هم میهن گرامی, مهر نموده و ما را در پخش نامه پان ایرانیسم یاری نمایید. سپاس!
نامه پان ایرانیسم
شماره 34 – پنج شنبه 31 خرداد ماه 1397 – 21 ژوئن 2018
www.paniranism.info . iran@paniranism.info
درود بر هم میهنان گرامی
نوشته های زیر تقدیم می شوند:
عراق، سوریه، فرصت اقتصادی یا تهدید منافع
پشتتان به چه چیزی گرم است که اینگونه می تازید؟
نامه سرگشاده جبهه ایرانگرایان به ملت ایران – کنگره ای به نام “کنگره ملیتهای ایران فدرال”
زبان خامه ندارد سر بیان فراق وگرنه شرح دهم با تو داستان فراق – یادی از زنده یاد سرور رضا کرمانی
چند پرسش از ضیا صدرالاشرافی
چشم جهان به سوی تست، ای ایران!
یادوارهی سرور دکتر عباس روحبخش
دشت سوسن ایذه، خوزستان
پاینده ایران
نامه پان ایرانیسم
دشت سوسن ایذه، خوزستان
عراق، سوریه، فرصت اقتصادی یا تهدید منافع
نویسنده: اوژن اکبری
“حضور ایران در سوریه نه از سر انتخاب بلکه ضرورت وضعیت تحمیل شده از هنر_جنگ آمریکا و بازی بد ما بود. اکنون بجای مطالبه واگذاری سوریه و عراق به رقبای منطقه ای که در عراق شبح آن ظاهر شده باید پرسید برنامه اقتصادی ما جهت استفاده از عراق و سوریه و رونق تولید ملی و استفاده از دو بازار بزرگ و تثبیت منافع اقتصادی ایران در منطقه و تبدیل قدرت سخت به قدرت نرم در آن سرزمین استراتژیک چه هست؟ درست یا غلط این مناطق به هر نحوی در اختیار ماست؛ دولت با احوالی که دارد دیر یا زود بازی را خواهد باخت، مطالبه صحیح از دولت استخراج قدرت از این دستاورد و داشته است.”
توییت اندیش مند گران مایه، حجت کلاشی.
▪️چه موافق “حضور امنیتی-نظامی” ایران در منطقه و چه مخالف آن، چه خوب و چه بد، چه تاکنون منافع ملی از این حضور تامین شده یا نشده باشد، چه آن را منافات با منافع ملی یا در جهت آن بدانیم، حضور و نفوذ امنیتی- نظامی ایران در منطقه یک واقعیت ملموس و غیر قابل انکار است. این حضور از یک سو ناشی از موقعیت ژئوپولتیک ایران و از دیگر سو ناشی از ایدئولوژی نظام و اجبار بوجود آمده از “بازی بد ما” بود. اکنون آن چه برای ما حیاتی و ضروریست، نه “مطالبه خروج”، بلکه مطالبه استفاده درست از این حضور، و هدایت آن و هدف گذاری و برنامه ریزی، از نفوذ امنیتی- نظامی به سمت و سوی بدست آوردن دستاوردهای اقتصادی و ایجاد فرصت برای راه اندازی و رونق تولید ملی در وانفسای رکود-تورمی که سال ها با آن دست به گریبانیم؛ یعنی باید یک تعریف و الگوی خاص برای تحمیل و تثبیت حضورمان در نسبت با محیط پیرامونی با توجه به منافع ملی نه ایدئولوژی نظام، برای آینده “سرزمین استراتژیک” خود ارایه دهیم؛ به عبارت درست تر، چه اهداف و برنامه ی اقتصادی راهبردی باید در منطقه ی “تحت اختیار” خود اتخاد نماییم تا بازار بزرگ منطقه از یک طرف محل مناسبی برای صادرات کالاهای تولیدی و رقابت تولید کنندگان داخلی شود و از سوی دیگر بتوانیم از کریدور ایجاد شده از #خلیج_فارس تا دریای مدیترانه-عراق، سوریه و لبنان- که یکی از مناسب ترین مکان های انتقال انرژی ارزان به اروپاست را بنفع خود بهره برداری نماییم.
▪️اکنون شرح کوتاهی از کشور عراق و سوریه و در کنار آن به چرایی اهمیت “سرزمین استراتژیک” و فرصت های اقتصادی خواهیم پرداخت.
کشور عراق، که در کتب تاریخی به آن دل ایرانشهر نیز گفته می شود در حال حاضر جمعیتی حدود ۳۵ میلیون نفر، که نزدیک به ۶۵ درصد آن شیعه، ۳۵ درصد سنی و ۱۰ درصد ادیان دیگر و هم چنین ۷۰ درصد جمعیت عرب تبار و بین ۱۵ تا ۲۰ درصد کردتبار و حدود ۱۰ درصد هم از دیگر تبارها هستند، از شرق و شمال شرق دارای مرز زمینی- آبی مشترک با ایران است، و دارای اماکن متبرکه شیعه و ذخایر نفت فراوان. بندر بصر و کرکوک به دلیل تامین عمده نفت عراق از مهم ترین شهرهای آن محسوب می شوند.
▪️اهمیت استراتژیک و اقتصادی عراق برای ایران از یک طرف ناشی از داشتن مرز زمینی- آبی، که حفظ امنیت آن سبب ارتقاء امنیت ملی ما خواهد شد و وجود فرهنگ و تاریخ مشترک و جمعیت حدود ۲۰ درصدی کردتباران و ۶۵ درصدی شیعه و از دیگر سو به دلیل داشتن ذخایر نفتی فراوان و دروازه ورود به کریدور خلیج فارس- دریای مدیترانه است.
