هم میهن گرامی, مهر نموده و ما را در پخش نامه پان ایرانیسم یاری نمایید. سپاس!
نامه پان ایرانیسم
شماره 137، پنج شنبه 14 امرداد ماه 1400، 5 اوت 2021
www.paniranism.info . iran@paniranism.info
درود بر هم میهنان گرامی
نوشته های زیر تقدیم می شوند:
سروده وطن، یحیی دولت آبادی
گفتگوی با خانواده ستار خان سردار ملی
ستارخان مردی از تبار عملگرایان، سالار سیف الدینی
سروده ستارخان سردارملی با صدای چامه سرا بانو هما ارژنگی
گفتگوی بنیاد داریوش همایون با حجت کلاشی
بازجوید روزگار وصل خویش
سروده وطن از یحیی دولت آبادی که در جشن سال اول مجلس شورای ملی سروده شد.
وطن از حلقه زنجیر ستم شد آزاد
رفت اندر غل و زنجیر تن استبداد
کنده شد بارگه جور و جفا را بنیاد
خاک ظلمتکده ظلم و ستم رفت بر باد
آن ستمها که کشیدید بیارید به یاد
وز ستمگر نگذارید در این خاک نژاد
ای جوانان وطن نوبت آزادی ما است
روز عیش و طرب و خرمی و شادی ما است
وطن و خانه ما خطه ایران باشد
خاک ایران همه چون روضه رضوان باشد
تا که در پیکر با غیرت با جان باشد
خانه خود نگذاریم که ویران باشد
یا که اوضاع وطن بی سرو سامان باشد
گر فقیریم خدا یار فقیران باشد
ای جوانان وطن نوبت آزادی ما است
روز عیش و طرب و خرمی و شادی ما است
***
گفتگوی با خانواده ستار خان سردار ملی (نوادگان ستارخان)
میخواهم هفت دولت زیر پرچم ایران باشد
ماهنامه مدیریت ارتباطات
در یکی از مناطق قدیمی قلب تبریز و کوچه ای قدیمیتر که هنوز غباری از مشروطه و رنگی از سنت بر چهره دارد، خانواده ای پر تب و تاب زندگی میکنند که نام «سردار ملی» بر شناسنامه شان نقش بسته است. نوادگان و بازماندگان ستارخان – مبارز آزادیخواه مشروطه – در نهایت سادگی و شاید گمنامی در این کوی روزگار سپری میکنند؛ گویی تنها چیزی که از سردار برایشان به ودیعه گذاشته شده است، طعم تلخ حادثه باغ اتابک است و بس، تلخکامی که پشت به پشت از برایشان به میراث رسیده. با گشاده رویی و به قول خودشان با درویش مسلکی پذیرای ما هستند. تکلفی در رفتارشان نیست و سادگی ستارخان در رفتارشان نمودار است.
با قرار قبلی بیشتر اعضای فامیل که در تبریز ساکن هستند، در نشست ما حضور دارند. سخن از ستارخان است، کسی که تهورش در سالهای مشروطه مانند نداشت.
اتفاقاً میان کلام گریزی هم به سریال سالهای مشروطه زدند. «سامی سردار ملی» نتیجه ستارخان معتقد است سریال بیش از زندگی و شرح مشروطه خواهان واقعی به اشخاص دیگری پرداخته بود که نزدیکی چندانی با مشروطه نداشتند. صحنه های مربوط به مشروطیت تبریز را اندک میپندارد، البته صحنه مرگ حزن انگیز ریحان و توجه کارگردان به دیدار مهم ستارخان با کنسول روس و دست رد به سینه وی را مستثنی میداند.
خانه، خانه ای است قدیمی که اگر از دوره ستارخان باقی نمانده باشد ولی به آن سالها نزدیکتر است. هر وقت حرف از خانه و کاشانه سردار میشود، میبینیم که این خانواده، دل پری از داستان پر آب چشم خانه ستارخان در محله شتربان تبریز دارند. در یکی از دیوارهای اتاق پذیرایی، عکسی قدیمی از خانه ستارخان دیده میشود. در قابی چوبی و نه چندان شایسته، یکی از لحظات تاریخی و به یادماندنی تاریخ ایران زمین عکس شده است. «نگار عزرایی» عروس ستارخان است و ۸۵ سال دارد. شخصیتهای عکس را میگوید.
