نامه پان ایرانیسم
شماره ٧٦ – آدینه ١٨ اسفند ١٣٩١ – ٨ مارس ٢٠١٣
www.paniranism.info – iran@paniranism.info
درود بر هم میهنان گرامی:
مطالب زیر تقدیم میشوند:
نقدی کوتاه و فشرده بر کتاب حزب پانایرانیست (١٣٣٠ – ١٣٨٨)
دفاع از ایران را وظیفه خود میدانیم
نوروز: آیینی که مرزها را درنوردید
کشف قدیمیترین نمونه خط در ایران
ممانعت دستگاه امنیتی از برگزاری مراسم یادبود درگذشتگان حزب پان ایرانیست
پاینده ایران
نقدی کوتاه و فشرده بر کتاب حزب پانایرانیست (١٣٣٠ – ١٣٨٨)
دکتر هوشنگ طالع
در سال 1388 آقاي مظفر شاهدي بدون آشنايي پيشين به دفتر من تلفن کردند و فرمودند که همهي اسناد ساواک دربارهي حزب پان ايرانيست نزد من است و من بنا دارم کتابي دربارهي حزب پان ايرانيست بر پايهي اين اسناد بنويسم. به ايشان گفتم که شما بايد نزد دستگاههاي اطلاعاتي کشور داراي موقعيت ويژهاي باشيد که اين اسناد را در اختيار شما قرار دادهاند. ايشان گفتند بايد به شما بگويم که اسناد به نفع شما هستند. حضورشان عرض کردم مسالهي شخصي در اينجا مطرح نيست و من خرسند خواهم شد که اگر شما در يک فرصت مناسب به دفتر من بياييد تا من توضيحاتي درباره انديشهي پان ايرانيسم، مکتب پان ايرانيسم و حزبهاي داراي انديشهي پان ايرانيسم حضورتان عرض کنم که کتاب شما دستکم در اين موارد خالي از اشکال باشد .
اما دربارهي اینگونه اسناد بايد گفته شود که به طور معمول پيادهنظام دستگاههاي اطلاعاتي از جمله ساواک را بيشتر افراد کمسواد تشکيل ميدادند. اين افراد که به راحتي نميتوانستند شغل مناسبي بيابند به خدمت دستگاههاي اطلاعاتي در ميآمدند تا از حقوق و مزايای بیش از استحقاق و از همه مهمتر «نفوذ» در اجتماع برخوردار گردند. از اينرو بايد در مطالعهي اسناد دستگاههاي اطلاعاتي از جمله ساواک، دقت و وسواس ويژهاي به کار بست.
البته بايد دربارهي اسناد دستگاههاي امنيتي از جمله ساواک به اين موضوع توجه کرد که «منبع» (بخوان خبرچين) براي اينکه موقعيت خود را نزد «رييس» بالا ببرد، خبر را طوري تنظيم ميکند که خود نيز در آن نشست حضور داشته و يا با گوشهاي خود گفتوگوها را شنيده و با چشمهاي خود ناظر جريان بوده است.
من هنوز در انتظار ديدار آقاي شاهدي بودم که دوستان خبر دادند که کتابي دربارهي حزب پان ايرانيست توسط آقای مظفر شاهدي منتشر شده است. کتاب از سوي موسسهي مطالعات و پژوهشهاي سياسي منتشر گرديده است. اين موسسه بدون ترديد يک موسسهي دولتي است که از خزانهي مردم (بخوان بيتالمال) تغذيه ميکند و در نتيجه نميتواند يک موسسهي پژوهشي به معناي راستين آن باشد؛ زيرا پژوهشهای به عمل آمده از سوی اینگونه دستگاهها ميبايد به نتيجهي «دلخواه» آن دستگاه برسد و نه واقعيت. از اين دست موسسهها و بنيادهاي به اصطلاح مطالعاتي زياداند که بيشتر دکاني هستند براي ارتزاق گروههايي ويژه و متاسفانه در بيشتر موارد نتيجهي به اصطلاح پژوهشهاي آنان به جاي اينکه آگاهيهاي درستي به مقامهاي بالادست آنها بدهد، آنان را گمراه ميکند و به ضلال ميکشد.
چنان که گفته شد و باز هم تاکيد ميگردد، که پيادهنظام ساواک و به طور کلي ديگر دستگاههاي اطلاعاتي، افراد کمسواد و «خوشخدمت» هستند. آنها به دليل کمسوادي، بسياري از مسايل را درست تشخيص نميدهند و از آنجا که ميبايست با «خوشخدمتي» در «سلسلهمراتب» جايي براي خود دست و پا کنند، در گزارشهاي خود از هيچ دروغي که باعث خوشآيند «رييس مستقيم» گردد و نشان دهد که تا چهحد توانستهاند نفوذ کرده و همه چيز را در «مهار» خود دارند، کوتاهي نميکنند. «دروغپردازي» و «قلب ماهيت» از شيوههاي معمول دستگاههاي اطلاعاتي از جمله ساواک بوده و هست. البته بيشتر رييسان نيز از اين قاعده مستثني نبودند و در ميان آنان فرد آگاه تحصيلکردهي واقعي، نادر بود.
جالب اينجاست که در بسياري از اين مدارک مربوط به حزب پان ايرانيست، نام مامور ساواک که براي دفتر مرکزي حزب پان ايرانيست در همان زمان نيز شناخته شده بود، به عنوان حاضر در جلسه آورده شده است. اينگونه افراد که با حرفکشي از اين و آن، تا حدود کمي به واقعيتها دست مييافتند، براي اينکه به «رييس» نشان دهند که تا چه حد در تشکيلات نفوذ کردهاند، از خود به عنوان حاضر در جمع نام ميبردند. اينچنين بود که «شنبه» گزارش او را واقعيت کامل ميدانست و «يکشنبه» هم نظر «شنبه» را تاييد ميکرد و در نتيجه يک گزارش برپايهي اندکي «واقعيت» و بسياري «تخيل و دروغ» یک مامور کمسواد به اميد ارتقا در سلسلهمراتب «عين واقعيت» ميشد.
از اينرو چنان که گفته شد، مدارک دستگاههاي اطلاعاتي که مستند به گزارش پيادهنظام آن دستگاه است، بايد با دقت و وسواس مورد بررسي قرار گيرد و با مقايسهي آن با ديگر گزارشهاي همان مامور (و اگر گزارشهاي ديگر در همان مورد از ماموران ديگر و يا منابع اطلاعاتي ديگر وجود داشته باشد) سند راستيآزمايي گردد. از سوي ديگر با «لو» رفتن خبرچين، اطلاعات نادرستي به خبرچين داده ميشد، گاه براي اغفال دستگاه اطلاعاتي و گاه براي آگاهي از واکنش دستگاه.
دفتر مرکزي حزب پان ايرانيست از همين شيوه بهره ميگرفت و کمتر ماموران «لو»رفته را از حزب ميراند مگر اينکه وجودش در درون حزب باعث «شر» و «فتنه» ميشد. با « لو رفتن » خبرچین هيچگونه مسئوليتي در حزب به وي داده نميشد و در نتيجه تماس وي با اعضا به حداقل ميرسيد، از سوي ديگر ما ميتوانستيم توسط مامور لو رفته اطلاعات غلطي را که ميخواستيم به دستگاه امنيت بدهيم و يا اينکه با قرار دادن وي در جريانهاي ويژه، واکنش دستگاه را بسنجيم. بدينسان، چنين فردي اجازه مييافت در حزب باقي بماند؛ اما محدوديتهاي زيادي براي خبرگيري مستقيم او (غير از خبرها و اطلاعاتي که لازم بود) ايجاد ميشد.
در اين ميان يکي دو تن هم به دليل ارتباط با ساواک (بدون اطلاعيهي رسمي) از حزب اخراج شدند و چنانکه گفته شد براي افراد ديگر که اجازه مييافتند در درون تشکيلات باقي بمانند، تا حد امکان سياست «مهار و پردازش آگاهيهاي خودخواسته و غلط» دربارهي آنها به مورد اجرا گذارده ميشد.
از اينرو هرگاه پژوهشگر محترم دعوت مرا پذيرفته بودند و پارهاي از اسناد را به من نشان داده بودند، ميتوانستم در اين موارد، به ايشان با توجه به سندهاي مربوطه، آگاهيهايي بدهم.
پژوهشگر محترم، به عنوان منبع در بيشينهي موارد به «همان» که منظورشان موسسهي مطالعات و پژوهشهاي سياسي (اسناد مربوط به حزب پان ايرانيست) میباشد اشاره ميفرمايند که باعث دودلي بسيار ميگردد. آيا اين موسسهي مطالعاتي و پژوهشي اصل اسناد را در اختيار دارد که در آن صورت بايد وابسته به يکي از دستگاههاي اطلاعاتي باشد. حال هرگاه تنها فتوکپي اسناد را در دست دارد در آن صورت آنها ارزش ندارند و به راحتي امکان دستکاري در اسناد فتوکپي شده وجود دارد. از این روایشان باید مانند هر تحقیق معتبر به بايگاني اصل اسناد که قابل دسترس باشند، اشاره بفرمايند.
بايد به آگاهي پژوهشگر محترم برسانم که فتوکپي اسناد، داراي اعتبار حقوقي نيستند. پژوهشگر محترم در نقل اسناد، به شماره و تاريخ سند و اينکه مربوط به کدام واحد ساواک ميباشد و از سوي چه مقامي امضا شده، هيچگونه اشارهاي ندارند و چنانکه گفته شد به «همان» بسنده ميفرمايند که در اصالت سند دودلي و شبهههايي براي خوانندگان کتاب به وجود ميآورد. البته بدون اينکه بخواهم اتهامي را متوجه کسي نمايم بايد به عرض پژوهشگر محترم برسانم، در جايي که کارت پايانخدمت نظام وظيفه، کارت شناسايي، شناسنامه، مدارک تحصيلي و قبالهي ملک، آپارتمان و سند مالکيت خودرو… را جعل ميکنند، خواننده ميتواند در اصالت اسنادي که تنها به «همان» اشاره ميگردد، ترديد به خود راه دهد. چنانکه گهگاه مدارک با «سرنامه»، مهر و امضا از سوي پارهاي از وسايل ارتباط جمعي برونمرزي ارائه ميشود که بسياري بر اين باوراند که جعلي است و اصالت ندارد. زيرا با داشتن ماشين تحريرهاي قديمي و بهرهگيري از نرمافزار کارگاه عکاسي (Photoshop)، اسکنرها و دستگاههاي تکثير پيشرفته، به راحتی میتوان سندسازي کرد.
البته چنانکه گفته شد، تنها پيادهنظام و بخشي از رييسان ساواک نبودند که از کمسوادي رنج ميبردند، دستگاههاي ديگر هم از همين دست بودند. پژوهشگر محترم بدون بررسي و باريکشدن، سندي از رکن دوم ستاد ارتش در کتاب خود آورده است که آگاهيهاي آن از يکسو باعث خنده و از سوي ديگر باعث گريه ميباشد. باعث خنده است که تا چه حد گزارشگر و گيرندگان گزارش بي سواد بودند و گريهآور از اينکه اين افراد قرار بود با گردآوري اطلاعات، بررسي، پالايش و نتيجهگيري از آنها، کشور را برابر حوادث حفظ نمايند (رر 31-25):
رکن دوم ستاد ارتش
10138/1 (شنبه 7)
28/12/1330
موضوع: تاريخچهي تشکيل جمعيت پان ايرانيسم و فعاليت آنها.
… با توجه به مسايل بالا و انشعابات مختلف دستههاي پان ايرانيسم [ايرانيست] در حال حاضر تفرقه آنها به صورتي درآمده که
به شرح زير به شش دسته تقسيم شدهاند.
دسته 1- پزشکپور، توفيقي [؟!]، صادق بهداد (روزنامه ساساني)
دسته 2- عظيما و رفقايش (روزنامه آپادانا)
دسته 3- مهرداد، تيمسار، لشگري (روزنامه پرچمدار)
دسته 4- طباطبايي [؟!] و رفقايش (روزنامه نداي پان ايرانيسم…)
دسته 5- شيرواني [؟!]
دسته 6- ناسيوناليستهاي انقلابي (مجله ناسيوناليست)
بايد دربارهي بخش اخير گزارش رکن 2 ستاد ارتش گفت: « 6 غلط 14 » .
گزارش از 6 دسته نام برده است، که پنج دستهي آن يا غلط است و يا اينکه به کلي چنين دسته و چنين مجلهاي وجود نداشته است.
1- روزنامه ساساني ارگان مکتب پان ايرانيسم بود که دارندهي امتياز آن صادق بهداد بود و پس از ورود به مرحلهي حزب، ديگر منتشر نگرديد.
2- ارگان حزب ملت ايران بر بنياد پان ايرانيسم، هفتهنامهي آپادانا بود که پس از جدايي گروه مکتب از آن حزب و تشکيل حزب پان ايرانيست، همچنان ارگان آن حزب باقي ماند و عظيما دارندهي امتياز آن بود.
3- ارگان سازمان پان ايرانيست به پيشوايي محمد مهرداد، عليمحمد لشگري و منوچهر تيمسار، هفتهنامه پرچمدار بود. [تنها آگاهي نيمهدرست در گزارش بالا]
4- ارگان رسمي حزب پان ايرانيست، هفتهنامهي نداي پانايرانيسم بود. دارندهي امتياز اين هفتهنامه حسن کامبخش بود. آخرين شمارهي هفتهنامهي نداي پانايرانيسم (شماره ويژه) مربوط به روز 27 امرداد 1332 ميباشد.
بايد گفته شود که «طباطبايي و رفقايش» که در ارتباط با روزنامه (هفتهنامه)ي نداي پان ايرانيسم در گزارش رکن 2 ستاد ارتش آورده شده است، بر هيچيک از پان ايرانيستهاي قديمي، شناخته شده نيستند.