نیاز به بازسازی ۱۰۰ میلیارد دلاری عراق برای زیر ساخت ها می تواند محل مناسبی برای حضور بخش خصوصی ما با همراهی و حمایت دولت باشد، علاوه بر آن عراق می تواند به یکی از بازارهای اصلی صادرات مواد خوراکی، فولاد، سیمان، تجهیزات ساختمانی و امور خدماتی و مهندسی ما قرار گیرد و موجب ارز آوری و سود آوری اقتصاد ملی می شود، و هم چنین مشارکت در بازسازی عراق می تواند سبب گسترش نفوذ و تثبیت ما در کنار نفوذ امنیتی-نظامی، از نفوذ اقتصادی-فرهنگی نیز برخوردار باشیم.
▪️کشور سوریه دارای جمعیت ۲۲ میلیون نفری، حدود ۷۰ درصد سنی و ۱۲ درصد شیعه و ۱۸ درصد کردتبار هستند. اهمیت استراتژیک سوریه از یک جانب به دلیل قرار داشتن در منطقه ی خاورمیانه و نقطه ی اتصال آسیا، اروپا و آفریقاست و از دیگر سمت در کناره دریای مدیترانه و در همسایگی کشورهای مهم منطقه مانند، ترکیه، عراق، اسراییل، فلسطین و لبنان است؛ به همین دلیل از اهمیت فراوانی برای قدرت های منطقه ای و فرامنطقه ای برخوردار است؛ به موجب همین امر، از یک سو سبب حضور ایران، روسیه و از دیگر سو موجب حضور آمریکا، اسراییل، ترکیه و کشورهای حوزهی خلیج فارس به رهبری عربستان در پی بدست آوردن منافع خود در سوریه هستند که سبب بیش از پیش پیچیده تر شدن بحران سوریه شده است؛ به عبارت بهتر، گوناگونی قدرت گوناگونی و تضاد منافع ایجاد کرده است که در نهایت موجب پیچیدتره شدن بحران شده است
▪️سوریه دارای دو بندر مهم بانیاس و طرطوس و پل ارتباطی مهم ایران به دریای مدیترانه و انتقال نفت و گاز ارزان تر به اروپاست، و در رژیم گذشته یکی از حوزه های “نفوذ استراتژیک” ما بود و “کمربند حایل نفوذ جریان پان عربی نیز بوده است.” هر چند نفوذ جمهوری اسلامی در سوریه یک ارثیه تاریخی به جای مانده از دوران گذشته است که با “بازی بد” نتوانست از آن در جهت منافع ملی بهربرداری نماید و برای حفظ آن هزینه های سنگینی برجای گذاشته است، اما برآوردها حاکی از بازسازی و نیاز به سرمایه گذاری ۴۰۰ میلیارد دلاری زیر ساخت های سوریه دارد، به عبارتی حدود ۷۵ درصد اقتصاد و زیر ساخت های سوریه از بین رفته است و با توجه به نفوذ و رابطه ی حسنه ما با دولت سوریه می توانیم در بازسازی آن مشارکت و از این فرصت برای رونق، رفاه، سودآوری، ارز آوری و… اقتصادی کشور استفاده نماییم.
▪️در پایان از دیدگاه اقتصاد سیاسی بین الملل، برای بازسازی سرزمین های جنگ زده، دو نوع تعامل مالی بین دول وجود دارد، نخست پرداخت های بلاعوض یا وام، دوم سرمایه گذاری خارجی و مشارکت مستقیم در بازسازی، که در صورت تضمین ریسک سرمایه گذاری – با توجه به نفوذ ایران در منطقه ی “تحت اختیار” و رابطه ی مناسب با آن دول، ریسک سرمایه گذازی می تواند به حداقل برسد، مثلا، نفت عراق می تواند تضمین بازگشت سرمایه، سرمایه گذار باشد- ارز آوری فراوان و سود سرشار عاید اقتصاد ملی خواهد شد. اما آن گونه که از شواهد و قراین و تجربه ی گذشته ی نظام و از احوال درونی و کنونی نظام پیداست به دلیل سردرگمی و بی برنامه گی و ناتوانی از حمایت بخش خصوصی، سطح فعالیت ها در بازارهای اقتصادی در سرزمین های “تحت نفوذ”، اندک و نخواهیم توانست تعامل نوع دوم را برگزینیم و بازار منطقه ی تحت نفوذ را به کشورهایی مانند ترکیه و چین واگذار کرده ایم و ما هنوز از همان تعامل نوع اول که سالهاست از آن پیروی شده است، بهره می گیریم و صنایع، تولیدات کشاورزی، لبنی، معدنی و… ما که فرصت خوبی برای حضور در بازار منطقه بود از این فرصت بزرگ بی نصیب مانده است. در پایان، محتمل ترین و ساده ترین و در عین حال زیان بار ترین گزینه انتخابی نظام، خروج از منطقه و واگذاری آن به رقبای منطقه ای است. به همین سبب، وظیفه ی ملی و میهنی ما ایجاب می کند پس از به بار آوردن این همه هزینه ی سنگین، نه مطالبه ی خروج بلکه مطالبه و فشار به حق و هدایت دولت در جهت هدف گذاری، برنامه ریزی و تعیین الگوی خاص جهت بهره برداری اقتصادی و آماده کردن بستر مورد نیاز و تقویت و حمایت و تضمین سرمایه گذاری و بازگشت اصل و سود سرمایه برای شرکت های دولتی و خصوصی سرمایه گذار در “سرزمین استراتژیک” از دولت خواستار باشیم، اما در نهایت آن چه ممکن است همانند گذشته رخ دهد، تبدیل “فرصت”به “تهدید منافع” اتفاق خواهد افتاد.
برگرفته از کانال خبری پان ایرانیست
paniranist@
***
پشتتان به چه چیزی گرم است که اینگونه می تازید؟
ابوالفضل عابدینی نصر
استانداری خوزستان علی رغم عدم صدور مجوز از سوی سازمان آب و برق و بدون توجه به خواست و هشدار های فعالان محیط زیست در خصوص ساخت و ساز ها در حریم و بستر رودخانه کارون اقدام به بهره برداری از رستوان های ساحلی کرد .