ستارخان در کنار کنسول روس و یدالله خان نوجوان با کلاه قفقازی که تنها پسر ستارخان و پدر این خانواده به شمار میرود. عکس، مربوط به دیداری تاریخی است و سردار در پاسخ به پیشنهاد رسوای روسها میگوید که آرزو دارد هفت کشور را زیر بیرق ایران ببرد. این خانه چند سال پیش به عدم رسیدگی و مرمت رو به ویرانی رفت و بخشهایی از آن تخریب شد.
نگار عزرایی میگوید سال پیش، پس از پیگیریهای بسیار، مقامات میراث فرهنگی و حتی شخص اسفندیار رحیم مشایی در همایش زود هنگام مشروطه، وعده های بسیاری در ارتباط با رسیدگی به وضعیت خانه و مرمت و بازسازی آن داده اند. حتی طرحی از سوی میراث فرهنگی مطرح شد که بر اساس آن موضوع تأسیس مجموعه ای به نام بنیاد ستارخان، در همان منزل، مطرح شده بود که بعدها مسکوت ماند.
از سرنوشت یدالله خان بعد از مرگ پدر میپرسیم. سامی و بهرام سردار ملی (نوه های ستارخان) مشترک پاسخ میدهند: فرزند ستارخان (یدالله) تا یازده سالگی با ستارخان زندگی میکرد. هنگامی که ستارخان از دنیا میرود، عمویش حاج عظیم قره جه داغی تربیت و نگهداریش را بر عهده میگیرد و یدالله خان با هزینه عمو در سنین جوانی به فرانسه فرستاده میشود. دو سال پزشکی میخواند ولی با روحیه اش سازگار نبود. وارد دانشکده افسری میشود و با درجه سروانی به ایران باز میگردد ولی در ارتش پیشرفت چندانی نداشت. اتفاقاً زمان خدمتش مصادف میشود با ورود ارتش سرخ به ایران و اشغال آذربایجان توسط روسها و بلوای پیشه وری.
بهرام میگوید پدرش (یدالله خان) زمانی نیز در دادگاه نظامی در سمت دادرس خدمت میکرده است ولی به علت تمرد از دستور مقامات بالا و صدور حکم حبس ابد به جای اعدام، در یکی از پرونده های سیاسی شدیداً مغضوب واقع میشود، تا آنجا خود نیز زندانی و تا آستانه اعدام پیش میرود. اما قضیه با وساطت پسر ثقه الاسلام فیصله مییابد. یدالله خان در بهار سال ۱۳۵۷ به دور از خانواده و دو خواهرش یعنی معصومه و سلطان خانم در انگلستان از دنیا میرود.
استاد اسفندیار قره باغی از اساتید موسیقی و آواز کشور در این هنگام وارد اتاق میشود. ایرانیان در سالهای آغازین دهه ۵۰ با صدای او بیشتر آشنا شدند. وی نخستین کسی بود که بعد از زنده یاد غلامحسین بنان، سرود ای ایران را باز خوانی کرد و در اوایل دهه شصت نیز سرود ضد آمریکاییش طنینانداز جامعه شد. بار دیگر از وی نظرش را در مورد آن سرود میپرسیم. هر چند شاید اسراری درونی انگیزه سرایش آن ترانه بوده است، ولی هنوز نیز با تعصب بسیار از کارش دفاع میکند. صدای حماسی او حتی هنگام صحبت نیز میتواند حس رزمی غریبی را در انسان زنده کند. فردی به شدت ایران دوست و حساس به مسائل فرهنگی کشور به ویژه موسیقی اصیل ایرانی است، او فرزند سالار قلی خان، از شخصیتهای فکاهی پرداز آذربایجان است. نگار عزرایی میگوید: «نبات خانم» مادر بزرگ قفقازی استاد قره باغی در حالیکه بعد از قتل شوهرش به ایران آمده بود، با ستارخان ازدواج کرد و اموال و دارایی و جواهرات خود را در اختیار ستارخان و قشون وی قرار میدهد. وی به ستارخان پیشنهاد میکند با وی ازدواج کند تا در عوض او نیز آزادیخواهان را یاری کند. از قضا ستارخان نیز در سنین نوجوانی رفت و آمدهایی به قفقاز داشت. از همین جاست که دوستی برادرش اسماعیل با یک فرد قفقازی، زندگی سیاسی ستارخان را نیز رقم میزند.
