هم میهن گرامی, مهر نموده و ما را در پخش نامه پان ایرانیسم یاری نمایید. سپاس!
نامه پان ایرانیسم
شماره 76 – یپنج شنبه 3 امرداد ماه 1398 – 25 ژوییه 2019
www.paniranism.info . iran@paniranism.info
از جعل دو روی سکه برای ناسیونالیسم تا سرپوشی بر طرح ایدۀ فدرالیسم، امیر آقاجانی
اردوغان، دیپلماسی دولت یازدهم، آرسام محمودی
حل مسئله ملی – تمرکز و عدم تمرکز قدرت، بخش نخست، دکتر حسن کیان زاد
همچون آرش ، در راه نگاهبانی از میهن به کام مرگهمچون آرش ، در راه نگاهبانی از میهن به کام مرگ، عقاب علی احمدی
منطق ملی، ریاض دانش پژوه
از جعل دو روی سکه برای ناسیونالیسم تا سرپوشی بر طرح ایدۀ فدرالیسم
پاسخ به اظهارات اخیر آقای محمدجواد کاشی
امیر آقاجانی
۱) نوشتار اخیر آقای محمد جواد کاشی در ارگان وطنیولی، بسیار قابل تأمل و درخور نقدی جدی به لحاظ تاریخی و مفهومی است. در همان خطوط آغازینِ بحث ایشان، اشاره به دستهبندی نادرستی از #ناسیونالیسم در ایران شده است که به عنوان مقدمه و رکنی برای کلیت نوشتار و نظر ایشان لحاظ گشت. ایشان اشاره کردند که «ناسیونالیسم از راه میرسد، اما با دو صدا. یک صدا همان است که در حافظۀ تاریخی ما آشنا است. یک روایت عام و همسانساز است و همراه با یک دولت اقتدارگرا و حتی نظامی سیطره پیدا میکند».
۲) باید گفت که ناسیونالیسم یا ملیگرایی ایرانی در ذات و ماهیت خود هرگز نمیتواند همسانساز (در معنایی که آقای کاشی ارائه داده است) و به صورتی ایستا، همراه با یک دولت اقتدارگرا و نظامی باشد، که اگر چنین باشد، اساساً دیگر نمیتوان بر آن نام ناسیونالیسم ایرانی نهاد.
«ناسیونالیسم به لحاظ علمی، علم شناختن قوانین و شرایط بقا و پیشرفت ملت است و به لحاظ سیاسی-اجتماعی نیز هدایتکنندۀ تصمیمات سیاسی-اجتماعی اعم از قانونگذاریها و سیاستگذاریها و سایر تدابیر امور مدن است، به منظور آنکه تمامی این تصمیمات مغایر با بقا و پیشرفت ملت و برخلاف منافع ملی نباشد.» لذا، هر ادعایی مبنی بر ملیگرایی که برخلاف بقا و پیشرفت ملت ایران و مغایر با منافع این ملت –که به شهروندان ایرانی قابل تحلیل است- باشد، از اساس نمیتواند نام ملیگرایی را بر دوش کشد. «ملت به مسافری در راه میماند. وظیفۀ ملیگرایی، توضیح وضعیت و موقعیت این مسافر است، و نه تحمیل روایتی جعلی بر آن. ناسیونالیسم میگوید که اهالی ایران، مسئولیت ادارۀ میهن و احوالات خود را دارند، که ابزار آن هم عقل است و در طرق سیاست و مشارکت سیاسیِ شهروندان ایرانی محقق میگردد.» لذا ناسیونالیسم در ذات خود مسیری است به سوی انکشاف و تحقق دموکراسی. باید توجه داشت که «متمرکز ساختن قوا و سپس نتایج عالیتر و بهتری از آن به دست آوردن، یک قانون مسلم طبیعی در رابطه با سیستمهایی همچون ملت است. وحدت مساعی فقط هنگامی نتایج عالی خود را ظاهر میسازد که بین نیروهای آشنا و قوای همتراز به وجود آید»، که این به معنای یکسانسازی و آسیمیلاسیون نمیباشد، بلکه اتفاقاً در معنای پخش قدرت و توازن قوا و تشریک مساعی میان اجزای یک کلیت واحد است. تأکید اصلی در اینجا بر وحدت نیروها در عین کثرت آنها است و به قول دکتر طباطبایی، این وحدتِ در کثرتِ ذاتی در ایران، در معنای وحدت در وحدت نمیتواند باشد. به طور کلی، برای شناخت ملیگرایی ایرانی نباید به دنبال فهم آن در چارچوب تئوریهای اروپایی در مورد ناسیونالیسم باشیم.
ناسیونالیسم اروپایی در جهت ملتسازی بوده است و بر مبنای آن، نخست دولتی با گرایش و اهداف ملی تشکیل و سپس ملتسازی بر اساس مؤلفههای مورد نظر این دولت دنبال میشد. ملیگرایی ایرانی اما امری متفاوت است. ملت ایران به طور تاریخی، پیوسته ملت بوده و بر اساس جعل و تحمیل دولتها ایجاد نشده است. همچنین ملیگرایی ایرانی نه باستانگرایی است و نه نژادپرستی بلکه تلاش برای سروری ملت ایران بر خود و بر امورات و سرنوشت خویش و دفاع از کیان کشور و آینده ملت ایران است در سایه حکومت قانون و دولت ملی، خرد ایرانی و احساسات وطنخواهانه.