سازه هایی غیر قانونی که خشت اولشان کج نهاده شده لاجرم تا ثریا کج خواهند رفت و هر روز شاهد یک اقدام غیر قانونی از سوی ذی نفعان آنها هستیم .
اخیرا در اطراف یکی از رستوران های ساحلی ساخته شده در بستر رودخانه بصورت غیر قانونی فنس کشی شده و بهره بردار آن با تصرف زمین های ساحلی برای خود محوطه اختصاصی ایجاد کرده و با این اقدام به اموال شهر آشکارا تجاوز کرده است.
در آن سوی شهر اما
سازمان آب و برق تاکید دارد که بدون مجوز ساخته شدند پس ،تخریب می کنیم و قلع و قمع می شوند .
افکار عمومی،قانون و شهرداری می گوید که اختصاصی کردن ساحل کارون خلاف قانون است.
مشخص نیست در این شهر و استان چه می گذرد و چرا این همه تخلف و قانون شکنی در برابر دیدگان نهادهای نظارتی براحتی انجام می پذیرد . کدام محکمه باید آنان را به میز محاکمه بکشاند؟آنان چه قدرتی دارند که اینگونه می تازند و اموال عمومی را حیف و میل می کنند . پشتشان به چه چیزی گرم است ؟
براستی ذینفعان رستوران های ساحلی چه کسانی هستند که اینگونه با جسارت و اعتماد به نفس کامل به همه قوانین کشور پوزخند می زنند؟
روزنامه شرق خوزستان
***
یادی از زنده یاد سرور رضا کرمانی
سرور رضا کرمانی، دبیر مسؤل پیشین حزب پان ایرانیست
زبان خامه ندارد سر بیان فراق وگرنه شرح دهم با تو داستان فراق
دریغ مدت عمرم که بر امید وصال به سر رسید و نیامد به سر زمان فراق
سری که بر سر گردون به فخر میسودم به راستان که نهادم بر آستان فراق
چگونه باز کنم بال در هوای وصال که ریخت مرغ دلم پر در آشیان فراق
کنون چه چاره که در بحر غم به گردابی فتاد زورق صبرم ز بادبان فراق
بسی نماند که کشتی عمر غرقه شود ز موج شوق تو در بحر بیکران فراق
اگر به دست من افتد فراق را بکشم که روز هجر سیه باد و خان و مان فراق
رفیق خیل خیالیم و همنشین شکیب قرین آتش هجران و هم قران فراق
چگونه دعوی وصلت کنم به جان که شدهست تنم وکیل قضا و دلم ضمان فراق
ز سوز شوق دلم شد کباب دور از یار مدام خون جگر میخورم ز خوان فراق
فلک چو دید سرم را اسیر چنبر عشق ببست گردن صبرم به ریسمان فراق
به پای شوق گر این ره به سر شدی حافظ به دست هجر ندادی کسی عنان فراق
برگرفته از فیسبوک سرور سیامک کرمانی
***
نامه سرگشاده جبهه ایرانگرایان به ملت ایران
هممیهنان گرامی،
در روز ٢٧ ماه می گذشته، کنگره ای به نام “کنگره ملیتهای ایران فدرال” در استکهلم برگزار گردید که جبهه ایرانگرایان بنا بر خویشکاری و مسئولیت خویش، نیاز می بیند که با شما هموطنان ارجمند، نکاتی را در باره اینگونه حرکتهای ایران ستیزانه در میان بگذارد.
در این دو دهه گذشته، این نخست بار نیست که فرزندان معنوی شیخ خزعل ها و پیشه وری ها زیر نام جعلی “ملتها” یا “ملیتهای” ایران گرد می آیند و مطمئنا واپسین آنها نیز نخواهد بود. هر زمان کشورمان راه سراشیبی و زوال را پیموده، دچار حرکتهای هدایت شده جدایی خواهانه از سوی بیگانگان و البته وطن فروشان ایرانی نما شده است. کوشش شیخ خزعل انگلیسی برای تبدیل خوزستان به عربستان و تلاشهای فرقه دموکرات آذربایجان و جمهوری خودخوانده مهاباد، اصیل و برخاسته از مطالبات مردم آن استانها نبود. برای امروزه نیز، گروهکهایی که حتی نمایندگی از یک کوی و برزن را دارا نیستند مدعی نمایندگی تیره های کشورمان آنهم در زیر نام “ملیت های ایران”!! هستند.
افزون بر این، با آوردن نام “ایران فدرال” برای آینده ایران، نسخه ساختار حکومتی مطلوب خود را نیز پیچیده اند و با یک نشست چند نفره، بشارت پاره پاره کردن ایران را به همدیگر می دهند. جالب توجه این است که در بیانیه پایانی خود، پیشاپیش برای مشخص کردن مرزهای قومی سرزمینهای خودمختار آینده در ایران، کمیسیونها و شوراهایی را مسئول نموده اند. اینگونه مطالب که برای ایران دوستان، یک طنز تلخ بشمار می آید، برای آقایان فدرالیست یک آرزوست. با بیداری و همت همه ایرانیان بویژه هموطنان کرد، آذری، بلوچ و عرب تبار، این آرزو را آقایان به گور خواهند بود.
جبهه ایرانگرایان با اینکه خودِ جمهوری اسلامی را به دلیل فساد، ناکارآمدی و اختناق، مسبب اصلی و غیر مستقیم ایجاد و گسترش اینگونه محافل ضد ایرانی می داند، به هیچ روی شعارهای آزادی خواهانه و عدالت طلبانه این گروهک های قومی – قبیله ای را صادقانه و دلسوزانه نمی داند. در حقیقت، اینگونه حرکتها، با نگران کردن ملت ایران از خطر تجزیه، مردم را از خیزشهای ملی بازداشته و آب به آسیاب جمهوری اسلامی می ریزند. مطمئنا، پیکار با این محافل ضد ایرانی بر هر مبارزه دیگری برایمان اولویت خواهد داشت.