نگار عزرایی در پاسخ به پرسش ما در ارتباط با جوانی ستارخان میگوید: اسماعیل به یکی از فراریان قفقازی بنام «نبی» که با دولت تزار برخورد داشت، پناه داد. با یورش مأموران حکومت به منزل وی و یافتن «نبی» در خانه اسماعیل، هر دو به قتل میرسند و این حادثه ضربه سنگینی به خانواده وارد میکند. پدر ستارخان (حاج حسن) از او میخواهد انتقام خون بردارش را از حکومت قاجار و شخص محمدعلی شاه بستاند. همین موضوع انگیزه ای میشود برای مهاجرت ستارخان به تبریز و اسکان در محله امیرخیز. ستارخان در این سالها تنها ۱۷ سال داشت.
سامی سردار ملی، اطلاعات ارزشمندی در مورد رابطه ستارخان با قفقازیها به ویژه رویکرد وی نسبت به شرکت نیروهای سوسیال دموکرات قفقازی در انقلاب مشروطه دارد: «چنان که میدانیم ستارخان در نوجوانی مدتی در ساختمان راهآهن قفقاز و معادن نفت باکو کار کرده بود. مسلماً طرز فکر و مبارزات سوسیال دموکراتهای قفقازی بر ستار جوان بی تأثیر نبوده است. در سالهای مشروطه کمیته های کمک به انقلاب، از سوی سوسیال دموکراتهای قفقاز تشکیل شده بود و سرپرست کمیته نریمان نریمان اف بود که بعداً رئیس جمهور آذربایجان شد. آنها برای مشروطه خواهان ایران اسلحه و مواد منفجره و حتی ادبیات انقلابی و حماسی تهیه میکردند. با اینکه برخی از افراد مؤثر در انقلاب مانند ثقه الاسلام و حاج مهدی کوزه کنانی با افکار سوسیال دموکراتهای قفقازی مخالف بودند اما ستارخان قائل به استفاده از همه نیروها و پتانسیلها بود».
ستارخان در اسب سواری و پرورش اسب و همینطور تیراندازی مهارت چشمگیری داشت. مرام و منش لوطیانه ستارخان باعث میشود تا اندک اندک دوره ای از جوانان و مردم گرد او اجتماع کنند. ستارخان به همراه عده ای از سوارانش به محموله های نمایندگان دولت استعماری روسیه تزاری در ایران حمله میبرد و طلا و جواهرات محموله را به نفع ملت مصادره و تمام آن را در میان فقرای محله امیرخیز تقسیم میکند.
وقتی میپرسیم آیا انگیزه ستارخان در مبارزه با استبداد، تنها انگیزه شخصی و گرفتن انتقام برادر بود یا عوامل دیگری نیز در این مبارزه مؤثر بوده است، به داستان جالبی اشاره میکنند که نشان از تهور و بیباکی و در عین حال عیار صفتی سردار ملی دارد.
بهرام میگوید: «هوای ملت را داشت. در ماه های قحطی تبریز زمانی که گرسنگی و قحطی شدید در تبریز شایع بود، به سیلوهای مملو از گندم حمله کرد. سیلوهای شهر پر از گندم بود ولی حکومت اجازه استفاده را نمیداد. سردار گندمها را بین مردم تقسیم کرد. دغدغه ملت را داشت. با خوانین مخالف بود و ستمی که به مردم میکردند. تعدیهایی که به نوامیس مردم داشتند را نمیتوانست بپذیرد.»
سامی در مورد رابطه ستارخان و توده میگوید: «ستارخان خود را از توده میدانست و روابطش با مجاهدان بسیار صمیمی بود. بطور کلی آدم خودخواه و مستبدی نبود. در اوج قدرت و محبوبیتش، منزل او پر از خدمتکار و خدمه نبود. حتی با اسب رفت و آمد میکرد و سوار درشکه نمیشد».
