نامه پان ایرانیسم
شماره ٩٣ – آدینه ٣١ تیر ١٣٩٢ – ١٢ ژوئيه ٢٠١٣
www.paniranism.info iran@paniranism.info
درود بر هم میهنان گرامی
خواهی نباشم و خواهم بود
همه چیز در ایران متولی دارد به جز ایران
آذربايجان شمالي، آذربايجان جنوبي؟!
ایران من
مستند “جاودانگی” در مورد کوروش بزرگ و پاسارگاد برنده جایزه “گراند پری ایتالیا” شد.
پاینده ایران
خواهی نباشم و خواهم بود
سیمین بهبهانی
خواهی نباشم و خواهم بود، دور از دیار نخواهم شد
تا “گود” هست، میان دارم، اهل کنار، نخواهم شد
یک دشت شعر و سخن دارم، حال از هوای وطن دارم
چابک غزال غزل هستم، آسان شکار نخواهم شد
من زنده ام به سخن گفتن، جوش و خروش و برآشفتن
از سنگ و صخره نیاندیشم، سیلم، مهار نخواهم شد
گیسو به حیله چرا پوشم؟ گردآفرید چرا باشم؟
من آن زنم که به نامردی سوی حصار نخواهم شد
برقم که بعد درخشیدن، از من سکوت نمی زیبد
غوغای رعد ز پی دارم، فارغ ز کار نخواهم شد
تیری که چشم مرا خسته ست، بر کشتنم به خطا جسته ست
“بر پشت زین” ننهادم سر، اسفندیار نخواهم شد
گفتم از آنچه که باداباد، گر اعتراض واگر فریاد
“تنها صداست که می ماند” من ماندگار نخواهم شد
در عین پیری و بیماری دستی به یال سمندم هست
مشتاق تاختنم؛ گیرم دیگر سوار نخواهم شد
***
استاد جواد طباطبایی: همه چیز در ایران متولی دارد به جز ایران
بخش هایی از گفتگوی استاد جوادطباطبایی را با مهرنامه
بر گرفته از تارنمای آذری ها
هاشمي: شما آذري زبان بوديد و در مدرسه فارسي را فراگرفتيد. آيا تضاد ميان آذري انديشيدن و فارسي سخن گفتن را هيچگاه احساس نكرديد؟ قبل از آن بفرماييد كه از چه زماني با زبان فارسي مواجه شديد؟
من در خانواده آذريزبان به دنيا آمدهام و طبيعي است كه زبان مادريام آذري باشد. اما به خاطرم ميآيد كه وقتي راديو را به گوشمان ميچسبانديم تا بتوانيم از پس تمام خشها و پارازيتها، برنامه گلها را بشنويم، از نخستين مواوقعي بود كه با زبان و ادبيات فارسي مواجه ميشديم. عمويم علاقهاي به موسيقي ايراني داشت و شنونده دايمي برنامههاي گلها بود. در حاشيه بگويم كه با او چند بار آواز خواندن اقبال آذر را به طور حضور شنيدم. علاقهاي نيز به ظلي داشت كه در همان زمان مرده بود اما آواز او را بسيار تعريف ميكرد، باري، طبيعي است كه تا وقتي در دبستان بودم، چندان فارسي نميدانستم، اما وقتي وارد دبيرستان شدم بهطور كامل ميتوانستم فارسي بخوانم و تا حدي نيز صحبت كنم.
هاشمي: در مورد احساس ناسيوناليستي چه چيزي ميتوانيد بگوييد؟ شما گفتيد كه تعلق خاطري به فرقه دموكرات نداشتهايد، اما در گل نگاه مثبت به آنها داشتيد يا منفي؟ نگاهتان به آذربايجان و نسبتي كه با ايران در ذهن شما ميتوانست داشته باشد را نيز توضيح دهيد.
نگاهم به فرقه دموكرات هرگز چندان مثبت نبود و در مورد جدا شدن آذربايجان از ايران نيز اصلاً ديدگاه مثبتي نداشتم. اما اقداماتي كه فرقه دموكرات در تبريز انجام داده بود، موجب شده بود كه مردم در مورد آنها به افسانهپردازي و اسطورهسازي روي آورند. به عنوان مثال زماني در تبريز قحطي نان پيش آمده بود و نانوايان شهر نان نميپختند يا اگر ميپختند، گران ميفروختند. نزد عامه مردم مشهور است كه پيشهوري قول داده كه ظرف دو ساعت موضوع را حل ميكند. رئيس فرقه به اولين نانوايي كه ميرسد از شاطر ميخواهد كه چند نان به او بفروشد.
