نامه پان ایرانیسم
شماره ٧٢ – آدینه ٨ دی ۱۳۹١ – ٢٧ دسامبر ۲۰۱۲
www.paniranism.info – iran@paniranism.info
درود بر هم میهنان گرامی:
مطالب زیر تقدیم میشوند:
بی خبری از وضعیت میلاد دهقان فعال پان ایرانیست
به یاد مهندس سیاوش صفارپور
سروده اي جديد از چامه سرای ملی دكتر مصطفی بادکوبه ای (امید)
سرگذشت زبان فارسی – دکتر جلال خالقی مطلق
نگاهی به کتاب «درباره سیاسیسازی شاعر ایرانی نظامی گنجوی در دوران نوین»
پاینده ایران
بی خبری از وضعیت میلاد دهقان فعال پان ایرانیست
وضعیت پرونده میلاد دهقان از اعضای سازمان جوانان حزب پان ایرانیست در پردهای از ابهام قرار دارد.
به گزارش سازمان جوانان حزب پان ایرانست از وضعیت میلاد دهقان فعال پان ایرانیست خوزستانی که از یکشنبه ۱۹ آذرماه در شهر اهواز توسط نیروهای اطلاعات بازداشت شده است اطلاع دقیقی در دست نیست.
میلاد دهقان در تاریخ ۳۰ آذرماه طی تماسی با منزل پدریاش در رامهرمز طی ابراز سلامت جسمیاش اعلام کرده در سلول انفرادی نگهداری میشود.
علی رغم پیگیریهای خانواده دهقان، مسولین قضایی تاکنون توضیحی پیرامون وضعیت و اتهامات این فعال سیاسی ندادهاند.
در طی ماه گذشته فشار بر فعالان پان ایرانیست به شدت افزایش داشته است و تعدادی از اعضای این حزب بازداشت شدهاند.
همچنین حجت کلاشی -مسول سازمان جوانان حزب پان ایرانیست- در آذرماه گذشته مدت ۲۹ روز در سلول انفرادی زندان رجایی شهر کرج به سر میبرد و در حال حاضر با تودیع وثیقه ۳۰ میلیون تومانی در خارج از زندان به سر میبرد.
***
به یاد مهندس سیاوش صفارپور
مهندس سیاوش صفارپور در پانزدهم تیر ماه 1359 در بیمارستان(رویال تهران) به دنیا آمد سیاوش به سرعت رشد نمود و دوران نوزادی و کودکی را پشت سر نهاد،سیاوش از بهره هوشی بالایی برخوردار بود با محبت و دوست داشتنی بود 6 ساله بود مه وارد دبستان شد کمتر از ده سال داشت که دوران 5 ساله ابتدایی را جهشی به پایان رساند. در دوره راهنمایی جزء شاگردان رتبه اول تا سوم بود،در نوجوانی بدلیل استعداد بالا که همراه با تواضع و فروتنی بود مورد توجه خاص اولیاء مدرسه بود. سیاوش بخوبی آموخته بود که چگونه قرد شناس اساتید خود باشد و به آنان احترام بگذارد . سیاوش خشونت را دوست نداشت به نزدیکان خود مهر می ورزید و عاشق ایران و ایرانی بود سیاوش دستی بقلم داشت،شعرمی سرود و اهل مطالعه بود. وی دوران دبیرستان را هم با موفقیت و رتبه عالی به پایان برد،هفده ساله بود که در آزمون دانشگاه با رتبه ای عالی وارد دانشگاه امیر کبیر(پلی تکنیک ) شد در رشته متالوژی صنعتی.
تازه ترم اول را به پایان رسانده بود که از حضور پدر در خانه محروم می گردد دست تقدیر مشکلات خانواده افزونتر کرد ،زنده یاد صفار پور ، مردی که از 16 سالگی با مکتب پان ایرانیسم آشنا شد و عضویت این گروه سیاسی را پذیرفت و سالها بعد مسئول تشکیلات حزب پان ایرانیست در خوزستان شد و براه دفاع از اتحاد و همبستگی اقوام ایرانی و سرزمینهای جدا شده از ایران چشم از جهان فروبست براه آرمانش از هیچ کوششی دریغ نورزید و بدین راه متحمل تاوانهایی چون زندان شد که بعد از رهایی از بند بیماری قلبی همراه او شد و منجر به خاموشی.
سیاوش صفار پور با افکار ناسیونالیستی پدر که بنیاد گرفته بر مکتب پان ایرانیسم بود از همان کودکی آشنایی داشت و خود از نو باوگان حزب پان ایرانیست بود او عاشق ایران بود و بدون پاینده ایران سخن آغاز نمی کرد.
سیاوش بعد از گذراندن دوره کارشناسی در امتحانات سراسر ی کارشناسی ارشد و با رتبه 70 در کارشناسی ارشد رشته متالوژی صنعتی (ریخته گری و ابزار) در دانشگاه تربیت مدرس ،امیر کبیر تهران شریف و علم و صنعت اجازه ورود یافت. اما دریغ و افسوس که مهندس سیاوش صفار پور دو سال بعد زمانیکه می رفت تا خود را برای دفاعیه اش آماده کند (کمتر از 20 روز مانده)در تاریخ 7/10/84 شب به بستر رفت و هرگز بیدار نشد. سرور سیاوش صفارپور چهارشنبه 7/10/84 در دفتر سرور پندار حضور داشت به سرور پندار قول داد که سرور بعد از دفاعیه فوق لیسانسم حتما وقت بیشتری را در خدمت حزب خواهم بود.
اما با کمال تاسف برای او این فرصت پیش نیامد به امید اینکه جوانان حزب راه او را ادامه دهند.
***
سروده اي جديد از چامه سرای ملی دكتر مصطفی بادکوبه ای (امید)
دوش دیدم در گذرگه صحنه ای
چارراهی و زنی و شحنه ای
زن چو بیدی لرز لرزان، اشک ریز
شحنه اش بر بسته هر راه گریز
آتش نفرت به چشم شحنه بود
هر زمان جهلش به نفرت می فزود
بانگ می زد کای پلید هرزه گرد
بوی گندت کوچه را آلوده کرد
مایه ی ننگی تو در این مرز و بوم
ای سیه دل، ای سیه کردار شوم
چوبه ی اعدام، فحشا را سزاست
مرگ پاداش زن اهل زناست
سیل اشک زن چُنان ابر بهار
هر زمان می شست روی شرمسار
حلقه ای گرد آمد از پیر و جوان
گرد آن دلخسته ی آزرده جان
پیری آنجا در میان حلقه بود
کز خردمندان آگه می نمود
دید چون رخسار غمبار مرا
غرقه در افسوس، رخسار مرا
گفت: سوراخ دعا گم کرده اند
“علت”و “معلول” را گم کرده اند
ریشه کن هرگز نگردد “علتی”
گر که با “معلول” جنگد ملتی
گفتمش فحشا چرا آمد پدید؟
گفت از فقر این بلا بر ما رسید
فقر فرهنگی و فقر اقتصاد
دامن پاک زنان بر باد داد
خودفروشان را اگر پیدا کنی
پرسش از درد دل آنها کنی
عمق درد آنجا هویدا می شود
ریشه ی این شاخه پیدا می شود
هرکه خواهد جنگ با فحشا کند
نیست لازم دارها برپا کند
چون که زن تردامن از مادر نزاد
وز رضایت تن بدین خواری نداد
گر نباشد از سر فقر و نیاز
کی زنی دامن کند بر غیر باز؟!