۳) حضور دولت اقتدارگرا در برههای از تاریخ ایران را نمیشود به عنوان تکمعیاری مطلق برای خوانش و دستهبندی #ناسیونالیسم ایرانی لحاظ کرد، چرا که اساساً این دولت اقتدارگرا ضرورتی در تاریخ معاصر ایران و بخشی از فرایند گذار به دموکراسی بوده است، و نه دولتی تحمیلگر و مستبد که به دنبال همسانسازیِ آسیمیلاسیونوارِ ملت بوده باشد. «برای آنکه در ایران دموکراسی رخ میداد و ما میتوانستیم به سوی دموکراسی حرکت کنیم، لازم بود که ساخت اجتماعی و اقتصادی ایران را هم تغییر بدهیم؛ ساختی که در دورۀ استبداد به سر میبرد. زیرساختهایی که از طریق آن بتوانیم آن دموکراسی را در ایران پیاده کنیم، نه امکاناتش وجود داشت و نه ساخت سیاسی و اقتصادی ما از آن تبعیت میکرد. اما با توجه به این که ملت عهدهدار این وظیفه شده بود که مسیر سیاست را در برابر جامعه هموار کند، انتظار میرفت که ساختارها و سازمانهایی درون مردم شکل بگیرد و این حرکتها را به عنوان برنامه بر عهده بگیرد و پیش ببرد. اما بعد از جنگ جهانی اول که مورد حملۀ کشورهای قدرتمند قرار گرفتیم، سامانۀ اقتصادی و سیاسیمان به طور کامل فروپاشید و ایران دچار بحرانهای بسیاری شد. در آن شرایط، مسألهای که به وجود آمد این بود که بایستی کسی که بتواند نمایندۀ ارادۀ ملی باشد به صحنه بیاید و این نمایندۀ ارادۀ ملی آن چیزهایی که لازمه و اقتضاءِ دموکراسی است را ایجاد کند. آن اقتدارگراییِ مصلحی که در آن برهه از تاریخ ایران توانستیم به آن دست یابیم، حاصل این بحران عمیق بود و جامعه متوجۀ این نکته شده بود که خودش نمیتواند به نیازها و اقتضائات زمانه پاسخ دهد و نمیتواند زیرساختهای لازم برای بهبود وضعیت و حرکت در مسیر دموکراسی و تغییر ساخت اجتماعی و اقتصادی فراهم کند. این اقتدارگرایی مصلحانه نه تنها چیزی برخلاف منافع و ارادۀ ملی نبود بلکه به طور دقیق همراه با ارادۀ ملی و در جهت انکشاف دموکراسی بود.»
۴) اینکه آقای کاشی ایدۀ فدرالیسم رئیس جمهور اسبق را به عنوان «طرح مسألۀ ناسیونالیسم از سنخ نوع دوم» در نظر میگیرد و مخاطبان را نیز تشویق به این امر میکند، نه تنها تلاشی پوچ در سرپوش نهادنِ اشتباه تاریخی و نظریِ آقای سید محمد خاتمی است، بلکه حتی تلاشی میباشد در جهتِ مصلحتاندیشانه نشان دادنِ این طرحِ نظرِ نادرست، خطرناک و نامنطبق با ماهیت و بافت و شرایط ایران. طرح بحث آقای خاتمی چه به صورت آگاهانه و چه ناآگاهانه، امری اشتباه بوده و ضرورتی نیز ندارد که در پرداختن به حرکت به سوی دموکراسی و تجلی حقوق شهروندی در چارچوبِ وحدت در کثرت ایرانیان، خود را در بندِ سخنان ایشان و ارائۀ تفسیرهایی ناقصالخلقه از نظرات ایشان بسازیم. ذکر این نکته نیز لازم است که پاسخِ درخور به سخنان آقای خاتمی، همان است که دکتر جواد طباطبایی در طی سه نوشتار اخیر ارائه داده است و مخاطبان را به آن ارجاع میدهم.
۵) میتوان مدلهای دیگری به غیر از #فدرالیسم برای عدم تمرکز قدرت و جهت توازن قوا میان نیروهای مردمی موجود در کلیتی به نام ملت ایران در نظر گرفت که متناسب با شرایط و ماهیت تاریخی و مفهومی ایران و ملت تاریخی آن باشد و تحقق این مدلِ متناسب نیز بیگمان در فرایند گذار به دموکراسی اتفاق میافتد که این فرایند نیاز به اساس و بسترسازی دارد.
۶) برای قرار گرفتن در فرایند گذار به دموکراسی و بسترسازیهای مناسب در این راستا، استقرار حکومت قانون و دولت ملی ضروری و حتمی است. همچنان که دکتر طباطبایی نیز در نوشتار «دل ایرانشهر» اشاره کردهاند، لازم است که امر ملیت –که در ایران بر مبنای فرهنگ ایرانشهری قرار دارد- در کانون حاکمیت قرار گرفته و از آن حاکمیتی ملی بسازد. با استقرار حکومت قانون و دولت ملی، حاکمیت بر اساسی قرار میگیرد که همانا بر این اساس، قدرت و حق تصمیمگیری در باب مصالح و منافع ملی به ملتِ ایران واگذار میشود و گامی جدی در مسیر تحقق و قدرت یافتنِ جامعۀ مدنی است. تضمین این اساس، منوط به یک کلمه است؛ قانون. و در این قانونِ متکی بر آن اساس مذکور و مبتنی بر فرهنگ ایرانی، حقوق تمامی شهروندان ایران و کثرتهای موجود در واحدِ ملتِ ایران، متساوی است و این خود از ارکان دموکراسی است.