عروس ستارخان دل پری از داستان آرامگاه وی دارد. میگوید آرامگاه او در باغ طوطی است. سی سال پیش سنگ قبرش تخریب شد، دوره ای بود که اصلاً سنگ قبر نداشت. کسی نمیتوانست بداند که محل آرامگاه کجاست، چون هیچ نشانی باقی نمانده بود اما چند سال بعد مجدداً سنگ قبر دیگری قرار دادند. وی میگوید خانواده اش شدیداً علاقه دارند آرامگاه به تبریز منتقل شود یا در غیر این صورت، سقف یا بنایی بر بالای آن ایجاد شود ولی تاکنون موافقت مسؤولان در این مورد جلب نشده است.
داستان آشنایی ستارخان با باقرخان نیز از زبان بانو عزرایی شنیدنی است؛ میگوید: «باقرخان به قصد جنگ با ستارخان به محله های زیر فرمانش حمله میکند. ستارخان از پشت بام مسجد سپهسالار تبریز او و سوارانش را تحت نظر داشت. عاقبت باقرخان شکست میخورد و در آستانه مرگ از ستارخان میخواهد به جای کشتنش از وی در دستگاهش استفاده کند. چون باقرخان سواد خواندن و نوشتن داشت و میان او ستارخان اعتماد و الفتی ایجاد شده بود، سالهای زیادی در کنار هم مبارزه میکنند. ولی غرور باقرخان نیز بعضاً باعث اختلاف و کدورت میشد.»
سامی سردار ملی در این ارتباط رویکرد متفاوتی دارد. از دید وی امروزه نیازی نیست به اختلافات کهنه که ذاتاً تأثیری نیز در روند انقلاب نداشته است، پرداخته شود: «ستارخان و باقرخان همرزم و دوست بودند و هدف مشترکی داشتند که مبارزه با استعمار و تلاش در راه مشروطه خواهی بود. آنان با این که اختلاف تاکتیکی مختصری با هم داشتند یعنی ستارخان شیخی و باقرخان متشرع بود. در مورد هدف و آرمانشان اختلاف نظری نداشتند. به نظر من این که بگوییم یکی فلان اخلاق بد را داشت و دیگری چنین نبود، درست نیست. بیاییم در مورد اهداف مشترک گفتوگو کنیم».
خانواده ستارخان در مورد دیدگاههای مذهبی و اعتقادی ستارخان همه متحدالقولاند که وی از باورهای مستحکم دینی برخوردار بود و با رهبران دینی ارتباط مستمر و نزدیکی برقرار کرده بود. او مقلد ثقهالاسلام بود و نسبت به این روحانی بزگوار ارادت داشت. از طرف دیگر با روشنفکران و اهل نظر نیز همراهی داشت.«سامی» میگوید: «هر چند که ستارخان تحصیلکرده و سیاستمدار نبود ولی با شناخت کاملی که از جامعه ایرانی داشت، در رویارویی با مشکلات، تصمیماتی میگرفت که تحصیلکرده و روشنفکران زمانش را به تحسین وا میداشت. این ویژگی سبب شده بود تا سیاستمداران و روشنفکران زیادی از وی طرفداری کنند، البته آنها به منافع خود نیز میاندیشیدند و این دغدغه هواداری آنها را محدود میکرد».
ساعتها به تندی میگذرد اما نمیتوان از خانهای که غبار مقدس ستارخان بر تن اهالیاش نشسته است، به آسانی دل کند. عکس ستارخان با کنسول روس در خانه قدیمی ستارخان که امروز به مدد مسؤولان میراث فرهنگی رو به ویرانی است، حرفهای زیادی برای گفتن دارد. یک بار دیگر از عکس میپرسیم و داستان آن. سامی در مورد حساسیت «پدر» نسبت به وحدت و استقلال ملی کشور میگوید: «روسها در آن زمان سیاست جدایی آذربایجان جهت تسلط به منابع آن را در سر داشتند و توسط دستنشاندههای خود مانند صمدخان میخواستند آن را عملی کنند ولی ستارخان کاملاً مخالف چنین دسیسههایی بود و به وحدت ملی ایران باور داشت؛ چنان که در مقابل پیشنهاد بیشرمانه فرستاده سفیر روس در مورد نصب پرچم روسیه بر سر در خانهاش آن جواب دندانشکن را به او داد که «من میخواهم هفت دولت زیر پرچم ایران باشد، شما به من میگویید بروم زیر بیرق روس؟ امکان ندارد»».