وقتي شاطر از فروختن نان سر باز ميزند، پيشهوري دستور ميدهد كه نانوايي بيچاره را زندهزنده در تنور بيندازند. صبح روز پس از اين ماجرا همه نانواييهاي شهر باز بوده و به تعداد كافي و حتي مازاد مورد نياز اهالي تبريز نان وجود داشته است. مردم نيز اين اتفاق را سحر و جادوي پيشهوري در حل مشكلات اقتصادي ميدانستند و آن را براي يكديگر تعريف ميكردند. از اين داستانها در كودكي بسيار شنيده بودم بيآنكه كه علاقهاي به فرقه پيدا كنم. البته اين ماجرا يك فاجعه تمامعيار است، اما فرقه دموكرات اقدامات مؤثري نيز در تبريز انجام داده است. در مورد همان خيابان فردوسي گفتم از وسط شهر ميگذشت و به بازار ميرسيد، نيز ميگفتند كه در سال 1324 پيشهوري در طول يك شب مقررات منع آمد و شد برقرار كرده بود و تا صبح خيابان را آسفالت كرده بود و ظاهراً دوام آسفالت تا همين چند سال پيش هم تصور عمومي را تحت تأثير خود قرار داده بود. البته به احتمال بسيار برخي از اين داستانها افسانه باقي است، اما به هر حال نخستين دانشگاه تبريز و ايستگاه راديويي شهر را فرقه دموكرات ايجاد كرد. اما به هر حال تجزيهطلبي فرقه امري نيست كه بتوان آن را به مسامحه برگزار كرد. براي من وحدت سرزميني ايران هميشه يك اصل غيرقابل بحث بوده است.
قوچاني: شما موقعي كه در تبريز بوديد، خودتان را ابتدا آذربايجاني ميدانستيد يا ايراني؟ تضادي در كار نبود؟
در آن موقع ما اصلاً تصور جداييطلبانه از آذربايجان نداشتيم. بلكه فكر ميكرديم كه يكي از ايالات مهم ايران، آذربايجان است. آذربايجان، مانند همه ايالتهاي ديگر ايران، بخشي تجزيهناپذير از ايران است. گمان نميكنم در اين باره بحثي وجود داشته باشد. البته وقتي اين وحدت سرزميني پذيرفته شد ميتوان درباره چگونگي اداره آن بحث كرد.
هاشمي: شما اينگونه فكر ميكرديد يا اينكه فضاي عمومي هم اينگونه بود. چون به نظر ميرسد اقدامات پيشهوري و طرفداراناش در راستاي جدا شدن آذربايجان از ايران بود.
اگر همه در آذربايجان خواستار جدايي از ايران بودند كه حاكميت در تهران نميتوانست تبريز را پس بگيرد. فرقه نواحي بسياري از آذربايجان را پيش از آن كه ارتش شاهنشاهي از تهران برسد خالي كرده بود. ترديدي نيست كه پيشهوري و طرفداراناش قطعاً نقشههايي در سر داشتند كه به نظر من هرگز با خواستهاي مردم آن جا همخواني نداشت. تا جايي كه به خاطر دارم براي شخص من، همواره ايران بزرگ فرهنگي مطرح بوده است و از اين جهت شايد من نماينده خوبي براي پاسخ دادن به اين پرسش نباشم ولي هر چه در اطراف خودم مينگرم، كمتر كسي را پيدا ميكنم كه حس ترك بودن را بر احساسات مليت ايراني ترجيح دهد. البته ترك را به مسامحه به كار بردم. آذربايجانيها ترك نيستند، بلكه ايرانياني هستند كه به يكي از شاخههاي زباني مشتق از تركي سخن ميگويند؛ مهاجراني تركي يا تركماني كه به تدريج در مناطق روستايي آذربايجان ساكن شده بودند به تدريج با ساكنان اصلي در هم آميخته و در آن مستحيل شدهاند. حتي امروزه رگههاي ظاهر تركي را در ساكنان برخي روستاها ميتوان ديد، اما در شهرهاي بزرگ چنين نيست.