۷) ملیگرایی رسمی ایرانی با توجه به تمامی فکتهای تاریخی، تا بدین زمان، همواره میل به استقرار حکومت قانون و دولت ملی، و انکشاف و تحقق دموکراسی از طریق آن داشته است. از این رو، ملیگرایی ایرانی امری معطوف به منافع ملی است و در ذات خود منافاتی با دموکراسی ندارد. بر همین اساس، بار دیگر متذکر میشوم که دستهبندی مورد اشارۀ آقای کاشی، شاید در عالم نظر ایشان حقیقی باشد، اما به صورت علمی و تاریخی و در عالم عمل واقعیت ندارد. ایشان گویا تن به چنین دستهبندیِ جعلی داده است تا به هر بهای ممکن، به یاری آقای خاتمی و جریان منتسب به ایشان بشتابد
* برگرفته از تارنمای سازمان جوانان حزب پان ایرانیست
***
ناسیونالیسم ایرانی، اردوغان، دیپلماسی دولت یازدهم
آرسام محمودی
اردوغان رییسجمهور ترکیه در جریان سفر خود به تاریخ ۱۲ فوریه (۲۴ بهمن) به بحرین، در مؤسسه صلح بینالمللی، سخنانی بر زبان راند که نیات سیاسی و اهداف ترکیه در منطقه را بیش از پیش آشکار کرد. اردوغان در بحرین با اشاره به حضور ناسیونالیسم فارس در سوریه و عراق، همپیمانانش را به مقابله با این به اصطلاح ناسیونالیسم فارس فراخواند. جدا از به کاربردن عبارت غلط ناسیونالیسم فارس به جای ناسیونالیسم ایرانی توسط اردوغان که به نظر میرسد برای تحریک همپیمانانش صورت گرفته، واکنش زبونانه دستگاه دیپلماسی جمهوری اسلامی در برابر حملات اردوغان به ایران و مظاهر ایرانیت، آدمی را به یاد اوضاع و احوال اواخر دوران قاجار و روابط میان ایران و عثمانی در آن روزگار میاندازد. با این تفاوت که در آن دوران، باز عدهای دلسوز نسبت به ملک و دین در میان سیاسیون ایران در دستگاه وزارت خارجه یافت میشد؛ اما ایران امروز از داشتن همان تعداد اندک دلسوز و دغدغهمند هم در دستگاه دیپلماسیاش در حسرت است. نمونهی این دیپلماتهای عهد قاجار، شیخ محسن خان معینالملک تبریزی، سفیر ایران در اسلامبول (از ۱۲۹۰ تا ۱۳۰۸ ه.ق) است که در گیر و دار اوضاع متشنج ایران و منطقه، هر چند دستش برای عمل مؤثر کوتاه است اما با درک صحیحی که از مناسبات قدرت در منطقه و الزامات حفظ مصلحت ملی دارد نهایت تلاش خود را برای مقابله با دسیسههای عثمانی و ایدههای ضد ایرانی صادره از اسلامبول به کار میگیرد.
معینالملک تبریزی در تأسیس روزنامهی اختر و انتشارش در اسلامبول اهتمام ورزیده و در نامهای به وزارت خارجه شاهنشاهی ایران مینویسد: «سیصد تومان به صیفه انعام به ادارهی اختر التفات کنید، عجالتاً در مقابل یاوهگوییهای روزنامههای ترکی [اسلامبول] اسلحهای بهتر از این نداریم» به کاربردن واژهی «اسلحه» از جانب معینالملک در این نامه نشاندهنده درک او از جنگ ناپیدایی است که آغاز شده و دیر یا زود ابعاد بیشتری پیدا خواهد کرد ونیز نشان میدهد او از جایگاه نشریه و جنگی که میتوان با این جنگافزار پی گرفت آگاه بوده است.
معینالملک پس از لغو کاپیتولاسیون اتباع ایرانی مقیم آناتولی که در آن زمان شمارشان به ۱۱ هزار نفر میرسید و به تحریک دولت انگلیس و با اعلامیهی خلیل پاشا (وزیر خارجه عثمانی) در محرم ۱۲۹۰ هجری اتفاق افتاد، تلاشهای فراوانی برای اجرا نشدن اعلامیه مذکور میکند که البته به نتیجه نمیرسد. به گفتهی خود او «در تعقیب اعلامیهی خلیل پاشا که حقوق کاپیتولاسیون ایران را لغو میکرد، ادارهی گمرک عثمانی فوراً شروع کرد از تنباکوی ایران صدی هفتادوپنج گمرک بگیرد. وزارت مالیه از اصناف ایرانی مالیات گزاف تقاضا کرده دکاکین همه را بست. وزارت داخله و ادارهی پلیس هرجا که ایرانی متمول سراغ کردند لختش کردند و داراییاش را بردند» هرچند با فشار ناصرالدینشاه و وساطت روسیه و امریکا، این اعلامیه خلیل پاشا معطل میماند، اما رفتار تحقیرآمیز و تحرکات ترکها علیه ایران و اتباع ایرانی ادامه پیدا میکند. معینالملک در تعقیب قرارداد موقت [تعلیق اعلامیهی خلیل پاشا] با واسطه سفیر کبیر امریکا به تهران مینویسد: «جهت جری شدن عثمانیها برای این است که در قحطی ۱۲۸۸ [ه.ق] اسبهای عشایر ایران مردهاند و اینها خیال میکنند که ایرانیها تا چند سال دیگر قادر به دفاع از خود نیستند، اگر مالیهی عثمانیها این قدر خراب نبود حتماً با ما جنگ میکردند و اگر ما پنجاه هزار قشون منظم با اسلحه جدید در آذربایجان و بیست هزار در کرمانشاه داشتیم، این حرفها درنمیآمد»
درب سیاست امروز هم بر همان پاشنه میچرخد، ترکیه همچنان بدش نمیآید که در آذربایجان دست به مهرهسازی زده و نقش بازی کند، از طرفی ناسیونالیسم ایرانی را بزرگترین مانع ایدههای خود در منطقه میداند. دولت مقتدری هم در ایران وجود ندارد که در برابر زیادهخواهیهایش ایستادگی کرده و پاسخ درخوری به اقداماتش نشان دهد؛ به همین جهت است که اردوغان عناصر ایرانیت از جمله زبان فارسی را مورد هجمه قرار میدهد. درست همانطور که معینالملک تبریزی تحلیل کرده بود، اردوغان نیز گمان برده که در شرایط موجود ایران قادر به دفاع از خود در برابر هجمههای تبلیغاتی و فرهنگی نیست. البته از جهت تفسیر دولت مستقر در تهران تحلیل او درست است، اما او از پشتوانهی فرهنگی ایران و پایههای محکم تشکیلدهنده انسجام ایرانیان ناآگاه است و اگر به اطراف خود نگاهی بیاندازد آثار این انسجام فرهنگی ایرانیان را در میان کردها و علویانی که سالها است برای او و حکومتش مانع محسوب میشوند خواهد یافت.