این جمله کوتاه ولی معنادار، در دل خود هزاران معنی دارد و حاکی از درایت و هوشیاری این مرد بزرگ. پنداری سخنی است که همین امروز گفته باشی. آخر این «پدر» اهل وطن بود و آب و خاک برایش حرمتی داشت. وقتی که نام وطن به میان میآمد، غیرتش گل میانداخت. او مانند بسیاری از روشنفکران روزنامه نمیخواند ولی میدانست که نباید به قنسول مو قرمز سلام کند. او مخلص همه قلندران عالم و مردترین مردان زمان بود. وقتی نام ایران میآمد، صلواتی میفرستاد که تا چهار کوچه آن طرفتر، کمانه میکرد. از قضا چهار کوچه آن طرفتر خانه سفیر انگلیس بود. او در پستوخانه دل مینشست و با مولا علی خلوتی عاشقانه میکرد اما او، او که اهل وطن بود، میدانست که هر جا وطن است، قبله نیز همان جاست.
ولی این را هم میدانیم که کم نبودند از تبار چنین مردها و از این پدرها در تاریخ ما که هم اهل درد وطن بودند. ستارخان را گلوله همرزمش نکشت، شاید ستارخان حتی از درد و زخم پای تیرخوردهاش نیز جان نداد. ملت و ویرانی کشور بود که قلب او را میفشرد. دغدغه آبادانی و اصلاح امور مملکت، گرسنگی، بیماری، استبداد، اندیشه دسیسههای روس و انگلیس و اخبار اعدامها و تجاوزها و کشتارها بود که جان او را گرفت. بسیاری از همرزمان و یارانش هم چون زندهیاد ثقهالاسلام و علی ختایی، بعدها ناجوانمردانه به دست ناپاک روسها جان باختند ولی این بار پای این جوانمرد تبریز بسته بود، گر نه محال بود بگذارد که خون مردان و رادان شهرش بر زمین بماند.
***
ستارخان مردی از تبار عملگرایان
سالار سیف الدینی
مردمسالاری
بیشتر جوامع امروز جهان با آغاز سدهی بیستم با بر پا کردن دولت مدرن و ملی، وارد عرصهی سیاست نوین جهانی شدند و دولتهای امروزی نیز تدام همانها هستند. انقلاب مشروطه ایران تلاشی برای برپایی چنین حکومتی بود که وهلهی اول در پی قانون، دولتسازی، امنیت و عدالت اجتماعی باشد، اما ایرانیان میبایست تا اوایل قرن جدیدشان شکیبایی به خرج میدادند تا بتوانند چنین نظامی را تجربه کنند.
در ایران ایجاد نهادهای جدیدی چون ارتش منظم و اصلاحات اداری در دورهی عباسمیرزا و نیز تاسیس دارالفنون و تاکید بر منافع ملی در سیاست خارجیِ امیرکبیر، نسبت نزدیکی با کارکردهای دولت ملی داشت، اما تجربه این دو سیاستمرد، ناکام ماند تا آغاز جدی روند تجدد به دهههای بعدی موکول شود.
دکتر جواد طباطبایی آغاز روند بیداری ایرانیان را که از عباسمیرزا آغاز شد، محصول وهن بزرگی میداند که با پایان جنگهای ایران و روس در ذهن نخبگان ایرانی پدید آمد. بیاعتنایی عباسمیرزا نسبت به سنت و سنتمداران همچنان بعد از او ادامه پیدا کرد و به روشنفکران منتقل شد؛ زیرا وضعیتی که منجر به احساس لزوم وجود دولت قدرتمند میشد، حاصل پرسشهای نوینی بود که پاسخش، خاستگاهی در دستگاه مفاهیم سنت نداشت و سعی میکرد از هر آنچه منتسب به قدیمِ قاجاریست، فاصله بگیرد.