دربارهي دستهي 5- باید گفت: تنها شيرواني شناخته شده در آن سال، يوسف شيرواني هژيري از اعضاي حزب پان ايرانيست (پايگاه البرز) ميباشد. يوسف شيرواني هژيري در سالها 1330 شاگرد کلاس دهم در دبيرستان البرز بود.*
دستهي 6- چنانکه گفته شد نه شناخته شدهاند و نه مجلهاي به نام مجله ناسيوناليست، شناخته شده است.
در دنبالهي آن سند ميخوانيم:
در حدود 60 الي 70 نفر از ايرانيان در اروپا پيرو مجري افکار پان ايرانيسم هستند که همه از محصلين ميباشند… کساني که در اروپا براي اين جمعيت فعاليت ميکنند عبارتند از: داريوش فروهر، فريار (پسر دکتر فريار رييس اداره سازمان ملل متفق در ايران)، علي کرباسچيان، محسن پزشکپور، حسن حقنويس (پسر سناتور)، نصرالله ملکزاده (پسر سناتور).
در اينجا بايد گفته شود که داريوش فروهر و محسن پزشکپور در زمان تاريخ این گزارش در ايران بودند و محسن پزشکپور و داريوش فروهر سالها پس از 28 امرداد 1332 براي نخستين بار از کشور خارج شدند.
با توجه به اين موارد، بهتر ميبود پژوهشگر محترم که مبناي پژوهش را بر درستي اينگونه اسناد و «همان» قرار داده اند، دقت و وسواس بيشتري به کار ميبستند.
از سوي ديگر، برخلاف اصل بيطرف بودن پژوهشگر و خالي از هرگونه «پيشداوري» آقاي مظفر شاهدي داراي لحن کينهجويانه و دشمنانهاي نسبت به حزب پان ايرانيست و انديشهي پان ايرانيسم و انديشه مليگرايي (ناسيوناليسم) اند که گهگاه انسان را به ياد ادبيات حزب توده و ديگر گروههاي چپ و کوتاهسخن «بلشويک»ها مياندازد.
همچنين برخلاف روشهاي پژوهش شناخته شده و اصل بررسي هر گزارش و سند در جاي خود و در محدودهي خود، آقاي مظفر شاهدي در کتاب خود در همهجا، از جز به کل ميرسند و گفتهي يک فرد را در دوردستترين نقطهي ايران که البته معلوم نيست از سوي خبرچين ساواک درست شنيده و درک شده و گزارش شده باشد به کل تعميم میدهند و چنانکه گفته شد نظر يک فرد سادهي تشکيلات يک شهر کوچک يا روستا را (اگر درست شنيده و درک و ضبط شده باشد) به عنوان نظر حزب پان ايرانيست ارائه ميکنند.
همچنين برخلاف پژوهشهاي اصيل که پژوهشگر اقدام به «نقلقول» مستقيم ميکند و بننوشت (منبع) را به طور دقيق با تاريخ، شماره و ديگر مشخصات آن ارائه مينمايد، آقاي مظفر شاهدي در سرتاسر کتاب (به جز نقل بخشهايي از گزارش ساواک آن هم بدون تاريخ و شماره) به نقلقول غيرمستقيم و يا «تفسير به راي» بسنده ميکنند و همهجا خوانندگان را به بايگاني موسسهي مطالعات و پژوهشهاي سياسي (اسناد حزب پان ايرانيست) حواله ميدهند. در حالیکه که دسترسي به بايگاني اين موسسهي دولتي بر همگان امکانپذير نيست و اگر هم اين کار امکانپذير گردد، در کجا بايد به دنبال سند گشت، در حالي که آقاي مظفر شاهدي به بايگاني اين موسسه دربارهي اسناد حزب پان ايرانيست و «همان» ارجاع ميدهند؟!
شايانتوجه است که اسنادي را که ايشان ارایه ميکنند، از چنان نوشتار روان و از نظر دستوري کمنقص، بهرهمند هستند که گويي ساواک داراي ويراستارهاي زيادي بوده که گزارشهاي پيادهنظام کمسواد اين دستگاه را ويراستاري ميکردند و شگفتآور آنجاست که برای مثال گزارشهاي از بويراحمد آن روزگار نيز از همان انشاي روان گزارشهاي تهران برخوردارند. آيا راستي اين اسناد اصيل هستند و يا اينکه اسنادي هستند که به دلخواه از روي اسناد اصلي «بازنويسي» شدهاند! البته گمان نکنم که آقاي شاهدي هم پاسخ مناسبي براي اين پرسش داشته باشند.
بیگمان شاید شخص ايشان هم اصل سندها را نديدهاند؛ بلکه فتوکپي در دست دارند که امکان هرگونه «ويرايش و پيرايش و آرايش» احتمالي آنها وجود دارد.
از سوي ديگر، متاسفانه پژوهشگر محترم با وجود اسناد زيادي که وجود دارد، حتا از تشکيل حزب ملت ايران بر بنیاد پانایرانیسم و حزب پانايرانيست کم آگاه و گاه گمراهاند. ایشان مینویسند:
دو سه ماه پس از انشعاب نخست و سپس يکيشدن دو حزب نبرد ايران و ملت ايران زير نام حزب ملت ايران بر بنياد پان ايرانيسم.
در جاي ديگري مينويسند:
با بالاگرفتن اختلاف ميان فروهر و پزشکپور، سرانجام در هفدهم ديماه 1330 فروهر و هوادارانش از حزب
[کدام حزب] جدا شدند و حزب ملت ايران را تشکيل دادند (ر33)
در جاي ديگر:
محسن پزشکپور و طرفدارانش تشکل جديدي با عنوان «حزب ملت بر بنياد پان ايرانيسم» داير نمودند و مخالفان هم… «سازمان پان ايرانيست» را تاسيس کردند. داريوش فروهر که نتوانسته يا نخواسته بود به هيچيک از اين دو گروه بپيوندد «حزب نبرد ايران» را بنيان نهاد (رر 25-24)
در جاي ديگر ميخوانيم:
دو سه ماه پس از انشعاب نخست [کدام انشعاب؟!] و سپس يکي شدن دو حزب نبرد ايران و ملت ايران زير نام «حزب ملت ايران بر بنياد پان ايرانيسم»… (ر34)
چگونه است که پژوهشگر محترم از منابعي بهره ميگيرند که به کلي با اوليهترين مسايل ناآشنااند و نميدانند که از به هم پيوستن بيشينهي افراد مکتب پان ايرانيسم و حزب نبرد ايران، حزب ملت ايران بر بنياد پانايرانيسم به وجود آمد. در سال 1341 پسوند «بر بنياد پان ايرانيسم» از نام این حزب حذف شد و بدينسان، حزب ملت ايران متولد گردید.
متاسفانه پژوهشگر محترم بدون بررسي به اصطلاح مدارکي که در اختيار داشتهاند و راستيآزمايي آنها، در دنبالهي نقل از همان سند نامعتبر ميافزايند:
در نتيجه… سازمان تازهاي را به نام «حزب پان ايرانيست» بنياد نهادند و روزنامهاي هم منتشر کردند به نام
«نداي پان ايرانيست» و ستاد مرکزي خود را در خيابان ژاله نزديک ميدان ژاله گشودند(ر35)
بايد گفت که در جريان جدايي اعضاي پيشين مکتب از اعضاي حزب نبرد ايران پیشین (در حزب ملت ايران بر بنياد پان ايرانيسم) محسن پزشکپور و محمدرضا عاملي تهراني به هيچوجه دخالت نداشتند و با بالاگرفتن اختلاف خود را کنار کشيدند. راهبري اين جريان را مهرداد سالور و تني چند از پيشگامان مکتب پان ايرانيسم به عهده داشتند. دوم اينکه هفتهنامهي ارگان حزب پان ايرانيست «نداي پان ايرانيسم» بود و نه نداي «پان ايرانيست» که داراي مفاهيم مختلفي با هم هستند. با وجود عدم انتشار هفتهنامهي ساساني، دفتر آن به گونهي پايگاه افراد مکتب که در قالب حزب ملت ايران بر بنياد پان ايرانيسم مبارزات را دنبال ميکردند، حفظ شده بود. از اينرو به دنبال جدايي، اين دفتر که در خيابان منوچهري کوچه روزنامهنگاران (اربابجمشيد کنوني) قرار داشت، باشگاه حزب پان ايرانيست شده. سپس در نيمهي سال 1331 باشگاه حزب به خيابان ژاله کوچه ذوالقدر منتقل گرديد.
چنان که ملاحظه میفرمایند، نوشتارهای اينچنينی هرگز نميتوانند به عنوان منابع يک تحقيق جدي در نظر گرفته شوند. در همان سند ميخوانيم:
از مکتبيها [مقصود نويسنده اعضاي مکتب پان ايرانيسم است] تنها «عباس خاقاني و بهرام نمازي و خسرو سيف و مير عبدالباقي سبقتي و علياصغر بهنام» در کنار فروهر باقي ماندند. (رر 36-35)
همه ميدانند که هيچ یک از افرادي را که نويسنده از آنها به عنوان اعضاي مکتب نام برده است، عضو مکتب نبودند و خودشان چنين ادعايي ندارند و افزون بر آن افرادي مانند عباس خاقانی ، بهرام نمازي و خسرو سيف حتا در سال1330عضو حزب ملت ايران بر بنياد پان ايرانيسم نیز نبودند. آنچه که نويسنده نميدانستهاند اين که در اين ميان جواد تقيزاده و حسنعلي صارمکلالي که همراه داريوش فروهر در سال 1327 از مکتب جدا شده بودند و با همکاري يکديگر حزب نبردايران را پايهريزي کرده بودند، در حزب ملت ايران بر بنياد پان ايرانيسم باقي ماندند. اين دو تن پس از مدت کوتاهي از فعاليتهاي سياسي کنارهگيري کردند.
همين اظهارنظرها يا نقلقولها، عدم آگاهي پژوهشگر محترم را به ابتداييترين مسايل پژوهش مورد نظر ایشان ، نشان ميدهد. دعوت من از ايشان براي ديدار از اينرو بود که آگاهيهاي لازم را در اين موارد به ايشان بدهم که دچار اينگونه «هذيانگويي» نشوند. زيرا در همان نگاه اول میتوان به این نتیجه رسید : «سالي که نکوست، از بهارش پيداست»
چنانکه گفته شد آقاي داريوش فروهر همراه با جواد تقيزاده و حسنعلي صارمکلالي در سال 1327 مکتب پان ايرانيسم را ترک کردند و حزب نبرد ايران را بنيان نهادند.
با اوجگيري مبارزهي ملت ايران براي مليکردن صنايع نفت در سرتاسر کشور، اين فکر در ميان افراد مکتب پان ايرانيسم پيدا شد که در اين مرحله ميبايست به فعاليت مکتبي پايان داد و با پايهگذاري حزب و جذب نيروهاي بيشتر و گسترش هرچه بيشتر کوششها به سرتاسر کشور، سهم خود را در اين مبارزهي بزرگ بهتر ايفا کرد. اقليتي با اين فکر موافق نبودند و بر اين باور بودند که هنوز وظيفهي مکتب در تربيت پايوران [کادرها] لازم به پايان نرسيده است. از اينرو، اکثريت افراد مکتب با حزب نبرد ايران اقدام به تاسيس «حزب ملت ايران بر بنياد پان ايرانيسم» کردند. حزب ملت ايران بر بنياد پان ايرانيسم داراي يک کميتهي عالي رهبري مرکب از آقايان جواد تقيزاده، دکتر محمدرضا عاملي تهراني، حسنعلي صارمکلالي و محسن پزشکپور بود و داريوش فروهر از سوي کميتهي عالي رهبري به سمت دبير مسئول حزب برگزيده شد. کميتهي عالي رهبري داراي 4 عضو ( 2 عضو از هر گروه ) بود تا همهي تصميمها به اتفاق آرا گرفته شوند.
آقاي مظفر شاهدي از کتاب تاريخچهي مکتب پانايرانيسم در پژوهش خود بهرهگرفتهاند، در حاليکه جز رونويسي (آنهم گاه غلط و گاه به دلخواه) از روي افراد مکتب به موارد گفته شده در بالا که در کتاب هست توجه نفرمودهاند. ایشان نام و نامخانوادگي کوشندگان مکتب را از رويههاي 38-37 کتاب بالا برداشتهاند، در حالیکه نامهايي را اشتباه ثبت کردهاند. براي نمونه: علي محمد لشگري (علي محمد شکري) ، جلال پسيان (جمال پسيان) ، حسين خانمصدق (حسين مصدق) ، خسرو خاننخجوان (خسرو نخجواني) ، عباس روحبخش خالقدوست (عباس روحبخش) ، حسين عليزادهخامنهاي (حسين عليزاده) ، بهمن کاميار گيلاني (بهمن کاميار). پژوهشگر به دلخواه خود نام علياصغر هاشمينژاد و بانو اعزازي و آقايان خدابخشي، سلحشور، زنوزي، ذوالقدر، صدري، منشي را حذف کرده و نام بيژن فروهر و داريوش همايون را بدان افزودهاند.