آب و نان و مسکنش تأمین کنید
وانگهی دعوت به سوی دین کنید
گفتمش خوش دیده ای این ریشه را
آتش سوزنده ی این بیشه را
هر فسادی را کلید از فقر بود
هرچه خواری هرکه دید از فقر بود
مرد را خواری دهد زن را فساد
ای دو صد لعنت به ننگ فقر باد
آنکه خود را می فروشد بهر نان
نیست جز صیدی به دام دیگران
خودفروشی بس شرف دارد بر آن
کز برای خود، فروشد دیگران
مصطفی بادکوبه ای (امید)
زندان اوین – بند ۳۵۰
***
سرگذشت زبان فارسی – دکتر جلال خالقی مطلق
برگرفته از فصلنامۀ ایرانشناسی، سال نخست، بهار 1368، شماره 1، ص 76-87 و با سپاس از تارنمای ایران بوم
دکتر جلال خالقی مطلق
از آنجا که در نجد پهناور ایران، هر یک از تیرههای ایرانی به یکی از زبانها و گویشهای ویژۀ خود سخن میگفتند، از دیرباز، وجود یک زبان فراگبر که وسیلۀ تفاهم میان آنان باشد، نیازی سخت آشکار بود.
در زمان هخامنشیان، با آنکه در کنار وحدت سیاسی و در زیر نفوذ آن، کم کم خودآگاهی به همبستگی ملی بیدار میگردید، ولی باز هنوز نمیتوان از وجود یک زبان رسمی فراگیر سخن گفت و زبان پارسی باستان، با آنکه از زمان داریوش بزرگ زبان نوشتار نیز شد، ولی نتوانست به عنوان زبان گفتار پا از قلمروی خود بیرون نهد. دلیل آن چون این است که در این دوره هیچ یک از شاخههای زبانهای ایران باستان هنوز تا آن اندازه از تنۀ اصلی و یگانۀ خود دور نشده بود که برای گویندگان زبان دیگر کاملا بیگانه باشند. به سخن دیگر، مادها سخنان برادران پارسی خود را به خوبی در مییافتند و حتی میان پارسی باستان و زبان اوستایی، ناهمگونیهای چندان بزرگی نیست. گذشته از این، هخامنشیان که قدرت جهانی زمان خود بودند، سیاستی که برای نگهداری آن قدرت در درون و بیرون ایران به کار میبستند، بر پایۀ احترام به مذهب و فرهنگ اقوام دیگر بود و این موضوع طبعاً آنان را از تحمیل زبان خود به اقوام دیگر نیز باز میداشت،(١) چون آنکه مثلاً نامههای رسمی دولتی به زبان آرامی نوشته میشد و سنگ نوشتههای آنها علاوه بر پارسی باستان، به زبانهای ایلامی (عیلامی) و بابلی نیز نوشته شده است. با این حال، قلمروی زبان پارسی باستان و مادی و پارتی باستان که هر سه سخت به یکدیگر نزدیک بودند، تمام غرب و شمال و مرکز ایران را فرا میگرفت. ولی از یک سو هر چه گروه زبانهای خاوری و باختری، با گذر از دورۀ کهن به دوره ی میانه، از یکدیگر دورتر میگشتند، و از سوی دیگر هر چه همبستگی سیاسی، ملی و فرهنگی، میان تیرههای ایرانی نزدیکتر میشد، به همان اندازه نیاز به یک زبان رسمی فراگیرتر میگشت. تا این که پیرامون هزار و پانصد سال پیش، یکی از گویشهای جنوب باختری بنام دری، رفته رفته به دیگر بخشهای ایران گسترش یافت.
کهنترین گزارشی که دربارۀ زبان دری داریم گفتۀ ابن مقفع است که ابن ندیم در کتاب الفهرست آورده است. ابن ندیم مینویسد: «عبدالله بن مقفع گوید، زبانهای فارسی عبارتند از فهلوی و دری و فارسی و خوزی و سریانی. فهلوی منسوب است به فهله، نام پنج شهر است و آن اصفهان و ری و همدان و ماه نهاوند و آذربایجان است. و اما دری زبان شهرهای مداین بود و درباریان به آن سخن میگفتند و منسوب به درگاه پادشاهی است و از میان زبانهای مردم خراسان و خاور، زبان مردم بلخ در آن بیشتر بود. و اما فارسی، زبان موبدان و دانشمندان و مانند آنان بود، و آن زبان مردم فارس است. و اما خوزی زبانی است که با آن شاهان و امیران در خلوت و هنگام بازی و خوشی با پیرامونیان خود سخن میگفتند. و سریانی زبان اهل سواد و نوشتن و هم نوعی از زبان سریانی فارسی بود.» (۲)
آنچه ابن مقفع دربارۀ زبان خوزی و زبان سریانی میگوید، در این جا موضوع گفتگوی ما نیست. آن چه او دربارۀ زبان فهلوی یعنی پهلوی و پیوستگی آن با فهله یعنی پهله میگوید و پنج شهری که نام میبرد، همه میرسانند که خواست او همان زبان پهلوی پارتی یا پهلویک یا پهلوانیک است. (٣) و اما اصطلاح فارسی را دو بار به کار گرفته است. بار نخست فارسی را به معنی مطلق زبان ایرانی آورده و زبانهای فارسی یعنی زبانهای ایرانی. ولی بار دوم که میگوید فارسی زبان موبدان و دانشمندان و مردم فارس بود، روشن میشود که خواست او در اینجا از فارسی، زبان پهلوی ساسانی یا پارسیگ یا پارسی میانه است که بیشتر نوشتههای مانده از ادبیات پهلوی به همین زبان است و اشارۀ او به این که فارسی زبان مردم فارس بود، تعیین محل اصلی این زبان است در برابر محل اصلی زبان پهلویگ، که پهله یا پارت بود که ابن مقفع به پنج شهر از آن نام برده است.