هاشمي: اما يكي از مسائلي كه پانتركيستها مطرح ميكنند، ناظر به آموزش و پرورش است. آنها ادعا ميكنند كه كودكي كه تا شش سالگي به زبان آذري صحبت كرده است، وقتي در هفت سالگي وارد مدرسه ميشود، مجبور ميشود كه كه فارسي تحصيل كند. نظريات در اين مورد چيست؟
پانتركيستها حرف بيربط بسيار ميگويند و افسانه ميبافند. در همين سالهاي اخير يك بار در دانشگاه تبريز جواني ميگفت كه زرتشت هم آذربايجاني بوده و از اين ترهات. البته به شوخي به او گفتم يولداش اينكه تف سر بالاست. او گمان ميكرد زرتشت ترك بوده و اوستا را نيز به تركي سروده بوده است! اما بعداً فارسها ـ به قو اينها ـ آن را به اوستايي ترجمه كردهاند. درباره پانتركيستها چند مسأله را بايد اينجا در نظر داشت. اولاً ايران بزرگ را حوزهاي فرهنگي ميدانم كه به صورت ممالك محروسه فهميده ميشده است. يعني اينكه ايران بزرگ وحدت كثرتهاي قومي و فرهنگي بوده است. به خلاف پانتركيستها نميتوان گفت ما را مجبور ميكردند كه در مدسه فارسي صحبت كنيم. ما چند ساعت در دبستان درس فارسي ميخوانديم، در زنگهاي تفريح و پس از تعطيل شدن مدرسه نيز وقتي ميخواستيم با يكديگر بازي كنيم، تركي صحبت ميكرديم. هيچ اتفاق خاصي هم نميافتاد؛ يعني زباني را ياد گرفتن براي ايرانيان اجبار سياسي نبود و نيست، اگر بتوان گفت اجبار فرهنگي است. ديگر اينكه تا پيش از صدور ايدئولوژيهاي جديد شوونيستي به ايران، ايرانها مسائل را به اين صورت نميفهميدند. در تبريز نوعي آميزش «طبقاتي» شگفتانگيزي وجود داشت. البته برخي محلهها نسبت به برخي ديگر اعيانيتر به حساب ميآمد، اما حتي اين محلهها هم محلههاي بسته نبودند. طبقات فرودست در كنار طبقات فرادست زندگي ميكردند. محلههاي به كلي اعياننشين با تأخير بسيار و به تدريج در دهه چهل پيدا شدند كه دلايلي پيچيده دارد. تبريز به لحاظ شهري ساختار پيچيدهاي داشت. تا دهههاي اخير و مهاجرتهاي روستايي انسجام خاص خود را داشت. منظورم اين نيست كه تمايزهاي طبقاني نبود، بلكه ميخواهم بگويم انسجام اجتماعي به نوعي بود كه تنشهاي در بنيادها را به حداقل فرو ميكاست.
قوچاني: يعني ميفرماييد ايدئولوژيهاي جديد به اين تعارض دامن زده بود؟
بله، زمينه رشد پانتركيسم اشكالات مديريتي در كشور است اما قدرتهاي منطقهاي نيز در تداوم و انتشار آن نقشي اساسي دارند. بيشتر پانتركيستها ـ مثل اكثريت روشنفكري ايران ـ چيزي از پيچيدگيهاي سياست در نمييابند. گروهي نيز در خارج از ايران وجود دارند كه دانسته يا ندانسته آب در آسياب دشمنان ايران ميريزند. ايدئولوژي پانتركيسم مبتني بر نوعي فراموشي تاريخي است كه با آميخته شدن با افسانه بافيهاي به ظاهر تاريخي به ملغمهاي از بيسوادي و بيشعوري تبديل شده است. تلويزيون جمهوري آذربايجان را نگاه كنيد خواهيد ديد عقبماندگي و ابعاد بيسوادي تا كجاست من برنامهاي ديدم كه ثابت ميكرد ابنسينا از فيلسوفان آذربايجان بوده است. به اين دليل كه ابنسينا در همدان وزير بوده و در همان شهر نيز فوت كرده است و از آنجا همدان يكي از شهرهاي آذربايجان «جنوبي» است، پس او آذربايجاني است. يعني ابنسينا متعلق به آذربايجان و آذربايجان متعلق به جمهوري آذربايجان به رياست الهام علياف و شركا است. فكر نميكنيد اين طور جعل تاريخ بيش از حد ابلهانه است. البته، الهام علياف نه سوادي دارد و تجزيه و نميتواند بداند، اما رفيق حيدر علياف ميدانست كه همه دانشگاهها و علماي اتحاد جماهير هفتاد سال از اين افسانهها ميبافتهاند. امروزه از آن همه علم جز انبوهي كاغذ باطله براي خمير كردن باقي نمانده است. سالها پيش دوست كُردي هم ميگفت كه چون مادر ابنسينا كُرد بوده بايد او را كُرد به شمار آورد. درواقع، اين عقبماندگي را اگر با فلسفه ابنسينا تركيب كنيم بايد بگوييم: فلسفه عقبماندگي!