از سوی دیگر ، پژوهشگر محترم از همان آغاز کتاب کينهورزي خود را نسبت به انديشهي پان ايرانيسم و ناسيوناليسم (مليگرايي)، آشکار کردهاند و با ادبيات چپ آن را مورد يورش قرار دادهاند. ایشان پس از آوردن «فرمان رييس» که نام درست این فرمان را هم نميدانند، اينگونه دربارهي آن اظهارنظر ميکنند:
باستانگرايي عصر رضاخان و شوونيسم متاثر از نازيسم هيتلري در اين عبارات موج ميزند. (ر 16)
پژوهشگر محترم در دنبالهي آن ميافزايند:
محققان هم با اشاره به مشي سياسي پان ايرانيستها در طول دهه 1320، ناسيوناليسم و مليگرايي
مورد عنــايت آنان را مــتاثر از « ايدهئولوژي استبداد، ايدهئولوژي رضاشاه، فرزند او [محمدرضا] و
وابستگانشان دانستهاند. (ر16)
با وجودي که آقاي مظفر شاهدي در «يادداشت نويسنده» اشاره ميکنند:
]که [در اين کتاب تمام مباحث بر اساس اسناد ] اند[ و از پيشداوري پرهيز شده است…
اما ايشان دچار چنان پيشداوري هستند که در آغاز کتاب (رويه 16) به اصطلاح از قول ديگران، گندابي از تهمت و افترا و دروغ را به هر سو روان ميکنند. بايد از اين پژوهشگر محترم پرسيد: «ايدهئولوژي استبداد» چيست؟ راستي را رضاشاه تا آن اندازه هوشمند بود که داراي «ايدهئولوژي» بوده است. اگر چنين است ، رضاشاه آن را در کدام نوشتار، جزوه يا کتاب منتشر کرده است؟ «ايدهئولوژي» فرزند او [محمدرضا] و وابستگانشان «چه بوده و در کجا ثبت و ضبط است» که «مشي پان ايرانيستها در طول دهه 1320، ناسيوناليسم و مليگرايي موردعنايت آنان» متاثر از آن ايدهئولوژيها بوده است؟!
در جاي ديگر ايشان ميگويند:
… شايد کتاب حاضر و ديدگاههاي مطرح شده در آن، انگيزهي قـويتري به اعــضاي قديمي
اين حزب بدهد تا ديدهها، شنيدهها و دانستههاي خود پيرامون حزب پان ايرانيست را منتشر و
در معرض داوري قرار دهند. (ر1)
پرسش اينجاست که خود ايشان ميدانند که اين مسايل کار آساني از نظر دريافتپروانهي نشر (آن هم با سانسورهاي موجود) نيست و بايد از ايشان پرسيد چرا شما کتاب تاريخچهي مکتب پان ايرانيسم را مورد عنايت قرار نداديد و چرا حاضر نشديد پيش از انتشار کتاب با يکي از اعضاي قديمي گفتوگويي داشته باشيد؟
براي آگاهي آقاي مظفر شاهدي بايد گفته شود که افزون بر کتاب بالا، در دفتر ششم تاريخ تجزيهي ايران (تلاش براي وحدت) به ريشههاي پان ايرانيسم و تلاشهاي ملت ايران در راه بازسازي وحدت دوباره و نيز در کتــاب «30 تيــر، ميدان بهارستان» به نقش حزب پان ايرانيست و ديگر مليگرايان در مبارزات مليشدن صنایع نفت در سرتاسر کشور و تاثيرگذار بودن آنها در اين مبارزه و نيز نقش دبيرستان البرز به عنوان گستردهترين واحد تشکيلاتي حزبي در ايران و نيز در کتاب « ناسيوناليسم ايراني» به گستردگي به ريشههاي ناسيوناليسم در جهان و ايران و نيز انديشهي پان ايرانيسم، توجه و بحث شده است. چندين کتاب ديگر نيز در انتظار صدور پروانه نشراند که تا چه ميزان مورد سانسور قرار گيرند و کي اجازهي آنها صادر شوند. کاري که بدون ترديد با کتاب آقاي شاهدي نشده است. در جاي ديگر، نويسنده در يادداشت خود مدعي هستند که اين امر:
به اين سوال مهم و اساسي پاسخ ميدهد که چرا حزب پان ايرانيست هيچگاه در
عرصهي سياسي، اجتماعي و فرهنگي ايران، نقش و جايگاه تاثيرگذار پيدا نکرد… (ر10)
پاسخ در لابهلاي اسناد فراواني است که فتوکپی آنها نزد آقاي مظفر شاهدي ميباشند. در همهي اين ساليان، دستگاههاي اطلاعاتي و امنيتي، حکومتها و هياتهاي حاکمه در حال ضربهزدن، نفوذ در ميان صفوف حزب، جلوگيري از رشد و گسترش، خريدن افراد براي ايجاد انشعاب و دهها دسيسههاي ديگر بودند. در اينجا اين پرسش اساسي مطرح است که چرا از آغاز مشروطيت تاکنون، «حزب» نتوانسته است در کشور ريشه بدواند؟ حزبهاي بعد از مشروطيت با قدرت گرفتن رضاخان و نشستن بر کرسي پادشاهي به نام « رضاشاه » خود به خود تعطيل شدند و در دوران پادشاهي وي اجازه برپايي حزب در ايران داده نشد.
با اشغال ايران از سوي متفقين، در کنار کوششهاي جسته و گريخته از سوي مردم براي تشکيل حزب که از دوام لازم برخوردار نبودند، روس و انگليس دستاندرکار ايجاد حزب در ايران شدند. حزب توده حاصل کار روسيان و حزبهايي مانند عدالت، ارادهي ملي و… مخلوق انگليسيها بودند.
در اين ميان در کنار حزبهاي موسمي، نهالي که توانست عليرغم شدايد و مصايب بسيار، درخت گشن بالي گردد، مکتب پان ايرانيسم بود. اين امر از يکسو پژواک خواست ملت ايران (در مفهوم گستردهي آن) به وحدت و يگانگي و از سوي ديگر حاصل کار چندساله مکتب بر روي اصول عقايد (مانيفست) و جهانبيني (ايدهئولوژي) نهضت بود.
حزبهاي برخاسته از مکتب، با يورشها و ستيزهجوييهاي بسيار هياتهاي حاکمه (و دستگاههاي اطلاعاتي وابسته به آنها) و نيز احزاب و جريانهاي وابسته به بيگانگان قرار داشتند :
در سال 1331، محمد مهرداد از پيشگامان مکتب و از افراد شاخص سازمان پان ايرانيست، از سوي «جانسپاران ميهن» مورد سوءقصد قرار گرفت و سالهاي سال تا پايان زندگي همراه با درد و رنج، اسير تختخواب گرديد؛ اما اين مساله ذرهاي از ايمان و اعتقاد او به پان ايرانيسم نکاست. بر اثر اين ضربهي سخت و بگير و ببندهاي پس از کودتاي 28 امردادماه 1330، سازمان پان ايرانيست امکان فعاليت را از دست داد.
روز نخست آذرماه 1377، داريوش فروهر رهبر حزب ملت ايران و همسرش پروانهي اسکندري را در خانهشان با ضربههاي فراوان کارد به قتل رساندند. با وجودي که رييسجمهور وقت کميتهي ويژهاي را براي بررسي اين قتل تشکيل داد؛ اما تا امروز گزارشي از آن کميته منتشر نشده است ؛ حتا اجازه داده نشد که گزارش پزشکي قانوني دربارهي اين قتل و شمار ضربههاي کارد و نوع کاردهاي که براي قتل داريوش فروهر و همسرش به کار گرفته شده بود، به آگاهي خانواده و نزديکانش برسد، چه رسد به اينکه منتشر شود.
در درازاي مبارزه، سه بار دفترهاي حزب پان ايرانيست در سرتاسر کشور مورد هجوم و اشغال قرار گرفت. آرايهها (اثاثيهي) ، اسناد و مدارک موجود آنها به غارت رفت و افراد حزب را در سطح گسترده دستگير، زنداني، تبعيد و نفيبلد کردند. بار نخست، روز 28 امردادماه 1332 و روزهاي بعد از آن. بار دوم، به دنبال ماجراي بحرين و پايداري نمايندگان پان ايرانيست در پارلمان و افراد حزب در سرتاسر کشور. اين بار تنها باشگاه مرکزي حزب، آن هم به دليل آنکه خانهي مسکوني نمايندگان پان ايرانيست در مجلس شوراي ملي اعلام شد، از اشغال، تخريب و غارت در امان ماند. بار سوم، در بهار و پاييز سال 1358 از سوي عناصر مسلح چپ و بنيادگرايان که در آن روزگار در يک صف شانه به شانهي هم بودند، مورد یورش مسلحانه، اشغال و غارت قرار گرفت.
اما عليرغم آنچه که گفته شد، امروزه «پان ايرانيسم» از قفس تنگ «حزب» فراتر رفته است و بدل به يک نهضت فراگير ملي گرديده است. اين نهضت از مرزهاي «تجزیه» فراتر رفته است. امروزه در افغانستان، تاجيکستان، ازبکستان، آران، مناطق کردنشين، بحرين و ديگر سرزمينهاي از هم جدا شده، مردمان بسياري خود را «پان ايرانيست» مينامند و با همهي وجود به انديشهي پان ايرانيسم پايبنداند.
در ايران نيز عليرغم همانندسازيها از سوي دستگاه و قرار دادن افراد ناشايست بر سر جريانهاي خودساخته، پان ايرانيسم بدل به يک انديشهي فراگير ملي شده است. زنان و مردان بسياري خود را «پان ايرانيست» و باورمند به اندیشهی «پانایرانیسم» ميدانند بدون اينکه به تشکيلاتي وابسته باشند.
از بيم همين گستردگي انديشه در درون و برون از مرزهاي تجزيه است که دستگاههاي اطلاعاتي دست به «همانندسازي» ميزنند تا با گفتههاي نامنطبق با انديشهي پان ايرانيسم و راه و رسم و سابقهي پان ايرانيسم، کساني را از پيمودن اين راه بازدارند؛ اما چنانکه گفته شد پان ايرانيسم از قفس تنگ مکتب و حزب فراتر رفته و به يک انديشهي فراگير در سطح فلات ايران بدل گرديده است.
پژوهندهي گرامي حتا در اين پژوهش به خود زحمت ندادهاند که تقدم و تاخر ايجاد جريانهاي سياسي و حزبهاي در صحنهي سالهاي پاياني دههي 1320 و آغازين دههي 1330 را بررسي کنند. ايشان مينويسند:
و فردي نظير محسن پزشکپور که در آن برهه در رديف اصليترين گردانندگان مکتب بود، همچنان که فعـاليت و عمـلکرد سياسي او نشان ميدهد، به شدت مجذوب انديـشههايفاشيستي، اقتدارگرايانه و رهبرمحور حزب سومکا بود. (ر22)
اينچنين اظهارنظري نشان ميدهد که آقاي مظفر شاهدي نميدانند که حزب سومکا (ناسيونال سوسياليست کارگران ايران) به رهبري داود منشيزاده در دوران مکتب هنوز پاي به عرصهي مبارزات سياسي نگذارده بود. اين حزب پس از حزب ملت ايران بر بنياد پان ايرانيسم، حزب پان ايرانيست و سازمان پان ایرانیست تشکيل گرديده است. حديث حاضر و غايب است. درس دادن و تاثيرگذاردن غايب (سومکا) به حاضر (مکتب پان ايرانيسم)
از گفتههاي ايشان که شگفتي انسان را بيشتر ميکند:
حتي قبل از آن که مـکتب پان ايرانيـسم شکل بگيرد، اخباري [؟!] وجود داشت که نشان ميداد حداقل بخش تاثيرگذار رهبري انجمن، تحت سيطرهي رکن 2 ستاد ارتش قرار گرفته بود. (ر23)
گرچه به ظاهر اين گفتهها نقلقولاند؛ اما پژوهشگر محترم با خود اندیشه نکردند که در امر تحقيق «اخباري» چه نقشي بازي ميکند و چگونه است که اين «اخباري» اين همه دير به آگاهي ميرسد، در حالي که تاکنون سند قابلقبولي وجود ندارد که چه کسانی بهطور دقیق عضو «انجمن» بودند *. گرچه حدس و گمانهايي هست؛ اما دليلي وجود ندارد. در جاي ديگر ميخوانيم:
طي يکي دو سال نخسـت دههي 1330 ارتـباطات و هـمکاريهايي ميان سـومکا و پان ايرانيست وجود داشت و تاثيرپذيري آنان از یکدیگر و مشابهت فعاليتهايشان بر آگاهان امور پوشيده نبود… (ر22)
پژوهشگر محترم دستکم براي پژوهش در اين زمينه ميبايست نظري هم به نوشتهها و روزنامههاي حزب پان ايرانيست و نیز سومکا ميانداختند. در آن صورت متوجه ميشدند که نهتنها هيچگونه ارتباطات و همکاري ميان پان ايرانيستها و حزب سوسياليست ملي کارگران ايران وجود نداشت؛ بلکه ميان آنها دشمني آشکار بود. پانايرانيستها ، همانگونه که حزب توده را کاريکاتور حزب بلشويک اتحاد شوروي ميدانستند، سومکا را نيز کاريکاتور حزب ناسيونالسوسياليست کارگران آلمان بهشمار ميآوردند.
درجاي ديگر آقاي مظفرشاهدي مينويسند:
نزديـکي عقـايد حزب سومـکا به پان ايرانيـستها و اسـتقبالي که گروهي از آنان از اين تشکل نوظهـور نشـان دادند، باعث اين تصور شد که سومکا از مکتب پان ايرانيسم منشعب شده است. برخي از اعضاي جاهطلبتر مکتب پان ايرانيسم مانند داريوش همايون به سومکا پيوستند. (ر22)
پژوهشگر محترم، سخت دچار چندگانهگويي میباشند. ایشان در رويه 22 ميگويد:
فردي نظيرمحسن پزشکپور که در آن برهه در رديف اصليترين گـردانندگان مکـتب بود… به شدت مجذوب انديشههاي فاشيستي، اقتدارگرايانه و رهبر محور حزب سومکا بود.