زبان پهلوی ساسانی یا پارسیگ و زبان پهلوی پارتی یا پهلویگ چنان به یکدیگر نزدیک بودند که مردم این دو زبان سخن یکدیگر را به خوبی درمییافتند و همین اندازه خویشاوندی و نزدیکی را نیز میتوان پیش از آن میان دو زبان پارسی باستان و مادی گمان برد که هر یک در همان محلی که سپستر میهن زبان پارسیگ و پهلویگ بود رواج داشتند. برخلاف پارسیگ که دنبالۀ پارسی باستان است، پهلویگ دنبالۀ مادی نیست، ولی دورۀ باستانی پهلویگ که با زبان مادی خویشاوند نزدیک بود، چنان که هنینگ ( W.B. Henning ) از آنها بعنوان زبانهای خواهر نام میبرد.(۴) نام ماد نیز در روی یکی از پنج شهری که ابن مقفع از آن جزو پنج شهر پارت نام برده است، یعنی نهاوند، بر جای مانده است.(۵)
در بالا گفته شد که پارسیگ دنبالۀ پارسی باستان است. این مطلب نیازمند توضیحی است: پارسی باستان بدینگونه که در سنگ نوشتههای بیستون و تخت جمشید و نقش رستم و چند جای دیگر آمده است، نه میتواند در زمان خود زبان گفتار بوده باشد، و نه میتواند با گذشت پانصد سال، تا این اندازه که در زبان پارسیگ میبینیم، ساده گردد. از این رو باید گفت که پارسی باستان یک زبان نوشتار ادبی و کهن بود که با زبان گفتار فاصلۀ زیاد داشت و زبان نوشتار پارسیگ، اگر چه دنبالۀ آن زبان است، ولی دنبالۀ راست آن نیست، بلکه از زبان گفتار سخت تاثیر دیده است.
و اما آن چه ابن مقفع دربارۀ زبان دری میگوید نیاز به بررسی بیشتری دارد. این که میگوید دری زبان درباریان و منسوب به دربار پادشاهی بود، از این سخن نخست این نکته درست میگردد که دری از در به معنی درگاه است که ابن مقفع آن را به “باب” ترجمه کرده است و خواست از در و درگاه در این جا، پایتخت، و دری زبان مردم شهرنشین پایتخت ساسانی و شهرهای مداین بود و این که میگوید از میان زبانهای اهل خراسان و خاور، زبان مردم بلخ در زبان دری بیشتر است، بدین معنی است که این زبان دری، از باختر ایران به خاور نفوذ کرده بود و در آن جا با زبانهای آن سامان آمیخته بود.
اگر این تعبیر ما از گفتۀ ابن مقفع درست باشد، نظر او با نظریۀ دانش زبان شناسی دربارۀ خاستگاه و جهت نفوذ زبان دری با فارسی مطابقت دارد: بر اساس دانش زبان شناسی، زبانی که رودکی سمرقندی و فردوسی طوسی و نظامیگنجوی و سعدیشیرازی بدان نوشتهاند، و امروزه، با برخی ناهمسانیهای گویشی، زبان رسمی ایران و افغانستان و تاجیکستان است، یک زبان جنوب باختری است و خویشاوند با پارسیگ یا پهلوی ساسانی (۶) که با زبانهای بلوچی و کردی و لری و گویشهای تاتی و تالشی و بسیاری از گویشهای شمالی و مرکزی و جنوبی ایران و زبانهای ایرانی میانه چون پارسیگ و پهلویگ و زبانهای ایرانی باستان چون پارسی باستان و مادی، گروه زبانهای ایران باختری را تشکیل میدهند. در برابر، زبانهای پشتو در افغانستان و آسی در قفقاز و گویشهای پامیر (چون وخی، سنگلیچی، مونجی، شغنی؛ بزغلامی و جز آن) و یغنوبی در زرافشان و زبانهای ایرانی میانه چون سغدی، خوارزمی و ختنسکایی و زبان ایرانی باستان اوستایی، گروه زبانهای ایران خاوری را تشکیل میدهند.
بنابراین زبان گفتار پایتخت هخامنشی که صورت بسیار ساده شدهای از زبان ادبی و کهن کتیبههای هخامنشی بود، پانصد سال پس از آن به نام زبان دری، همگام با پایگیری قدرت سیاسی ساسانیان، در بسیاری از نقاط ایران به عنوان زبان تفاهم میان تیرههای ایرانی رواج گرفت. پیش از آن و هم زمان با رواج زبان دری، با نفوذ زبان پهلویگ و سپس زبان پارسیگ، که به ترتیب زبانهای نوشتار در زمان اشکانیان و ساسانیان بودند و همۀ فرمانها و نامههای دولتی به آنها نوشته میشد و نیز تبلیغات مانی و شاگردان او در خاور ایران به زبان پهلویگ، راه برای پیشرفت زبان دری که با پارسیگ و پهلویگ خویشاوندی نزدیک داشت و بسیاری از واژههای این دو زبان را گرفته بود، کوبیده و هموار شده بود. همچنین دستور بسیار ساده و کاملا با قاعده و یاد نشین و در عین حال پر توان این زبان، که آن را در شمار سادهترین زبانهای جهان ساخته بود (۷)، عامل بسیار مهم دیگری در رواج سریع این زبان بود.
پس از سقوط ساسانیان، زبان نوشتار نخست هنوز همان زبان پارسیگ (و تا حدودی پهلویگ) بود، چنانکه بیشتر آثاری که از این زبانها در دست است، تالیف یا نوپردازیهایی است از همین سدههای نخستین هجری، ولی نام این زبانها دیگر از پارسیگ و پهلویگ به پارسی و پهلوی تغییر یافته بود و از همین روست که ابن مقفع صورت معرّب آنها را فارسی و فهلوی ثبت کرده است. ولی با کم شدن موبدان و گرویدن دهقانان به دین نوین، موقعیت زبان پارسیگ روز به روز ضعیفتر میگشت و کم کم بر سر جانشینی آن، مبارزهای میان دری و عربی در گرفت.
نخست پیروزی با عربی بود که با داشتن همۀ ویژگیهای یک زبان توانا و به عنوان زبان دین و دستگاه خلافت اسلامی و مجهز به خطی که با همۀ نواقص خود بهتر از خط پهلوی بود، همچون سرداری که تا آن زمان روی شکست ندیده بود، پا به میدان نهاد. ترجمهها و تالیفات بیشمار ایرانیان به زبان عربی در دو سه سدۀ نخستین هجری مهمترین نشانۀ این پیروزی موقتی زبان عربی است و نشانۀ این که ایرانیان کم کم خود را برای یک کوچ فرهنگی و وداع با گذشته آماده میکردند.
ولی در میانه ی سدۀ سوم، با طلوع دولت یعقوب، ورق برگشت و به فرمان امیری که از میان تودهها برخاسته بود و جز زبان نیاکان خود زبانی نمیدانست، دری رسماً زبان نوشتار شد. (۸ )
زبان دری وقتی زبان نوشتار شد، به همان گونه که خط را از عربی گرفت، از زبان نوشتار پیشین، یعنی پارسیگ نیز، که اکنون پارسی خوانده میشد، نام را گرفت. به سخن دیگر: زبان فارسی تا زمانی که تنها زبان گفتار بود به آن دری میگفتند و نه پارسی، ولی پس از آن که در میانۀ سدۀ سوم هجری به جای زبان پارسیگ زبان نوشتار گردید نام پارسی هم بدان داده شد و از این زمان دارای سه نام گردید: پارسی، دری و پارسیدری. ولی روشن بود که چند نام برای یک زبان واحد تولید سوء تفاهم نیز خواهد کرد و به زودی برای هر نام تعریفی جداگانه به وجود خواهد آمد.