دولتهای ملی با بنیاد یا تقویت عوامل القایی (دیوانسالاری، استقرار نظام آموزشی و…) و عوامل تکوینی (ارتش ملی، ارتباطات، تمرکزگرایی و…) عوامل اولیه و واکنشی را تقویت کردند تا بتوانند اوتوریته سیاسی خود را بر جامعه حاکم سازند. دولت ملی برابر- نهادِ (آنتیتز) ساختار امپراتوری و سلطنت مطلقه است و بر اساس حقوق شهروندی شکل میگیرد، ساختاری که در آن مردم، نه رعیت بلکه شهروندانی واجد حقوق و تکالیف مدون هستند. دولت ملی روابط خود با سایر دول را بر اساس منافع ملی حداکثری تنظیم میکند و در درون بر حقوق شهروندی و گزارههای مربوط به گفتمان ملیتگرایی تاکید دارد.
از این رو کانونهای سنتی قدرت و دستگاه فئودالی، مخالفان سرسخت دولت ملی به شمار میرفتند. پس از آن که امپراتوریها، سلطنتهای خودکامه و مونارشی، مشروعیت خود را از دست دادند، دولتهای ملی به عنوان چهره غالب دولتهای نوین پا به عرصه گذاشت. دولت ملی نمود و جلوه واقعی اراده ملت است در نتیجه با دموکراسی ملازمه خواهد داشت؛ زیرا سنجش اراده جمعی تنها از این شاهراه میگذرد.
آنچه امروزه دولتهای ملی را تهدید میکند، نظامیگری و فرقهگرایی از داخل و جهانیشدن از خارج است. جهانیشدن دغدغهی جدیدیست، پدیدهای که از دید برخی شاید در آینده دولتهای ملی را با چالش بیشتری روبرو سازد، ولی دینامیسمهای داخلی موجود در آن بر اساس هویت ملی، به این پدیده پاسخ میدهد و ممکن است از این کشمکش آنتیتزی جدید برون زاید. گزارههای دولت ملی، همگی مدرن و امروزی هستند که تحقق آنها بدون برپایی دولت مدرن کمابیش منتفی است. دولت ملی و مدرن که گاه برخاسته از ملت است و گاه ملت برخاسته از آن؛ شناسانندهی نوعی از یگانگی در ساحت اجتماع، فرهنگ و اقتصاد است که واجد دیوانسالاری و حقوق متمرکز میباشد.
تاریخنگاری جدید
با برچیده شدن عصر امپراتوریها به وسیله دولتهای ملی، تاریخنویسی دودمانی جای خود را به تاریخنویسی ملی میدهد که در آن مواد تشکیلدهنده ملتگرایی (زبان، ملت، مفهوم وطن و به طور کلی هر آنچه که با ملیت نسبت دارد) به صورت بارزی نمود پیدا میکند.
در آغازهای سدهی گذشته برپایی دولت ملی در ایران، طبیعیترین نتیجه دریافت معقولانه نخبگان از منطق مناسبات جدید بود. ملتگرایی در ایران امکان تالیف مناسبی از مواد و عناصر موجود در «حیات قدیم» را در «صورت جدید»، جهت پاسخگویی به نیاز ملی فراهم آورد و تاریخنویسی جدید ملی بستر مناسبی برای آن ایجاد کرد. تاریخنگاران نوپا نیز با تاکید بر نقش و زندگی مردم به جای پادشاهان و امپراتوران، روند جدیدی را آغاز کردند.
یکی از نخستین و موفقترین تجربههای این نوع از تاریخنویسی، تاریخ مشروطه نوشتهی احمد کسروی تبریزیست که هم به لحاظ دقت در وقایعنگاری و هم به لحاظ روایتی از خیزش مردمی علیه استبداد قاجار و هم چنین به عنوان یک تجربه موفق در سرهنویسی، یگانه به شمار میرود. نویسنده در اثر خود نشان داده که به راحتی توانسته است با مقولات عمده اجتماع خویش ارتباط برقرار و دگرگشتهای اجتماعی – تاریخی را در بستر ملی و مردمی، معناشناسی کند.
سخنسرایی وی از رهبران مردمی و آنان که از میان مردم برخاستهاند به طور ضمنی، با تحسین و تفاخر در کلام توام است و آنگاه که به ستارخان میرسد، کلامش تحسین دو چندانی مییابد. پاسخ تاریخی و معروف ستارخان به کنسول روس نیز نخستین بار در کتاب تاریخ مشروطه نقل میشود.