کانال خبری پانایرانیست
***
حل مسئله ملی – تمرکز و عدم تمرکز قدرت
دکتر حسن کیان زاد
نوشتار زیر پیرامون “حل مسئله ملی” ” تمرکز و عدم تمرکز قدرت” نزدیک به بیست سال پیش بدنبال سلسله مقالاتی در روزنامه اکثریت ارگان سازمان فدائیان و همچنین “کار” بگونۀ رویکردی از سوی من ِ ملی گرای ی پان ایرانیست انتشار یافت. نخست در روزنامه اکثریت و سپس در کیهان لندن، نیمروز، نشریه سوسیالیست ارگان سازمان سوسیالیست ها و همچنین در رسانه های دیگری. در این میان پس از گذشت بیش از سه دهه از مبارزات اپوزیسیون برون مرزی جمهوری اسلامی، همواره در راستای همبستگی و اتحاد عمل، هنوز هم برخی از کُنشگران سیاسی “ قوم گرا ” در رابطه با ساختار اداره ی کشور پس از گذار از جمهوری اسلامی، جد بر این دارند که چگونگی شکل گیری آنرا، یعنی امر “ تمرکز و عدم تمرکز ” را از پیش بعنوان یک “پیش شرط” در چار چوب اصول و مبانی مورد پذیرش، یعنی” مشترکات ” بگنجانند. بهمین سبب هم بسیاری از همایش های مخالفین حکومتگران ستمگر و جابر در دهه های گذشته با پراکندگی نیروها و شکست روبرو شده اند. خوشبختانه گشایش این مشکل و گره کور در ماههای گذشته با شناخت اولویت ها در دستور کار کنشگران دلسوز جامعه ی سیاسی ایران قرار گرفته است. از جمله در پیام همبستگی از سوی” کوشندگان اتحاد مردمان ایران برای دموکراسی” که هم پیمانانی برخاسته از خاستگاهای گوناگون سیاسی، قومی و اندیشه وری با سلیقه های گوناگون ، ولی با باوری راستین به دموکراسی، حقوق بشر، استقلال و آزادی، رفاه، امنیت، عدالت اجتماعی و رفع تبعیض، آن اولویت ها را در راستای بوجود آمدن یک همبستگی ملی، مردمی و جبهه ای، بدور از اختلافات تخریب آفرین فردی و فرقه ای تا نفی کامل حکومت اسلامی ایران.
استقرار دموکراسی با الهام از منشور جهانی حقوق بشر، با تاکید بر جدایی دین از حکومت.
پاسداری از تمامیت ارضی ایران، با اتکا بر ساختاری نامتمرکز، دمکراتیک و کثرت گرا برای اداره کشور. — ارایه هر طرحی برای ساختار نظام آینده ایران فقط با تصویب مجلس موئسسان قانونگزار و یا همه پرسی ملی رسمیت مییابد.
با توجه به مشترکات فرازین که نقطه اتکا و یا محور بنیادین آن ” دمکراسی ” است وهمچنین نفی کامل جمهوری اسلامی و پاسداری از تمامیت ارضی ایران با اتکا بر ساختاری نامتمرکز، که بیشترین کنشگران و سازمانهای سیاسی اپوزیسیون در درون و برون مرز به آن باور دارند، همگان میتوانند بدور از خود محوری های ایده اولوژیک ، مذهبی، فرقه ای و قومی که بویژه از سوی گماشتگان حکومت در ایران دامن زده میشود–” زیرا که بر کناری ستمگران و ضحاکان حاکم بر مردمان ایران را نشان گرفته است”– برای شکل گیری یک جنبش گسترده ملی و مردمی، که سرانجام بتواند آن نیروی ” جایگزین ” و یا ” آلترناتیو ” را بوجود آورد ، با هم همگام و هم آهنگ گردند. بنا براین برای رسیدن به خواست ها و آرمانهای انسانگرای فرازین و بویژه رفع جور و ستم و تبعیض زدایی از جامعه ایران ، دیگر نباید از تعریف های کهنه شده ی، اختلاف آفرین و جدایی آور گذشته ، سخن بمیان آورد و آنهم در جهانی که امروز از آن بگونه ی یک ” دهکده ” نام بمیان می آورند. توجه به رویدادهای جهانی، بویژه در منطقه خاور میانه که بازیگران و تئوری پردازان اصلی آن یعنی ” نظم نوین جهانی ” که برای پیشبرد منافع درازمدت و استراتژیک سیاسی خود و دستیابی به ذخائر انرژی، سبب ساز اینهمه نابسامانی ها، ویرانگری ها و کشتار و آوارگی میلیونها انسان از خرد و بزرگ و شیرخواره ، شده اند، ما را بر آن می دارد که برای حل مشکلات ملی مان بر خود، یعنی انسان آشنای ایرانشهری هزاره ای با شناسه فرهنگی مشترک و رنگین کمانی تکیه و اعتماد کنیم و نه به بیگانه!!. مروری بر تاریخ جُنبش های سده گذشته درمنطقه و میهن مان ، چه پیش و یا پس از جنگ جهانی دوم، گواه بر این دارند، که همه ی آن جنبشهایی که از سوی بیگانگان در شرق و غرب هدایت و پشتیبانی شدند، تنها برای بهره بری، استعمار و استثمار مردمان و غارت و چپاول ثروت ملی آنها و در نهایت ویرانی و تجزیه سرزمین های بهم پیوسته آنان بوده است. انقلاب فاجعه آفرین ۵۷، بردن خمینی نخست از عراق بپاریس و سپس آوردن اش به ایران با کمک دستیاران و همراهانی انجام پذیرفت که سالیانی دراز در ارتباط با بیگانگان با بده بستانهای پنهانی، راه را از یکسو برای کسب قدرت آخوندی مستبد، ستمگر و کینه جو هموار ساختند و از سویی دیگر، منطقه را از آن هنگام با بحران آفرینی مذهبی، دامن زدن به اختلافات قبیله ای وقومی در “راستای تحمیل نظم نوین جهانی” ، بی ثبات ونا امن و ویران ساختند.