مگر نه این بود که دری زبان درگاه بود؟ پس با پای گرفتن فرمانروایی سامانیان، دری که زمانی نام زبان درگاه ساسانیان بود، اکنون نام زبان درگاه سامانیان، یعنی نام زبان مردم خراسان گشت، در برابرِ، فارسی به عنوان زبان دیگر جاها، و بهویژه پس از آن که فارسی خراسان به دلیل آمیختن با گویشهای محلی، تفاوتهایی نیز با فارسی نقاط دیگر پیدا کرد، این اختلاف نام مجوز دیگری نیز یافت، چون واقعاً بسیاری از این واژههای گویشی خراسان، برای سخنوران غیر خراسانی مهجور و نامفهوم بود. البته فارسی تنها با گویشهای محلی خراسان نیامیخته بود، بلکه این زبان در هر بخشی از ایران که نفوذ میکرد طبعاً مقداری از واژههای زبانها و گویشهای آن جا را میگرفت که از این مقدار، تعدادی به وسیلۀ مولفان آن سرزمین درون زبان فارسی نوشتار میشد که از آن باز تعدادی از راه همان آثار به فارسی نوشتار استاندارد راه مییافت. ولی از آنجا که خراسان از نیمۀ دوم سدۀ سوم هجری تا مدت زمانی مهمترین مهد ادبی فارسی بود و آثاری که در این سرزمین به وجود آمد، در اندک زمانی در سراسر ایران شهرت یافت، طبعاً سهم نفوذ واژههای گویشی آن، چه در فارسی نوشتار خراسان و چه در فارسی نوشتار استاندارد، بیشتر از نقاط دیگر ایران بود.
از همینروست که قطران تبریزی در سال ۴٣۸ هجری، هنگام برخورد با ناصر خسرو قبادیانی بلخی، مشکلات خود را در دریافت شعر منجیک ترمذی و دقیقی طوسی از او میپرسد و به همین دلیل ناصر خسرو درباره ی او میگوید: «شعری نیک میگفت، اما زبان فارسی نیکو نمیدانست» (۹)، که خواست ناصر خسرو از فارسی، فارسی دری خراسان است. البته این هم محتمل است که قطران که زبان گفتار او با هم شهریهایش زبان ایرانی آذری بود، هر چند هنگام نوشتن بر زبان فارسی تسلط داشت، ولی در سخن گفتن به این زبان کمی کند بود. در هر حال به دلیل همین مشکلات مردم آذربایجان و دیگر نقاط ایران در دریافت واژهها و اصطلاحات گویشهای خراسان در شعر فارسی است که اسدی طوسی در همین زمان، لغت فرس را برای مردم اران و آذربایجان تالیف کرد. و نیز به علت همین واژههای گویشی خراسان است که عنصرالمعالی گرگانی در سال ۴۷۵ هجری در کتاب خود قابوس نامه، به فارسینویسان سفارش میکند تا از نوشتن فارسی دری بپرهیزند و مینویسد: «و اگر نامه پارسی بود، پارسی مطلق منبیس که ناخوش است، خاصه پارسی دری که نه معروف بود، آن خود نباید نبشت به هیچ حال که خود ناگفته بهتر از گفته بود.» (١۰)
از این گفتۀ عنصرالمعالی نیک پیداست که او پارسی را از پارسی دری که در آن زمان به فارسی مردم خراسان میگفتند، جدا دانسته است. این فارسی دری به دلیل واژههای گویشی آن، برای فارسیزبانان بیرون از خراسان دشوار و از این رو از دید عنصرالمعالی زبانی دور از شیوایی بود، همچنانکه او پارسی مطلق، یعنی فارسی سره را نیز که به واژهها و عبارات و امثال و حکم تازی آراسته نباشد، دور از شیوایی میداند.
همچنین آن جا که محمد ظهیری سمرقندی مولف سندباد نامه، دربارۀ نگارش پیشین این کتاب که خواجه عمید ابوالفوارس قنارزی در سال ٣٣۹ هجری از پهلوی به فارسی ترجمه کرد، مینویسد: «این کتاب را (قنارزی) به عبارت دری پرداخت، لکن عبارت عظیم نازل بود و از تزیین و تجلی عاری و عاطل . . . . » (١١)، خواست او از دری، باز همان زبانی است که از یک سو واژههای گویش شرقی آن برای دیگر فارسیزبانان مهجور بود و از سوی دیگر سبک ساده و بیپیرایه ی آن به چشم متاخران عاری از شیوایی مینمود.
به گمان من همچنین نام پارسی دری که فردوسی در شاهنامه، به ترجمۀ کلیله و دمنه، که در زمان سامانیان توسط ابوالفضل و یا به سرپرستی او انجام گرفت و سپس رودکی آن را به نظم کشید، میدهد،(١۲) از همین سهم بزرگ واژههای گویش خراسان در این منظومه است. فردوسی در جایی دیگر، زبان شاهنامه ی خود را پارسی مینامد، (١٣) همچنان که پیش از او ابوعلی بلعمی نیز زبان ترجمۀ خود را از تاریخ طبری پارسی نامیده است. (١۴)
به سخن دیگر، زبان فارسی سدۀ چهارم هجری را میتوان به دو سبک بخش کرد. یکی سبک آثاری که در آنها واژههای گویش خراسان زیاد به کار رفته بود. از این زمره بودند منظومههای رودکی، سندباد نامۀ قنارزی، اشعار منجیک تزمذی و برخی شعرای دیگر، این سبک را دری یا پارسی دری میگفتند. دوم سبک آثاری که در ترجمه و تالیف به پارسیگ و پهلویگ و به زبان فارسی استاندارد در بیشتر نقاط ایران نزدیک بود. از این نمونه اند ترجمه ی تفسیر طبری، ترجمۀ تاریخ طبری، آفرین نامه ی بوشکور، شاهنامه ی ابومنصوری، شاهنامه ی فردوسی، هدایۀ المتعلمین، حدودالعالم، تفسیر قرآن پاک و اشعار شاعرانی چون شهید بلخی، بوشکور و غیره. این سبک را پارسی مینامیدند. این دو سبک، جز آن وجه تمایزی که از آن نام رفت، در سادگی و کوتاهی جملات و فقدان آرایشهای لفظی و کمی واژهها و عبارات و امثال و حکم تازی، وجه اشتراک دارند.