سپس چند سطر بالاتر نوشتهاند:
… باعث اين تصور شد که سومکا از مکتب پان ايرانيسم منشعب شده است. (ر22)
راستي را کدام از اين دو اظهارنظر با فاصلهي دو سه سطر با هم، درستاند: يکي از گردانندگان اصلي مکتب پانايرانيسم به شدت مجذوب انديشههاي… رهبر حزب سومکا بود يا سومکا از مکتب پان ايرانيسم منشعب شده است؟
پژوهشگر محترم کوشش زيادي به کار بستهاند که داريوش همايون را از افراد انجمن و مکتب معرفي کنند که هيچکدام اين دو ادعا درست نيست. از افراد مکتب هنوز شماري زندهاند و اگر پژوهشگر محترم مايل باشند، ميتوانند اين مساله را از آنان بپرسند. اگر ميخواهند تا اين گروه زندهاند اين کار را انجام دهند والا دست از اين ادعاي نادرست بردارند. پژوهشگر محترم براي جا انداختن اين مساله، عکس وي را نيز در پايان کتاب به چاپ رسانيدهاند؟! پژوهشگر محترم که با سبق تصميم يا پيشداوري دست به اين پژوهش زدهاند، در همان رويههاي نخستين کتاب (رويهي 20) دربارهي کتاب بنياد مکتب پان ايرانيسم مينويسند:
از سـوي ديـگر شـعار و مکتـب پان ايرانيـسم با عنوان «فلات ايران به زير يک پرچم»… مورد تمـسخر حزب توده بود. شعارهاي پان ايرانيستي و مليگرايانهي مکتب که رگههايي از اسلامستيزي و باستانگرايي را در خود داشت، با علايق سياسي، اجتماعي و فرهنگي اکثريت مردم ايران همخوان نبود. (ر20)
پرسش اينجاست که آيا شعار فلات ايران به زير يک پرچم ميبايست مورد تاييد حزب توده ميبوده در حالي که اتحاد شوروي يعني خالق حزب توده *که سرزمينهاي اشغالي قفقاز و خوارزم و فرارود را در زنجيرهاي اسارت نگاه داشته بود؟ اما پرسش اصلي این است که در شعارهاي پانايرانيستي و مليگرايانهي مکتب پانايرانيسم، «رگههاي اسلامستيزي» کداماند که براي نخستين بار پس از گذشت نزديک به 60 سال از انتشار کتاب بنياد مکتب پان ايرانيسم، از سوي پژوهشگر محترم کشف گرديده است و موارد باستانگرايي نيز کداماند؟
ميگويند حراميها به قافلهاي زدند و داروندار کاروانيان بردند. همچنين زن زيباي يکي از کاروانيان را در محفل جشني که به مناسبت غارت موفق برپا کرده بودند، به رقص وا داشتند. پس از ترک حراميان، شوهر رو به زن کرد و گفت: چرا پذيرفتي که در محفل نامحرمان برقصي؟ زن گفت: چهل حرامي و من يک زن تنها. چه کار ميتوانستم بکنم. شوي به زن گفت: لابد مجبور بودي برقصي؛ اما چرا «قر» ميريختي؟!
البته بايد به آگاهي پژوهشگر محترم برسانم که «در مثل مناقشه نيست».
پژوهشگر محترم هم با توجه به جو موجود وابستگي به يکي از دستگاههاي دولت جمهوري اسلامي با ياري گرفتن از «ميکروسکوپ معروف»، موفق به کشف «رگههاي اسلامستيزي» در انديشههاي پانايرانيسم ميگردند؟! البته پژوهشگر محترم در لابهلاي اسناد ساواک بهطورحتم با بيانيههاي حزب پانايرانيست در دفاع از «حقوق شيعيان جهان» برخورد ميکنند ولي هم آوا با ساواک، حزب پان ايرانيست و پانايرانيستها را متهم به فريبکاري ميکنند؟!
بسياري از اطلاعات پژوهشگر محترم که مدعي هستند از لابهلاي اسناد ساواک به دست آوردهاند (با ذکر منبع «همان») نادرستاند و اين نادرستيها تا آن اندازهاند که براي شمارش آنها باید رويههاي بسياري را سياه کرد که نه در حوصله نويسنده است و نه در حوصله خواننده. باید تاکید کرد که رويهاي از نوشتههاي پژوهشگر محترم نيست که نياز به توضیح و روشنگري نداشته باشد. براي مثال:
در بهمنماه 1345 سخن از آن بود که به زودي اعـضاي حزب پان ايـرانيست در بخشهاي مختلف شغلي و اجتماعي در دستههايي با عنوان نيرو سازماندهي شده و رياست آن را فردي با سمت نيرودار برعهده خواهد گرفت. (ر102)
باید به آگاهی پژوهشگر محترم برسانم که « نيرو » از آغاز کار مکتب واحد سازماني بود (مانند حوزه در حزبهاي ديگر) و مسئوليت هر نيرو را نيرودار به عهده داشت. هر نيرو داراي يک سخنگو، منشي و مسئول مالي بود.
در دنبالهي نوشتهي بالا، پژوهشگر محترم ميافزايند:
در اواسط سال 1346 در مجموعهي تشـکيلات حزب پانايرانـيست، سازمانهايي در حال شـکلگيري بود. سـازمان زنان از مهـمترين بخشهاي حزب پان ايرانيست در آن برهه محـسوب ميشد… سيما سورتیـجي، مينا سورتیجي، منیژه سورتیجي، هايده خاوري، خانم پورهاشمي و خانم بخشنده، مهمترين اعضا و گردانندگان سازمان زنان حزب پان ايرانيست در سال 1346 به شمار ميآمدند.
نخست براي آگاهي پژوهشگر محترم بايد گفته شود که افراد نامبرده شده در بالا مربوط به تشکيلات سازمان دوشيزگان و بانوان حزب پانايرانيست در ساري ( استان مازندران) بودند و نه در سرتاسر کشور. دو ديگر اينکه در دوران مکتب نيز نيروي دوشيزگان و بانوان وجود داشت و حزب پان ايرانيست از آغاز شکلگيري، داراي سازمان گسترده دوشيزگان و بانوان بود و اين مسالهي نوي نبود که از سال 1346 آغاز شده باشد. نام درست آن، سازمان دوشیزگان و بانوان بود و نه سازمان زنان . در دنباله ايشان با استناد به «همان» مينويسند:
در يازدهم دي 1346 اعلام شد همهي اعضاي حزب پان ايرانيست در چهار گروه مختلف با عنوان کلي نيرو طبقهبندي شدهاند که عبارت بودند از:
الف – جلسات حزب از هفتهاي يکبار به دوبار در بعدازظهر روزهاي دوشنبه و چهارشنبه تعيين گرديده است [مقصود جلسات عمومي برای آشنايي با انديشههاي حزب ميباشد].
ب – کليه اعضاي حزب پان ايرانيست به چهار نيرو تقسيمبندي شدهاند.
1- نيروي کارمندي به مسئوليت آقاي سيد محمد باقري کارمند بانک کشاورزي]دزفول[
2- نيروي کارگري به مسئوليت شاهرخ صفوي کارمند سازمان آب و برق دزفول
3- نيروي دانشآموزي به مسئوليت رحيم طهماسبيان آموزگار آموزش و پرورش دزفول
4- نيروي تماسي به مسئولیت محمد تيمور کارمند بانک کشاورزي دزفول….
حال هرگاه پژوهشگر محترم اندک توجهي مبذول ميداشتند متوجه ميشدند که اين سند «همان» مربوط به تشکيلات دزفول، يکي از صدها تشکيلات حزب پان ايرانيست ميباشد و نه «حزب پان ايرانيست» به طور مطلق!
در رويهي بعد پژوهشگر محترم باز با توجه به «همان» زیر سرخط نيروي گارد، مينويسند:
اما مـهمترين نـيرويي که در حزب پان ايرانيست شکل گرفت… نيـروي گارد بود. اعـضاي نيـروي گارد، لباس يک دست (يونيـفورم) به تن مـيکردند و با آموزش مخـتصر رزمي، وظـيفهي نگـاهباني از مـرکز حزب و نيز پاسداري از جلسـات، کنفرانـسها، کنگـرهها و ديگر مراسم و جشن حزب را عـهدهدار بودند.
بايد به آگاهي پژوهشگر محترم برسانم که نيروي گارد، سابقهاي به درازاي تشکيل مکتب پان ايرانيـسم دارد. در دوران مکتب فرمانده نيروي گارد شادروان عليمحمد لشگري بود. افزون بر حزب پان ايرانيست،حزب ملت ايران بر بنياد پان ايرانيسم و سازمان پان ايرانيست نيز داراي نيروي گارد بودند.
در دنباله، پژوهشگر محترم با استناد به «همان» با همان کينهي ويژهاي که نسبت به حزب پان ايرانيست دارند، ميکوشد که حزب را در وجود يک فرد بلورينه کنند تا کار تخريب براي ایشان آسانتر گردد، ميافزايند:
به ويژه محسن پزشکپور که گاه رفتار و سکناتش تقلـيدي از هـيتلر بود، نـيروي گارد را مـوظف کرده
بود هنگام برخورد با او مانند نيروهاي انتظامي ]؟![ آلمان هيتلري سلام کنند. هرچند شعارشان عبارتي
مانند «پاينده ايران» بود، اما حرکات دست و بدن آنان با نازيهاي آلمان مشابهت کاملي داشت.
هرگاه پژوهشگر محترم اين مطالب را دربارهي پيشواي حزب سومکا مینوشتند، ميتوانست مورد اعتنا باشد؛ اما چرا بايد اين همه دروغ را سرهم بافت و به نام پژوهش به خورد مردم داد و در آغاز هم خواستار «نقد» حتا «نقد مخرب» گرديد بايد بگويم که نقد اين نوشتار، دستکم به نوشتاري در حجم چندين برابر نوشتار ايشان دارد.
راستی حرکات دست و بهویژه «بدن» کداماند و چگونه بودهاند که حتا نویسنده از آن بیخبر است و پژوهشگر محترم نهتنها بر «رموز » آن آشنا است ؛ بلکه ایشان برای نخستین بار پس از گذشت چندین دهه موفق به کشف آن شدند و حتا مشابهتهای آن را نیز با « نیروی انتظامی آلمان هیتلری» کشف فرمودند ، البته در این میان پژوهشگر محترم کشف تازهای هم بهعمل آوردهاند کهعبارت است از« نیروی انتظامی آلمان هیتلری » ؟!
البته مشکل اصلي در بيسوادي و کممايگي پيادهنظام ساواک و ديگر دستگاههاي اطلاعاتي است که گزارشهاي بيسروتهي را (دانسته يا اغفالشده) براي اسقاط تکليف و دريافت مقرري به رييس ميدادند و با توجه به اين که سواد «شنبه» و «يکشنبه» هم در حد «خبرچين» بود، دربست مورد پذيرش دستگاه اطلاعاتي قرار ميگرفت و از سوي پژوهشگر محترم نيز مانند «وحي منزل» مورد بهرهبرداري دشمنانه با حزب پانايرانيست قرار ميگيرد. پژوهشگر محترم با توجه به يکي از همان اسناد (همان) مينويسند:
از نيمهي دوم سال 46 حزب پان ايرانيست در مرکز [به] مسئوليت دکتر هوشنگ طالع عضو فراکسيون پارلماني حزب مزبور اقدام به تاسيس نيروي ويژهي حزب پان ايرانيست تحت عنوان «نيروي گارد» نموده است…
چنانکه به آگاهي پژوهشگر محترم رسانيده شد، مکتب پان ايرانيست و حزب پان ايرانيست از آغاز فعاليت داراي نيروي گارد بود و نيازي نبود که از نيمههاي دوم سال 46 حزب پان ايرانيست در مرکز به مسئوليت دکتر هوشنگ طالع… اقدام به تاسيس…. نيروي گارد نموده باشد.
چنانکه گفته شد، اگر قرار باشد به همهي اشتباهها، غرضورزيهاي گزارشگران و نيز کينهتوزيهاي پژوهشگر محترم پاسخ داده شود و مسايل مطرح شده مورد «نقد» قرار گيرد، مثنوي هفتاد من خواهد شد. پژوهشگر محترم، در هر سطري که مينويسند با کينهتوزي ويژه ميکوشند که بدون دليل و مدرک پان ايرانيستها را وابسته به ساواک نشان دهند که گوش به فرمان آن هستند و بدون اجازهي آن حتا «آب هم نميخورند». ایشان در رويه 375 برخلاف گفتههاي پياپي خود مينويسند:
از جمله هشدارهاي مکرر ماموران ساواک در شهرهاي مختلف دربارهي گستره و دامنهي مخالفتها و انتقادات رهبران و مسئولان حزب پان ايرانيست نسبت به دولت هويدا و دواير دولتي در مقاطع گوناگون بود. (ر375)
برپايهي سند نوزدهم آذرماه 1353 ساواک :
مسئولان و اعضاي اصلي و فعال حزب [پان ايرانيست] خصوصا آقاي […] افرادي خودخواه و متکبر و متعصب و بياعتنا به مقررات و قوانين ميباشند و نه تنها براي انجام برنامههاي تبليغاتي و حزبي و برقراري متينگ و اجتماعات نظير برنامهي مذکور اطلاعي به مقامات ذيصلاحيت نميدهند بلکه بهنحوي سعي دارند سايراعضا و وابستگان خود را به همين نحو تربيت نمايند و آنان را نسبت به افراد انتظامي، افرادي مشکوک بار آورند… (همان – ر375)
در جاي ديگر آقاي مظفر شاهدي مينويسند:
ساواک در گزارش هشداردهندهي ديگري دربارهي لزوم برخورد با اين افراد چنين نوشته بود:
نظريه يکشنبه: ضمن تاييد نظر شنبه به استحضار ميرساند با توجه به سوابق فعاليتهاي حزبي و تبليغاتي آقاي […]، روش ياد شده که صرفا اغفال مردم براي جلب آنان به حزب و ازدياد عضو ميباشد در طرح مسايل و مطالب انتقادی صحيح به نظر نميرسد و محققا نتیجهی مطلوبی جز تدوین نمودن افکار مردم نسبت به مسولین مملکتی و آماده نمودن محیط نامناسب برای افراد فرصتطلب نخواهد داشت که اصلح است در این زمینه توجه خاصی مبزول گردد (رر 376-375)
پژوهشگر محترم با کينه و دشمني ويژهاي کوشيدهاند که حزب پان ايرانيست را کوچک نشان دهند و حتا در اين مورد از استناد به گفتههای مقامهای سفارت آمريکا نيز بهره ميجويند و حزب پان ايرانيست را حزب مينياتوري مينامند. در حالي که برخلاف گفتههاي پياپي ايشان، برپايهي سند ساواک (11 امردادماه 1350):
حزب مذکور [پان ايرانيست] در ميان دانشآموزان و دانشجويان نفوذ خاصي دارد و با توجه به اين که حزب اکنون در مسير ديگري قرار گرفته و مورد بغض و عناد دولت [بخوان رژيم] نيز هست … ميتوان به جرات اظهارداشت که درجريان اخير دانشگاه، پان ايرانيستها رُل موثري داشتندزيرا آنها از هر اقدامي که منتسج به ناراحتي دولت و عدم رضايت مردم از دولت باشد فرو گذار نيستند و پيوسته سعي دارند ضعف و اشتباهات دولت را اگرانديسمان [بزرگنمايي] نمايند.
