شود به کتاب کُردها و فرقه دموکرات آذربایجان گزارشهایی ازکنسولگری امریکا در تبریز – دی 1323- اسفند 1325 ، ترجمه کاوه بیات.

[3]- در خصوص مسئله اقلیت و حق تعیین سرنوشت مراجعه شود به کتاب اقلیت ها و حقوق بین الملل،دکتر ستار عزیزی

***
پان ایرانیست‌های دربند و زندانیان سیاسی را آزاد کنید

***

تارنمای هواداران پان ایرانیسم:
www.paniranism.net

تارنمای نامه پان ایرانیسم
http://paniranism.info

فیسبوک هواداران پان ایرانیسم:
www.facebook.com/paniranism

تارنمای حزب پان ایرانیست:
http://paniranist.org

تارنمای سازمان جوانان حزب پان ایرانیست:
http://paniranist.info

تارنمای تریبون آزاد پان ایرانیست در خوزستان:
www.pan-iranist.net

کانال یوتیوب حزب پان ایرانیست:
http://www.youtube.com/paniranistparty

فیسبوک حزب پان ایرانیست:
www.facebook.com/paniranistparty

 

سازمانهای برونمرزی حزب پان ایرانیست
همبستگی‌ ملی‌ . یکپارچگی ایران . حاکمیت ملت
هم میهن گرامی‌: برای ایرانی یکپارچه، آزاد، آباد، سربلند و دمکرات با حاکمیت ملت به ما بپیوندید.

iran@paniranism.info

http://www.paniranist.org/a.htm

You can leave a response, or trackback from your own site.

Leave a Reply

Copyright©2010-2018.