زارع: اما اينكه در ايران چندين قوم و نژاد…
ببينيد! ايران به لحاظ تاريخي پيوسته ممالك محروسه بوده است. در ايران هميشه به چند زبان صحبت ميشده است. دولتهاي ما نيز در مجموع دولتهاي بدي بودهاند اما همين دولتهاي بد ما از بسياري دولتهاي پيشرفته اروپايي نظير فرانسه كه پس از پيروزي انقلاب 1789 با يك سياست فرهنگي خشن همه زبانهاي رايج در كشورش را از بين برد و يكسانسازي كرد، بهتر عمل كردهاند. در فرانسه دهها زبان وجود داشت كه انقلاب فرانسه آنها را از ميان برداشت. اما تنوع فرهنگي ايران اين امكان را داده است كه به طور مثال احمد كسروي در اندروني خانهاش تركي صحبت كند و در جامعه يكي از نويسندگان طراز اول فارسي باشد. بنابراين تعارضي وجود نداشته است كه بخواهد برطرف شود. اما اين كه برخي ميگويند شما تحت ستم بودهايد و نميدانستيد كه دارند به اجبار زبان فارسي را در مدارس به شما ميآموزانند، مسأله جديدي است كه پشتوانه فرهنگي و تاريخي ندارند و نشأت گرفته از ايدئولوژيهاي جديد است. گمان نميكنم برخي كساني كه اين سخان را ميپراكنند مجاني اين كار را ميكنند. من يك بار گفتم كه در ايران همه چيز و همه كس متولي دارد، جز ايران. من در ميان دوستان آذري خارج كه برخي از آنها حتي از امپرياليسم فارسي و غيره سخن ميگويند هيچ يك را نديدهام كه به بچه خود تركي هم ياد بدهد. اما همين از پاريس و لندن و نيويوك شعار ميدهند كه بچههاي تبريزي بايد تركي درس بخوانند. مگر در زبان آذري چه منابع اساسي فرهنگ بشري وجود دارد كه اينان ميخواهند مدرسه آذري درست كنند و زبان امپرياليستي فارسي را تعطيل كنند؟ كل منابع ادبي موجود آذري را ميتوان در دو ترم در دانشگاه براي پانتركيستها تدريس كرد. من مخالفتي با اين تدريس ندارم و ضروري نيز هست. حيدر باباي شهريار يك اثر بزرگ ادبي است. من اگر فارسي زبان ميبودم و دانشجوي سال دوم دانشگاه، در چنين كلاسي شركت ميكردم و ياد ميگرفتم.
اما ادعاهاي پانتركيستها از سنخ ديگري است. ميگويند زبان فارسي را دولت اجبار كرده است و نتيجه ميگيرند كه براي مبارزه با آن بايد زبان آذري را اجباري كرد يعني سلب آزادي زبان در حرف زدن، نوشتن و حتي راديو و تلويزيون از مردم و اجبار آنها به پانتركيسم. يك ايراني متوسط را با يك اهل آذربايجان به اصطلاح «شمالي» مقايسه كنيد، البته اگر روسي يا چند كلمه انگليسي نداند، خواهيد ديد كه استاد دانشگاه باكو به اندازه دهاتي ايران سواد و بيشتر از آن شعور ندارد. به تجربه ميگويم! چند دانشجوي دوره دكتري باكو به من مراجعه كردهاند و از طريق انها ميدانم كه حد دانشگاهها و استادان چگونه نازل است. اين ربطي به زبان دارد. اجبار به تركي خواندن محروم كردن فرد از سرمايه عظيم فرهنگي است كه زبان فارسي توليد كرده يا به اين زبان منتقل شده است. يك جمله از همين زرتشت كه گويا آذري است يا ابنسينا كه اخيراً تغيير مليت داده به آذري ترجمه كنيد تا بعداً در مورد آن بحث كنيم. برخي از مدعيان كه در سالهاي اخير در خارج زندگي كردهاند و گمان ميكنند چيزي ياد گرفتهاند مثالهاي خندهداري هم ياد گرفتهاند و تكرار مي كنند.