عليهذا با توجه به جلسات و کنفرانسها و نشستهاي اعضاي اين حزب، نفوذ در آنها و کنترل مداوم و مستعمر [مستمر] اعضاي آن ضروري به نظر ميرسد و اصلح است از هرگونه نضج اين حزب جلوگيري به عمل آيد. (رر 371-370)
توجه به تاريخ اين گزارش (11 امرداد ماه 1350)، مساله روشنتر ميگردد: در فروردين 1349 به دنبال مخالفت گروه پارلماني پانايرانيست با تجزيهي بحرين و استيضاح دولت [بخوان نظام] روزنامهي خاک و خون را غيرقانوني توقيف کردند، دفترهاي حزب در سرتاسر کشور مورد تهاجم عوامل شهرباني و ساواک قرار گرفت. تابلوهاي پايگاههاي حزب (شهري و روستايي) را فرود آوردند و مصادره کردند. گروهي از افراد حزب را بازداشت و زنداني کردند و گروه بيشتري را نفي بلد و تبعيد کردند. با اين وجود يک سال پس از آن ماجرا «ساواک» خستو ميشود (اقرار ميکند) که «حزب پان ايرانيست در ميان دانشآموزان و دانشجويان نفوذ خاصي دارد».
افزون بر آن، پژوهشگر محترم همهجا اينگونه عنوان ميکنند که حزب پان ايرانيست،؛ مولود ساواک است و رهبران آن، امربران ساواک ميباشند؛ اما در اين سند که ايشان آن را در به اصطلاح حاصل پژوهشهايشان منتشر ميکنند، ساواک فرمان ميدهد که:
عليهذا با توجه به جلسات و کنفرانسها و نشستهاي اعضاي اين حزب، نفوذ در آنها و کنترل مداوم و
مستعمر [مستمر] اعضاي آن ضروري به نظر ميرسد و اصلح است از هرگونه نضج اين حزب جلوگيري به
عمل آيد. (رر 371-370)
راستي را پرسش اين است که آيا «يک کاريکاتور» يا يک حزب «مينياتوري» ارزش آن را دارد که پژوهشگر محترم 570 رويه را سياه کنند، چندين و چند ميليون تومان از پول کشور را هدر دهند و چندين و چند درخت سبز را به نوشتاري بدل کتند که با هزار اما و اگر شايد 100 نسخهي آن به فروش برسد؟!
پس از يورش دستگاه انتظامي ـ امنيتي به حزب پانايرانيست يا تصميم ساواک به «نفوذ» و کنترل مداوم و مستعمر [مستمر] دفتر مرکزي حزب پان ايرانيست طرح نيروهاي کوچک و خوشهوار را به مورد اجرا گذارد. نيروها قرار نبود که همگي در محل تشکيلات تشکيل شوند و قرار بود به گونهي خوشهاي با مسئولان ردهبالاتر مربوط گردند و ماموريت محوله به نيروها ميبايست «محرمانه» تلقي ميگرديد. البته از آنجا که حزب فعاليتهاي آشکار خود را متوقف نکرده بود و قرار هم نبود که فعاليت زيرزميني انجام دهد، استتار کامل امکانپذير نبود؛ اما امکان خبرگيري دستگاههاي اطلاعاتي را از تصميمها و اجراييات حزب به حداقل کاهش ميداد و تا زمان رسيدن به نتيجه و آشکار شدن آن، آنها را در تاريکي نگاه ميداشت. در ميان اسناد ساواک ميخوانيم:
… ابتدا […] اظهار داشت با چهار نفر چگونه ميتوان نيرو تشکيل داد…
[…] در جواب اظهار داشت اين دستور مرکز است و نيروها بايد به طور جداگانه تشکيل گردد زيرا وظايفي که به اعضا محول ميگردد محرمانه است [و] نبايد اعضاي ديگر از آن اطلاع داشته باشند و اضافه کرد فعاليت اعضاي حزب ماهيانه و به طور محرمانه به مرکز گزارش ميگردد. (ر 372)
با کمال تاسف بايد گفت که پژوهشگر محترم حتا در موضوع پژوهش، آگاهيهاي لازم را ندارند. ايشان حتا نميدانند که عمر فعاليت پان ايرانيستها و تشکيلاتهاي پان ايرانيستي از عمر دستگاه ساواک بيشتر است. ایشان با توجه به اين ناآگاهي مينويسند که ساواک به پان ايرانيستها گفته بود:
رهبران و مسئولان حزب پان ايرانيست در سخنرانيها، مصاحبهها و اظهارنظرهاي مختلف خود از به کار بردن واژهها و عباراتي نظير رنجبران، توده، خلق و امثال آنها که اصطلاحات رايج برخي گروههاي سياسي مــخالف حــکومت بود پــرهيز ميکردند و اين معني آشـکارا توسـط سـاواک به آنها تفهـيم شده است. (ر 273)
چگونه پژوهشگر موسسهي مطالعات و پژوهشهاي سياسي، نميدانند که مکتب پان ايرانيسم در سال 1326 بنبانگذاري شده است و سازمان اطلاعات و امنيت کشور (ساواک) مخلوق دوران پس از کودتاي 1332 ميباشد. راستي چرا ساليانه ميليونها و شايد ميلياردها تومان به موسسات اينچناني پرداخت ميشود تا «پژوهشگر» و «پژوهشگران» با سروهمبندي کردن مطالب اينچنيني بکوشند تا تودههاي مردم را در گمراهي نگاه دارند؛ البته بدون نتيجه. هرگاه مسئولان موسسهي مطالعات و پژوهشهاي سياسي به ميزان فروش واقعي اينگونه «پژوهش»ها (منهاي اهداييها) نظري بيفکنند، نيک متوجه ميشوند که نتيجهي کارهايشان با وجود جلد سخت و چاپ نفيس و بهاي ارزان « آب در هاون کوبيدن » است .
ترديد نداشته باشيم که هر تشکيلات سياسيِ با عمر دراز، در درازاي کوششهاي سياسي ـ اجتماعي ميتواند مرتکب اشتباههايي شده باشد. داوري راستين آن است که آيا اين تشکيلات کوشيده است تا اشتباههاي خود را درست کند و يا به گفتهي ديگر، از اشتباههاي خود پند گرفته است يا نه؟
يک تشکيلات سياسي اصيل، داراي جهانبيني (ايدهئولوژي) مشخص است، داراي راهبرد (استراتژي) و راهکنش (تاکتيک)هاي برخاسته از راهبرد برپايهي زمان و مکان است. از اينرو در پژوهش دربارهي يک چنين سازماني بايد نخست راهبردهاي آن را که برخاسته از جهانبيني حاکم بر آن سازمان است به نيکي شناخت و مورد تجزيه و تحليل قرار داد. سپس با توجه به راهبردهاي مبارزاتي آن، راهکنش را با موقعيت زمان و مکان سنجيد و به داوري نشست.
هر گاه پژوهشگر محترم حتا براي يک بار نگاه گذرايي به کتاب بنياد مکتب پانايرانيسم افکنده بودند و به گفتهي «معرب»ها «تورقي» فرموده بودند، با راهبردهاي «مکتب مبارز ملي» بيشتر آشنا ميشدند و اينگونه دچار داوريهاي نادرست نميگرديدند. دستکم پژوهشگر محترم با خواندن اصول سياست خارجي، در شعارهاي پان ايرانيستي و مليگرايانهي مکتب پان ايرانيسم، رگههاي «اسلامستيزي» کشف نميکردند. در اصول سياست خارجي در کتاب بنياد مکتب پان ايرانيسم (رر 22-21) ميخوانيم:
سياست خارجي ايران… مبتني بر حفظ موجوديت و وحدت ملي و دفاع از تيرههاي مذهبي و قومي و فرهنگي
وابسته به ملت ايران است.
اگر پژوهشگر محترم، برداشت پان ايرانيستها را از «حزب» (ر26) کتاب بنياد مکتپ پان ايرانيسم ميخواندند، در آن صورت بدون دودلي با عينک «درستبيني» به مسايل مينگريستند:
حزب، مجموع کوششهاي تشکيلاتي و سازماني براي ايجاد جريان توسعه و کسب قدرت کافي براي اعمال کامل دکترين [اصول عقايد] نهضت است. تعيين وضع موقعشناسي، وظيفهي بزرگ دستگاه رهبري است. سازمان آرمانخواه پان ايرانيست از آغوش نهضت پديد آمده و در قلب آن خواهد ماند. سازمان آرمانخواه، پرچمدار مکتب نهضت خواهد بود…
حزب پانايرانيست به عنوان حزب برخاسته از بطن و متن مکتب پانايرانيسم، هرگز و در هيچ مرحله از زندگاني پرافت و خيز که از هر سو در معرض يورش هياتهاي فاسد حاکمه، حزبها، سازمانها و جريانهاي ضدملي و استعمارگران حامي آنها قرار داشت، از اهداف کلي خود انحراف حاصل نکرد، گرچه گهگاه در برابر دو گام به پيش ناچار يک گام به عقب مينشست و نيز بسته به زمان و مکان، راهکنش (تاکتيک)هاي خود را عوض ميکرد و براي فريب دشمن دست به رزمايش (مانور)هاي گوناگون ميزد.
در لابهلاي اسنادي که در اختيار ايشان قرار دارند، گزارشهايي دربارهي ضديت افراد پان ايرانيست با محمدرضا شاه به چشم ميخورد، بايد به آگاهي ايشان برسانم که بدنهی حزب پانایرانیست ، باورمند به حقانيت مبارزهي حزب در جريان مليشدن صنايع نفت در سرتاسر کشور بود. اگر گهگاه اظهارنظرهاي موافق از سوي برخي از رهبران حزب انجام ميگرفت، در حکم «تقیه» بود و من همهي آنان را در درازمدت ميشناختم، هيچکدام نظر موافقي نسبت به شاه نداشتند؛ بلکه او را شريک کودتاي 28 امرداد ميدانستند.
بعدها در جريان رستاخيز با وجودي که حزب از پيوستن به رستاخيز خودداري کرد و فعاليتهاي حزب را تا اطلاع ثانوي ايستا کرد. چند تن فرصتطلب و سودجو که امروزه نيز «همانندسازان» از وجود همانها براي ضربهزدن به نهضت و انديشهي پانايرانيسم بهره ميجويند ، خود را به میان معرکه افکندند که هنوز هم حضور دارند .
چنانکه گفته شد، با شناسايي افراد نفوذي دستگاههاي اطلاعاتي (ساواک،اطلاعات شهرباني و رکن 2 ستاد ارتش) به دستور دفتر مرکزی اقدام به دادن اطلاعات غلط به خبرچينها و افراد نفوذي میشد که همين اطلاعات غلط پايهي بخشي از گزارشهاي دستگاههاي اطلاعاتي را تشکيل ميدهد. بودند در ميان افراد نفوذي که در اثر آشنايي بيشتر با انديشهي پانايرانيسم و مباني ناسيوناليسم، دچار دگرديسي ميشدند و در نتيجه تنها به «اسقاط تکليف» بسنده ميکردند و از «خوشرقصي» براي رسيدن به موقعيتهاي بهتر در دستگاه متبوع خود دست برميداشتند.
از سوي ديگر، حزب پان ايرانيست در اوج گسترش داراي 60 تا 65 هزار تن عضو پيوسته و وابسته بود با گسترهي کشوري و نيز سازمانهاي برونمرزي. براي نخستينبار در درازاي کوششهاي سياسي نوين در ايران، حزب پان ايرانيست توانسته بود تشکيلات حزبي در مناطق روستايي را گسترش دهد و با تشکيل پايگاههاي روستايي و شوراهاي مشورتي وابسته به آنها، تودههاي روستايي را به صحنههاي کوششهاي سياسي ـ اجتماعي رهنمون گردد. از سوي ديگر، روزنامهي خاک و خون براي نخستين بار در کشور دست به ابتکار تازهاي زد و با گشايش تالارهاي خاک و خون در سطوح شهري و روستايي و تشکيل شوراهاي مشورتي در قالب تالارهاي خاک و خون، در کنار افزودن بر دانش سياسي ـ اجتماعي مردم میهنمان، گروههاي بيشتري را براي حضور در صحنههاي کوششهاي سياسي و اجتماعي آماده کرد.
آموزش اين تودهي گسترده، کاري بود مداوم و پيگير و نيازمند انتشارات گسترده و نشستهاي بسيار که با توجه به امکانهاي مالي کرانمند (محدود) حزب که برپايهي «شهريه»ي افراد بنا شده بود، کاري بود کارستان.
بسيار طبيعي است که اين تودهي گسترده با توجه به امکانات اندک ارتباطات جمعي در آن زمان، نميتوانستند هر لحظه با آخرين نظرات حزب آشنا شوند. از اينرو پژوهشگر محترم با توجه به اين مسايل، نميبايست به راحتي و بدون هرگونه بررسي، «جز» را به «کل» پيوند ميدادند. البته اگر توجه داشته باشيم که نتيجهي پژوهش از پيش تعيين شده بود و قرار بود به جاي پژوهش راستين از روش «لجنمالي» بهره گرفته شود، شيوهي درستي به کار گرفته شده است.