ایران، میهن یک ملت به نام ملت ایران و یک ملیت به نام ملیت ایرانی است. کشوری است به زیر یک پرچم که پرچم شیر و خورشید بوده و دارای یک زبان ملی به نام زبان فارسی است. آنان که در ایران، مردم را در قالب اقلیت و اکثریت تعریف می کنند، یا ایرانی را نمی شناسند و یا خود را به نادانی می زنند.
پاینده ایران
جبهه ایرانگرایان: سازمان برونمرزی حزب پان ایرانیست، حزب مشروطه ایران (لیبرال دمکرات) و جنبش رنسانس (نوزایی) ایرانی
***
چند پرسش از ضیا صدرالاشرافی
شهربَراز
یادداشتهایی دربارهی تاريخ و فرهنگ ايران زمین
چندی پیش یکی از خوانندگان در پیامی از ضیاء صدرالاشرافی نقل قول کرده بود که «رضا شاه نام ممالک محروسهی ایران را تغییر داد به مملکت ایران و بلایی بر سر ملتهای مختلف ایران (بلوچ و کُرد و آذربایجان و …) آورد که هنوز دست به گریبانیم».
تصمیم گرفتم این مطلب را به بررسی برخی از ادعاهای آقای صدرالاشرافی بپردازم، هرچند پیشتر در مطلبی به نام زبانکُشی به اصطلاح بیمعنای «پانیسم» پرداختم که او با افتخار میگوید که خودم ساختهام.
آقای ضیاء صدرالاشرافی در گفتوگویی با روزنامهی شهروند در شهر تورنتوی کانادا به سال ۲۰۰۷ م. / ۱۳۸۶ خ. همان ادعاهای بیپایهی پانترکان را تکرار کرده است. بسیاری از این سخنان از شدت بیمعنا بودن و بیپایه بودن نیازی به پاسخ ندارند. برخی دیگر نیز در جاهای دیگر به تفصیل پاسخ داده شدهاند. من تنها برای یادآوری این مطلب را مینویسم.
جوک گویی به «تجزیهطلبی» دامن میزند و هر نوع رابطه عاطفی و مهر انسانی را میسوزاند و خاکسترش را هم به باد حماقت میدهد.
یکی از بهانههایی که تجزیهطلبان میگیرند وجود «جوکهای قومی» است. من هرگز و به هیچ گونه این جوکها را تایید نمیکنم و ریشخند و مسخره کردن دیگران را زشت و نادرست میدانم. اما واقعیت آن است که در تمام کشورهای دنیا مردم هر شهری برای شهر دیگر جوک و لطیفه میسازند. مردم نیویورک برای واشینگتن و نیوجرسی جوک میسازند، مردم نیوجرسی برای نیویورک و بوستون، مردم کالیفرنیا برای مردم آریزونا، مردم تورنتو برای مردم ونکوور، مردم پاریس برای شهرهای دیگر فرانسه، مردم هامبورگ برای مردم باواریا، مردم لندن برای شهرهای دیگر انگلستان، مردم بمبی برای مردم دهلی و دیگر شهرهای هندوستان، و … در خود ایران مردم تبریز برای مردم اورمیه، مردم بروجرد برای خرمآباد، مردم خرمآباد برای بروجرد، مردم مشهد برای بیرجند، شیراز برای کازرون و … لطیفه میسازند.
خلاصه در همه جا و در همه زمانها مردم لطیفه ساختهاند و میسازند. این که چنین لطیفههایی را بهانه کنیم و آن را ریشهی تجزیهطلبی بدانیم بسیار کودکانه و غیرعقلی است. ضمن آن که زندگی در کشور که بازی فوتبال کودکان نیست که وقتی توپ را به ما ندهند قهر کنیم و دروازه را برداریم با خودمان ببریم خانهمان! با توجیه ایشان باید رابطهی عاطفی تمام مردم دنیا سوخته باشد و خاکستر شده باشد و پس از این تمام شهرهای دنیا باید از هم مستقل شوند و هر یک کشوری جداگانه بشوند تا دیگر کسی برایشان جوک نسازد و بتوانند «هویت»شان را حفظ کنند.
باید برای برافتادن این ملیگرایی قومی و استقرار ملیگرایی مدرن بکوشند، که در درجه اول به نفع خودشان است. دمکراسی استثنا برنمیدارد. اگر در مقابل این سیل هویتخواهی فرهنگهای محکوم دیر به خود بجنبند، نه “شاید و محتملا” که حتما دیر خواهد شد.
جالب است که ایشان ملیگرایی موجود در ایران را (که تاریخی چندهزار ساله دارد) ملیگرایی قومی میداند و خواستار ملیگرایی مدرن است. اما این ملیگرایی مدرن مورد نظرشان بر پایهی هویتهای قومی است یعنی به قول خودشان قوم ترک و قوم کرد و قوم بلوچ و …!
«هویتخواهی» که نام بزک کردهی «تجزیهطلبی» است سیل نیست بلکه جویبار بیرمقی است که با پول بیگانگان و و بیل همفکران آقای صدرالاشرافی ادعای بنیانکن بودن دارد. ضمن آن که فرهنگ محکوم کدام است؟ فرهنگ محکوم در شرایط امروز ایران، همانا فرهنگ ایرانی است که از در و دیوار برایش میبارد.
به طور خلاصه شرایط لازم ملت بودن عبارتند از: پول، پرچم، و دولت مستقل داشتن که در پایتخت از مرزهایش با گمرک و نیروهای انتظامی و ارتش دفاع میکند و در سازمان ملل متحد برای دولت آن ملت یک کرسی با رای برابر اعطا میشود. اما شرط کافی و ماهوی ملت شدن که یک روند و پروسه است طولانی است.