ببينيد مثال زدن كشورهاي پيشرفته مشكلي را حل نميكند كشورهاي اسكانديناوي كه گويا از مثالهاي جالب است با پشتوانهاي كه زبان آلماني دارد، مثال بدي است. اين كشورها زبان دومي دارند كه به تدريج دارد به زبان علم تبديل ميشود كه انگليسي است. با هفت، هشت يا ده ميليون جمعيت؛ يك زبان نميتواند فرهنگي پايدار و گسترده پيدا كند. امروزه براي كشورهاي اسكانديناوي صرف نميكند كه همه منابع اساسي را ترجمه كنند. البته در كشورهاي پيشرفته زبان را ياد ميگيرند. هر آلماني، هلندي، سوئدي و… سه چهار زبان را ميداند. اما ما داريم اينگونه تبليغ ميكنيم كه آن يك زباني را كه مجاني ياد ميگيريم و البته دريچهاي به دنياي از فكر و فرهنگ است فراموش كنيم و به اجبار آذري بياموزانيم و به «دده گور گوت» خويش، كه گويا حماسه ملي تركان است، برگرديم.
حدود ده سال پيش زماني كه در برلين زندگي ميكردم يك بار دوستي را ديدم كه دعوت شده بود در جلسه هويت چيان تركي شركت كند. پدر او از رجال مهم ايران و اهل تبريز بود و به نظر من از باب استفاده ابزاري او را دعوت كرده بودند. به او گفتم كه اگر من جاي او بودم در چنين جلسهاي شركت نميكردم. او نيز پاسخ داد كه حتي سخنراني خود را نيز به زبان فارسي انجام ميدهد. اگرچه او كاملاً آذري زبان است، اما به گفته خودش اصلاً نميتوانست مباحث جدي سياسي را به تركي بيان كند. از او در مورد مباحثي كه قرار است در كنفرانس طرح شود نيز پرسيدم. ميگفت آنها خواستار تأسيس مدارس آذري زبان در نقاط مختلف آذربايجان هستند، چرا كه معتقدند حكومت به اجبار دانشآموزان را به زبان فارسي ياد گرفتن وادار ميكند.
به او گفتم كه اين درست نيست. چرا كه ما مجبور بودهايم كه زبان فارسي بياموزيم، نه ما ميتوانيم اجبار كنيم كه آذري تدريس شود. اينكه ما فارسي ياد گرفتهايم، امري تاريخي است كه به طور تاريخي اتفاق افتاده است. چند صد سال تركان بر ايران فرمان راندهاند چرا نتوانستهاند اجبار كنند كه زبان فرهنگي همه ايرانيان تركي باشد. زبان فارسي را تركان به هندوستان بردهاند. مگر سلطان محمود نميتوانست بخشنامه صادر كند كه به جاي چهارصد شاعر زرينكمر فارسي زبان، پانصد شاعر زرينكمر ترك زبان براي دربار استخدام كنند. او كه قدرتي بيش از تاواريش الهام علياف داشت نميتوانست اين امر را اجباري كند اين امر است معناي تاريخي وضع كنوني ما.
باري، به آن دوست گفتم بر فرض دهم كه اين يك اجبار باشد و بر منطق استبداد بنياد گرفته باشد، جانشين كردن يك استبداد با استبداد ديگر طيره عقل است. سپس به او گفتم كه من و تو هر دو تبريزي هستيم و اوضاع آذربايجان را ميشناسيم. اگر همين فردا سه مدرسه انگليسي زبان فارسي زبان و آذري زبان را كنار يكديگر تأسيس كنند، سي يا چهل نفر بيشتر در مدرسه آذري اسمنويسي نميكنند اما همين تبريزيها از نيمههاي شب براي ثبتنام در مدرسه انگليسي صف ميبندند. اين واقعيتي كه به تجربه بر آن واقفم. چه اينكه يك سال تحصيلي را در دبيرستان فرانسوي تبريز تدريس داشتم و شاهد علاقه پدران و مادران به ثبتنام فرزندانشان در اين گونه مدرسه بودهام.