اسناد مورد استناد پژوهشگر محترم، بيشتر اسنادياند از اظهارنظر يک فرد يا گزارشهايي از تشکيلات يک شهرستان (گاه کوچک و کماهميت نسبت به کل تشکيلات) تا اسناد مربوط به باشگاه مرکزي حزب در تهران و به ويژه دفتر مرکزي حزب پان ايرانيست.
دفتر مرکزي حزب پان ايرانيست، دفتري بود که همهي تصميمات و همهي اجرائيات حزب از آنجا ميگذشت، ابلاغ ميشد و به مورد اجرا گذارده ميشد. تشکيلات تهران و شهرستانها، زيرنظر دفتر مرکزي قرار داشت. دستورالعملها در سطح کل تشکيلات از سوي دفتر مرکزي ابلاغ ميگرديد. تعقيب عمليات دستورالعملها و ارزشيابي عمليات را دفتر مرکزي حزب پان ايرانيست انجام ميداد. مسئول مالي کل تشکيلات، امور تبليغات و آگاهيرساني، نيروي گارد و در حقيقت امور همهي تشکيلات حزب، زيرنظر دفتر مرکزي قرار داشت. با توجه به رعايت اصول کامل امنيتي در دفتر مرکزي، گزارشها دربارهي عملکرد اين دفتر و مسئولان آن (دکتر هوشنگ طالع)، اندکاند و شماري از آنها هم « هدايت شده » اند .
در سال 1342، کميته عالي رهبري حزب پان ايرانيست که با نضج گرفتن نيروهاي حزب در خارج از مرکز و برگشت يکي دو تن از آنها به کشور جان تازهاي گرفته بود، مباحثي را پيرامون برنامهي حکومتي حزب پانايرانيست آغاز کرد و دفتر مرکزي را مامور تدوين برنامه نمود. به دنبال تدوين برنامه، کميتهي عالي رهبري آن را مورد تصويب قرار داد. قرار شد که برنامه تا زمان مناسب، محرمانه نگاه داشته شود. در اين برنامه آمده بود که حزب بايد کوشش کند تا با بهرهگيري از يک فرصت مناسب (بدون فراموش کردن خيانتهاي هيات حاکمه و شاه در سرنگون کردن دولت ملي و همکاري در کودتاي انگليسي ـ آمريکايي 28 امرداد ماه 1332) حزب را به صحنهي فعاليتهاي باز سياسي ـ اجتماعي وارد کند. در اين برنامه گفته شده بود که در صورت موفقيت در اين امر، ميبايست از امکانات پارلمان و قرار گرفتن در جايگاه «نمايندهي ملت» و به دست آوردن تريبون فراملي در راستاي گسترش انديشههاي حزب و تبديل آن به يک نهضت اجتماعي و رسيدن به حکومت براي اجراي کامل اصول عقايد نهضت، بهره گرفت. در اين برنامه گفته شده بود که پس از ايجاد امکان و قرار گرفتن در پهنهي کوششهاي باز اجتماعي، ميبايست در 12 سال (سه دورهی مجلس) به دنبال راهيابي به پارلمان، حکومت را در دست گرفت. در بنياد مکتب پان ايرانيسم ميخوانيم (رر 21-20) :
حکومت، دستگاه صلاحيتدار رهبري ملت است.
حکومت، مسئول رهبري ملت به سوي آرمان اوست.
قدرت حکومت، ناشي از اراده و آرمانخواهي ملت است.
نقش حکومت، تنظيم استعداد افراد و ايجاد دستگاه کارآمد براي خدمت به ملت است.
حکومت ملي، از آرمان ملي جدا نيست. عنصر مورد توجه او، تمام ملت است، نه بخشي از آن. از اينرو، ديگر حکومت و دولت نميتواند از ملت جدا باشد.
هدف حکومتي حزب پان ايرانيست باتوجه به گسترش شتابگونهي تشکيلات حزب در درون و برون از کشور امکانپذير مینمود، بهدنبال فاجعهي جدايي بحرین، حزب پانايرانيست ناچار از جبههگيري آشکار و تند در برابر کل رژيم و پيآمدهاي آن گرديد. رخداد دومي که بر روی رسيدن برنامه به هدف خود تاثير بسيار گذاشت، امضاي بدون پيشدرآمد قرارداد الجزاير به معناي قرباني کردن نهضت رهاييبخش کردان آن سوي مرز يا در حقيقت مهمترين و نيرومندترين متحد برونمرزي حزب پانايرانيست بود. به دنبال مسافرت هيات حزب پان ايرانيست در سال 1345 به کردستان آن سوي مرز و سپس اتحاد تشکيلات برونمرزي حزب پانايرانيست با سازمانهاي ناسيوناليست کرد در اروپا، در کنگرهي ششم حزب پانايرانيست (1347) پيمان برادري ميان دو حزب پانايرانيست و پارت دموکرات کردستان آن سوي مرز به گونه رسمي اعلام شد.
پيش از آن هم به بهانهي تشکيل حزب واحد ضربهی دیگری به حزب پانایرانیست وارد شده بود. پارهاي از ديدهبانان مسايل سياسي ايران بر اين باوراند که در حقيقت دامگستري هيات حاکمه براي به ايستا کشاندن فعاليتهاي حزب پانايرانيست بود که به دست شاه انجام گرديد. در اين جريان و با توجه به فشارهاي فزاينده، حزب پان ايرانيست به دنبال رايزنيهاي گسترده که چندين روز به درازا کشيد و در اين رايزنيها افزون بر شوراي معاونان، اعضاي شوراي مشورتي حزب نيز حضور داشتند، به مسئولان تشکيلات در سرتاسر کشور دستور داده شد که تابلوها و درفشهاي حزب را نزد خود به امانت نگاه دارند و فعاليت آشکار تشکيلاتي را تا دستور بعدي، ايستا کنند. حزب پانايرانيست برخلاف حزبهاي ايران نوين، مردم و ايرانيان، به رستاخيز نپيوست؛ بلکه فعاليت آشکار تشکيلاتي را ايستا کرد و فعاليت پنهان را ادامه داد.
چنانچه به کوتاهي اشاره شد، امروز پانايرانيسم از قفس تنگ حزب و مبارزات محدود حزبي فراتر رفته است و بدل به يک نهضت «فلات شمول» گرديده است. حرکتي که در سال 1326 از پايگاه کوچکي در خيابان شاهپور کوچه حمام يوسف آغاز شد، امروز سرتاسر فلات گستردهي ايران را در بر گرفته است و به ميان ايرانيان و ديگر همميهنان ايران بزرگ که در اين جهان پراکندهاند، راه پيدا کرده است. امروز وقتي همميهنان افغانستاني را ميبينيم که از پانايرانيسم و ايران بزرگ سخن ميگويند، همان سخني که از دهان همميهنان تاجيک، بخارايي و سمرقندي، اراني، کرد، بحريني و… نيز شنيده ميشود. احساس ميکنم که مکتب پان ايرانيسم، به خون خفتگان آن مکتب، در گذشتگان آن مکتب و کساني که باقي ماندهاند، رسالتي بزرگ را به دوش کشيدند و آن را با ياري خداي بزرگ ايرانزمين به ثمر رسانيدند.
با سپاس از پژوهشگر محترم که مرا واداشتند تا اين کوتاه را بنويسم. البته دعوتي که از ايشان به عمل آوردم، هنوز پابرجاست.
تهران 21 آذر ماه 1391 (روز نجات آذربایجان)
دکتر هوشنگ طالع
***
دفاع از ایران را وظیفه خود میدانیم
(بیانیه جمعی از دانشگاهیان و فعالان سیاسی و فرهنگی پیرامون تحرکات برخی رسانههای فارسیزبان علیه همبستگی ملی)
تارنمای ایران بوم
هم میهنان عزیز! از ابتدای سال جاری سیل تهاجمات رسانهای و خارجی علیه تمامیت ارضی و حیثیت ملی کشور به شکل روزافزونی افزایش یافته است. اخیرا شاهد بودیم که یکی از رسانههای فارسیزبان خارج از کشور، به شکلی آشکار، برنامهها و گزارشهایی در راستای ایجاد شبهه در تمامیت ارضی و نفرتپراکنی قومی تهیه و پخش میکند که به روشنی در تضاد با رسالت رسانهای و تعهدات انسانی و ملی است.
در حالی که منطقه در آتش و خون غرق است و بیثباتیهای سیاسی و اجتماعی در شاخ آفریقا، سوریه، عراق، ترکیه و… به اوج خود رسیده است، به نظر میرسد برنامهای جدید برای ایجاد بی ثباتی در ایران در دستور کار قرار گرفته است.
اظهارات غیرمسؤولانه «دانا رورباکر»، نماینده کنگره آمریکا، در اوایل سال جاری خورشیدی نشاندهنده آن بود که برخی از بازیگران و لابیها در نظام جهانی، پروژه جدیدی با تأکید بر بیتوجهی بر اصل « خدشهناپذیری مرزها و برابری دولتها »، تنظیم کردهاند و در این راستا استفاده از ابزارهایی چون تروریسم و نقض تعهدات بینالمللی را نیز مجاز میدانند.
از این رو، ما امضاکنندگان این بیانیه، ضمن محکومیت این دست از اقدامات به ویژه تحرکات رسانهای که از سوی ارگان خبری وابسته به دولت انگلستان (بیبیسی فارسی) انجام میشود، اعلام میداریم که به دقت در حال پایش و تحلیل و بررسی هرگونه اقدام خطرناک علیه حاکمیت ملی ایران هستیم و ضمن احترام به دموکراسی، حقوق بشر و آزادی بیان به نکات زیر توجه میدهیم:
۱. ملت ایران زاییده سیاستهای استعماری و یا فرآیند ملتسازی دولتها نبوده است، و آینده آن نیز قطعاً تابعی از پروژههای قدرتهای بزرگ جهانی در «جغرافیای نفت» نخواهد بود و نیروهای ملی و وطنخواه، اجازه دخالت در سرنوشت خود را به قدرتهای جهانی نخواهند داد.
۲. در یک ماه گذشته، سمینارها و نشستهای پرسشانگیزی از سوی عناصر قومگرای مورد حمایت کشورهای خارجی در ترکیه، مصر، قطر، سوئد، جمهوری باکو (آران)، انگلستان و… تشکیل شده است که روح حاکم بر آنها آشکارا در تضاد با صلح و امنیت کشور ایران بوده و نتایج نهایی آنها نمیتواند چیزی جز نفرت، رکود اقتصادی و توسعهای در مناطق پیرامونی کشور باشد.
۳. ما ضمن احترام و پایبندی به آزادی بیان و حقوق بشر، اعلام میداریم که حقوق بشر نه تنها نافی تاریخ و هستی مادی و معنوی ملتها و تمامیت ارضی کشورها نیست، بلکه استوارکننده و استحکامبخش حاکمیت ملی دولتها نیز هست. اما آنچه برخی رسانهها مانند بیبیسی انجام میدهند، نه در راستای آزادی بیان بلکه در خلاف جهت آن، یعنی نقض مواد ۱۹ و ۲۰ از «میثاق بینالمللی حقوق مدنی و سیاسی» است که نفرتپراکنی نژادی و قومی را از شمول «آزادی بیان» خارج کرده است. در اینگونه برنامهها همیشه از فعالان افراطی قومگرا که در راستای اهداف سیاسی ـ ایدئولوژیک خود در پی ترویج فرآیند ملتسازی دولتها (literature of hate) میان ایرانیان هستند، استفاده میشود و نه پژوهشگران و دانشگاهیان آگاه به مسائل قومی و ملی ایران.
۴. متأسفانه برخی از قدرتهای بزرگ، از جمله انگلستان و آمریکا و کانادا، در موارد بسیاری به «استفاده ابزاری» و «گزینشی» از حقوق بشر دست میزنند و یا اصولاً آن را نادیده میگیرند. حضور رهبران بسیاری از گروههای تروریستی سلفی و وهابی، که خود را «نماینده» ایرانیان بلوچ و عربزبان معرفی میکنند، در کشورهای ایالتهای متحد آمریکا و انگلستان و برخی دیگر از کشورهای اروپایی نشانگر همین رویه است.
۵. در نهایت، ما امضاکنندگان، ضمن در نظر گرفتن ارزشهای دموکراتیک، حمایت قاطع خود را از راهبرد «دفاع همیشگی از مرزهای ملی و سیاسی ایران»، فارغ از شرایط اجتماعی و سیاسی، اعلام میکنیم؛ دفاع از تمامیت ارضی و استقلال ایران را وظیفه شهروندی خود میدانیم و در این راه از هیچ کوششی فروگذار نخواهیم کرد.