به قول معروف: ایشان که به این خوبی لالایی بلدند چرا خوابشان نمیرود. مردم ایران هزاران سال است این فرایند یا به قول شما پروسهی طولانی را طی کردهاند. پرسش من از او این است که در کشور ایران چند پول و چند پرچم و چند دولت مستقل وجود دارد که ایشان و همفکرانشان به پیروی از «رفیق استالین» ایران را کشور «کثیرالمله» میخواندند؟
اصل برابری:
ـ برابری تباری-نژادی (در معنی رنگ پوست و فنوتیپ آن)
ـ برابری دینی-عقیدتی که از آن به سکولاریسم وشکل کامل آن لائیسیته می توان نام برد.
ـ برابری جنسی: زن با مرد در احراز مقامهای اجتماعی.
ـ برابری سیاسی و حقوقی شهروندان.
عدم برابری حقوقی بخشی از شهروندان به دلیل تبار و نژاد، رنگ پوست (آپارتاید افریقای جنوبی قبل از ماندلا) و نیز به سبب دین (که از ۱۳۵۷ تاکنون در ایران شاهدش هستیم) و یا زبان (که از ۱۳۰۴ یعنی شاه شدن رضاخان پهلوی تا امروز) و بالاخره به سبب جنسیت (زن بودن) بیانگر آن است که ما با دولت و ملت مدرن سروکار نداریم.
من وجود نابرابریها را در ایران انکار نمیکنم. اما ایشان را به خواندن تاریخ دعوت میکنم (البته تاریخ واقعی، نه آنها که دولت باکو منتشر میکند یا «پروفسور زهتابی»ها و «پروفسور هیئت»ها مینویسند). اگر شرط دولت مدرن تمام این برابریها باشد کشور امریکا تا دههی ۱۹۶۰ م. کشور مدرنی نبود زیرا زنان تا دههی ۱۹۲۰ حق رای نداشتند و سیاهان تا دههی ۱۹۶۰ م. از نظر حقوقی حق برابر نداشتند (گرچه هنوز نیز در برخی ایالتهای امریکا به شدت در حق سیاهان تبعیض میشود). هنوز هم در امریکا برابری دستمزد بین زن و مرد وجود ندارد.
از زمان رضا شاه چه رخداد زبانی بوده که ایشان آن را در فهرست آورده است. لابد پیش از رضا شاه مردم ایران به زبان قبیلهی «بالابومبا» سخن میگفتند و امروزه فراموش شده است؟ پانترکان در تاریخ تخیلی و جعلی خویش زمان رضاشاه را زمان رسمی شدن زبان پارسی میدانند، حال آن که زبان پارسی دست کم از زمان ساسانیان زبان مشترک مردم ایران بوده است. در زمان انقلاب مشروطه هم که خواستند قانون اساسی بنویسند این مشترک بودن را به صورت رسمی در قانون اساسی گنجاندند. پانترکان همواره اصرار دارند که بگویند ایران هزار سال زیر فرمان ترکان بوده است اما در همان هزار سال هم زبان اداری و رسمی و مشترک ایران زبان پارسی بود نه زبان ترکی. در دوران قاجارهای ترکزبان نیز زبان رسمی ایران زبان شیرین پارسی بود. آمدن رضاشاه هیج تغییری در این وضعیت زبانی ایجاد نکرد.
وقتی زبان مادری دو سوم اهالی کشور از نظر آموزش ابتدایی در مدارس ممنوع است امکان ندارد که ملت مدرن ظهور کند. زبان رسمی یعنی بقیه غیررسمی هستند…
اینجا میبینیم که باز به آمارهای دروغ و نادرست دربارهی بافت جمعیتی مردم ایران (به ویژه آمار اتنولوگ) اشاره شده که پیشتر بدان پرداختهام (برای نمونه: رضا براهنی و آمار یا به صورت مفصل در پایگاه آذرگشنسپ: متن پارسی و متن انگلیسی) و تکرار نمیکنم.
ادعای بیپایهی دیگر در این بند «ممنوع بودن» زبان مادری است. شما قانونی را نشان بدهید که بر اساس آن آموزش زبان مادری در ایران ممنوع باشد. در قانون اساسی ایران آمده است که زبان رسمی ایران زبان پارسی است و آموزش زبانهای قومی و محلی در کنار آن آزاد است. مشکل این است که پانترکان میخواهند زبان پارسی را بردارند و تنها زبان ترکی را با آموزههای پانترکی و باکویی و ضدایرانی در مدرسهها آموزش دهند.
وجود زبان رسمی برای آسانسازی کارها است نه برای «غیررسمی» کردن دیگر زبانها. شما فکرش را بکنید که زبان رسمی وجود نمیداشت. آن گاه هر کس مجبور میشد تنها در همان استان یا شهر یا روستای خودش زندگی کند و در هیج جای دیگر نمیتوانست کار پیدا کند یا درس بخواند. مثالی میزنم هرچند نادقیق است: همین امروز در سطح جهانی زبان انگلیسی خود را به عنوان زبان رسمی تحمیل کرده است و هر کسی که انگلیسی بداند امکان کاریابی در سطح جهانی برای او بیشتر است. زبان رسمی نیز همین حالت را در سطح کشور دارد. کسی دربارهی زبان انگلیسی چیزی نمیگوید چون باور کردهاند که دانستن زبان انگلیسی باعث میشود موقعیت کاری و زندگی بهتری در جهان داشته باشید (راست یا دروغ به بحث فعلی ما ربطی ندارد). اما زبان پارسی که از زمان پس از اسلام یعنی دست کم نزدیک ۱۲۰۰ سال در سراسر ایران به عنوان زبان مشترک استفاده میشود و همه با جان و دل آن را پذیرفتهاند و آثار ادبی و هنری خود را به آن پدید آوردهاند ناگهان هدف حمله میشود.