این که اختلاف میان دری و پارسی تنها اختلاف میان دو سبک است و نه دو زبان، از مقدمه ی ترجمه ی تفسیر طبری نیز پیداست که در آغاز مینویسد: «و این کتاب تفسیر بزرگ است از روایت محمد بن جریر الطبری رحمۀ الله علیه، ترجمه کرده به زبان پارسی و دری» (١۵)، یعنی نام پارسی و دری را دو نام برای یک زبان گرفته است و از آن پس پنج بار دیگر که از زبان کتاب نام میبرد، همه جا آن را تنها پارسی مینامد و در یک جا مینویسد: «و اینجا بدین ناحیت (خراسان و ماوراء النهر) زبان پارسی است.» (١۶)
بنابراین در عین حال که سخنوران عموماً فرقی میان پارسی و دری و پارسیدری نگذاشتهاند و هر سه نام را بهجای یکدیگر به کار برده اند، ولی گاه نیز دری و پارسیدری را فارسی خراسان و پارسی را زبان همۀ ایران نامیدهاند، ولی در اینجا نیز همانگونه که اشاره شد، نه به عنوان دو زبان مستقل، بلکه به عنوان دو سبک از یک زبان واحد.
در هر حال از میانۀ سدۀ پنجم هجری، با نفوذ بیشتر زبان و سبک تازی در نوشتههای فارسی، هر دو سبک دری و پارسی که در سدۀ چهارم متداول بود از رواج افتاد، بهویژه سبک دری، و به همین دلیل آثار آن نیز بیش از آثار سبک پارسی دستخوش نابودی گردید و بسیاری از واژههای مهجور آن که در سده ی چهارم به زبان فارسی راه یافته بود و نمونههای آن در لغت فرس اسدی دیده میشود، سپس تر در زبان فارسی کهنه شد و از کار افتاد. (١۷) پس از آن که زبان دری یا پارسی زبان نوشتار شد، نه تنها سخنوران خراسان، چون رودکی سمرقندی و بوشکور بلخی و مسعودی مروزی و بوعلیسینای بخارایی و بوریحان بیرونی خوارزمی و منجیک ترمذی و سنائی غزنوی و خواجه عبدالله انصاری و هروی و فردوسی طوسی و خیام نیشابوری و منوچهری دامغانی به این زبان نوشتند، بلکه نیز سخنوران جاهای دیگر چون فرخی سیستانی و غضایری رازی و بوسلیک گرگانی و جمال الدیناصفهانی و قطران تبریزی و خاقانی شروانی و نظامیگنجوی و مسعود سعد لاهوری و بابا طاهر همدانی و سعدی شیرازی و صدها سخنور دیگر از هر گوشه و کنار این سرزمین، به دلیل این گسترش زبان فارسی است که رستم لارجانی حدود سال ۴۰۰ هجری برای فرمانروایان همدان شاهنامه میسراید و در زمان فرمانروایی خاندان کاکویه در اصفهان، ابن سینا دانشنامه ی علایی را به زبان فارسی تالیف میکند و کمی بعد فخرالدین اسعد گرگانی ویس و رامین را میسراید. (١۸) و باز به دلیل گسترش زبان فارسی است که اسدی طوسی، در نیمۀ نخستین سده ی پنجم، از طوس راه میافتد و به دربار جستانیان طارم (سرزمین میان قزوین و زنجان و گیلان) میرود و شاهان آنجا را به زبان فارسی میستاید (١۹) و سپس از آنجا به دربار شیبانیان در نخجوان میرود و برای امیر آنجا گرشاسبنامه را میسراید و میبیند که اهل ادب آنجا مجلس شاهنامهخوانی دارند (۲۰) و یا شاعر هم زمان او، قطران تبریزی همۀ امیران آذربایجان و اران را به فارسی مدیحه میسراید و یا عنصرالمعالی در همان زمانها از گرگان به گنجه میرود و در آن جا با امیر ابوالاسوار شدادی به فارسی سخن میگوید. (۲١) پیداست که زبان فارسی نمیتوانست در فاصله ی یکی دو قرن به عنوان زبان نوشتار همۀ سرزمین ایران را بگیرد. اگر پیش از آن قرنها به عنوان زبان گفتار در سراسر ایران رواج نمیداشت. (۲۲)
زبان فارسی یا دری حدود دو هزار و پانصد سال پیشینه دارد که از آن حدود هزار سال نخستین زبان گفتار در جنوب غربی ایران و سپس حدود هزار و پانصد سال زبان گفتار و حدود هزار و صد سال اخیر آن، زبان نوشتار در بخش بزرگ سرزمینهای فلات ایران بوده است و روزگاری به عنوان زبان فرهنگ و ادب، به کشورهای دیگر نیز نفوذ کرده است.
یادداشتها:
١ – ایران شناس سوئدی ویکاندر بر این است که چون سیاست جهانداری هخامنشیان یر پایۀ احترام به مذهب و فرهنگ اقوام دیگر بود، آنها در نشان دادن آگاهی ملی احتیاط میکردند و آگاهی ملی در ایرانیان در واقع با اشکانیان آغاز میگردد و نیز از همین زمان است که درفش کاویانی درفش ملی و نام ایران نام رسمیاین سرزمین میگردد. نگاه کنید به:
S. Wikander, der arische Mannerbund, Lund 1938, S. 102 f.
۲ – ابن الندیم، الفهرست، به کوشش گوستاو فلوگل (G. Flügel) ص ١١٣ ترجمه ی فارسی از رضا تجدد، تهران، ١٣۴٣.
٣ – فهلوی و فهلویات را سپستر به شعرهای محلی شهرهای پارت میگفتند و سپس اصطلاحی شد برای اشعار محلی و گویشهای محلی عموماً.
۴ – W. B. Henning, „ Mitteliranisch“, in Handbuch der Urientalistik, 4. Bd., 1.Absch., Leiden, Köln, 1958, S. 93
۵ – در پارسی باستان حرف د پس از مصوت، در پهلوی و فارسی به ه و ی تبدیل میگردد. از این رو ماد تبدیل میشود به ماه و مای. صورت ماه و در ویس و رامین آمده است که همان ماد است. همچنین در کارنامک ( بخش ۵ ، بند ١) صورت ماهیگ به معنی مادی آمده است. صورت مای در شاهنامه آمده است که در برخی جاها شهری در هند است و در برخی جاها شهری در ایران که باز همان ماد است. ضمناً همانگونه که پهلوی و پهله که همان پارت است به معنی مطلق شهر نیز درآمده است، ماه نیز که همان ماد است معنی مطلق شهر گرفته است و ماه نهاوند یعنی شهر نهاوند. همچنین مای که به معنی ماد است به معنی مطلق شهر هم هست و در شاهنامه در مواردی که بتوان مای مَرغ خواند به معنی شهر مرو است. در شاهنامه مرغ نیز گذشته از مرو، نام شهری در هند هم شده است.
۶ – هنینگ، همان جا، ص ۹۲ ، پی نویس ١ ، زبان فارسی را آمیخته ای از عناصر شمال باختری و جنوب باختری میداند و نه یک زبان جنوب باختری با واژهها و ساختهای عاریتی از زبان شمال باختری
۷ – برخی از زبان شناسان، زبان فارسی را به علت سادگی و رسیدگی بیمانند آن، شایستهترین زبان برای یک زبان همگانی و جهانی میدانند. نگاه کنید به: احمد کسروی، زبان پاک، چاپ چهارم، تهران ۲۵٣۶ ، ص ۶۴ . و نیز نگاه کنید به:
Das Fischer Lexikon, Sprachen, Frankfurt, 1961, S. 219
۸ – آمده است که چون شاعران یعقوب را به تازی ستایش گفتند و او سخن آنان را درنیافت، گفت: «چیزی که من اندر نیابم، چرا باید گفت» و از آن پس شعر رسماً زبان دری گشت. نگاه کنید به: تاریخ سیستان، بکوشش محمد تقی بهار، تهران ١٣١۴، ص ۲۰۹
۹ – ناصر خسرو، سفرنامه، به کوشش محمد دبیر سیاقی، تهران ۲۵٣۶ ، ص ۹.