جلوهگر شدن روح قدیمی در صورت و چهره جدید
سرگذشت ایران از دوران پیشامدرن تاریخی پر از قهرمانانیست که در بزنگاه تاریخی از گمنامی درمیآیند و سرنوشت توده را تغییر میدهند. آرش کمانگیر، کاوه آهنگر، رستم، یعقوب لیث صفاری، نادرشاه افشار و… همگی از این تبار بودند که به تنهایی زلف پریشان امور سیاست و اجتماع را به جمعیت خاطر میرساندند و دیگر بار سر به جیب گمنامی و گوشهنشینی فرو میبردند. ستارخان را نیز باید از این عده به شمار آورد. زندگی او که نقش کهنهسرباز را بیشتر بر میتابید، به جز دورهای کوتاه، خالی از فراز و نشیب دیده میشود، اما میتوان وی را نمونهی بارز «اهل عمل» به شمار آورد که در غیاب «اهل نظر» مجالی یافت تا خواسته و چه بسا ناخواسته به میدان مبارزههای سیاسی پرتاب شود و رسالت تاریخی خود را آن گونه که باید انجام دهد. رسالتی که در هر دوره از تاریخ ایران در قامت فردی یا افرادی نمود یافته بود، در سالهای مشروطه بر شانههای مرد سادهای فرود آمد که نه خیال وزیرالوزرایی در سر داشت نه اندیشه وکالت.
شکاف اهل عمل و اهل نظر
آنچه که اهل نظر بدان اشتغال دارند با آنچه که اهل عمل بدان میپردازند، متفاوت است. اشتغال ذهنی دستهی نخست به مسائل مختلف معمولاً مانع ورودشان به میدان واقعی عمل میشود و از دید برخی نیز اتفاقاً لازمهی تقسیم کار صحیح همین است. در آخرالزمان، سالهایی که آن را دوران امتناع نامیدهاند، دو گروه مختلف از اهل نظر در افق تحولات فکری ایران ظهور کردند: یکی متاخران و طرفداران سنت قدمایی که گرفتار «هبوط در هاویه تحشیه و تعلیقه» بودند و دیگری سنخ جدیدی که با بیاعتنایی به نظام سنت قدمایی و اعراض از گذشته، نظر به آیندهای داشتند که تصوری «مقلدانه» از آن به دست آورده بودند (نک: تاریخ اندیشه سیاسی در ایران، جواد طباطبایی). گروه دوم که زان پس روشنفکر نام گرفتند بعدها به یکی از مهمترین لایههای اجتماعی تبدیل شدند و در مقام بیان الزامات جهان نو و تفسیر جهان برآمدند و از قضا اندکاندک بخش بزرگی از طرفداران گروه نخست یعی نظام سنت قدمایی، با ادغام نسبی در گروه دوم به هیئت روشنفکران دینی نمودار شدند.
تفاوت اهل نظر با اهل عمل در این بود که اهل نظر عمری را در پی آرمانها و ایدههای والا، ندای وظیفه سر میدادند و در ضرورت باید و نبایدها به بحث و جدل میپرداختند، بدون آنکه گام به وادی «کُنش» نهند. به وارونه، مبارزانی چون ستارخان پیش از درخشش هر چند فاقد سوابق بودند، ولی با گامی ماندگار بعد از پرتاب به صحنهی عمل، نام و آوازهای از خود به یادگار گذاشتند. پاسخ صریح ستارخان به کنسول روس مبنی بر این که میخواهم «هفت دولت» به زیر پرچم ایران باشد… اوج آگاهی ملی و رسالت تاریخی وی را میرساند. جدای از سایر کوشندگیها و مبارزههای ستارخان در راه قانون، آزادی و مشروطهخواهی، بررسی صرف همین اقدام و معناشناسی آن در بستر تعلقات ملی وی و آگاهی تاریخی که به نظر میرسد پشت به پشت به وی منتقل شده است، نشان از موضوعیت نوعی از آگاهی ژرف در جامعه آن روز دارد که ریشهاش در تاریخ قابل جستوجوست؛ چراکه اصطلاح هفت دولت، دارای بار تاریخی و اساتیریست و حکایت از باوری کهن دارد که: پادشاهان ایران «سواد» را ۱۲ استان میشمردند… آنها سواد را به قلب همانند میساختند و دیگر جهان را به تن. بدین سبب آن جا را دل ایرانشهر خوانندی و ایرانشهر اقلیمیست که در وسط اقلیمهای دیگر قرار دارد…» (یاقوت حموی، معجمالبلدان). این فراز از معجمالبدان و بسیاری دیگر که در متون کهن قابل دیدن است یادآور سرودهی معروف نظامی گنجویست که همه عالم تن است و ایران دل… را در زمانهای که کشور ایران وجود خارجی نداشت، سرود.