ولی به قول معروف «تمام این حرفها بهانه است…» یا به قول کمی قدیمی ترها: «پَریرو تاب مستوری ندارد». آقای صدرالاشرافی بالاخره طاقت نمیآورد و رو راست حرف دلش را میزند:
وقتی ژئوپلتیک منطقه و جهان تغییر کرده است (پایان کمونیسم شوروی)، ما نمیتوانیم به قول دهخدا با گفتن «انشالله گربه است» خود را به بیاعتنایی بزنیم.
وقتی هفت میلیون نفر از همزبانان و همتباران منِ آذربایجانی تبدیل به ملت-دولت جمهوری آذربایجان شده و در سازمان ملل متحد عضو گردیده و تمام شرایط ظاهری ملت را مثل کشور و ملت ایران و سایر ممالک منطقه دارا میباشند، مگر میشود به مردمان پیشرفته آذربایجان قوم و تیره و… گفت.
وقتی جلال طالبانی (کُرد عراقی)، رئیس جمهور کشور عراق شده است «قوم و تیره» نامیدن کردان مانند ترکان آذربایجانی، دشمنتراشی است. زیرا اغلب گویندگان فارسیزبان متوجه نیستند که دارند به مخاطبشان اهانت میکنند.
وقتی اعراب ساکن خوزستان – که خود آنجا را «اهواز» مینامند – میبینند که ۸۰ درصد ثروت کشور از سرزمین آنها درمیآید و حتی مجلس «دکتر احمدینژاد» بودجه ۵/۱ درصد را هم تصویب نمیکند و در آن سو، در دوبی، امارات، کویت و . . . میبینند همزبانان و همتباران آنها در چه وضعی زندگی میکنند، انتظار دارید به خاطر لفظ «ایران، یا زبان فارسی و مذهب شیعه» به قول سعدی: بنشینند و صبر پیش گیرند!
یعنی ایشان بوی پول و کباب به مشامشان خورده است و دامن از کف دادهاند بلکه از این نمد کلاهی گیرشان بیاید.
ما کردها را قومی ایرانی میشناسیم. چرا وقتی آتاتورک محبوب شما آنان را «ترک کوهنشین» نامید و دولتهای ترکیه نیز همین اصطلاح را حفظ کردند صدایتان در حمایت از کردها درنیامد؟ اما وقتی برای تجزیهطلبیتان میشود بهانه پیدا کرد، ناگهان یاد کردها میافتید؟
تجزیهطلبان استان خوزستان ایران را کشور الاحواز مینامند. دست کم با ادبیات دیگر تجزیهطلبان همپالگیتان آشناتر باشید. نخست آن که اهواز شهری از خوزستان است و این دو با هم فرق دارند. انگار بگویید کشور تورنتو. دیگر آن که در استان خوزستان – که به اشتباه یا از روی غرض استان عربزبان خوانده میشود – درصد لرهای بختیاری و دیگر غیرعربزبانان بسیار بیشتر از عربها است و عربها بیشتر در روستاها زندگی میکنند. خوزستان فقط سرزمین مردم ساکن در آنجا نیست بلکه بخشی از سرزمین ایران است و به تمام مردم ایران تعلق دارد. همان طور که تهران و تبریز و مشهد و اصفهان و شیراز و … به همهی مردم ایران تعلق دارد.
شما اصلا معنا و اهمیت «لفظ ایران» و «زبان پارسی» را در تاریخ و تمدن و فرهنگ جهان نمیفهمید. هیج از خودتان پرسیدهاید چرا همان «همزبانان و همتباران» شما در آن سوی ارس این گونه به دست و پا افتادهاند و برای خودشان تاریخ و فرهنگ جعل میکنند و از تاریخ ایران دزدی میکنند و هر شخصیتی را به خودشان وصل میکنند؟ به جای این که پول نفت کشورشان را صرف بهبود زندگی مردم آنجا کنند به یک مشت بیسواد پول میدهند که برایشان «هویت»تراشی کنند. همهی اینها برای اهمیت همان لفظ است که به نظر شما نمیشود به خاطرش بنشست و صبر پیش گرفت. خوب است که خودتان میگویید جمهوری [جعلی] آذربایجان (در اصل: اَران) «شرایط ظاهری» ملت را دارد.
به راستی بایستی طرحی نو دراندازیم وگرنه زمین ما شکافته و تکه تکه خواهد شد. این پیشبینی را من آرزو نمیکنم، اما همبستگی ما (اقوام، ملیتها یا ملل) محکوم در ایران، با ملت، ملیت یا قوم فارس بیش از همبستگی یک زن و مرد در موقع ازدواج عاشقانه (و نه سوداگرانه) شان نیست. همچنان که هر انسان خانواده دوست و عاقلی، با طلاق مخالفت میکند، اما طرفدار حق طلاق است، من نیز به عنوان یک فدرالیست طرفدار استقلال ملت یا ملیت یا اقوام محکوم در ایران نیستم، اما از حق استقلال طرفداری میکنم. چنان که جهان متمدن طرفدار آن است. آنها خود را استقلالطلب مینامند که یک انتخاب سیاسی است و شما آنها را تجزیهطلب مینامید.
مقایسهی تجزیهی کشور با طلاق جالب است. شما به بچههای این طلاق فکر کردهاید؟ شما اگر هوس همسایه را کردهاید چرا میخواهید زندگی دیگران را به هم بریزید. خیلی راحت به همان کشور دوستداشتنیتان بروید و در کنار «همتبارانتان» زندگی کنید که «شرایط ظاهری» ملت شدن را دارند اما هنوز تاریخ و فرهنگی از خودشان ندارند و مانند نیاکان غارتگرشان تاریخ دیگران را غارت میکنند.
باز به این دوستان یادآوری میکنم امروز چیزی به نام «قوم فارس» در ایران وجود ندارد. قوم باستانی پارس پس از اسلام کم کم با دیگر قومها و مردمان این سرزمین در هم آمیخته است. امروز ما مردم پارسیزبان داریم نه قوم فارس.