در این میان شوربختانه هنوز هم هستند کسانیکه به نمایندگی از سوی گروهها و سازمانهای قومی، راه رستگاری و رسیدن به خواستهای دموکراتیک وحقوق بشری خود را، نه در همبستگی و همگامی با هم میهنان و دیگر مردمان ایران بر ضد نظام ستمگر جمهوری اسلامی می جویند ، بلکه در همکاری و همآهنگی با مهندسین و برنامه سازان و توطئه گران ” نظم نوین جهانی ” که خاور میانه را به خون و آتش، جنگ و گریزو ویرانی کشانده ، بگونه ایکه مردمان اش بریده از خانه و زندگی با وجودی پر اندوه، آواره سرزمین های بیگانه شده اند. نمونه ای آشکار از آنرا در رسانه “العربیه” در تاریخ پنج شنبه ۱۲ مه۲۰۱۶ این چنین میخوانیم:
بحث مساله بلوچستان بین ایران و پاکستان در کنگره آمریکا با هدف بررسی اوضاع بلوچ ها در ایران و پاکستان، نشستی با حضور لوئیز گومرت نماینده مجلس از حزب جمهوری خواه و نمایندگی از سازمانهای سیاسی بلوچ و نیز برخی شخصیت ها و فعالان ملیت های ایرانی “غیر فارس” ، مانند کردها، عرب های اهوازی، دیروز چهارشنبه در ساختمان کنگره در واشنگتن ، بر گزار شد. این نشست با سخنرانی آقای لوئیز گومرت سناتور جمهوری خواه ، که مخالف با توافق هسته ای ایران و آمریکا است، آغاز شد، وی با تکرار از “استفلال بلوچستان” گفت: بلوچستان آزاد!! می تواند به تغییرات مثبت چشمگیری در خاورمیانه منجر شود. او افزود: دولت های ایران و پاکستان بر علیه بلوچ ها دست به خشونت و تبعیض نژادی می زنند. در این نشست آقایان محمد حسن حسین بر و ناصر بلیده ای از حزب مردم بلوچستان و همچنین وحید بلوچ رئیس سابق پارلمان محلی بلوچستان پاکستان در باره وضع بلوچ ها سخنرانی کردند.آقای حسین بر گفت: “ملت های غیر فارس” از جمله بلوچ ها و عرب ها از سوی حکومت ایران به شدت سرکوب شده و ظلم و ستم بر آنها تحمیل می شود ( انگاری که به دیگر مردم ایران ستم نمی شود!!) .
دکتر کریم عبدیان بنی سعید ، مدیر سازمان حقوق بشر اهواز با تشریح ظلم و ستمی که بر ملت عرب اهواز روا داشته میشود ، تاکید کرد ملت های ستمدیده مبارزه مشترکی را بر علیه این نظام بیدادگر آغاز کرده اند. او همچنین شیوه های مبارزه مشترک میان ” ملل ایرانی غیر فارس” از جمله بلوچ ها، کرد ها، عربها، ترکها، و ترکمن ها برای تحقق آزادی و بر آورده شدن مطالبات و خواست ها و استیفای حقوق ملت ها را شرح داد.
بنظر میآید که این آقایان که پیگیر از : ” ملت های غیر فارس ” بر سر سفره بیگانگان سخن بمیان می آورند، راه خود را از دیگر هم میهنان و مردمان ایران بر ضد نظام ستمگر حاکم ، جدا کرده و هم آهنگ و همراه با سردمداران ” نظم نوین جهانی ” که تجزیه میهن ما را نشانه گرفته اند، گشته اند. سخن را با زبان هزاره ای ، ایرانشهری و فر آور یکی از فرزندان نامدار ایرانزمین فردوسی که زبان حال امروز ما است ، پایان میبرم. زنده یاد سعیدی سیرجانی در کتاب ” ضحاک ماردوش ” و چیرگی حکومتگران تازی بر ایرانزمین این چنین می نویسد:
باری ضحاک بر تخت شاهنشاهی ایران می نشیند و با جلوس منحوس او همه چیز رنگ می بازد و همه کار ها وارونه می شود:
نهان گشت کردار فرزانگان پراگنده شد کام دیوانگان
هنر خوار شد، جادویی ارجمند نهان راستی، آشکارا گزند
شده بر بدی دست دیوان دراز به نیکی نبودی سخن جز براز
فردوسی
بحث پیرامون فدرالیسم سالها پیش در روزنامه «اکثریت» (ارگان سازمان فداییان – اکثریت) شروع شد و همچنان در روزنامه « کار» ادامه یافت. در این راستا بیشتر، صاحبنظران چپ رادیکال و نوگرا داد سخن سرداده و نظرات خود را بیان داشتهاند. کوشش من به عنوان یک ملیگرا که چندین دهه از مبارزات سیاسی را پشت سر گذارده و طی سالیان گذشته در سنگر « جنبش همبستگی ایرانیان برای آزادی و دمکراسی » به راه آزادی ملت ایران در کنار دیگر میهن دوستان که باور به پلورالیسم سیاسی و حاکمیت ملی دارند، قرار گرفته است، این خواهد بود که بدور از رنگ تعلق و وابستگیهای عاشقانه ایدئولوژیک، دگراندیشان و هماوردان سیاسی را به جنبه های انسانی و پیوندهای هنوز ناگسسته تاریخی قوم و تبار ایرانی در پهنه هزارههای تاریخ و در ارتباط با حل «مسئله ملی» توجه دهم. در این نوشتار من قصد ندارم باب جرو بحث تحریک آمیزی را در تقابل با صاحبنظران و اندیشمندان چپ ایران در طیف گستردهاش بگشایم و میدان دار جبههای ویژه از گروههای سیاسی گردم، به گونهای که از اهداف منشور جنبش همبستگی، یعنی ایجاد تفاهم و همیاری و همگامی مبارزین سیاسی به دور افتم. براین اساس امید چنان دارم این پیشگفتار را بویژه آن افراد و شخصیتهای سیاسی که گاه بی صبرانه خط بطلان برآنچه که رنگ تعلق خاطر یعنی «خودی» را ندارد، میکشند، جدی گرفته و با محتوای این نوشتار دشمن گرایانه و کینه توزانه چونان گفتار «شووینیسم فارس» روبرو نگردند.