١۰ – عنصرالمعالی کیکاووس، قابوس نامه، به کوشش غلامحسین یوسفی، تهران ١٣۴۵، ص ۲۰۸ .
١١ – محمد بن علی بن محمد ظهیری سمرقندی، سندبادنامه، به تصحیح احمد آتش، استانبول ١۹۴۸، ص ۲۵ به جلو
١۲ – شاهنامه، چاپ مسکو، ۸ ⁄ ۲۵۴ ⁄ ٣۴۵۸ ، در متن، فارسی و دری آمده است.
١٣ – شاهنامه، ۹ ⁄ ۲١۰ ⁄ ٣٣۷١
١۴ – ابو علی محمد بن محمد بن بلعمی، تاریخ بلعمی، به تصحیح محمد تقی بهار و محمد پروین گنابادی، چاپ دوم، تهران ١٣۵٣، ج ١، ص ۲
١۵ – ترجمۀ تفسیر طبری، به تصحیح حبیب یغمایی، چاپ سوم، تهران ١٣۵۶، ج ١، ص ۵.
١۶ – همچنین حکیم میسری در دانشنامه که در سال ٣۷۰ هجری در دانش پزشکی سروده است، آن جا که در دیباچۀ کتاب خود سخن میگوید، پارسی و دری را یک زبان گرفته است (بکوشش برات زنجانی، تهران ١٣۶۶، بیت ۸۵ – ۸۰). چهارصد سال پس از آن نیز، حافظ شیرازی شعر خود را هم پارسی میداند و هم دری.
ز شعر دلکش حافظ کسی بود آگاه ، که لطف نظم و سخن گفتن دری داند
شکر شکن شوند همه طوطیان هند ، زین قند پارسی که به بنگاله میرود
چو عندلیب فصاحت فرو شد ای حافظ ، تو قدر او به سخن گفتن دری بشکن
١۷ – اکنون بر اساس این تعریف، میتوان به خوبی منظور فخرالدین اسعد گرگانی را در مقدمۀ ویس و رامین دریافت. (به تصحیح م. نودوا- ا. گواحاریا، تهران ١٣۴۹، ص ۲۸- ۲۹) او میگوید: اصل داستان ویس و رامین به زبان پهلوی بود و در اصفهان ( که از زمان فرمانروایی خاندان کاکویه ترجمه از آثار پهلوی به فارسی رواج داشت) دوستداران زبان پهلوی این زبان را از راه متن پهلوی ویس و رامین میآموختند. ولی این داستان را سخندانان پیشین به فارسی هم ترجمه کرده بودند، منتها فارسی آنها دارای الفاظ غریب و فاقد زیورهای لفظی و امثال و حکم بود.
در این جا روشن است که اشارۀ گرگانی به یک ترجمۀ منظوم این کتاب از سدۀ چهارم هجری است که در آن واژههای مهجور گویش دری بسیار به کار رفته بود و فاقد زیورهای لفظی بود. بنابراین گرگانی – همان گونه که مصححان کتاب به درستی شناخته اند – این کتاب را از زبان پهلوی به فارسی برنگردانده است، بلکه صورت منظوم آن را که به فارسی دری سدۀ چهارم سروده شده بود به فارسی سدۀ پنجم در آورده است. به سخن دیگر، همان نظری را که ظهیری سمرقندی در سدۀ ششم دربارۀ سندبادنامه قنارزی گفته، 110 سال پیش از او، گرگانی درباره ی متن اساس کار خود گفته است.
١۸ – نگاه کنید به: ایران نامه، سال یکم ١٣۶٣، شماره ی ١، ص ۵۰ به جلو.
١۹ – نگاه کنید به: مجلۀ دانشکده ی ادبیات و علوم انسانی دانشگاه فردوسی ۴ ⁄ ۲۵٣۶ ، ص ۶۷۸ – ۶۴٣.
۲۰ – اسدی طوسی، گرشاسب نامه، به کوشش حبیب یغمایی، چاپ دوم، تهران ١٣۵۴، ص ١٣، بیت ١ – ۲١
۲١ – قابوس نامه، ص ۴١ – ۴٣ .
۲۲ – ایرانیان شعوبی در برابر تفاخر عربها به زبان عربی، به نوبۀ خود به زبان فارسی فخر میورزیدند و زبان دری یا پارسی را زبان فرشتگان و پیامبران مینامیدند. (به عنوان نمونه نگاه کنید به ترجمه ی تفسیر طبری، ج ١، ص ۵. به مناظرۀ عرب و عجم نوشتۀ اسدی طوسی، به کتاب فضائل بلخ تالیف ابوبکر واعظ بلخی ترجمۀ عبدالله حسینی بلخی، به کتاب دارابنامه طرسوسی بکوشش ذبیح الله صفا، تهران ۲۵٣۸، و به کتاب تنزیه الشریعه المرفوعه تالیف ابی الحسن علی بن محمد بن عراق الکنانی ۹۰۷ – ۹۶٣ هجری، بیروت، ١۹۸١). پیروان برتری زبان عربی نیز البته بیکار نمینشستند. برای مثال در ص ١٣۷ کتاب تنزیه الشریعه المرفوعه آمده است: خوارترین زبان نزد خداوند فارسی است و زبان دیوان، خوزی است و زبان دوزخ نشینان، بخاری و زبان بهشتیان، عربی.
***
نظامی شاعری که مصادره شد
بر گرفته شده از تارنمای ایرانشهر
«نظامی گنجوی» شاعر بزرگ ایرانی است که پنج مثنوی او –مشهور به «خمسه» یا «پنج گنج»- جزو شاهکارهای ادبی زبان فارسی به شمار میآید و چندین سده الهامبخش و الگوی شاعران دیگر در زبانهای فارسی و ترکی و اردو بوده و سعید نفیسی بیش از ١۵٠ اثر را نام میبرد که به تقلید از کارهای نظامی گنجوی سروده شده است.