تاکید میکنم فارسها باید خود را تعریف کرده و بنا به اصل برابری شهروندان، همان تعریف را به بقیه هم جاری بسازند. اگر ملت فارس هستند ما هم ملت ترک و کرد و عرب و بلوچ و ترکمن و لر . . .هستیم. و اگر قوم و تیره و ملیت اند ما نیز همانیم. با نام ایران (که نام سرزمینی است و به یکسان به عنوان ملک مشاع به همهء ساکنان آن تعلق دارد) نمیشود اکثریت ساکنان را بیهویت کرد! آنها میگویند ما پاسپورت ایرانی داریم، اما ملتی به نام ایران وجود خارجی ندارد، بلکه به طور مشخص ترک و فارس و کرد و عرب و لر و بلوچ و ترکمن و مازندرانی و گیلانی و … وجود دارد.
ایشان خودشان مسئله طرح میکنند و خودشان هم حل میکنند. ما میگوییم قوم فارس وجود ندارد. اما ایشان میفرماید قوم فارس خودش را تعریف کند. اگر ملت است ما هم ملت ایم.
شگفتا! ایشان میگوید ملتی به نام ایران وجود خارجی ندارد؟؟؟؟؟ بلکه به طور مشخص ترک و کرد و عرب و لر و مازندرانی و گیلانی وجود دارد. با این حساب ملتی به نام امریکا هم وجود خارجی ندارد بلکه نیویورکی و واشنگتنی و لس آنجلسی و تگزاسی وجود دارد. پریشان ذهنی و پریشان حالی تا کجا؟
یا مرجوع به نژاد موهوم آریائی میباشیم، در این صورت به آنها به چشم شیادان سیاسی نگاه میکنیم که بازگوکنندهی عقایدی هستند که امتحان جنایت و جهالت خود را به نام «نازیسم» نیم قرنی است داده و اینان هنوز در خواب احیاء آن، نه در کشور تک زبانی آلمان، که در کشور ایران هستند که جزو ده کشور کثیرالملله جهان در سازمان ملل متحد است.
آریایی بودن ایرانیان از واقعیتهای تاریخی است و ربطی به نازیسم و فاشیسم آلمانی ندارد. دربارهی آریایی و ربط آن به نازیسم میتوانید به وبلاگ روزنامک نگاه کنید از جمله: آریایی: تعیین تکلیف با یک واژه.
اما از ایشان میخواهم از آن ده کشور «کثیرالمله»ی جهان که عضو سازمان ملل هستند چند تا را نام ببرد و به خود سازمان ملل هم خبر بدهد که سر سازمان ملل کلاه نرود زیرا کشوری که چند ملت در آن هستند نمیتواند به عنوان یک کشور در سازمان «ملل» ثبت شده باشد.
بر گرفته از شهر براز
***
چشم جهان به سوی تست، ای ایران!
چکامه ای کوچک از عبید شکورزاده روزنگار تاجیک
چشم جهان به سوی تست، ای ایران!
پیروز باد ایران در جهان!
ما نه مسی و سروانتس نه رونالدو و نه چرچس، نه سانچس و صلاح و نه فرناندز!
ما یک پاره خاک مشك انگیز از دوشنبه، از خجند و ختلان، از بخارا و سمرقند، بدخشان و خراسان تا بلخ و هرات و بامیان، تا توس و نیشابور و شیرار و اصفهان تا سرتاسر قلب جهان، یعنی ایران سرزمین كیانیان و کوروش و داریوش و انوشیروان، سرزمین آل سامان
تو را مخلصیم!
ما پیروزیم!
ایران زمین پیروز است.
***
یادوارهی دکتر عباس روحبخش
نوشته دکتر هوشنگ طالع
این کوتاه شده نوشته سرور دکتر طالع می باشد. علاقه مندان متن کامل، مهر نموده با ما توسط ایمیل تماس حاصل فرمایند تا متن کامل برای آنان ارسال شود.
عباس روحبخش خالقدوست در 21 فروردین 1313 در محلهی سنگلج تهران زاده شد . دورهی دبستان را در دبستان ثریا به پایان برد و سپس تحصیلات متوسطه را در دبیرستان مروی پیگرفت .
در سال 1332 با شرکت در کنکور دانشگاه تهران ، در رشتهیِ مورد علاقهاش « داروسازی » پذیرفته شد . پس از پایان دانشکدهی داروسازی ، در دانشکدهی علوم آزمایشگاهی به تحصیل ادامه داد و سپس با بورس سازمان بهداشت جهانی به انگلستان رفت و پس از گرفتن دکترا در رشتهی بهداشت مواد غذایی ، به ایران بازگشت و به استخدام وزارت بهداری درآمد . دکتر روحبخش در دانشگاه تهران و انستیتو تغذیه به تدریس پرداخت .
عباس روحبخش در سال 1339 با دوشیزه مریم پرتوی از همشاگردیهایش پیمان زناشویی بست که میوهی آن یک پسر و یک دختر به نامهای دادبه و پوپک میباشند .
عباس روح بخش در دورهی دبیرستان با اندیشهی پانایرانیسم آشنا گردید و خیلی زود به مکتب پانایرانیسم پیوست و تا پایان زندگی به این اندیشه وفادار بود . به گفتهی همسرش بانو دکتر مریم پرتوی : « سرانجام جانش و خانوادهاش را بر سر ایمانش گذارد » .
وی در سال تحصیلی 1331 ـ1330 از سوی حزب پانایرانیست به مسئولیت پایگاه دبیرستان مروی برگزیده شد . و روز 30 تیر 1331 فرماندهی نیروهای پانایرانیست را در سبزهمیدان را عهدهدار بود .
در تابستان 1359 دکتر عباس روحبخش را به بهانهی واهیِ شرکت در کودتای دروغین « نوژه » ، دستگیر کردند ، در حالیکه دکتر عباس روحبخش هنگام کودتای دروغین نوژه ، با حکم ماموریت وزارت بهداری در سمینار « بیماری سالک » به مدت 30 روز در روسیه بود ؟!