در ارتباط با حل مسئله ملی و بحث پیرامون فدرالیسم در ایران به مقولاتی از جمله ستم ملی، ستم مضایف ملل ایران، تعاریف ملت و شووینیسم فارس برمیخوریم. صاحبنظران در برخورد با این مسائل دو روش و مَنِش دوگانه اختیار کردهاند، از سویی آقایان ممبینی (امیر)، رزمی و فرخ نگهدار در نوشتارهای خود کوشش نمودهاند با اشاره به یافتهها و تجارب تاریخی و اجتماعی سدههای گذشته ملتهای دیگر جهان و بویژه ملت ایران، نظرات و رهنمودهایی را در انطباق با مشکلات و موانع بیشمار سرراه برای گشایش کار ارائه دهند. برخورد انها با طرح موضوع اصلی مسالمتآمیز و تهی از تحریکات ملی و انسانی است- از سویی دیگر هممیهنان ما، آقایان ب. لاوین وهیمن و سامان نجفزاده با تندی و تیزی کلام، تهاجمی سخت و تحریک کننده و نا مهربانی را متوجه دگراندیشانی کردهاند که بزعم آنان، آنها طرحها و نظراتی را در زمینه حل مسئله ملی ارائه دادهاند، که با واقعیات و الزامات جامعه کثیرالملل ایران منطبق نبوده و به نحوی به شووینیسم و ناسیونالیسم افراطی موجود دامن میزنند (هیمن) و یا اینکه تعبیر به احساسات شووینیسم عظمت طلبانه فارس) ب. لاوین– اکثریت شماره ۳۱۶ – شهریور۱۳۶۹) میگردد.
نخست لازم میدانم چون ب. لاوین و هیمن از واقعیتهای تاریخی مورد دلخواه خود سخن بمیان آوردهاند و از جمله حاشا کردن وجود ملل مختلف را در ایران به عنوان یک تحریف تاریخی بشمار آورده و به کسانیکه به مانند آنان نمیاندیشند نسبت بیاطلاعی از تاریخ را دادهاند، بگویم اگر قرار بر این است که، به تاریخ و اسناد تشخیص هویت و موجودیت ملی ایرانیان مراجعه کنیم، بایستی واقعیات را آنچنان که هستند بازگو کنیم. آری این درست است که نیاکان کردها، مادها هستند که نخستین سلسله پادشاهی نبشته در تاریخ ایران را رقم زدهاند، اما در کنار این قوم قدرتمند، قومیت دیگر ایرانی یعنی پارسها با توانمندی در جنوب غربی ایران میزیستند. نخستین اثر و نوشته تاریخی باقیمانده در مورد این دو تیره ایرانی را در نبشتههای منقوش پادشاه آشور سالماناسر سوم یافتهاند. برمبنای این یافته تاریخی، مادها و پارسها از نژاد هندو اروپایی بسوی فلات ایران سرازیر گشته، مادها یعنی کردها در شمال فلات ایران و پارسها در جنوب غربی آن مسکن گزیدند. در آغاز مادها قدرتمندتر از پارس ها بودند ولی آنهنگام که توانمندی پارسها بر مادها چربید و کوروش بزرگ از پدری پارسی و مادری مادی (ماندانا) سلسله هخامنشیان را بنیان نهاد، آن دو تیره نیرومند ایرانی در کنار یکدیگر متحد و هم پیمان گشته و بدون برتری بر یکدیگر بر ایران زمین حکومت راندند. شما نمایش این پیوند و یگانگی را میتوانید در نقوش حک شده پرسپولیس مشاهده کنید که چگونه بزرگان و سرداران و سربازان گارد جاویدان در کنار یکدیگر، هم سنگ و همپایه قرار گرفته و تمایزی بر یکدیگر ندارند. برخلاف نظر ب. لاوین، مادها نه تنها خراجگذار پارسها نگردیدند بل در تقسیم قدرت و اداره مملکت سهیم گردیدند. بر این اساس آن تحریف تاریخی که ایشان از آن نام میبرند نه تنها سندیت ندارد، بلکه ب. لاوین و دیگر هماندیشانشان بر مبنای یک ذهنیت تبلیغی دیرین از «سلطه فارسها بر غیر فارسها» و یا ملل زیردست ملت غالب فارس و یا ملت ستمگر فارس، که فرهنگ و زبان آن غالب بر فرهنگ و زبان ملل زیردست ایران بوده است، سخن به میان می آورند.» این برخورد، نه تنها برخوردی تحقیقی و علمی بر اساس ریشههای تغییر و تحولات تکاملی وتاریخی و سببیتها نیست، بل طرح آن به این صورت با خود نشانههایی از بی مهری و جدایی و ستیز قومی به همراه دارد. اما اینکه چرا در درازای سدههای تاریخ زندگی یک ملت، با وجود حضور زبان و لهجههای گوناگون محلی، یکی از آنها بر اساس نیازهای اجتماعی و سیاسی زمان تغییر و تحول مییابد و با بهرهگیری و آموزش با دیگر زبانها غنی گشته، بالنده و پویا میگردد. به گونهای که کمکم گویش با آن فراگیر می شود و فرهنگ و ادب ملی در آن تجلی مییابد، دلیل پسندیدهای وجود ندارد که از این تحول و یا خیزش فرهنگی، به عنوان تحمیل زبان و یا فرهنگ غالب مثلا فارسی بر فرهنگ و زبان تیرههای دیگر ایرانی، قهرآمیز، سخن بمیان آوریم. آن هنگام که عربها بر ایران یورش بردند و پایههای استیلای