بی شک مفهوم هفت کشور یا هفت دولت که یکی از معانی مهم تاریخیست نقل به نقل در جامعهی دوران مشروطه نیز قابل ردیابی و مشاهده بود، مفهومی که سدهها در میان کتابها و تفاسیر دیده میشد، از میان اعصار خود را به یکی از بزنگاههای مهم تاریخی رساند و در دیالوگ کنسول روس و ستارخان وارد تاریخ سیاسی نیز شد.
***
سروده ستارخان سردارملی با صدای چامه سرا بانو هما ارژنگی
https://youtu.be/UN5iGq8XOpI
***
گفتگوی بنیاد داریوش همایون با حجت کلاشی
ما با انقلاب مشروطه نظام جدید ساختیم. نظام نو در برابر نظام کهنه. در نظام جدید به این پرسش که چه کسی قانون وضع میکند؛ پاسخ جدید دادیم. در نظام قدیم به این پرسش که چه کسی قانون وضع میکند؛ پاسخ داده شده بود شاه! در نظام جدید پاسخ این بود ایرانیان ـ گاهی بصورت ابنا وطن طرح میشد. این پاسخ با شکافی که در نظریه نظام قدیم روی داد؛ ممکن شد و زمینه این شکاف را آشنایی با نظامهای جدید در غرب فراهم کرد. در نظامهای سیاسی پرسش این است که چه کسی قانون وضع میکند؟ سپس این قانون برای تامین مصالح چه گروهیست یا ضابطه وضع قانون چیست؟ در نظام جدید، ایرانیان حق وضع قانون داشتند، برای مصلحت عمومی. این بنیاد نظری نظام جدید و پارلمان محل ظهور عقل ملی بود. این تحولات کاملا در گسست منطقی از نظام قدیم ایجاد شد و از درون آن بیرون آمد. اینکه عدهای فکر میکنند این فکرها صرفا در تقلید و در خلاء درست شد اشتباه میکنند. با این مقدمات مبنای نظام جدید روشن شد؛ پادشاهی یا قدرت سیاسی از آن ایرانیان بود؛ در تعبیر نو یعنی ملت. شاه نه تنها نماینده دولت قدیم ایران و نشانه استمرار آن بود بلکه پاسدار این حق بنیادین و قانون اساسی بود. قانون برای مصلحت عمومی و بر پایه رضایت عمومی باید وضع میشد. اینها فلسفه نظام جدید ماست. انقلاب ۵۷ علیه این نظام روی داد.
متن کامل گفتگو در این لینک:
http://bonyadhomayoun.com/?p=19291
***
پرواز جاودانه سرور فرزین عریضی
باخبر شدیم سرور فرزین عریضی از پانایرانیستهای خوزستان جهان خاکی را بدرود گفتهاند.
حزب پانایرانیست درگذشت ایشان را به خانواده گرامی، پان ایرانیستهای رامهرمز و خوزستان، هموندان و هواداران حزب و همه ملی گرایان تسلیت و دل آرامی میگوید.
روانش شاد و یادش گرامی
***
اندیشه وحدت بخش پان ایرانیسم و کوشش در حزب پان ایرانیست و سازمان جوانان حزب پان ایرانیست یگانه راه نجات ایران از تجزیه و فروپاشی است.
***
hamvandi@paniranist.org
شبکه های اجتماعی نامه پان ایرانیسم
تارنما: www.paniranism.info |
شبکههای اجتماعی حزب پان ایرانیست تارنما:www.paniranist.info |