فهرست امضاکنندگان:
دکترحمید احمدی (هیئت علمی دانشگاه تهران)، دکتر احمد نقیب زاده (هیئت علمی دانشگاه تهران)، دکتر الهه کولایی (هیئت علمی دانشگاه تهران)، دکتر جعفر جمشیدی راد (هیئت علمی دانشگاه آزاد تبریز)، دکتر افشین جعفرزاده (پزشک، پژوهشگر و کارشناس ارشد تاریخ معاصر)، دکتر مجتبی برزویی ( پژوهشگر تاریخ )، مسعود لقمان (روزنامه نگار)، تیرداد بنکدار( کارشناس ارشد علوم سیاسی)، علیرضا افشاری (روزنامه نگار)، ابراهیم عبدالله زاده (روزنامه نگار)، عقاب علی احمدی (روزنامه نگار)، فرزانه روستایی (روزنامه نگار)، محسن قاسمی شاد (فعال فرهنگی)، مهرداد سید عسگری (فعال اجتماعی)، دکتر علی علی بابایی درمنی ( دکترای تاریخ دانشگاه تهران)، ایمان کاظمی مهر، ساناز افتخار زاده (فعال فرهنگی و هنری)، سولماز افتخار زاده (فعال فرهنگی)، سحر افتخار زاده، شریفه رضوی نعمت اللهی، افشین حاجیلو فرخ باور، شقایق قنبری، سالار سیف الدینی (پژوهشگر مسائل قومی)، مهدی فقیه (کارشناس ارشد علوم سیاسی)، امیر رزاقی (فعال فرهنگی)، حمید رضا یزدانی (دانشجو)، مصطفی یزدانی (دانشجو)، بیژن مهر (فعال سیاسی) ، داراب احمدی (فعال فرهنگی)، پیمان حریقی (پژوهشگر)، محسن هوشمند (فعال فرهنگی)، مجید نصری، منوچهر فاضل، حسن لباسچی، مینا بابایی (کارشناس ارشد جامعه شناسی دانشگاه تهران)، مهدی شمسایی (دانشجوی حقوق و فعال فرهنگی)، داوود دشتبانی (دانشجوی ارشد تاریخ، روزنامه نگار)، فاطمه ظفر نژاد (فعال فرهنگی)، رحمت الله سلیمانی فارسانی،علی هنری (فعال سیاسی)، روزبه پارساپور (فعال فرهنگی) ، مسعود رضایی (فعال فرهنگی)، حسین نصیری (فعال ملی- مذهبی)، حسین زندی (فعال فرهنگی)، متین مطیع، میلاد مطیع، امیر ممقانی دیلمقانی (دانشجوی علوم سیاسی- تبریز)،علی خوش عمل (فعال فرهنگی – تبریز)، شهین پورحسین (شاعر)، لیلا لقمانی، شهرام درخشان (کارشناس ارشد علوم سیاسی، تبریز)، ساحره پاریاب (کارشناس ارشد روابط بین الملل و پژوهشگر)، دکتر فاطمه رحمانی، محمد اویسی، مهندس میترا آبتین، مهرانه جمشیدی، دیاکو پروازی، بابک شایگان، نینا بیک، شهلا رضانیا، جمال درودی (فعال سیاسی)، اشکان رضوی (فعال سیاسی)، امیرحسین جهانی (دانشجوی علوم سیاسی، تبریز)، سهند اینانلو (دانشجوی دامپزشکی، تبریز)، حسین روشن (فعال فرهنگی، تبریز)، بابک علیخانی (پژوهشگر)، یسنا خوشفکر (پژوهشگر و موسیقیدان).
***
نوروز: آیینی که مرزها را درنوردید
تارنمای ایرانشهر
فرشید ابراهیمی- ساختار مرزهای سیاسی و زورآزمایی ابرقدرتها در خاورمیانه، مردمان و اقوام گوناگون ایرانی را که هزارهها در یک سرزمین با همگونیهای فرهنگی به همزیستی میپرداختند، در پشت نامهای جدید از هم دور ساخت که مطالعهی چگونگی حکایت این جداییها در حوزهی مطالعهی «تاریخ تجزیهی ایران» شایستهی بررسی است، اما تنها سهم آن در این جستار یادآوری حقیقتی پنهان است که مانند آن مرزهای قراردادی، یارای جداساختن همدلیهای فارسیزبانان اویغورستان (چین) را از سمرقند و قندهار و همآیینیها و همانندیهای اهالی کابل را از کردستان عراق ندارد!
و اما حدیث جشن جهانی نوروز نیز همان حکایت انگور تاکستان بلخ است که بوی خوشش اقوام گوناگون ایرانی و انیرانی (غیر ایرانی) را در سرتاسر جهان مست ساخته است.
اگر چه در گسترهی فرهنگی سرزمینهای برگزارکنندهی نوروز نباید نام هندوستان، ارمنستان، قرقیزستان، قزاقستان، گرجستان، ازبکستان، جمهوری آذربایجان، کردستان عراق و . . . را به فراموشی سپرد، اما در این میانه، برای نمونه ما تنها در این گفتار ردپای این آیین باستانی را در دو سرزمین (تاجیکستان و افغانستان) خارج از مرزهای سیاسی جهانی جستوجو کردیم که در هر کجای آن بوی نوروز میآید و مردمان سرزمینهای آن، نژاد و فرهنگ و هویت خویش را همچو فرزندی میبینند که سدهها پیش از این از مادر خود (ایران فرهنگی) دور مانده است و همچنین در این جستار ریشههای نوروز را در دو تمدن باستانی دیگر (مصر و بابل) جستوجو خواهیم کرد.
تاجیکستان
بیگمان نوروز در تاجیکستان یکی از باشکوهترین و شگفتانگیزترین جشنهای آیینی خاورمیانه است؛ در این سرزمین همزمان و در پیوند با جشنهای پایان سال و نوروز، آیینهای گوناگونی برگزار میشود که عبارتند از: «مراسم ماه حوت»، «مراسم گلگردانی»، «مراسم جفت براران»، «مراسم سومنکپزی» و «مراسم آتشافروزی» (چهارشنبه سوری).
ماه حوت (ماهی) در گاهشماری دهقانان ِگذشتهی تاجیک آخرین ماه سال بود و از آنجا که در این ماه، آب و هوا با شتاب دگرگون میشود، آن را به سه دوره بخش کردهاند: ۱۷ شبانهروز «حوت»، هفت شبانهروز «عجوز» و سه شبانهروز آن «نحس» نامیده میشد.
پس از سه روز، نحس سال پایان مییافت و سال نو یا نوروز آغاز میشد.
هجدهم حوت را عجوز شمار
که بود اول فصل بهار (ترانهی تاجیکی)
تاجیکان در این ماه برای کشت و کار بهار آمادگی میدیدند، چنانکه این آیین در ترانههای مردم تاجیک نیز بازتاب دارد:
حوت گذشت، فصل زمستان به مقام دل ما
لیک در حوت شده است شورش و غوغا برپا
سردی و گرمی، این بود به فرمان خدا
نیست کس را سخنی گفته در این چون و چرا
حوت اگر حوتی کند، کم پیره در قوطی کند
همچنین از دیگر آیینهای نوروزی در میان تاجیکان چنانکه گفتیم، «مراسم گلگردانی» است که در حقیقت یکی از رسوم دهقانی به شمار میرود. گلگردانی را مردم تاجیک از زمانهای گذشته به انگیزهی بیداری طبیعت و آغاز شکوفهدهی گلها و درختان برگزار میساختند.
این آیین اگرچه در گذشته به دست بزرگسالان انجام میگرفت، اما امروز به دست کودکان و نوجوانان برگزار میشود. گلگردانها از دره و تپه و دامنهی کوهها گل میچینند و اهل روستای خود را از پایانیافتن زمستان و فرارسیدن سال نو و آغاز کشت و کار بهاری و آمدن نوروز مژده میدهند. مردمان نیز به گروه پنج تا ۱۰ نفری گلگردانها هدیه میدهند و گلها را به چشم و ابروان خود میمالند و از زیبایی و سلامت و دیدن آغاز سال نو شادی میکنند.
گلِ بایچیک و گل سیاهگوش که در نواحی شمالی تاجیکستان و همچنین در سمرقند و وادیهای زرافشان، فرغانه و قشفدر نشانهی آغاز بهار است، از گلهایی است که در آیین گلگردانی به کار میرود و به همین انگیزه، گلگردانی را «بایچیکگویی» نیز مینامند.
بهار آمد، بهار آمد
به دهقان وقت کار آمد
به دوستان گل قطار آمد
بهار نو مبارک باد
گل ِ گلها بایچیک،
بایچیک . . . (ترانهی تاجیکی)
و اما آیین «جفت براران» با آرزوی پربار و پربرکتشدن محصول در سال نو در تمامی مناطق و در پایان ماه حوت برگزار میشود.
این آیین در میان وادیهای حصار، کولاب و غرم به یک گونه انجام میگیرد و در آن همهی خانوادهها شرکت میکنند. در این آیین دهقانها پلو، نان فطیر و یا غذای ویژهی این مراسم را تهیه میکنند و ۱۵ تا ۲۰ نفر از کهنسالان را در این مهمانی جای میدهند. پس از خوردن غذا، این عبارت خوانده میشد: «مزید نعمت، زیاده دولت، برارکار، صحت و سلامتی خرد و کلان، رسد به بابای دهقان، خوش آمدید میهمانان.»
مردم دهات آب کنده، عاشقان و ورگانزه در وادی قشقدر هنگام آیین جفت براری داستانی میخواندند که در آن، تاریخ دهقانان به گونهی استورهای روایت شده است. این آیین همچنین در میان دهقانان سمرقند، بخارا، لنینآباد و وادی فرغانه نیز به همین گونه انجام میگیرد.
«سومنکپزی» نیز از آیینهای فصل بهار در تاجیکستان است. سومنکپزی یا همان سمنوپزی مراسمی است که چنان که خواهیم گفت در افغانستان و ایران نیز هنوز کماکان پابرجا ماندهاست. در برخی دهات شرقی ایران با سومنک، خمیر درست میکنند و مانند چپاتی تاجیکی نان نازک میپزند.
گیرم که مرزی با اسلحه بین دو نقطه از این سرزمین ایجاد شد، چگونه میتوانند در فصل خزان از حرکت باد خنک خوارزم به خراسان جلوگیری کنند! و چگونه میتوان بوی جوی مولیان را دستور داد که مشام مشتاقان بادغیس هرات را نوازش مکن؟ هنگامی که انگور تاکستان بلخ در خُمخانهی قونیه به جوش و خروش میآید و شوریدهی همدانی را به یاد صبحگاه نشابور و شامگاه بغداد میاندازد، کدام نیرو را یارای آنست که راه بر سفر دلفریب این خیال مستانه ببندد؟
از آنجا که آمادهکردن سومنک زمان زیادی را میگرفت و نگهداری و آیین ویژهی خود را میخواست، خود به خود به بزمی درمیآمد و این سنت گذشتگان تا امروز در دهات کوهستانهای تاجیکستان به یادگار مانده است.
سومنکپزی در «حصار شادمان» به این گونه است که گندم بهاری سفید و تاشکندی را در طبقهای بزرگ چوبین به نام «لنگری» میریزند. گندم که نیش زد، آن را روی تخته یا سینیهای بزرگ پهن میکنند و روی بام میگذارند و باران سبب میشود تا گندم رشد کند و از آرد آن سومنک تنوری و دیگی تهیه میشد.
آیین چهارشنبهسوری یا «آتش افروز» نیز که ویژهی مردم تاجیکستان جنوبی و مرکزی است، در هفتهی آخر ماه صفر (اسفند) و با نام «چهارشنبه آخرون» (چهارشنبه آخران) برگزار میشود.
در این مراسم برای رهایی از گناهان در هفتهی آخر اسفندماه، هنگام عصر تا غروب آفتاب آتش افروخته میشود و خُرد و بزرگ از بالای آن میجهند.
این آیین در میان تاجیکان منطقهی شمالی نیز رواج دارد. اهالی در این آیین که آن را «علو پرک» (عل به معنی آتش) نیز مینامند به هنگام پریدن از روی آتش این ترانه را میخوانند :
زردی و رنجوری من از تو
سرخی و خرمی تو از من
افغانستان
برگزاری نوروز در دو کشور افغانستان و پاکستان بسیار همگون و همسان است و در هر دو آنها نوروز با نام علی، پیشوای نخست شیعیان پیوند خورده است.
این جشن در بسیاری نقاط افغانستان با شکوهمندی ویژهای برگزار میشود؛ در مزارشریف در زیارتگاه منسوب به حضرت علی، جشن بزرگی به نام میلههای گل سرخ برگزار میشود و همهساله، هزاران نفر از زائران آن زیارتگاه و دوستداران نوروز از سرتاسر کشور، حتی از کشورهای ایران و تاجیکستان و دیگر کشورهای آسیای میانه به شهر مزار شریف میروند و این جشن ملی و پارینه را با شکوهمندی هرچه بیشتر برگزار میکنند. در شهر کابل نیز به عنوان پایتخت، میلههای نوروزی در محلات خواجه صفا، دامنهی سخی، کاریز میر، تپهی زیبای استالف، گلغندی چاریکار برگزار میشود. در هرات نیز مردمان در روزهای نخستین سال و چهارشنبه نخست سال و نیز در سیزدهمین روز از نوروز، در تفریحگاههای درون و بیرون شهر گردهم میآیند و جشن نوروز را گرامی میدارند. از جمله سنتهای نوروزی و آغاز سال نو، راهاندازی میلهی سمنک (سمنو) در شب نخست نوروز همراه با سرور و شادمانی و تهیه و پخش آب هفت میوه (هفت نوع آجیل که در افغانستان به نام میوه خشک معروف است) است. تهیهی هفتسین هم در برخی نقاط افغانستان پابرجاست.
یکی از سنتهای نوروزی مردم افغانستان بهویژه در شهر شمالی مزارشریف و نیز کابل، برافراشتن ژنده (علم پوشیده از پارچههای سبزرنگ)، مشهور به ژندهی سخی است. برافراشتن این علم از وجوه مذهبی جشن نوروز در افغانستان است. بر اساس یک روایت تاریخی، در سال ۱۲۸۸ هجری که نایب محمدعلمخان در اطراف حرم (منسوب به حضرت علی در مزارشریف) ملحقات و خانههایی بنا کرد و چوب راست و محکمی را از جنگلهای ماورالنهر خواست و در ساختن علم مبارک به کار گرفت که تا امروز مورد استفاده است.
مصر
نوروز قبطی اگرچه همریشه با نوروز ایرانی است، اما زمان برگزاری آن اندکی دگرگون است.
نوروز مصری هرساله برابر با دهم یا یازدهم سپتامبر (نخستین روز ماه توت مصری) با آغاز فصل کشاورزی و هنگامهی طغیان رود نیل برگزار میشود تا نیل توانایی خویش را در سیرابکردن زمینهای پیرامون خود نشان دهد. دربارهی پیداییِ نوروز در مصر باستان روایتهایی گوناگون در میان است که یکی از آنها میگوید این آیین نخستین بار به وسیلهی کمبوجیهی هخامنشی (فرزند کوروش) که در سال ۵۹۵ ق.م مصر را گشود، وارد این سرزمین شد و گروهی دیگر نیز بر این باورند که خسروپرویز ساسانی (دومین فاتح ایرانی مصر) در ۶۱۹م، نخستین برگزارکنندهی نوروز در این سرزمین بوده است و برخی دیگر میپندارند که نوروز جشنی است که پس از اسلام در این سرزمین یک آیین ملی به شمار رفته است.