چند صدساله خود را بنیان نهادند، زبان رسمی ایرانیان پهلوی ساسانی بود که بتدریج جایش را به زبان پارسی دَری داد که یکی از زبانهای ایرانی و ویژه منطقه وسیع شرق ایران یعنی خراسان بود و این زبان طی دو قرن بتدریج زبان رسمی جامعه ایرانی گردید و این زبان همان زبان ابومسلم و یعقوب لیث است که از خراسان و سیستان برخاستند و همت در راه نجات و آزادی ایران از زیر سلطه عرب بکار بستند. زنده یاد استاد سخن سعیدی سیرجانی درکتاب ضحاک ماردوش ( که خواندن آنرا به هر ایرانی آزادهای توصیه میکنم) این تغییر و تحول زبان فارسی و رشد کیفی و ژرفای ادبیات فارسی را در هزار و صد سال اخیر، از برکت فساد عصیان آفرین حکومتهای سرکوبگر غالب دوران عرب و نودولتان تورانی دانسته و مینویسد: بالیدن هر درختی ( زبان و فرهنگ) علاوه بر آب روان و آفتاب تابان به کود ناخشبوی و ناخوشمنظرهای هم نیازمند است. تعجب نکنید حاجتی به ردیف کردن اسناد و مآخذ نیست، در ذهنخودتان مروری بفرمایید به دورههای ظهور و نوابغ شعر و ادب فارسی و اوضاع روزگارشان، تا ببینید طنز لطیف خیامی، جز محصول سلطه جهال خراسان بر جان و مال خلایق، می تواند باشد؟ نگاهی به اوضاع سیاه قرن هفتم بیندازید، تا ببینید زبان کتابی لبریز از رمز و اشاره مولوی، غیر از عکسالعمل مرد روشندل خداشناسی است در مقابل جمعیت شریعتسازانی که خود را وارث انبیاء دانسته و نبض جامعه را با تافتن آتش جهنم در قبضه قدرت گرفته اند؟
اگر امیر آدم کش خشکمغزی چون مبارزالدین بر خاک طرب خیز شیراز مسلط نمیشد، غزلیات لبریز از ابهام حافظ به همین دلنشینی جاودانه بود؟ شاهنامه فردوسی هم محصول چونین روزگاری است، محصول دوران سیاه استبداد است واختناق تحمل ناپذیری که با دست عریان و ترکان درنیمه قرن چهارم بر سرزمین خراسان سایه افکنده است. فردوسی بیش از سی سال از عمر خود را صرف سرایش داستانهای اساطیری ایران باستان میکند و بر مصداق « بسی رنج بردم در این سال سی، عجم زنده کردم بدین پارسی» سبب دوام وقوام زیان فارسی و حفظ استقلال و فرهنگ ایرانی برای آیندگان می شود. آن واقعیتهای تاریخی که این هماوردان سیاسی، نمی خواهند بازگو کنند. زیرا که خود را هنوز هم در چار دیوار یک جریان فکری جدایی خواه محبوس ساختهاند، اینست که همین هم پیوندی های تباری، تاریخی و بویژه فرهنکی که، از آن سخن به میان آوردهایم سبب گردیدند که تیرههای گونهگون ایرانی از کرد و بلوچ و خراسانی و بختیاری و قشقایی در درازای هزارههای تاریخ درکنار یکدیگر در ایرانزمین زیسته و با کمک یکدیگر بر زور و جبر و سلطه بیگانگان غالب گردیده و خود را از زیر یوغ اسارت آنها رهایی بخشیدهاند. سخن سرایان ادب فارسی، چون رودکی و فردوسی و حافظ و سعدی و مولوی و صدها دیگر، تنها برای گروهی یا قومی از ایرانیان در محدوده جغرافیایی ویژهای از ایرانزمین، سخن و سروده نیافریدهاند، بل تاریخ سدههای گذشته، گواه این حقیقت است که آنچه از آن خدایان ادب و سخن سرایان به فارسی بجای باقی مانده است، نفوذی فراگیر در سرتاسر ایرانزمین و در هر شهر و ده وکوی وخانهای از ایرانیان داشته است. آیا، مگر زورخانه و یا قهوه خانهها که نقالان از سدههای دیرین تاریخ، در آنها داستانهای اساطیری و آموزنده شاهنامه را برخوانده اند تنها محدود به بخشهایی از میهن ما و مردمان آن بوده است؟ پاسخ روشن است، نه . این فرهنگ، این آثار جاویدانه نیاکان ما، چون از سینه تاریخ نیازمندی ها، غم ها و دردهای مشترک همه تیرههای ایرانی سرچشمه گرفتهاند، یعنی سبب وجودی داشته اند، از سوی مردم ایران با شور و شوق عاشقانه پذیرا گشته، سینه به سینه سپرده شده و به آیندگان انتقال داده اند. پس این فرهنگ و این زبان فراگیر را نمیتوان فرهنگ و زبان غالب «ملت فارس» بشمار آروده و گفت: « وظایفی را بر گرده ملل تحت ستم تحمیل کرده است!!.» این خط جدایی و برتری زای توصیفی، سندیت تاریخی ندارد،!!. عاریتی است!!. و تبلیغی از دوران نفوذ بیگانه و از خود بیگانگی برای دامن زدن به اختلافات، میان قومیتهای ایرانی و تجزیه میهنایرانیان. در شاهنامه فردوسی میخوانیم که کردها از نسل جوانان برومندی هستند که جان خود را در پناه کوهستانهای بلند از گزند ضحاک مصون داشتند.