برای آگاهی از دروغین بودن کودتای نوژه ، نگ : « تجاوز عراق ، خیانت خودی ، حمایت بیگانه » ـ دکتر هوشنگ طالع ـ انتشارات سمرقند ـ تهران ، تابستان 1380 / « هم چنین نوژه كودتا نبود! ساختگي بود، پدافند خودمان هواپيماي جهانآرا را زد » ـ گفت و گو با ناخدا هوشنگ صمدی، به مناسبت هفتم آذر، روز نیروی دریایی ارتش ـ (روزنامه قانون – سامان صابريان ) .
در محاکمهی متهمانان کودتای دروغین نوژه به ریاست « ریشهری » ، دادگاه رای به برائت و آزادی دکتر عباس روحبخش با وثیقهی ملکی 500 هزار تومان داد . پس از چند روز ، تلفنی به همسر دکتر عباس روحبخش آگاهی دادند که با سپردن سندملکی به ارزش 500 هزارتومان ، وی از زندان آزادی میگردد ؛ اما چون تلفنکننده ، نام خود و محل مراجعه را نگفته بود ، تلاش های همسرش برای سپردن وثیقهی ملکی ناکام ماند .
ده روز بعد ، دوباره تلفن کردند و این بار محل مراجعه را زندان اوین اعلام کردند . پس از مراجعهی همسرش به زندان اوین ، به وی گفته شد که : « متاسفانه نیمساعت پیش ، آمدند و پرونده را بردند . چه کسانی ؟ سکوت ! » ( از گفته های بانو دکتر مریم پرتوی ) .
دو باره یک هفته بعد ، برای بار سوم از سوی سرهنگ اتابکی دادستان انقلاب اسلامی ارتش تلفن شد : « خیلی زود مراجعه شد و باز همان پاسخ را دادندئ که پرونده را بردهاند . با اظهار تاسف که نمیدانم با این جوان چه دشمنی دارند ؟» ( همان ) .
دو باره دکتر عباس روحبخش را به محاکمه کشیدند و این بار به اتهام « ملیگرایی » . حکمِ زندان ابد دادند و با تخفیف 15 سال با کار ؟!
پس از محاکمه ، آزار و اذیت همسر و دختر او آغاز شد : « برای مثال تلفن شد و تلفنکننده گفت که از اوین تلفن میکنم و میخواهم اطلاع بدهم که عباس روحبخش محکوم به اعدام شد و سحرگاه امروز حکم اجرا شد . این درست زمانی بود که خانواده هیچ خبری جز آنچه در روزنامهها مینوشتند ، نداشت » .
« پس از 25 روز که چه بر ما گذشت ، در یک تلفن چند ثانیه ای از اوین ، عباس با یک سلام و حالم خوب است و حال شما چطور است ، از زنده بودنش ما را خبردار کرد » .
در دوران زندانی بودن او ، دانشگاه تهران و موسسه استاندارد و تحقیقات صنعتی ، در خواست ادامهی تدریس و شرکت وی در کمیسیونهای موسسه استاندارد برایجلوگیری از تقلبات و ضایعات مواد غذایی را کردند که مورد موافقت ریشهری و اتابکی قرار گرفت ؛ اما لاجوردی رییس زندان اوین از انجام آن سر باززد .
سرانجام « در اسفندماه 1362 در زندان اوین را باز کردند و به دکتر گفتند برو ؛ بدون دادن حکم . البته روشن است که معنای آن چیست ؟ زندانی کردن غیرقانونی همسرم دکتر عباس روحبخش تنها و تنها به خواست لاجوردی رییس زندان اوین » .
وی در سالهای تحصیل در انگلستان با ورزش « یوگا » آشنا شدو به آن پرداخت . پس از آزادی زندان ، به گسترش این ورزش در ایران همت گماشت و سرانجام بر پایهی کوششهای او ، سازمان تربیت بدنی این ورزش را به رسمیت شناخت و یوگا صاحب فدراسیون شد . « در تما مدتی که همسرم در بند بود ، با ورزش و به ویژه یوگا خود ر سرپا و مقاوم نگاهداشت . پس از آزادی کلاسهای یوگای او داوطلبان بسیاری داشت و شاگردان او زیاد بودند .
« در گردهم آییهایی که در فرهنگسراهای تهران برپا میشدند ، تالار پر میشد و جا برای ایستادن هم کم میآمد . اقبال و توجه مردم ، گویا باعث نگرانی حکومت شد که در آبانماه 1380 او را با یک تصادف ساختگی ، به قتل رسانیدند »
اما دشمنی ها پایان نگرفت ، بهگونهای که همسرش نتوانست حقوق بازنشستگی وی را دریافت کند . در نتیجه همسرش به دیوان عدالت اداری شکایت برد « حتا دیوان عدالت اداری نیز بیعدالتی خود را ثابت کرد » ( همان ) و در خواست همسر دکتر عباس روح بخش را رد کرد .
وی در 18 سال پایان زندگی ، روزگار را در کنارهی دریای مازندران با مدیریت آزمایشگاه تشخیص طبی و درس دادن در دانشکده های پزشکی محل ، همچنان راه خدمت به مردم ایران را پیگرفت .
یادش گرامی ، راهش پر رهرو و روانش به سپنتا منو .
بر گرفته از کانال تلگرام دکتر هوشنگ طالع
***
حزب پان ایرانیست
همبستگی ملی . یکپارچگی ایران . حاکمیت ملت
هم میهن گرامی: برای ایرانی یکپارچه، آزاد، آباد، سربلند و دمکرات با حاکمیت ملت به ما بپیوندید
facebook/nameh paniranism – @paniranism – www.paniranism.info
درخواست هموندی
hamvandi@paniranist.org
کنون ای هم وطن ای جان جانان / بیا با ما بگو پاینده ایران