يك نكته سياسي ديگر هم وجود دارد كه بهويژه براي مهاجراني ميگويم كه در سالهاي اخير چيزهايي از سوئد و سوئيس ياد گرفتهاند و فكر ميكنند اگر آذربايجان به قول اينان جنوبي به شمالي بپيوندد. اين مجموعه بهشت برين ميشود. ترديدهاي بسياري در وجود چنين بهشتي وجود دارد و تاريخ هم تاكنون نشان نداده است كه بهشتي روي زمين تحقق پيدا كرده باشد. اما همان آذربايجان شمالي جزيي از جهنمي در همسايگي ما بوده است. چرا كه جمهوري علياف هم هنوز ادامه همان استبداد استاليني است.
اگر در ايران زبان فارسي زبان دانش و فرهنگ نميبود، لاجرم ميبايست زبان ديگري از بيرون تحميل ميشد. مثال هند جالبتر است كه پانتركيستها خيلي علاقهاي به آن نشان نميدهند در هند صدها زبان وجود دارد، اما هند بهعنوان يك دولت ناچار يا فارسي حرف زده يا انگليسي زبانهاي محلي ايران، اعم از زبانهاي ايراني و غيرايراني، آذري يا كُردي و… زبانهاي فرهنگي مهم نيستند، از آذري آذربايجان شمالي واژههاي فارسي را حذف كردهاند، اما ناچاري روسي وارد شده است. شاهكار زبان آذري كنوني همان حيدر بابايه سلام است و بيش از آن نميتوان بسطي به آن زبان داد، ميتوان مجبور كرد كه آذربايجانيها فارسي را فراموش كنند و جز به زبان آذري تحصيل نكنند، اما روسي يا انگليسي جاي فارسي را خواهد گرفت.
هاشمي: يعني شما هيچ وقت بهعنوان يك آذربايجان و آذري زبان احساس اقليت بودن را در تهران تجربه نكرديد؟
البته كه نه البته ما دانشجويان آذري در آغاز لهجه تركي داشتيم و ميدانيد كه بدترين مكان براي يك آذري زبان، دانشكده حقوق است، چون همه درسها يك حرف «قاف» دارد شوخيهايي هم در اين ميان ميشد، اما اين چيزي است كه شامل همه شهرستانيها ميشد و البته بگذريم از اينكه خودمان در تبريز بسيار به لهجه اهالي ديگر شهرستانهاي آذربايجان خنديده بوديم. اقليت بودن با متفاوت بودن فرق دارد. در ايران اقليت نداريم. تمايزها و تفاوتها داريم كه مايه غناي فرهنگي و احساسي ماست. با كمي شيطنت ميگويم كه فارسي زبان كمي مغبون است كه هيچ يك از زبانها و فرهنگهاي فرعي ديگر كشور را نميشناسد. من و يك كُرد و… به وجوهي از فرهنگ اين كشور دسترسي داريم كه بسياري از شما نداريد.
يك شوخي ديگر اين كه برخي فكر ميكنند رضاشاه و سياست استعماري پشتيبان او، اين شوخي با شهرستانيها را باب كردهاند تا ـ سابقاً چپيها ميگفتند ـ انتقام خودشان را از خلقهاي پيشرو ـ يعني اينجا اهالي تبريز كه مكان صدور عقبماندهترين گروههاي تودهايها و چريكها بود ـ بگيرند! زمان شمس تبريزي كه هنوز تبريز آذري ـ در معناي قديم ـ حرف ميزد ميگفتند تبريزي خر است. دليل آن هم اين جمله شمس است كه مقالات او را يكي از مفاخر بزرگ تبريز تصحيح كرده. از جمله نقل ميكنم شمس ميگويد: چه گويي كه تبريزي خر باشد. در تبريز بزرگان باشند كه من كمترين ايشانم! اينها را نقطه قوتهاي اين كشور ميدانم. بگذريم!
***
آذربايجان شمالي، آذربايجان جنوبي؟!
احسان طبري
در دوران باقروف، در زير رهبري روشنفكراني مانند حيدر حسينف (نويسنده)، صمد ورغون (شاعر)، ميرزا ابراهيموف (كه هم نويسنده و هم سياستمدار بود)، جريان قوي مليگرايي ]شوونيستي[ در جهت جلب « آذربايجان جنوبي» به اتحاد بـا جمهوري شوروي، قوت گرفت و بـا تعصبي زياد از اين مساله صحبت ميشد، كه در اوايل سده 19 ميلادي « مملكت» آذربايجان واحد به دو بخش تقسيم شده و بخش « آذربايجان جنوبي» كماكان در دست شاهها و فئودالها باقي مانده و بخش شمالي « آزاد شده» و اين دو بخش طي دوران اخير از يكديگر دور گشتهاند و اكنون بـايد اين بيعدالتي تـاريخ را جبران كرد.