نگر تا نباشی به آباد شـــــهر ترا در جهان کوه و دشت است، بهر
کنون کرد از آن تخمه دارد نژاد کز آباد ناید به دل ترس، یــــــاد
کاوه آهنگر از میان آنان و برای آزادی و رهایی ایرانیان از ستم و بیداد برخاسته بود. با این تفصیل تقسیم مردم ایران به فارس و غیرفارس بر مبنای ذهنیتهای معمول گذشته و طرح مفاهیم ستم مضاعف، مثل زیر سلطه ملت فارس و یا بدتر از همه اصطلاح «شووینیسم ملت فارس» نه تنها استوار بر هیچ مقوله تاریخی نیست و سندیت ندارد، بل به اختلاف خانمان برانداز دیرین که بیگانگان هم در توسعه و رواج آنها دست داشتهاند، بیشتر دامن میزند.
***
همچون آرش ، در راه نگاهبانی از میهن به کام مرگ
عقاب علی احمدی
در گاهشمار ایران ، روز سی ام تیر یادآور قهرمانی ها و پهلوانی های میهن پرستانی است که خون خود را به پای درخت آزادی و خودسروری ایران زمین ریختند . یکی از این پهلوانان میهن پرست ، عباس دوران است که در روز سی ام تیرماه سال ۱۳۶۱ ، به همراه یکی دیگر از خلبانان ایران با هواپیمای شکاری بمب افکن خود ،برای انجام یک ماموریت شگفت ، به سوی عراق پرواز کرد . در آن روزها قرار بود که « هفتمین نشست کشورهای جنبش غیرمتعهدها » در بغداد برگزار شود . برگزاری این نشست در عراق که بخش های بزرگی از خاک ایران زمین را اشغال کرده بود ، به عراق در برابر ایران موقعیت و جایگاهی برتر می داد . در برابر اعتراض های ایران و کشورهای دیگر در باره ی « جنگی بودن» وضعیت ایران و عراق و پیشنهاد برگزاری آن در کشور سوم ، صدام حسین گفته بود ، پرنده هم نمی تواند از خط آتش و تور دفاع ضدهوایی بغداد گذر کند . هدف این پرواز ، دادن پاسخ به صدام حسین و « ناامن کردن بغداد » برای برگزاری نشست کشورهای جنبش غیرمتعهدها بود .
فرمانده ی این هواپیما ، عباس دوران بود و خلبان همراه او ، منصور کاظمیان . پیش از این عملیات ، عباس دوران بیش از یکصد پرواز جنگی موفق در کارنامه ی خود داشت و در نبردی هوایی ، دو هواپیمای میگ ۲۳و یک هواپیمای میگ ۲۱ عراق را سرنگون کرده بود . در یک عملیات بزرگ دیگر ، عباس دوران دو اسکله ی « البکر » و « الامیه » عراق را به زیر آب فرستاده بود . در عملیات نظامی « فتح المبین » نیز او با یاری رسانی در بخش نبردهای هوایی ، در پیروزی عملیات رزمندگان نیروی زمینی ارتش ایران نقش مهمی بازی کرد .
در سحرگاه روز سی ام تیرماه ۱۳۶۱ ، عباس دوران و منصور کاظمیان به قلمرو هوایی بغداد رسیدند . عباس دوران همه ی بمب های هواپیما را بر روی پالایشگاه « الدوره » ی بغداد ریخت و آتش و دود آن را به آسمان فرستاد . در این هنگام موشک های تور ضدهوایی بغداد به هواپیمای او برخورد کردند و هواپیما آتش گرفت . کاظمیان ، خلبان همراه او با چتر نجات از کابین دوم بیرون پرید ؛ اما او در هواپپما ماند و هواپیما را به سوی هتلی که برای برگزاری نشست جنبش عیرمتعهدها آماده شده بود ، راند و آن را به تالار برگزاری کنفرانس کوبید . او با این کار نشان داد که بغداد در تیررس عملیات نیروهای ارتش ایران است و از امنیت برخوردار نیست . از این عملیات شهادت طلبانه با نام « عملیات بغداد » نام برده می شود . در صحنه ی از فیلمی که در سحرگاه همان روز در پایگاه هوایی و به هنگام خداحافظی عباس دوران با دوستانش برداشته شده و در دست است ، از چگونگی بدرود او با یارانش می توان دید که او « دانسته » و « پهلوانانه » ، گام در راهی بی بازگشت می نهد ؛ راهی که پهلوانانی همچون آرش ، پیش از او ، برای آزادی میهن در آن گام نهاده بودند .
بیست سال پس از شهادت عباس دوران ، از سوی دولت عراق تکه استخوانی از پای او به ایران تحویل داده شد ، که در دهم امرداد ۱۳۸۱ ، خانواده اش آن را در شیراز به خاک سپردند . در سال ۱۳۷۵ ، جمال شورجه از داستان روزهای پایان زندگی عباس دوران و واپسین ماموریت او ، فیلمی با نام « عبور از خط سرخ » ساخت که از تلویزیون ایران به نمایش درآمد .
پی نوشت :
برای آگاهی بیشتر از زندگی و کارنامه ی عباس دوران نگاه کنید به : « پایگاه اینترنتی شهید عباس دوران » ، با نشانی :
www. http://shahid-dowran.ir
بر گرفته از تارنمای ایرانچهر
***
منطق ملی
ریاض دانش پژوه
***
حزب پان ایرانیست
همبستگی ملی . یکپارچگی ایران . حاکمیت ملت
هم میهن گرامی: برای ایرانی یکپارچه، آزاد، آباد، سربلند و دمکرات با حاکمیت ملت به ما بپیوندید
کنون ای هم وطن ای جان جانان / بیا با ما بگو پاینده ایران
درخواست هموندی
https://paniranism.info/%D8%AF%D8%B1%D8%AE%D9%88%D8%A7%D8%B3%D8%AA-%D9%87%D9%85%D9%88%D9%86%D8%AF%DB%8C
نامه پان ایرانیسم در شبکه های اجتماعی
تارنما: www.paniranism.info
فیسبوک: facebook.com/nameh_paniranism
تویتر: twitter.com/paniranism
تلگرام: t.me/Naameh_Pan