بر پایهی تواریخ اسلامی در زمان فرمانروایی فاطمیان که با امیران شیعهی ایرانی پیوندی بسیار نزدیک داشتند، نوروز یک جشن ملی شناخته شده بود و در روند برگزاری آن، خلیفه و خانودهاش و تمامی نامداران کشوری به شادمانی میپرداختند.
مصریان در این جشن آتش میافروزند و بر یکدیگر آب میپاشند و به کارمندان دولت و خانوادههاشان پوشاک و پیشکش نوروزی داده میشود.
همچنین امروزه در آغاز بهار (در مصر)، درست در همان روزی که ایرانیان آیین سیزدهم فروردین را بهجا میآورند، مردم مصر به پیروی از ایرانیان، از شهر بیرون میروند و مراسمی را برگزار میکنند که به سیزده ایرانیان میماند و آن را «یشمالنسیم» مینامند.
بابل
برخی از کارشناسان همچو شادروان دکتر مهرداد بهار، معتقدند که پیشینهی ریشهی نوروز در تمدن میانرودان همچو تمدن ایرانی بسیار کهنسال است و معتقد بود که: «کهنترین نشانهای که در آسیای غربی از جشن سال نو بازمانده، به نخستین خاندان سلطتنی اور مربوط میشود که در طی آن، ازدواج مقدس میان الههی آب و خدای باروری انجام میگرفته و کاهنهی معبد نقش الهه را بر عهده داشته است. و این در هزارهی سوم پیش از مسیح بوده است . . . این جشن در اصل به مناسبت پیروزی ائا یا انکی بوده که اپسو، غول آبهای شیرین را میکشد و خود ایزد آبهای شیرین میشود. پس از پیروزی بر او جشن میگرفتند، بر رودخانه سد میساختند تا بهتر به کشت و زرع بپردازند. این عید را بعدها بابلیها حفظ میکنند و در این جا مردوک جای انکی را می گیرد.»(بهار: ۱۳۷۳: ۲۱۷)
همچنین چنانکه میدانیم در آیین «میر نوروزی» که یکی از سنتهای دیرین و آیینهای پیوسته به نوروز در ایران شناخته میشود، کسی را به گونهی نمادین از آغاز تا سیزدهم فروردین ماه پادشاه و امیر میساختند و او سوار بر اسب، الاغ یا شتر، به مدت ۱۳ روز، به گونهی طنزآمیزی به فرمانروایی میپرداخت.
شاید آیین میرنوروزی نماد و یادآور فرمانروایی متزلزل و بیدوام و بیاساس فرمانروایان باشد!
سخن در پرده میگویم، چو گُل از غنچه بیرون آی
که بیش از پنج روزی نیست، حُکم میر نوروزی (حافظ)
در همین روند برابر با بساری از روایات، گونهای از آیین میرنوروزی را میتوان در تمدن باستانی بابل یافت: بنابر متن داستان نامیِ «سینوههی مصری» پزشک ویژهی فرعون (نوشتهی میکا والتری) که اگرچه تنها داستانی است که با ترجمهی شادروان «ذبیحالله منصوری» به یک بار خواندن میارزد!، اما بیگمان ریشههای باستانی این داستان را نمیباید فراموش کرد.
سینوهه در فصل شانزدهم کتاب چنین میگوید :
« . . . وقتی فصل بهار شروع میشود سکنهی بابل مدت ۱۲ روز جشن میگیرند. در روز سیزدهم، مراسم این جشن به وسیلهی یک دروغ بزرگ، یعنی پادشاه دروغی، خاتمه مییابد. در این ۱۲ روز همه مشغول عیش و عشرت میشوند و خود را برای جشن روز سیزدهم بهار آماده میکنند. صبح روز سیزدهم من در مهمانخانه نشسته بودم که یک عده سرباز به مهمانخانه ریختند و بانگ زدند: پادشاه ما کجاست؟ پادشاه ما را بدهید وگرنه همه را به قتل خواهیم رساند. سربازها مقابل اتاق ما غوغا نمودند و «کاپتا» غلام من، از بیم خود را زیر تخت خواب پنهان کرد و به من گفت: تصور میکنم در بابل شورشی شده و پادشاه گریخته و طرفداران او به تصور اینکه وی در این مهمانخانه است این جا آمدهاند.»
در ادامهی داستان، سینوهه در اتاق را میگشاید و خود را به سربازان معرفی میکند. سربازان به او میگویند از سوی پادشاه آمدهاند که کاپتا را با خود ببرند. پس از گفتوگو و مشاجره، سرانجام غلامِ خود را به آنان تسلیم میکند و برای پیگیری ماجرا خود نیز در پیِ ایشان به کاخ پادشاه بابل میرود. سینوهه، هنگام ورود به کاخ با رویدادهایی روبرو میشود که به روایت لحظه به لحظهی آن پرداخته است : « . . . کاهن بزرگ (مردوک) به طرف کاپتا – غلام من – اشاره کرد و گفت: اینک ما توانستهایم که یک پادشاه بالغ و عاقل پیدا کنیم و او را به سلطنت انتخاب خواهیم کرد تا اینکه از روی عقل و مآلاندیشی بر ما حکومت نماید. به محض اینکه این حرف از دهان کاهن بزرگ بیرون آمد کسانی که در آنجا بودند به پادشاه جوان بابل (بورابورباش) حملهور شدند و با خنده و شوخی، علائم سلطنت را از سر و سینهی وی دور کردند و لباس از تن او بیرون کردند . . . بورابورباش، وقتی از علائم سلطنت خلع میگردید، کوچکترین مقاومتی نکرد و من دیدم که به اتفاق شیر خود به گوشهای از اتاق رفت . . . . «کاپتا» را روی تختی که قبلاً پادشاه روی آن مینشست، نشانیدند و مقابلش سجده کردند و زمین را بوسیدند! . . . .»(منصوری: ۲۳۴-۲۲۰)
یارنامه
بهار، مهرداد (۱۳۷۱)؛ جستاری چند در فرهنگ ایران؛ فکر روز.
جنیدی، فریدون (۱۳۵۸)؛ زروان: سنجش زمان در ایران باستان؛ بنیاد نیشابور.
حسینیاسفید واجانی، مهدی (۱۳۷۲)؛ «نوروز در تاجیکستان»؛ فصلنامهی مطالعات آسیای مرکزی و قفقاز؛ س ۲؛ ش ۳؛ زمستان.
منصوری، ذبیحالله؛ سینوهه؛ چاپ شانزدهم؛ ج ۱.
***
کشف قدیمیترین نمونه خط در ایران
کهنترین دبیره مربوط به ایران است نه میانرودان
مهرداد آتورپاتگانی
تارنمای تاریخ ایران
محمدرضا محسنی در کتاب «پانترکسیم، ایران و آذربایجان» خود در بخشی که به تکامل خط و دبیره پرداخته شده چنین مینویسد:
«باید گوشزد کرد که در این سالهای واپسین، برپایهی پژوهشها و کاوشهای باستانشناسان، آشکار شده است که تمدن هلیل رود و جیرفت با دیرینگی دستکم 5 هزار سال پیش از میلاد و به دست آمدن گلنبشتههای هندسی -که احتمالا فرمانهای شاهی هستند- در واقع کهنتر از تمدن سومر است و بهکارگیری دبیره و خط برای نخستین بار به دست ایرانیان انجام شده است.»
منبع: محسنی، محمدرضا 1389: “پانترکسیم، ایران و آذربایجان”. نشر سمرقند، ص44
اکنون پس از کاوشهای تازهی محوطهی «چغاآهوان»، نظرسه کهنترین اسناد مربوط به پیداش دبیره (خط) در میانرودان رد و به دشت شوشان ایران رسیده است. این گلنبشته کوچک که به تازگی یافته شده، مانند نمونههای پیشین و همانند میانرودانی خود است. با این تفاوت که دیرینگی آن به نمیه نخست هزارهی پنجم پیش از میلاد مسیح می رسد.
و اکنون خبر “خبرگزاری میراث فرهنگی” از این یافتهی تازه:
خبرگزاری میراثفرهنگی ـ گروه میراثفرهنگی ـ نمونهای دیگر از تابلت یا پیش ـ بالشتکها در محوطه چغاآهوان دشت مهران کشف شد. باستانشناسان طی بررسیهایی که روی آن انجام دادهاند، قدمت این تابلت را به نیمه اول هزاره پنجم پیش از میلاد تخمین زدهاند. گفته میشود قدیمیترین نمونه آن مربوط به اواخر هزاره چهارم پیش از میلاد میشود که در جنوب بینالنهرین یافت شده است.
گفته میشود، بالشتکها نشان از پیدایش و روند تکاملی خط دارد. بهنظر میرسد یکی از قدیمیترین نمونههای مدارک آغاز نوشتار در ایران و از منطقه شوشان بزرگ بهدست آمدهاست.
بهگزارش CHN، بهدنبال کاوشهای اخیر در محوطه چغاآهوان نمونهای از تابلت یا پیش ـ بالشتکها کشف شده که بر اساس مقایسههای انجام شده تاریخ نیمه اول هزاره 5 پیش از میلاد برای آن تخمین زده شدهاست. این درحالی است که پیش از این نمونه پیشرفته این توکنها از جنوب بینالنهرین و شوشان کشف شدهاند و تاریخ آن به اواخر هزاره چهارم پیش از میلاد نسبت داده میشود.
«اردشیر جوانمردزاده» باستانشناس در اینباره به خبرگزاری میراثفرهنگی میگوید: «یکی از مهمترین شاخصههای تمدن که معیارگذار دوران پیش از تاریخ به تاریخ خط است. چنانچه برای بررسی روند تکامل پیدایش خط باید به مدارک آغازین و بررسی دورههای پیش از پیدایش خط پرداخت».
این باستانشناس با اعتقاد بر اینکه قدیمیترین مدارک و نمونههای یافت شده را که میتوان به آغاز و پیدایش خط نسبت داد مربوط به توکنها یا اشیاء گلی شمارشی دوره نوسنگی میشود. این اشیاء که در سراسر خاورمیانه و خاور نزدیک پراکندهاند، در محوطههای نوسنگی ایران هم به دست آمدهاند.
اما نمونهی پیشرفته این توکنها که بیانگر آغاز خط هستند، تابلتها(Tablet) یا بالشتکهای گلی هستند که از جنوب بین النهرین و شوشان کشف و معرفی شدهاند. جوانمردزاده معتقد است، تا مدتها پیش قدیمیترین نمونههای این بالشتکهای گلی به اواخر هزاره چهارم پیش از میلاد نسبت داده شده با اینحال کاوشهای باستانشناسی منطقه حمرین عراق منجر به کشف یافتهای شد که بعدها توسط متخصصان تحتعنوان نمونه بسیار پیشین بالشتکهای خط معرفی شد. بر اساس مطالعات انجام شده این نمونههای آغازین تابلت (Proto-Tablet) را میتوان به دوران عبید 4 در بین النهرین (نیمه دوم هزاره 5 پیش از میلاد) نسبت داد.
این درحالی است که طی کاوشهای اخیر محوطه چغاآهوان دشت مهران واقع در استان ایلام نمونهای از این پیش ـ بالشتکها کشف شد که بر اساس مقایسههای انجام شده تاریخ نیمه اول هزاره 5 پیش از میلاد را میتوان برای آن پیشنهاد داد. بهگفته جوانمردزاده، این شی کوچک گلی با ابعاد 2×3×5 سانتیمتر مانند نمونههای مشابه بینالنهرینی خود دارای سوراخهایی ریز یا چوب خطی در دو طرف است. با این کشف میتوان پیشنهاد داد یکی از قدیمیترین نمونههای مدارک آغاز نوشتار در ایران و از منطقه شوشان بزرگ بهدست آمدهاست.
لازم به ذکر است که کاوشهای هیئت آمریکایی در دهلران نیز نمونه مشابه آنچه که از چغاآهوان معرفی شده است را معرفی و منتشر کردهاست که متاسفانه تاریخ دقیق آن معلوم نیست و کارکرد آن نیز به صفحه بازی پیشنهاد شدهاست.
***
ممانعت دستگاه امنیتی از برگزاری مراسم یادبود درگذشتگان حزب پان ایرانیست
در حالی که قرار بود در تاریخ یکشنبه 13 اسفند ماه 1391 مراسم یادبودی جهت درگذشتگان حزب پان ایرانیست ( سروران مهندس رضا کرمانی، فخرالدین سورتیجی و محمد جواد فرهند) برگزار شود، “پلیس امنیت” طی اقدامی توجیه ناپذیر از برگزاری این مراسم یادبود جلوگیری کرد! با این اقدام، شرکت کنندگان در این مراسم با سر دادن ندای “پاینده ایران” محل برگزاری مراسم را ترک کردند.
***
پان ایرانیستهای دربند و زندانیان سیاسی را آزاد کنید
***
تارنمای نامه پان ایرانیسم
http://paniranism.info
تارنمای هواداران پان ایرانیسم:
www.paniranism.net
فیسبوک هواداران پان ایرانیسم:
www.facebook.com/paniranism
تارنمای حزب پان ایرانیست:
http://paniranist.org
فیسبوک حزب پان ایرانیست
www.facebook.com/paniranistparty
تارنمای سازمان جوانان حزب پان ایرانیست:
http://paniranist.info
تارنمای تریبون آزاد پان ایرانیست در خوزستان:
www.pan-iranist.net
کانال یوتیوب حزب پان ایرانیست:
http://www.youtube.com/paniranistparty
سازمانهای برونمرزی حزب پان ایرانیست
همبستگی ملی . یکپارچگی ایران . حاکمیت ملت
هم میهن گرامی: برای ایرانی یکپارچه، آزاد، آباد، سربلند و دمکرات با حاکمیت ملت به ما بپیوندید
iran@paniranism.info
http://www.paniranist.org/a.htm