البته اين داستان سرتاپا جعلي است. آذربايجان شمالي هرگز به نام آذربايجان مشهور نبوده. سابقا آن را « اران» ميناميدند. اخيرا آن را «قرهباغ» ميخواندند. نام « آذربايجان» را مليگرايان ]شوونيستهاي[ « مساواتيست» براي آن برگزيدند، بـا اين حساب كه خود كلمهي « آذربايجان» دعوي وحدتطلبي را توجيه كند. روشنفكران آذربايجان شوروي، كه از تـاريخ بيخبر بودند، افسانههاي ساخته شده را باور كردند و بـا شدت، وحدت دو آذربايجان را ميطلبيدند.
منبع: كژراهه (خاطراتي از حزب توده) ـ احسان طبري
انتشارات اميركبير ـتهران 1366 ـ ص 194
***
ایران من
م.سحر
بر گرفته از تارنمای سحر گاهان
ایرانِ من که خسته و زارم ترا
آخرچگونه دوست ندارم ترا؟
با من چه می کنی که به خونِ جگر
زینگونه بی شکیب و قرارم ترا
چون ماهواره ای که به گِردِ زمین
گردان بوَد ، به گِردِ مدارم ترا
زان سان که دشمنان ترا دشمنم
از یاورانِ مُشفقِ یارم ترا
با آنکه از کنار تو ام بر کران
گویی که روز و شب به کنارم ترا
تا دررسد سعادتِ دیدار تو
رؤیانوردِ لحظه شمارم ترا
چون بلبلی که جانب گُل می پرد
با یادِ گل به گشت و گذارم ترا
تا سردهم سرودِ سرافرازیت
شعر و سرود و شور و شرارم ترا
چون آتشی که شعلۀ رنگین دهد
رنگین چو دانه های انارم ترا
آن شاخۀ شکستۀ باغم ولی
چون میوۀ رسیده به بارم ترا
با آن که ره به خِطّۀ دیگر بَرَد
شادم که سرنشینِ قطارم ترا
دشمن اگر به سلسله بندد مرا
باکم نه زانکه سلسله دارم ترا
بذر کویر و طعمۀ طوفان شود
گر دانه ها به خاک نکارم ترا
تا خطّ و رسم و نقش و نگارِ منی
بر لوحِ جان، به نقش و نگارم ترا
تا دست من به دامن مِهرت رسد
هرگز زمِهر ، دست ندارم ترا
با سال های سردِ زمستانی ام
چشم انتظارِ فصلِ بهارم ترا
روزی که سربلندی ات از رَه رسد
بر خاک ِ راه ، آینه دارم ترا !
م.سحر
26/6/2013
پاریس
***
مستند “جاودانگی” در مورد کوروش بزرگ و پاسارگاد برنده جایزه “گراند پری ایتالیا” شد.
برای خواندن متن این نوشته و نیز تماشای کلیپ به تارنمای دکتر کاوه فرخ بنگرید.
***
پان ایرانیست ها و همه زندانیان سیاسی را آزاد کنید
***
تارنمای نامه پان ایرانیسم
http://paniranism.info
تارنمای هواداران پان ایرانیسم:
www.paniranism.net
فیسبوک هواداران پان ایرانیسم:
www.facebook.com/paniranism
تارنمای حزب پان ایرانیست:
http://paniranist.org
فیسبوک حزب پان ایرانیست
www.facebook.com/paniranistparty
تارنمای سازمان جوانان حزب پان ایرانیست:
http://paniranist.info
تارنمای تریبون آزاد پان ایرانیست در خوزستان:
www.pan-iranist.net
کانال یوتیوب حزب پان ایرانیست:
http://www.youtube.com/paniranistparty
سازمانهای برونمرزی حزب پان ایرانیست
همبستگی ملی . یکپارچگی ایران . حاکمیت ملت
هم میهن گرامی: برای ایرانی یکپارچه، آزاد، آباد، سربلند و دمکرات با حاکمیت ملت به ما بپیوندید
iran@paniranism.info
www.paniranism.info
درخواست هموندی
www.paniranist.org/a.htm