سوای کتاب «مخزن الاسرار» -که کتابی است در حکمت و اندرز و عرفان- چهار اثر دیگر «پنج گنج» به طور مستقیم یا غیرمستقیم به تاریخ و فرهنگ ایران باستان مربوط میشوند: داستان «لیلی و مجنون» اگرچه بُنمایههای عربی دارد، اما به گفته کارشناسان، اثر نظامی، گونه «ایرانیشده» داستان را روایت میکند. خود شاعر هم با ترکیب «در زیور پارسی و تازی» همین موضوع را تایید میکند. «خسرو و شیرین» و «بهرامنامه» (یا «هفت پیکر») به تمامی به تاریخ ساسانیان مربوط میشوند و «اسکندرنامه» به روایتی از زندگی اسکندر مقدونی اختصاص دارد که چندان تاریخی نیست (مانند جنگ اسکندر با قوم روس که از نظر تاریخی ناممکن است) و بیشتر مجالی است تا نظامی الگوهای «پادشاه آرمانی» خود را بر پایه باورهای ایرانی و اسلامی مطرح کند. نظامی گنجوی انگیزه خود در سرودن اسکندرنامه را تکمیل شاهنامه فردوسی و خود را جانشین فردوسی میداند.
نظامی، عاشق ایران و زبان فارسی بود و به روشنی سروده است: «همه عالم تن است و ایران دل – نیست گوینده زین قیاس خجل» یا «نظامی که نظم دَری کار اوست – دَری نظمکردن سزاوار اوست».
در ۸۰۰ سالی که از زمان نظامی گنجوی میگذرد در ایرانیبودن و فارسیزبان بودن وی هیچ شکی نبود تا اینکه در دهه ١٩٣٠ و ١٩۴٠ م. که استالین در راستای پروژه «ملتسازی» تصمیم گرفت هشتصدمین سالگرد نظامی را برگزار کند و او را «شاعر بزرگ آذربایجان» نامد و در این میان اعلام کرد که «برادران آذربایجانی ما نباید تنها به خاطر اینکه برخی از اثرهای نظامی گنجوی به زبان فارسی است او را به ایرانیان تسلیم کنند». پیش از آن هم پانترکان و مساواتیها نام منطقه ارّان و شروان را به «آذربایجان» برگردانده و افسانه «تجزیه آذربایجان بزرگ میان ایران و روسیه» را ساخته بودند. استالین با این سخنِ خود، این شبهه را افکند که برخی از آثار نظامی به زبانی غیرفارسی است؛ حال آنکه چنین ادعایی بیسابقه و بیپایه بود و نه خود نظامی از اثر دیگری نام برده و نه در تذکرهها از کتاب دیگری به زبان دیگری از وی نامی برده شده است. در همان زمانِ استالین هم، خاورشناسانی مانند دیاکونوف میدانستند که نظامی ایرانی و فارسیزبان بوده است اما از ترس فشارهای سیاسی و مجازاتهای استالین در آن زمان لب فروبستند. در ۸۰ سالی که از آن تاریخ میگذرد مسئولان «جمهوری سوسیالیستی آذربایجان» و پس از فروپاشی اتحاد شوروی در سال ١٩٩٠ م./ ١٣۶٩ خ.، دولت «جمهوری آذربایجان» در راستای همین «دزدیدن» نظامی گنجوی تاخته و اقدامهای گوناگونی را انجام داده است از جمله جعل و تحریف و دروغ و به تازگی هم نصب مجسمههای نظامی گنجوی در شهرهای مختلف دنیا به نام «شاعر بزرگ آذربایجانی».
***
نگاهی به کتاب «درباره سیاسیسازی شاعر ایرانی نظامی گنجوی در دوران نوین»
بر گرفته شده از تارنمای ایرانشهر
«درباره سیاسیسازی شاعر ایرانی نظامی گنجوی در دوران نوین»، نوشته سیاوش لرنژاد و علی دوستزاده که اکتبر ٢٠١٢ ( مهرماه ١٣٩١) در ۱۸۸ صفحه به زبان انگلیسی منتشر شده است به بررسی این اقدامها و تحریفها و بدخوانیها و برداشتهای اشتباه و غرضآلوده از سرودههای نظامی به دست دانشمندان شوروی و «ناسیونالیست»های جمهوری آذربایجان و پانترکان میپردازد. این کتاب بخشی از «مجموعه ایروان در پژوهشهای خاورشناسی» است که در ارمنستان چاپ و پخش میشود. این کتاب دارای چهار فصل است. فصل یک به بررسی اصطلاحهای غیرتاریخی در رابطه با نظامی گنجوی میپردازد از جمله همین کاربرد نام «آذربایجان» برای منطقه شمال رود ارس و نیز هویت «آذربایجانی» که تنها در سده بیستم و به دست روسیه مطرح شد. پیش از آن، ترکزبانان شمال رود ارس را با نام «تاتار» یا «ترکمان» میخواندند.
فصل دوم به بررسی تحریفهای انجامشده به دست خاورشناسان شوروی درباره نظامی گنجوی میپردازد. از جمله ادعایی مانند «مجبورشدن نظامی به سرودن لیلی و مجنون به زبان فارسی به خاطر فشار شروانشاه حال آنکه نظامی میخواسته آن را به ترکی بسراید»! در این فصل، وضع زبان ترکی در سده ششم هجری/دوازدهم میلادی در منطقه ارّان و گنجه بر پایه منبعهای دست اول و همزمان با نظامی گنجوی بررسی شده و تحریف دیباچه «لیلی و مجنون» آشکار شده است. خاورشناسان شوروی سبک جدیدی را هم در ادبیات فارسی جعل کردند به نام «سبک آذربایجانی» که هدف آنان جداکردن نه تنها نظامی گنجوی، بلکه شاعران ایرانی دیگری مانند خاقانی شروانی، قطران تبریزی و دیگران از ادبیات ایران و جعل «ادبیات آذربایجانی» بود. در این فصل رابطه دوستانه و نزدیک نظامی با شروانشاه بر پایه غزلها و مثنویهای او نشان داده شده و بیپایگی ادعاهای مطرح شده در این زمینه ثابت شده است. همچنین بدخوانیهایی بررسیشده مانند این برداشت غلط که «ترکانه سخن سزای ما نیست» یعنی نظامی میخواسته لیلی و مجنون را به ترکی بسراید! یا خواندن «بیدارتَرَک» به صورت «بیدار تُرک» و تفسیرهای عجیب و غریب از آن.
در ۸۰۰ سالی که از زمان نظامی گنجوی میگذرد در ایرانیبودن و فارسیزبان بودن وی هیچ شکی نبود تا اینکه در دهه ١٩٣٠ و ١٩۴٠ م. که استالین در راستای پروژه «ملتسازی» تصمیم گرفت هشتصدمین سالگرد نظامی را برگزار کند و او را «شاعر بزرگ آذربایجان» نامد و در این میان اعلام کرد که «برادران آذربایجانی ما نباید تنها به خاطر اینکه برخی از اثرهای نظامی گنجوی به زبان فارسی است او را به ایرانیان تسلیم کنند».
در فصل سوم جعلها و بدخوانیها و دروغهای «ناسیونالیست»های ترکزبان و پانترکان درباره نظامی گنجوی بررسی شدهاند؛ مانند جعل بیت سستی که میگوید «پدر بر پدر مر مرا ترک بود / به فرزانگی هر یکی گرگ بود»! جالب آنکه کسی که نخستین بار این بیت را مطرح کرده است به یاد نمیآورد که این بیت را در کدام نسخه و کدام اثر نظامی دیده است! اینان پا را فراتر گذاشته و دیوانی ترکی را به نظامی گنجوی بستهاند حال آنکه این دیوان ترکی به «نظامی قونیوی» متعلق است که نزدیک ۳۰۰ سال پس از نظامی گنجوی در دوران عثمانیان در قونیه میزیسته است. این ترکزبانان در آثار نظامی همهجا «تُرک» را به معنای قومی و امروزی آن گرفتهاند یا کاربرد واژههای ترکی را در آثار نظامی نشانه ترکبودن و ترکزبان بودن او دانستهاند. در این فصل نشان داده شده که بسیاری از واژههای ادعاشده یا ترکی نیستند (مانند «چادر») یا جزو وامواژههای ترکی در فارسیاند که شاعران دیگر هم به کار بردهاند و در مجموع این واژهها، کمتر از یک درصد تمام واژههای به کار رفته در سرودههای نظامی گنجوی هستند.
فصل چهارم به بررسی منبعهای دست اول درباره جمعیت و وضع اجتماعی ارّان در دوران نظامی میپردازد مانند کتابهای «سفینه تبریز» و «نُزهت المجالس» که هر دو نشان میدهند که زبان مردم شهرنشین و روستاییان یکجانشین در آذربایجان و شمال رود ارس فارسی و پهلوی (یا آذری کهن) بوده است. برای نمونه از ١١۴ شاعری که در «نزهت المجالس» معرفی شدهاند و از آنان شعری نقل شده است، ٢۴ تن آنان اهل گنجه و دارای پیشههای عادی (مانند لحافدوز و پرندهفروش و …) بودند. همچنین تاریخنویس ارمنی همزمان و همشهری نظامی به نام «کراکوس گنجهای» هم نوشته است که بیشتر مردم این شهر ایرانیاند و باقی هم ارمنی و مسیحیان دیگر (گرجی) هستند. در این فصل بر پایههای سروده خود نظامی ثابت شده که نظامی جزو طبقه «دهقانان» ایرانی، یعنی از «زمینداران و مالکان» منطقه بوده است. در این فصل ادعاهای دروغ مربوط به زن نخست نظامی -که به اشتباه نام او را «آفاق» دانستهاند– هم بررسی شدهاند.
یکی از ویژگیهای مهم این کتاب، استفاده از منبعهای مختلف به زبانهای فارسی و انگلیسی و فرانسوی و روسی و ارمنی نوشته شده در دورههای مختلف (از زمان نظامی تا دوران معاصر) است. استدلالهای نویسندگان بر پایه منطق و نیز منبعهای معتبر و دست اول و اثرهای پژوهشی کارشناسان برجسته مانند ابوریحان بیرونی، المسعودی، عباس زریاب خویی، محمدامین ریاحی خویی، سعید نفیسی، جلال متینی، ولادیمیر مینورسکی، جولی اسکات میثمی، آناماری شیمل، گرهارد دوئرفر، ادموند بازورث، جورج بورنوتیان و .. است. (کتابشناسی آن شامل ٢۴٠ اثر است). نویسندگان نه تنها به آثار نظامی گنجوی میپردازند و تصویر تازهای از زندگی شخصی او به دست میدهند و بخشهای مهمی از آثار او را برای نخستین بار به انگلیسی ترجمه کردهاند، بلکه چکیده منبعهای گوناگون را درباره تاریخ و جغرافیا و زندگی مردم منطقه قفقاز و ارّان و شروان و آذربایجان در سده ششم هجری/دوازدهم میلادی به دست میدهند.
خانم دکتر پائولا اورساتی (Paola Orsatti)، استاد زبان و ادبیات فارسی در دانشگاه ساپینتزای (Sapienza) شهر رُم، درباره این کتاب چنین مینویسد:
«این کتاب فهرست کاملی از تحریفهایی را بررسی میکند که به منظورهای ناسیونالیستی به وجود آورده شدند و امروزه در زمینه پژوهشهای مربوط به شاعر بزرگ ایرانی، نظامی گنجوی، رایج شدهاند. این تحریفها از زمانی آغاز شدند که دولت شوروی تصمیم گرفت هشتصدمین سالگرد نظامی را جشن بگیرد. نویسندگان این کتاب با نگاهی دقیق و انتقادی استدلالهایی را بررسی میکنند که دانشمندان شوروی و نیز به تازگی نویسندگان جمهوری آذربایجان درباره نظامی مطرح کردهاند تا او را به اصطلاح «شاعر آذربایجانی» بخوانند و آثار او را جزو به اصطلاح «ادبیات آذربایجانی» بدانند. نویسندگان این کتاب نادرستبودن این ادعاها را نشان میدهند.
گذشته از این بخشهای انتقادی، کتاب حاضر بخشهای سازندهای هم دارد و آن هم اطلاعات و آگاهیهایی است که نویسندگان از منبعهای دست اول از جمله از راه بازخوانی دقیق آثار نظامی و دیگر شاعران همروزگار او و نیز منبعهای تاریخی همروزگار او در پیش چشم ما گذاشتهاند. این کتاب پژوهشی جالب و با دقت مستندشده در زمینه ادبیات کلاسیک فارسی است و نیز به پرسشهایی درباره وضعیت تاریخی و قومنگاری و زبانی منطقه ارّان و تراقفقاز پاسخ میدهد.
ما باید از نویسندگان این کتاب سپاسگزار باشیم که به موضوع مهم کاربرد سیاستزده فرهنگ پرداختهاند، موضوعی که اهمیت آن به میزان زیادی در چشم پژوهشگران اروپایی دست کم گرفته شده است؛ اما پردهبرداری از مجسمهای از نظامی گنجوی در شهر رُم با عنوان «شاعر آذربایجانی» باید ما را به خود بیاورد تا در برابر چنین تحریفهایی واکنش نشان دهیم و همین موضوع، اهمیت این کتاب را دوچندان میکند.
***
پان ایرانیستهای دربند و زندانیان سیاسی را آزاد کنید
***
تارنمای هواداران پان ایرانیسم:
www.paniranism.net
تارنمای نامه پان ایرانیسم
http://paniranism.info
فیسبوک هواداران پان ایرانیسم:
www.facebook.com/paniranism
تارنمای حزب پان ایرانیست:
http://paniranist.org
تارنمای سازمان جوانان حزب پان ایرانیست:
http://paniranist.info
تارنمای تریبون آزاد پان ایرانیست در خوزستان:
www.pan-iranist.net
کانال یوتیوب حزب پان ایرانیست:
http://www.youtube.com/paniranistparty
فیسبوک حزب پان ایرانیست:
www.facebook.com/paniranistparty
سازمانهای برونمرزی حزب پان ایرانیست
همبستگی ملی . یکپارچگی ایران . حاکمیت ملت
هم میهن گرامی: برای ایرانی یکپارچه، آزاد، آباد، سربلند و دمکرات با حاکمیت ملت به ما بپیوندید
iran@paniranism.info
http://www.paniranist.org/a.htm